آمریکا چراوچگونه عراق را نابود کرد؟/ تقسیم جهان به نقاط سبز و قرمز
از نظر نویسنده کتاب «نه گفتن کافی نیست» حمله آمریکا به عراق، بهجای آنکه آزادسازی مردم آن کشور از دست استبداد بوده باشد، بیشتر به معنی آزادسازی ثروت عراق به نفع شرکتهای خارجی بوده است.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ در ادامه پرونده «قاتل سردار سلیمانی را بهتر بشناسیم» و همچنین ادامه بررسی کتاب «نه گفتن کافی نیست» نوشته نااومی کلاین خبرنگار و نویسنده آمریکایی، به نکات مشابهی بین سخنان نویسنده کتاب مذکور و سیاستهای ضدآمریکایی ایران و دیگر کشورهای جهان برمیخوریم. یکی از ایننکات تشابه، تاکید بر فرهنگ مقاومت و تشکیل یکجبهه متحد مقابل سیاستهای کاپیتالیستی آمریکاست که در سخنان آلن بدیو و نوام چامسکی هم نمود داشت. بنابراین، امروز ایران تنها منادی تشکیل فرهنگ مقاومت، مقابل آمریکا و سرمایهداری جهانی نیست.
در همینزمینه بحث تشکیل جبهه متحد مقابل آمریکا، یکی از مواضع مهم و پرتکرار در کتاب «نه گفتن کافی نیست»، تغییر و جهش آنهم بهصورت پایین به بالاست. به بیان دیگر، کلاین روی بحث اتحاد و انقلاب مستضعفان جهان در تقابل با آمریکا تاکید دارد و میگوید نباید منتظر دولتمردان و حکومتها شد بلکه مردم جهان باید خودشان آستین بالا بزنند و جلوی آمریکا را بگیرند. نویسنده کتاب موردنظر معتقد است امروز کسانی که به سیاستهای حکومتی آمریکا اعتراض دارند، دیگر فعالان ضدجنگ یا ضدنژادپرستی نیستند بلکه افرادی از رأس ارتش آمریکا و جوامع اطلاعاتی و تشکیلات سیاست خارجی اینکشور هم به جبهه مخالفان اضافه شدهاند.
یکی از مواضع مهم نااومی کلاین، مانند هر محقق یا هر فرد علاقهمند به تاریخ، به پیشینه ارتباط حکومت آمریکا و پول برمیگردد. یعنی یکی از مواضعی که آلن بدیو و نوام چامسکی هم دربارهاش صحبت کردهاند و از این قرار است که سابقه رابطه بین دولت آمریکا و دنیای کسب و کار، ریشه در سال 1776 میلادی دارد؛ همان زمانی که چندتن از اعضای هیئت مؤسس قانون اساسی آمریکا از خاندانهای ثروتمند و مالک کشتزار بودهاند. از همانزمان بوده که اساس شرایط فعلی گذاشته گذاشته است و امروز هم تفاوتی نمیکند یک جمهوریخواه به قدرت برسد یا یک دموکرات. البته کلاین معتقد است یکتفاوت بین ایندو وجود دارد؛ یعنی تفاوت بین ترامپ جمهوریخواه و اوبامای دموکرات و اینتفاوت هم مربوط به افراد و میزان دریدگی آنهاست. در تائید همینبحث در جای دیگری از کتاب «نه گفتن کافی نیست» کلاین میگوید دولت ترامپ مانند دولت بوش است، حتی بدتر و افتضاحتر. همچنین میدانیم آمریکا بر پایه ترور و وحشت تأسیس شده است؛ که کلاین میگوید این بنیاد و اساس، ترور از نوع خانگی است. مثالهای بارزش هم در اینزمینه کشتار بومیان قاره آمریکا، بردهداری و استثمار آدمها، دار زدن و همزمان سوزاندن سیاهپوستان توسط اوباش، زندانهای دستهجمعی و... هستند. اگر به خاطر داشته باشیم، یکی از مسائل مهم موردنظر کلاین در بررسی سیاست خارجی آمریکا، موضوع شوکدرمانی بود. او معتقد است اینسیاست درباره خود مردم آمریکا هم کاربرد داشته و همانجا که اشاره به ترور از نوع خانگی دارد، میگوید تا امروز، به آمریکا ضربههای روحی و شوک وارد شده است و افزون بر این، معمولا اینشوکها و بحرانها در خدمت بدترین سوءاستفادههای دولتمردان آمریکایی بوده است.
نااومی کلاین، ترامپ و کابینهاش را نمونه اعلای کاپیتالیسم فاجعهبار میداند و افشاگرانه میگوید اعضای ارشد تیم ترامپ در کانون برخی از اسفانگیزترین نمونههای دکترین شوک بودهاند. بسیاری از اینهمین افراد، با شور و حرارت خواهان برچیدن تأمین اجتماعی هستند و نسبت به مطبوعات آزاد، اتحادیهها و اعتصابات سیاسی بیعلاقهاند. کلاین، خیانتهای ترامپ و آمریکا به مردم جهان، را با برشماری مسائلی درباره دارو، حقوق کارگرها (اینکه ترامپ و اطرافیانش دزد حقوق کارگران آمریکا هستند)، مداخله بهاصطلاح انساندوستانه در عراق، اشغال عراق و تبدیل سریعش به کشتارگاه و شکنجهگاه، پیش روی مخاطب کتابش قرار میدهد و البته اشاره هم دارد که اشغال عراق، سودآوری عنانگسیختهای را برای آمریکا و همپیمانانش به همراه داشت. او ضمن برشماری اینموارد تاریخی، مثلا مساله حقوق کارگران آمریکایی، از «مقاصد پلید» دولتمردان آمریکایی از جمله ترامپ میگوید و به تفاوت حکومت الیگارشی و دموکراسی اشاره میکند؛ همانطور که بدیو و چامسکی هم درباره ساختار حکومت آمریکا بهچنین مفاهیمی اشاره کردهاند. مثلا یکی از خیانتهای آمریکا به مردم جهان، مربوط به وقایعی است که باعث شکلگیری جنگ آب در بولیوی شد. خلاصه ماجرا هم این است که شرکت آمریکایی بکتل که به خواست مردم بولیوی بیرون رانده شده بود، با ادعا و شکایت 50 میلیون دلاری درخواست خسارت کرد. اینهم یکی از موارد مثال از مفهوم قانون نزد قدرتهای غربی است که پیشتر به آن اشاره کردهایم. بههرحال نااومی کلاین، ترامپ و کابینهاش را نمونه اعلای کاپیتالیسم فاجعهبار میداند و افشاگرانه میگوید اعضای ارشد تیم ترامپ در کانون برخی از اسفانگیزترین نمونههای دکترین شوک بودهاند. بسیاری از اینهمین افراد، با شور و حرارت خواهان برچیدن تأمین اجتماعی هستند و نسبت به مطبوعات آزاد، اتحادیهها و اعتصابات سیاسی بیعلاقهاند. رویکردهای سوءاستفادهجویانهشان را هم میتوان زیر عناوینی چون سودبردی از تغییرات اقلیمی و جنگ، سودبری از زندانها، سودبری از جنگ ونظارت بر مردم، سودبری از بحران اقتصادی، سودبری از فلاکت مردم، سودبری از بلایای طبیعی مثل توفان کاترینا و... مثال زد. همه اینعناوین کلی، دربرگیرنده اعمالی هستند که اطرافیان ترامپ و خودش با استفاده از دکترین شوک و همانپدیده شوکدرمانی در داخل و خارج آمریکا انجام دادهاند.
نویسنده کتاب «نه گفتن کافی نیست» ضمن اینکه دولت ترامپ را با عنوان «دولت مصیبتبار کنونی» خطاب میکند، میگوید ایندولت مصمم به نقض قانون است و میخواهد شکنجه را برگرداند. کلاین میگوید ترامپ و اطرافیانش میخواهند انتخابات را محدود کنند طوریکه افراد کمدرآمد یا اقلیتها نتوانند رأی بدهند و در کل خواستار کودتای شرکتی هستند. مثلا درباره شکنجه میتوانیم به اینمساله اشاره کنیم که ترامپ هیچوقت علاقه خود به شکنجه را پنهان نکرده است. اینهم یکی از مصادیق آموزه «توجیه وسیله توسط هدف» است که سردمداران سرمایهداری جهانی بهطور همیشگی از آن استفاده میکنند. در همینزمینه باید به صفحات تاریخ مراجعه کرد و از نظر دور نداشت که ترامپ در سخنرانیهای مبارزههای انتخاباتیاش گفته بود: شکنجه جواب میدهد! فقط یک آدم ابله میتواند بگوید که جواب نمیدهد! ترامپ قول داده بود زندان گوانتامو را با آدمهای خطاکار جدید پر کند. اما یکی از جنایتهای دولت آمریکا علیه مردمش که کلاین به آن پرداخته، مربوط به توفان کاترینا و ظلم و ستمی است که سفیدپوستان نژادپرست به مردمان رنگینپوست منطقه توفانزده نیواورلئانز روا داشتند. کلاین توضیح میدهد که همانگونه که آمریکا، عراق اشغالشده را برای خود، به مناطق سبز و قرمز تقسیمبندی کرد، پس از وقوع کاترینا خاک خود را هم به چنین مناطقی تقسیم کرد و شرکتهای خصوصی برای امدادرسانی و همچنین نیروهای پلیس با حکومت نظامی، مردم توفانزده را بیچاره کردند. به باور نااومی کلاین، صنعت نفت تنها صنعتی نبوده که دولتمردان آمریکا بتوانند از پیش از وقوع توفان کاترینا از آن سود ببرند. صنایع دیگری هم هستند که ساختار شرکتی آمریکا بهجز نفت از آنها بهرهبرداری میکنند. مثلا بلافاصله پس از توفان کاترینا، «کل دار و دسته پیمانکارانی که در بغداد مشغول بودند، به نیواورلئانز نازل شدند.»
در بخشی از کتاب «نه گفتن کافی نیست» اشارهای به اقدامات هماهنگ ترامپ و تروریستهای جهادی میشود و نویسنده میگوید اعمال و لفاظیهای ترامپ به حکایت جهادیها از جنگ بین تمدنها اعتبار میدهد. اینهمان موضعی است که ایران سالها درتحلیل فعالیتهای گروههای تروریستی در منطقه خاورمیانه دارد و آنها را در خدمت سیاستهای آشوبطلبانه آمریکا میداند. جالب است که کلاین در کتاب خود نقلقولی از وزیر امورخارجه ایران را هم میآورد که پس از اجرای قانون منع مسافرتی ترامپ، هشدار داده بود: «قانون منع مسافرتی ترامپ به آمریکا، هدیهای به افراطیون است.» در همینزمینه، حتی مشاور امنیت ملی ترامپ سرتیپ دوم اچ آر مکمستر هم استفاده تکراری ترامپ از اصطلاح تروریسم اسلامی رادیکال را بیفایده خوانده و گفته بود تروریستها غیراسلامی هستند. جمعبندی بحث هماهنگی فعالیتهای تروریستی با سخنرانیها و افاضات رئیسان جمهور آمریکا از جمله ترامپ، در کتاب «نه گفتن کافی نیست» اینچنین است: «اینحرف که ترامپ درکی از میزان تحریککنندگی خود ندارد، همان اندازه بیپایه و اساس است که ادعای بی اطلاعی از ایجاد فضای مساعد برای جرم و جنایت ناشی از لفاظیهای نژاد پرستانه او، بیپایه و اساس است.»
بخشهایی از کتاب پیشرو هم گویی دربردارنده قدردانی نویسنده از ترامپاند چون سیاستها و رویکردش در اداره آمریکا باعث اتحاد مردم اینکشور و مردم جهان شده و میشود. نمونه بارز اعمال سیاستهای ترامپ و خدماتی که اینسیاستها در بر داشت، میتوان در ماجرای ترور سردار سلیمانی و اتحاد مردم ایران مشاهده کرد. کتاب «نه گفتن کافی نیست» بخشهایی هم مربوط به تحولات کشور آرژانتین دارد که شباهتهایی به انقلاب اسلامی ایران و «نه» مردم کشورمان به آمریکا دارد. یعنی همانطور که اقتصاد آرژانتین کاملا تحت حمایت آمریکا بود، مردم اینکشور به قدرت جهانی سرمایهداری نه گفتند. ایننوشتههای کلاین در بخشی از کتاب با عنوان «وقتی که آرژانتین گفت نه!» درج شدهاند.
* انتقادات کلاین از ساختار اقتصادی آمریکا
نااومی کلاین در موافقت با همان بحثهای بدیو و چامسکی که درباره سرمایهداری جهانی آمریکا بودند، مساله حکومت شرکتی را پیش میکشد و میگوید شرکتهای اقتصادی دارند امورات آمریکا را به دست میگیرند. بههمیندلیل هم است که به سوالات مهم درباره تضاد منافع و نقض اصول اخلاقی در آمریکا به زحمت پاسخ داده میشود. اما ترامپها از موقعی که سر کار آمدهاند اصلا موضوع را به خودشان نگرفتهاند چون ویژگی صریح این دولت، یک احساس مقارن با نفوذناپذیری از مصونیت _سرتری از قواعد و قوانین جاری_ است. تا زمان انتخاب ترامپ، در سیاست آمریکا، نمایندگان کاخ سفید دولت شرکتی به چهره نقاب داشتند، اما با انتخاب ترامپ، نقاب از چهرهها برافتاد و هیچکس حتی به خود زحمت نمیدهد تظاهر به غیر کند. اینمورد هم یکی از مواردی است که مانند اتحاد ضدترامپی مردم آمریکا و جهان، البته بهطور غیرمستقیم از خدمات ترامپ محسوب میشود. اما چیزی که از نظر نویسنده کتاب «نه گفتن کافی نیست»، وضعیت را زنندهتر میکند، این است که ترامپ هرگز مدیر یک شرکت سنتی نبوده، بلکه از قدیم یکمقام تشریفاتی امپراتورمابانه بوده که پیرامون برند شخصیاش تشکیل شده است؛ برندی که همراه با برند دخترش ایوانکا از ادغام با ریاستجمهوری آمریکا با اشکال بیشماری بهره برده است. در نتیجه ریاست جمهوری ترامپ، عالیترین شکل تداوم برند اوست و ساختار و چارچوب حکومت شرکتها در آمریکا باعث و بانی چنین وضعیتی است.
کلاین در یک تشابه دیگر با انتقادات آلن بدیو از سرمایهداری جهانی، در فرازی از کتاب با عنوان «نه یک گذار، بلکه کودتای ابرشرکتی» میگوید «در روزگار فعلی 8 نفر به اندازه نصف جمعیت جهان ثروت دارند و هنوز بر سر آنند که ثروت بیشتری به چنگ آورند.» در همینبحث است که کلاین به افرادی که دور و اطراف ترامپ هستند اشاره میکند و میگوید او در حد هشداردهندهای گروهی از افراد را دور خودش جمع کرده که ثروت شخصیشان را در بحبوحه بحرانها با آسیبرسانی عامدانه به برخی از آسیبپذیرترین انسانهای زمین، و به خود زمین به دست آوردهاند. (فراموش نکنیم که اشاره به افرادی که اطراف ترامپ را گرفتهاند، چندمرتبه در کتاب تکرار میشود و گاهی هم اینافراد اراذل و اوباش نامید میشوند.) بههرحال کلاین در اینزمینه مثالهای زیادی هم دارد اما ما بهطور گذرا به استیو منوچین اشاره میکنیم که وزیر خزانهداری ترامپ در زمان نوشتهشدن کتاب بوده و کلاین از او با لفظ «بانکدار بیمقدار» یاد کرده است. نویسنده کتاب میگوید اینفرد در سال 2008 که سال بحران اقتصادی در آمریکا بود، هزاران نفر را از خانه و زندگیشان بیرون کرد. همصدایی دیگر نااومی کلاین با فلاسفهای چون بدیو و چامسکی را میتوان در اینفراز از صفحه 68 کتاب «نه گفتن کافی نیست» مشاهده کرد که میگوید «این یک واقعیت مطلق است که سیستم فاسد است. یک باتلاق است. و مردم این را میدانند. میدانند که بازنویسی قوانین به نفع گروه کوچکی از صاحبان شرکتها و یکدرصدیها، یک فرایند دوحزبی بوده است...» در همینزمینه ارزیابی کلی نویسنده مذکور این است که کار ترامپ در کارزا انتخابات ریاستجمهوری سال 2016 آمریکا یک اجرای افراطی و رسواییهای شخصی مغفول از دستورجلسه شرارتبار بود؛ یک شبهپوپولیسم که در دادن صدقه به ابرشرکتها، چک سفید به پلیس و خدمات فرسوده به آسیبپذیرترین اقشار جامعه آمریکا تخصص داشت.
یکی از تشابهات نظری دیگر هم، مربوط به بحث کلاین درباره حاکمیت شرکتها بر آمریکا و دورشدن از آرمان دموکراسی مورد نظر چامسکی است که درباره ایناندیشه ترامپ مطرح میشود: گرداندن دولت آمریکا مثل یک شرکت عظیم آمریکایی. او در همین بحث به دو محور مهم تبلیغاتی ترامپ در مبارزات ریاستجمهوریاش اشاره میکند: «1- من آنقدر پولدار هستم که نیاز ندارم خودم را بفروشم و 2- شما میتوانید برای اصلاح این سیستم فاسد به من اعتماد کنید چون من از درون با آن آشنا هستم.» همانطور که بدیو به مساله نبودن شیوه دیگری جز حکومت سرمایهداری در کلام شخصیتهایی مثل مارگارت تاچر یا وینستون چرچیل اشاره کرده، کلاین هم در بخشی از کتابش، به سال 2000 یعنی زمانی که 2 دهه از راه اندازی سریع انقلاب بازار آزاد به دست ریگان و تاچر میگذشت، اشاره میکند و از چندکلیدواژه مهم درباره اینانقلاب یا تحول استفاده میکند: «ستایش از طمع، فردگرایی و رقابت بهعنوان اصول حاکم بر جامعه.»
دونالد ترامپ در یکی از سخنرانیهایش
پس از جنگ جهانی دوم، سران دنیا تصمیم گرفتند شرایطی به وجود بیاورند که جنبشهای برتریجویانه سفیدپوستی و فاشیستی مثل آلمان نازی دیگر مجال ظهور و بروز پیدا نکنند. بر همین اساس، اقتصادهای بازاری مکلف شدند به قدری حرمت و عزت بنیادی انسانها را تضمین کنند تا شهروندان سرخورده و مأیوس، دنبال سپر بلا یا ایدئولوژیهای افراطی نباشند. نااومی کلاین، آمریکای کاپیتالیستی امروز را با استفاده از لفظ «جنگل خصمآلود کاپیتالیسم» اینگونه ترسیم میکند: «اپیزود اول با نمایی از یک شخص بیخانمان که بدون زیرانداز و روانداز در خیابان خوابیده بود شروع میشد؛ به عبارت دیگر، او یک بازنده مفلوک بود. بعد دوربین کات میخورد و روی ترامپ در درون لیموزینش متوقف میشد؛ یک زندگی رویایی؛ آخر فتح و ظفرمندی! پیام مشخص بود: تو میتوانی یک فرد کارتنخواب باشی، یا میتوانی ترامپ باشی.» اما یکی از الفاظ مهمی که بد نیست کنار جنگل خصمآلود کاپیتالیسم، به آن اشاره کنیم، «نئولیبرالیسم» است که در کتاب پیش رو هم، زیاد کاربرد دارد. این واژه، شکل افراطی کاپیتالیسم است که در دهه 1980 توسط ریگان و تاچر بالوپر گرفت. اما از دهه 90 به اینسو، تبدیل به ایدئولوژی حاکم بر جان و روح سرمایهداری جهانی بوده است. کلاین هم در صفحه 130 کتاب خود، یعنی جایی که پیشتر، واژه نئولیبرالیسم را تشریح کرده، مانند بدیو، ارجاع مستقیمی به همان جمله مارگارت تاچر دارد که «هیچ بدیلی (برای ایننوع حکومت) در کار نیست.» اینانقلاب نئولیبرالی همانپدیدهای است که از زمان آغازش، تعداد زندانیان آمریکا 500 درصد افزایش پیدا کرده است. جالب است که پس از جنگ جهانی دوم، سران دنیا تصمیم گرفتند شرایطی به وجود بیاورند که جنبشهای برتریجویانه سفیدپوستی و فاشیستی مثل آلمان نازی دیگر مجال ظهور و بروز پیدا نکنند. بر همین اساس، اقتصادهای بازاری مکلف شدند به قدری حرمت و عزت بنیادی انسانها را تضمین کنند تا شهروندان سرخورده و مأیوس، دنبال سپر بلا یا ایدئولوژیهای افراطی نباشند. اما شرایط امروز که حکومت شرکتی آمریکا باعث و بانیاش شده، از نظر کلاین بهگونهای است که اوضاح و احوال دهه 1930 در حال بازآفرینی است. در همین زمینه، کلاین اشارهای دارد که ما را یاد اندیشههای چامسکی میاندازد. آنهم این است که صندوق بینالمللی پول، کمیسیون اروپایی و بانک مرکزی اروپا، که با هم به ترویکا معروفاند، از بحران مالی 2008 به بعد، به کشورها فشار میآورند تا شوک در مانی را قبول کنند؛ مثلا به کشورهایی مثل یونان، ایتالیا، پرتغال و حتی فرانسه. جملات نیشوکنایهدار نااومی کلاین در اینباره، به این ترتیباند: «حتما شما را از بحران مالی نجات خواهیم داد، اما فقط در عوض سرافکندگی خفتبار شما. فقط در عوض دست برداشتن از کنترل امور اقتصادیتان، فقط اگر همه تصمیمهای اساسی را به ما واگذار کنید...»
در مجموع، آنطور که کلاین هم جمعبندی میکند، ساختار حکومتی نئولیبرالیسم، مجموعه باورهایی است که در واقع منطقی برای میداندادن به حرص و آز هستند. او بهعکس ترامپ، معتقد است هرچه بیشتر درباره جهان و شرایط اسفبار اقلیمیاش بدانیم، بهتر است. اینخبرنگار آمریکایی معتقد است نظام فعلی حکومتی آمریکا، سرافکندگی اقتصادی را به سرتاسر دنیا اشاعه میدهد و برای ممانعت از نابهسامانیهایی که دولت آمریکا و سپس ترامپ باعثشان شده، باید ایدئولوژیهای کاپیتالیستی دهه 80 به اینسو را به چالش کشید.
* آمریکا دقیقا در عراق چهکار میکند؟
با ساختار شرکتیای که حکومت آمریکا دارد، میطلبد برای تأمین نیازهای خود به کشوری مثل عراق حمله کرده و خاکش را اشغال کند. همانطور که دیگر برای خیلی از مردم جهان مسجل شده، یکی از مهمترین اهداف حمله به عراق، مربوط به قیمت جهانی نفت میشد و بهانه سلاحهای کشتار جمعی صدام، امروز دیگر ذات بهانهبودن خود را بهصراحت نشان داده است. نااومی کلاین کتاب «نه گفتن کافی نیست» را در سال 2017 و زمانی نوشته که قیمت نفت و گاز، خیلی ارزانتر از زمان ریاستجمهوری اوباما بوده است. چون مردم آمریکا با عرضه بیش از حد این کالای مهم روبرو بودهاند. کلاین در سال 2017 و کتاب خود نوشته «در حال حاضر نفت و کاز موجود، بیشتر از نیاز مصرفکنندگان است» و با اشاره به اعمال غیرقانونی دولت ترامپ در زمینه صنعت نفت جهان، به نگرانیهای مختلفی اشاره میکند و میگوید: «ترامپ و اعوان و انصارش شاید در آستین خود تردستیهای بیشتری پنهان کرده باشند تا تلاش کنند قیمت نفت را بالا ببرند و به هدف خود، یعنی راهاندازی جنون سوخت فسیلی جامه عمل بپوشانند.» او در همینزمینه، اینتوضیح را هم دارد که هیچچیز مثل جنگ و سایر شوکهای عمده به بازار جهانی، قیمت نفت را بالا نمیبرد و جنگ که یکی از عناصر شوکدرمانی است، عاملی بود که توسط حاکمیت شرکتی آمریکا، درباره کشور عراق _برای بالابردن قیمت نفت _ در نظر گرفته شد. تجاوز سال 2003 آمریکا به عراق قیمت نفت را از بشکهای 30 دلار به بالای 100 دلار در سال 2008 رساند. اینکار به تعبیر کلاین، همان عامل رونقگیری سرمایهگذاری در شنزارهای قطران و شتاب شرکتها به سمت قطب شمال شد.
کلاین در سال 2003 به عراق رفته و جزئیات حضور آمریکا در اینکشور را از نزدیک دیده است. او در جایی از فصل هشتم کتاب، با اشاره به تصاویر رایج در فیلمهای آخرالزمانی هالیوودی، با دیدن خرابههای شهر بغداد میگوید انگار همه اینصحنهها را پیشتر دیده است. همین آشنایی و تداعی، نشانهای از زمینهسازیهای فرهنگی آمریکا برای حمله و تجاوز به دیگر کشورهاست. یعنی همان عاملی که ما در کشور خود، آن را تهاجم فرهنگی مینامیم. بههرحال، کلاین در بخشی از کتاب که به تجاوز آمریکا عراق مربوط است، به پیمانکاران ارتش خصوصی اشاره میکند که مثل بختک روی عراق افتادهاند. آمریکا پس از حمله به عراق، شهرهایی مثل بغداد را به دو بخش مناطق سبز و قرمز تقسیم کرد که منطقه سبز به قول کلاین، بازسازی تکه کوچکی از آمریکا در عراق است؛ جایی که هر هفتروز هفته در آن پارتی است و پر از فستفودها و سالنهای ورزشی و استخر است. اما بیرون از دیوارهای آن، یعنی در منطقه قرمز شهری را میبینیم که بر اثر بمباران، فقط تلی از آوار و خرابی دارد. در بحث همیندیدگاه منطقه سبز و منطقه قرمز و کاربرد هالیوود و فیلمهای آخرالزمانیاش، ایننکته را هم نباید از نظر دور داشت که در اینگونه فیلمها، فقط عده معدودی برگزیده میشوند که زندگی را از نو آغاز کنند. و اینعده معدود درواقع همان اقلیتی هستند که منطقه سبز زندگی میکنند و همان اقلیت یکدرصدی هستند که بیشتر ثروت جهان را در اختیار دارند. بههرحال با این دستفرمان آمریکا، آینده جهان به مناطق سبز و مناطق قرمز تقسیمبندی میشود.
نقشه منطقه سبز آمریکا در شهر بغداد
اگر به خاطر داشته باشیم، در سال 2003 پس از حمله آمریکا به عراق، پل برمر اولین حاکم آمریکایی عراق بود که کلاین از لفظ رهبر تمامعیار عراق برای او استفاده کرده و میگوید امپراتوری برمر یک امپراتوری کاملا شخصی بود. بد نیست به اینواقعیت هم توجه داشته باشیم که زمان اشغال عراق به دست آمریکا، منطقه سبز را هلیبرتون یعنی یکی از شرکتهای بزرگ نفتی دنیا اداره میکرد. تحلیلی که بحث حضور آمریکا در عراق را به ریاستجمهوری ترامپ وصل میکند، این است که از وقتی او قدرت آمریکا را به دست گرفته، هرگز اجازه نداده فضای بحرانی و آشوبزده فروکش کند. در همینزمینه، هتک حرمتها سریع و سهمگین از راه میرسند و افراد زیادی تقلا دارند پی به اصل و اساس آنها ببرند. طبیعتا راهحلی که کلاین دوباره برای مواجهه با اینرویکرد امپراتوری آمریکا و ترامپ پیشنهاد میکند، مقاومت دموکراتیک مردم است. برای دولتهایی مثل دولت آمریکا و رئیسجمهورهایی مثل ترامپ هم آزادیهای دموکراتیک و قانونی که از اکثریت مردم ریشه گرفته باشد، در حکم مانع و تهدید هستند چون ثروتمندان و میلیاردرهایی مثل ترامپ، همان اقلیت منطقه سبز هستند و پیش رویشان مردمی قرار دارند که استانداردهای زندگیشان، راکد یا نزولی است؛ حتی در دورههای رشد سریع اقتصادی. کلاین در تحلیل سرعت رخدادها و حوادثی که توسط ترامپ رقم میخورند از اینتعبیر استفاده کرده که گویی مورد هجوم ضربههای تند و سریع توپهای تنیس قرار گرفته است. اینرفتار ترامپ (یعنی حملهها و نفرتپراکنیهای سریع و بیوقفه) از یکی از پندهای ماکیاولی در کتاب «شهریار» تبعیت میکند که میگوید «همه جراحتها باید یکباره وارد شوند. وقتی کمتر چشیده شوند، کمتر میرنجانند.» در نتیجه اینرویکرد، وقتی دهها تغییر ناگهانی بهطور همزمان از جبهههای مختلف اعمال شوند، مردم از پا درآمده و سرخورده میشوند. با همینرویکرد ترامپ و طرفدارانش، در حال بازسازی شکل افراطی کاپیتالیسم هستند که کلاین معتقد است در فضاهایی میتواند رشد کند که دموکراسی به حالت تعلیق درآمده باشد و آزادیهای مردم بهشدت محدود شده باشد. پس با رویکردی که کلاین دارد، در آمریکا دموکراسی وجود ندارد و امپراتوری کاپیتالیستی افراطی است که حرف اول و آخر را میزند. در همینبحث هم میتوان به مثال بارز کودتای سازمان سیا در شیلی سال 1970 اشاره کرد؛ یعنی زمانی که نیکسون پس از انتخاب آلنده توسط مردم شیلی گفت: «داد اقتصاد اینکشور را در بیاورید!» و در شیلی که مردمش خواستار حکومت سوسیال دموکرات بودند، سیاستهای کاپیتالیستی آمریکا با کودتای مذکور پیادهسازی شد.
تحلیل کلی کلاین از اشغال عراق، توسط آمریکا چنین است: «تسخیر عراق بیشتر به معنی آزادسازی ثروت عراق به نفع شرکتهای خارجی بوده جای آنکه آزادسازی مردم آن کشور از دست استبداد بوده باشد.» آمریکا باعث شد در عراق، مقادیر نجومی و زیادی پول به خاطر سیاستهای اقتصادی پیمانکاری نابود شود؛ پولی که به قول کلاین معروف به «میلیاردها دلار پول مفقوده عراق» شد. اصول اخلاقی سربازان آمریکا در عراق، به قول کلاین «اول شلیک کن، بعد بپرس!» است. ایناصل برای مواجهه با عراقیهای عادی به کار میرفت و میرود. به قول کلاین فوج جنگافزارهای آمریکا ظاهرا داشت برای آزادی اینمردم به کار میرفت اما هیچگونه محافظتی از آنها برابر خطرات به عمل نمیآمد. «محافظت برای ساکنان منطقه سبز بود چون زندگی بعضیها خیلی بیشتر از زندگی دیگران ارزش دارد.» یکی دیگر از مواردی که باعث میشود کلاین بگوید من اینصحنه را پیشتر دیدهام، تشابه حکمرانی پل برمر در منطقه سبز آمریکا در عراق، با کاخ سفیدی است که دونالد ترامپ ساخته است. تحلیل کلی کلاین از اشغال عراق، توسط آمریکا چنین است: «تسخیر عراق بیشتر به معنی آزادسازی ثروت عراق به نفع شرکتهای خارجی بوده جای آنکه آزادسازی مردم آن کشور از دست استبداد بوده باشد.» (صفحه 211) آمریکا باعث شد در عراق، مقادیر نجومی و زیادی پول به خاطر سیاستهای اقتصادی پیمانکاری نابود شود؛ پولی که به قول کلاین معروف به «میلیاردها دلار پول مفقوده عراق» شد. آنچه آمریکا در عراق انجام داد، در واقع منطبق بر همان استفاده از بحران برای اعمال سیاستهایی بود که اعمالشان در شرایط عادی هرگز امکان نداشت. بنابراین طبق همینفرمول، کاری که آمریکا با کشورهایی مثل عراق کرده و میکند، اینگونه است: «ابتدا یک فاجعه شدید رخ میداد، مثلا بلای طبیعی یا حمله تروریستی، بعد نوبت به شبیخون سیاستهای شرکتپسند میرسید. غالبا استراتژیهای بهرهبرداری از بحران درست در ملاعام در بحث و بررسی قرار میگرفت؛ نیازی به تئوری پنهانی که رنگ و بوی توطئه بدهند، نبود.» ایناستراتژی به تعبیر کلاین مثل یک شریک غیرفعال بیش از 40 سال برای تحمیل نئولیبرالیسم عمل کرده است. در واقع چنین تاکتیکی که زیرمجموعه همان شوکدرمانی آمریکایی است، برای اولینبار در دهه 1970 در کشورهای آمریکای لاتین به کار گرفته شد. هدف بزرگ به کارگیری این تاکتیک هم همانطور که میدانیم این است که علیرغم مخالفت مردم آنکشور که آمریکا قصد اشغالش را دارد، امتیاز و مصالحه مربوط به «بازار آزاد» بهزور از دولت آنکشور گرفته شود. «جنون خصوصیسازی»، «شکل وقیحانه همینماجرا در دولت ترامپ»، «رژیم نامنتخب» و «مدافع تجارت آزاد» هم از جمله کلیدواژههایی هستند که کلاین برای اینبحث به کار برده است.
پل برمر اولین حاکم آمریکایی عراق
کلاین در صفحه 267 کتاب «نه گفتن کافی نیست» میگوید عراق مسئول حملات یازده سپتامبر نبود، اما به هرحال به آن کشور حمله شد. در صفحه 308 هم میگوید «دولت بوش توانست بیرحمانه از شوک ضربه روحی یازدهم سپتامبر سوءاستفاده کند تا به حقوق مدنی مردم در داخل کشور حمله کند و در خارج از کشور جنگ راه بیندازد؛ جنگهایی که ما اکنون میدانیم با اطلاعات دستکاری شده توجیه میشدند. بههمین دلیل است که غفلت و خشونت کشور در زمان کاترینا و بعد از کاترینا به هیچ وجه تعجب ساکنان آمریکایی آفریقایی تبار شهر را برنینگیخت، حال آنکه برای بسیاری از آمریکاییهای سفیدپوست، بیسابقه بود. درباره ارتباط توفان کاترینا با حمله به عراق، باید اینتوضیح را ارائه کنیم که کلاین رویکرد دولت شرکتی آمریکا در حمله به عراق را مشابه به رویکردش در مواجهه با مردم توفانزده نیواورلئانز میداند. او در فصل هشتم کتاب خود، در حالی که آمریکا و همپیمانانش را «اربابان فاجعه» میخواند، شروع به بروز نگرانی برای مردم آمریکا هم میکند. یعنی تا اینفصل از کتاب، اگر فقط نگران صدمات سیاستهای آمریکا برای مردم جهان بود، از اینجا به بعد، نگرانیهایش برای مردم آمریکا را هم مطرح میکند. مهمترین عامل چنین وضعیتی هم که باعث نگرانی برای مردم جهان و مردم آمریکاست، شور و شوق علنی ترامپ برای ایجاد فضایی از نابهسامانی و بیثباتی است. دولت ترامپ امروز بهعنوان سرمایهداران فاجعه، در جایگاهی است که بهقول کلاین، کاترینای ملی را در دست گرفته است.
در مجموع، نویسنده کتاب «نه گفتن کافی نیست» آمریکا را مسئول فساد در کشورهایی مثل عراق یا دیگرکشورهایی که به اشغال نظامی یا سیاسی آمریکا درآمدهاند، میداند و معتقد است جهانی که آمریکا و دولتی مثل دولت ترامپ خواهانش است، جهانی است که به مناطق سبز و قرمز و سیاه تقسیم شده باشد. مناطق سیاه، برای کسانی علامتگذاری شدهاند که با اینطرح سبز و قرمز همکاری نکنند.
* یکسوال تکراری؛ آیا جنگ جهانی سوم در راه است؟
جنگ و ضربهزدن به شرایط اقلیمی از جمله نتایجی و امکاناتی هستند که برای دولتهای آمریکا و دولت ترامپ برشمرده میشوند. کلاین معتقد است پیشگیری از جنگ و جلوگیری از بحران اقلیمی، هر دو به یک مبارزه واحد وابسته است. فرازی از کتاب «نه گفتن کافی نیست» وجود دارد که نویسنده در آن، مثل آلن بدیو به بحث شروع جنگ جهانی سوم اشاره دارد. او میگوید نمیخواهد بگوید احتمال دارد جنگ هستهای در بگیرد، اما طی اندکزمانی که ترامپ سر کار آمده، تنشهای نظامی ترسناک و عجیبوغریب افزایش پیدا کردهاند. اگر تاریخ را ورق بزنیم، حمله موشکی ترامپ در آوریل 2017 به سوریه که بدون تائید کنگره انجام شد و ترور سردار سلیمانی، هر دو از همین رویکرد جنگطلبی ترامپ و آمریکا ریشه میگیرند. گفته شده ترامپ بارها و بارها از مشاوران سیاست خارجه خود پرسیده چرا آمریکا نمیتواند از سلاح هستهای استفاده کند؟ یا مثلا یکی از بزرگترین حامیان مالی ترامپ، یعنی شلدون ادلسون با او از نیاز به حمله هستهای به ایران صحبت کرده است. ادلسون کسی است که 5 میلیون دلار به مراسم معارفه ترامپ اهدا کرد.
کلاین درباره جنگافروزی و تزریق عدم ثبات در جهان، توسط دولت ترامپ، میگوید او افرادی را دور خودش جمع کرده که از بیثباتی و بلاتکلیفی اوضاع بهرهبرداری میکنند «ترامپ دور و بر خود، سران فتنه را جمع کرده؛ از تیلرسون گرفته تا منوشین. و فتنه و آشوب سابقه دیرینهای در بالا بردن قیمت نفت دارد.» (صفحه 275).
* برشماری جنایتهای زیستمحیطی آمریکا و ترامپ
از جمله جنایتهای دولتهای گذشته آمریکا و سپس دولت ترامپ در حق مردم جهان، جنایتهای زیستمحیطی است که کلاین فرازهای مفصلی از کتاب خود را بهدلیل دغدغههای شخصیت زیستمحیطیاش به آنها اختصاص داده است. او در ابتدای اینبحث، از کلیدواژه سرقت بین نسلها و ماجرای عدالت بین نسلها استفاده کرده و منظورش هم نسل آینده و کودکانی مثل فرزند خودش هستند که باید با کره زمینی روبرو شوند که سیاستهای کاپیتالیستی آمریکا و دولت [به قول کلاین] شدیدا نفتیاش، منابع آن را نابود کرده باشد!
خود ترامپ هم درباره هدفش از انجام مذاکره گفته است: «شنیدهاید که افراد زیادی میگویند معامله بزرگ، معاملهای است که هر دو طرف برنده باشند. اینحرفها مثل یک مشت مزخرفات است. در یک معامله بزرگ تو برنده میشوی، نه طرف دیگر. تو رقیب را له و لورده میکنی و با چیزی بهتر برای خودت، کنار میکشی.» کلاین در دولت ترامپ، یک عزم جدی و پایدار برای آغاز جنون بیقید و بند سوخت فسیلی را دیده و در کتابش به تشریح آن پرداخته است. در همینزمینه هم میگوید تبانی ترامپ با بخش سوختهای فسیلی، توطئهای است که ظاهرا جلوی دیدگان مردم است، اما از نظرها غایب است. یکی از آگاهیبخشیهای نااومی کلاین این است که ترامپ کابینهاش را از مدیران اجرایی سوخت فسیلی و افراد سیاسیای که روابط گستردهای با این صنعت دارند، پر کرده است. همچنین به خروج دولت ترامپ از پیمان زیستمحیطی 2015 پاریس اشاره کرده و خلاصه کلامش در اینبحث این است که ترامپ و اطرافیانش در مقام متصدیان دولت آمریکا، دارند با لطفی که به شرکتهای نفت، گاز و زغال سنگ میکنند، به آب و هوای زمین خیانت میکنند. در همینزمینه هم به شواهد و مدارک زیادی اشاره دارد که از همان روز اول ریاستجمهوری ترامپ از پایگاه اینترنتی کاخ سفید حذف شدند.
* مفهوم مذاکره نزد ترامپ
تصویر و سیاستی که ترامپ از بهکارگیری عامل مذاکره دارد، به نوع نگاهش در تجارت برمیگردد؛ با چنین جملاتی: «بیشترین چیزی که از اینمعامله نصیب من میشود چیست؟ چگونه از ضعف رقیبم به نفع خودم استفاده کنم؟» در همینباره در کتاب «نه گفتن کافی نیست» کلاین در حالی که به تکه کلام ترامپ یعنی «ترتیب کسی را دادن» اشاره دارد، میگوید اگر ترامپ حقالزحمه تجاوزگرانهاش را فقط از دیکتاتورهای منفور میگرفت، اشکهای کمتری ریخته میشد. اما این، رویکرد ترامپ برای همه مذاکرههاست.» خود ترامپ هم درباره هدفش از انجام مذاکره گفته است: «شنیدهاید که افراد زیادی میگویند معامله بزرگ، معاملهای است که هر دو طرف برنده باشند. اینحرفها مثل یک مشت مزخرفات است. در یک معامله بزرگ تو برنده میشوی، نه طرف دیگر. تو رقیب را له و لورده میکنی و با چیزی بهتر برای خودت، کنار میکشی.»
ترامپ در حال مذاکره
نگاهی که ترامپ به مذاکره دارد، ریشه در همان پدیده شوکدرمانی کاپیتالیستی آمریکا دارد که غلبه بر دیگران را اصل اول میداند و میل و اشتیاق بیرحمانهای برای بهرهکشی از ضعف دیگران در آن دیده میشود. اینخصیصهای است که ترامپ با بسیاری از اعضای دولتش در آن شریک است. مثال تاریخی مهمی هم که در اینزمینه وجود دارد، همان کاری است که ترامپ برای بزرگشدن یا اصطلاحا درخشیدن خودش در نیویورک انجام داد. یعنی سال 1975 زمانی که 29 سال داشت و هنوز زیر سایه پدرش کار میکرد. بحران بدهی شهر نیویورک باعث شد او به قول کلاین، شهر بحرانزده را بهطور جانانهای بدوشد. خلاصه اینکه اگر بخواهیم یکجمعبندی درباره حرفه ترامپ داشته باشیم، میتوانیم به صفحه 227 کتاب «نه گفتن کافی نیست» مراجعه کنیم: «حرفه ترامپ در بوته شوکزدگی ریخته شد و با فرصتهای منحصربهفرد برای سود ناشی از لحظات بحرانی شکل گرفت.» رویکرد ترامپ در قبال عرصه عمومی هم که از سال 1975 تا امروز حفظش کرده، این است که عرصهای است برای غارت؛ برای غنیتر کردن خویش.
بنابراین، مذاکره نزد ترامپ، فقط عاملی است برای رسیدن به اهداف خود نه عاملی برای رسیدن به نقطه مشترک.
* فروپاشی آمریکا و نئولیبرالیسم در نگاه کلاین
شالوده تمدن «غرب» ای را که امروز میشناسیم میتوان در همان حاکمیت شرکتی آمریکا، نئولیبرالیسم یا کاپیتالیسم مشاهده کرد. اینتمدن ظاهر و ویترین زیبایی دارد اما در باطن در پی ترویج حیوانیت، خشونت و خرابی برای دیگران و آبادی برای خود است. سیاستهای همینتمدن غربی است که باعث خرابی در بسیاری از کشورها و شکلگیری فوج مهاجران مختلف شده است. اما بسیاری از اینمهاجران به کشورهای غربی که تبدیل به کعبه آمال و بهشت آرزوهای آنها شده، راه داده نمیشوند چون حضورشان باعث نکبت و بدبختی است. بهعنوان مثال میتوانیم به رویکرد غیر انسانی و شاید حتی حیوانی دولت استرالیا در قبال مهاجران خارجی اشاره کنیم که بسیاری از آنها در نتیجه بهکارگیری رویکرد اینکشور، یا تلف میشوند یا در کمپهای نکبتزده با شرایطی غیرانسانی زندگی میکنند. کلاین در اینزمینه کنایه خوبی دارد: «در خصوص بحران مهاجران، اظهار تأسف میشود اما نه به قدر بحرانهایی که منجر به مهاجرتها میشوند.» او میگوید پناهندگان شرایط دشوار اقلیمی فردا، بسیج شدهاند تا به عنوان زندانبانان امروزی، خدمت کنند.
نااومی کلاین بهعنوان یک آمریکایی که تحت سلطه رسانهها و بلندگوهای فرهنگ و تمدن غرب و نئولیبرالیسم رشد کرده، مواضع انسانی و انساندوستانه جالبی دارد. او معتقد است آنچه امروز دارد از پرده بیرون میافتد، همان نظریههای سلسلهمراتب نژادی است که به اسم تأسیس عصر صنعتی، سرقتهای خشونتبار را توجیه میکرد. و حالا بهخاطر بهکارگیری سیاستهای صریح و بیملاحظه آمریکا توسط ترامپ آننظریهها دوباره آفتابی میشود. کلاین هم مثل آلن بدیو یا نوام چامسکی، ترامپ را بهتنهایی مقصر اینوضعیت نمیداند. بلکه رئیسجمهور فعلی آمریکا را فقط نمود و تجلی آغازین و بیشرمانه آننظریهها میداند. از نظر کلاین، ترامپ تنها نیست. آخرین حلقه زنجیر سیاستهای نئولیبرالیسمی هم نخواهد بود. اما برای آنعده که غرب و آمریکا را بهشت موعود برای زندگی و معیشت میدانند، بد نیست جملاتی را که کلاین در توصیف غرب و آمریکای امروز دارد، مرور کنیم: «افزایش چشمگیر ناسیونالیسم دستراستی، نژادپرستی ضد سیاهان، اسلامهراسی و برتریجویی صریح و بیرودربایستی سفیدپوستان در دهه گذشته را نمیتوان از اینمهلکه تفکیک کرد؛ از آن همه جتها و پهپادها، از قایقها و دیوارها. تنها راه توجیه چنان سطوح غیرقابل قبولی از نابرابری، یکدندگی و لجاجت بر نظریهپردازی در زمینه سلسلهمراتب نژادی است که میگوید انسانهایی که به منطقه سبز جهانی راه ندارند، سزاوار تقدیر خود هستند؛ چه این قصهپرداز ترامپ باشد که به مکزیکیها به چشم متجاوزان نگاه میکند، و پناهندگان سوری را تروریستهای پنهانی مینامد، چه سیاستمداران محافظهکار و سرشناس کانادایی مثل کلی لیچ، چه نخستوزیران استرالیایی متوالی باشند که کمپهای منحوس واقع در جزایر را بهعنوان بدیل انسان دوستانه برای مرگ در دریاها توجیه میکند.»
بحث فروپاشی آمریکا چیزی نیست که فقط مسئولان یا مردم ایران و مبارزان جهان به آن اشاره داشته باشند. کلاین در جایی از کتاب (یکی از فرازهایی که در حکم تشکر از ترامپ هستند) میگوید بیشرمی ترامپ و کودتای شرکتیاش کار بزرگی کرده که ایجاد یک دگرگونی سیستماتیک، ضروریتر از هر زمان دیگر به نظر برسد. ازجمله مواضع انساندوستانه نویسنده «نه گفتن کافی نیست» برای مهاجران و افرادی که بهطور مستقیم از سیاستهای آمریکا خسارت دیدهاند، این است که باید برای ایجاد شهرهای آزاد برای مهاجران و پناهندگان، کارهای بیشتری کرد.
ترامپ همانطور که چندمرتبه اشاره کردیم و کلاین هم در کتابش تاکید میکند، میوه نظامی است که پولطلبی در آن، فرایند سیاسی آمریکا را چنان میفرساید که یکمشت پولدار مبتلا به رسوایی و بی آبرویی بتوانند کنترل کاخ سفید را به دست بگیرند. کلاین در فرازهای دیگر کتاب، برای اینمیوه تلخ از کلیدواژههای «کاپیتالیست بومکشانه»، «نژادپرستی هار»، «سرمایهداری مدرن» و «برتریجویی سفیدپوستان» یاد کرده است. اما آنچه جالب است، این است که بحث فروپاشی آمریکا چیزی نیست که فقط مسئولان یا مردم ایران و مبارزان جهان به آن اشاره داشته باشند. کلاین در جایی از کتاب (یکی از فرازهایی که در حکم تشکر از ترامپ هستند) میگوید بیشرمی ترامپ و کودتای شرکتیاش کار بزرگی کرده که ایجاد یک دگرگونی سیستماتیک، ضروریتر از هر زمان دیگر به نظر برسد. اما کمی بعدتر موضع تندتری میگیرد و میگوید اکنون باید با خود فرهنگ شاخ به شاخ شد، نه به صورت سیاست با سیاست، بلکه باید با ریشهها درافتاد. و اینفرهنگ و ریشهها در واقع همان غرب و مفهوم لیبرالیسم و نئولیبرالیسم هستند.
کلاین معتقد است باید با تمام وجود درک کنیم که طلسم نئولیبرالیسم شکسته شده است. اینموضعگیری در واقع صورت دیگر مواضع مسئولان ایران (پس از انقلاب اسلامی) است که هیبت آمریکا ریخته و در مسیر نزول قرار گرفته است. در همینزمینه کلاین هم با مسئولان و مدیران انقلاب اسلامی ایران همآواز است که نردهکشی روشنفکرانه که از دیرباز مانع خیالپردازی ترقیخواهانه بوده، اکنون از شکل و قیافه افتاده و دراز به دراز روی زمین ریخته است. نئولیبرالیسم هم برای وضعیت کنونی جهان، دارویی بیاندازه ناکارآمد است.
راه چاره از نظر کلاین، تغییر است. و همانطور که اشاره کردیم، تغییر مد نظر او، تغییر از پایین به بالاست؛ یعنی تغییری که توسط تودههای مردم شکل بگیرد. او میگوید برای تغییر دنیا باید مایل به تغییر خودمان باشیم. بنابراین تغییر و انقلابی که مد نظر اینخبرنگار آمریکایی است، چیزی است که از درون مردم شروع شود. در همینبحث تغییر از درون یا شروع تغییر از خود، میتوان به ایننکته اشاره کرد که طرف خطاب کلاین، مردم آمریکا است. چون او در کتاب، اشارهای دارد که ظهور ترامپ، او را به کشتن ترامپ درونیاش مصمم کرده است. یعنی ترامپ، تجسمی از شیطان درون و زیادهخواهی انسان است که برای آزادی، باید ابتدا او را کشت. کلاین در فراز دیگری از کتاب، ترامپ را یک آینه میداند که نهتنها جلوی مردم آمریکا بلکه جلوی جهان قرار داده شده است. در نتیجه معتقد است ما (یعنی مردم جهان) نه تنها باید ترامپ را زیر سوال ببرند، بلکه اوضاعی را که به طرز گریزناپذیری به پیدایش ترامپ منجر شده، مورد تردید قرار دهند. به بیان دیگر، باید در ریشههای شکلگیری آمریکا و سیاست کاپیتالیستیاش تردید کرد. ترامپ، نتیجه چرخه مصرفگرایی است که شالوده منطق برندسازی است و تردید در ترامپ بهعنوان میوه و ثمره حکومت شرکتی آمریکا، تردید در همان سیاستهایی است که او را خلق کردهاند و با رویکردی که سیاست آمریکا داشته، مردم اینکشور باید منتظر پدیدهای مثل ترامپ میبودند.
کلاین در فرازهای پایانی کتابش میگوید وقتی ترامپ وباند اراذل و اوباش شیوه پستی و پلشتی را در پیش میگیرند، مردم باید اهدافی رفیع داشته باشند. او در صفحه 320 کتاب میگوید امروز امتناع از تندادن به قلدریهای ترامپ به ورای مرزهای ایالت متحده کشیده شده است. تاکتیکهای شوکمابانه ترامپ نتوانسته جناح مخالف را در آمریکا سردرگم کند. در عوض، اینتاکتیکها دارند در آمریکا و اقصی نقاط جهان مردم را بیدار میکنند. جالب است که کلاین در نوشتن اینکتاب، نقل قولی از آنجلا دیویس آورده که در یکی از راهپیماییهای ضد ترامپ زنان در واشنگتن گفته بود: 1459 روز آتی در دولت ترامپ، 1459 روز مقاومتی خواهد بود. ظاهرا همانطور که سران انقلاب اسلامی در ایران، به اتخاذ اقتصاد مقاومتی برابر آمریکا اشاره کردهاند، مردم آمریکا هم بر این باورند که باید مقابل حکومت خودشان از سیاست مقاومتی بهره ببرند. جالب است که کلاین هم علاوه بر همه تاکیداتش بر مقاومت و نه گفتن که تا اینجا اشاره کردیم، از تولد یک شبکه نوظهور مقاومت صحبت میکند.
نااومی کلاین، همچین از بحران زیستمحیطی هم که دولتهای آمریکا و ترامپ رقم زدهاند، بهعنوان ظرفیتی برای تحول و تغییر وضعیت زندگی مردم جهان یاد کرده و ضمن اینکه اذعان به واقعی بودن بحران اقلیمی را اذعان به پایان پروژه نئولیبرالیسم میداند، میگوید: «درست مثل تبعات و پیامدهای سقوط بزرگ و جنگ جهانی دوم که به دورههای تحولات عظیم اجتماعی تبدیل شد، پس بحران شرایط اقلیمی هم، یک تهدید حیاتی برای بشریت است، میتواند یک بار و برای همیشه به فرصتی برای یک تغییر و تحول اجتماعی و اقتصادی تبدیل شود. از نظر او دیگر وقت آن است که انسانها حول یک دستور کار مشترک علیه ترامپ و دارودستهاش که مشغول عقببردن جهان در همه عرصهها هستند، متحد شوند. او در صفحه 319 کتاب هم نوشته است: «بعد از چندین دهه سیاست مبتنی بر ذهنیت سیلویی، انسانهای بیشتر و بیشتری به این درک نائل میشوند که تنها راه غلبه بر ترامپیسم، همکاری با یکدیگر است. اینافرادی که قرار است به چنین درکی نائل شوند، در صورتی که دست به سازماندهی با دیگران بزنند، قدرت این را دارند که چوب لای چرخ سیستم خطرناک ترامپ و آمریکا بگذارند.»