دوشنبه 5 آذر 1403

آیا نویسنده از سر بی‌کاری می‌نویسد؟

خبرگزاری ایرنا مشاهده در مرجع
آیا نویسنده از سر بی‌کاری می‌نویسد؟

تهران - ایرنا - صحنه‌ای در برنامه عیدانه خندوانه، (چهارشنبه شب، 22 اردیبهشت) که نوعی بی‌احترامی به نویسندگان ایرانی بود، واکنش‌های مختلفی را برانگیخت. یادداشت مولود قضات نویسنده ادبیات داستانی را در ادامه می‌خوانید.

راستش شک داشتم که در این مورد بنویسم یا نه! نه برای این‌که کسی خوشش بیاید یا بدش، بلکه نمی‌دانستم تا چه درجه می‌توانم جانب انصاف را رعایت کنم. از طرفی می‌دانم ما نویسنده‌ها به خاطر دیده و خوانده نشدن عقده‌ای شده ایم؛ و این هم عیب نیست، بلکه عارضه است.

کلمه مناسب‌تری پیدا نکردم و ترجیح دادم از این کلمه درست ابهام زدایی کنم. درست مثل اینکه درد یا تب را مرض بدانیم. درد و تب مرض نیست عارضه‌ی مرض است. عقده‌های ما هم طبیعی است. هر انسانی دوست دارد دیده بشود و نویسنده هم برای این هدف ثانوی سال‌ها کار می‌کند و زحمت می‌کشد و از همه استعدادهای دیگرش صرف‌نظر می‌کند. در نتیجه به نظر من حرفی که آقای کریمی و عزیزی زدند از این زاویه خوب هم هست و می‌بینیم بسیاری هم با هشتک نویسنده در این میان دیده شده اند یا دست کم فکر می‌کنند دیده شده اند. کاری ندارم عده ای نیاز نداشتند و شهیر اند. مگر کسی می‌تواند حد شهرت و دیده شدن را بداند. یا اساسا مگر میل به شهرت حدی هم دارد؟

از سوی دیگر، اشکال یا نکته مهم قضیه این است که اصالت را با چه بدانیم؟ با اثر یا صاحب اثر؟ به نظر من اصالت اثر مهمتر از اصالت صاحب اثر است. دریک برنامه تلویزیونی گفته شده نویسنده‌ها از سر بی‌کاری می‌نویسند که درست هم هست. اما موضوع این نیست. موضوع این است که خداداد عزیزی از یک واقعیت منطقی برای گمراه کردن پرسش و کتاب‌نخوانی خودش استفاده کرده. خیلی‌ها در تلویزیون نتوانسته اند سه اثر ایرانی نام ببرند و از این نادانی خجالت کشیده اند، کسی هم نخندیده و از قضا نویسنده‌ای هم برنیاشفته. نویسنده بودن که صرفا اهمیت ندارد. نویسنده شدن در تن خواننده شکل می‌گیرد. اگر اثر خوانده نشود صاحب اثر هم نویسنده نمی‌شود. پس، درک اصالت در صورت مسئله مهم است. واقعیت این است که توهینی به نویسنده ها نشده. یکی از سر بی‌کاری نقاشی می‌کشد، یکی بازی می‌کند و یکی می‌نویسد. بخش بزرگی از معروفیت شانس است و بخشی هم البته استعداد و مداومت و هوش در جای درست قرار گرفتن، چرا باید آشوب به دل ما بیاندازد؟

خب، این خیلی بد است که کتاب خوانده نمی‌شود. نه برای نویسنده‌ها که کارشان از سر شوق است. البته من ملاک نیستم و هر نویسنده ای قلق‌های خاص خودش را دارد اما، بارها گفته ام اگر می‌توانستم ننویسم، نمی‌نوشتم. داستان جوششی درونی است که با نوشتن تلاش می‌کنیم به ظهور برسد و باید برای کلمه به کلمه‌اش رنج کشید و لذتش هم در همین رنج است، چون تمام که می‌شود فقط اضطراب است که واکنش دیگران چیست تا اینکه این دوره هم تمام می‌شود و رنج و لذتی دیگر شروع می‌شود. این است که برای نویسنده‌ها ناراحت نیستم که دیده نمی‌شوند بلکه متأسفم برای مردمی که داستان نمی‌خوانند. مردمی که رمان نمی‌خوانند از زمان خودشان عقب‌تر اند و دستاورد تمدنی هم نخواهند داشت. مردمی که رمان نمی‌خوانند سازنده‌گی بلد نیستند، قوه تخیل‌شان رشد نمی‌کند، فلسفه یاد نمی‌گیرند، اخلاق‌مدار نیستند و از همه مهم‌تر با خودشان بیگانه اند، با احساس و خود واقعی‌شان آشنا نمی‌شوند. مردمی که رمان نمی‌خوانند نمی‌دانند چه قابلیت‌های ناشکفته‌ای درون‌شان هست، نمی‌دانند چه پلیدی‌های بالقوه‌یی دارند.

ممکن است این ادعا مطرح شود؛ کسانی که می‌آیند تو تلویزیون هم از جنس ما مردم هستند و نباید ازشان توقع داشت که حتما کتاب بخوانند. با این ادعا مخالف ام. از دو جهت. یکی این‌که، به نظرم اگر موج نادانی به طبقه‌ای رسیده که به حضور در تلویزیون دسترسی دارند این یک فاجعه است. مگر در تلویزیون همین‌طوری الکی باز است؟ نه، تلویزیون مثل اینستاگرام و فیسبوک نیست که هر کس صبح بلند شود دست‌ورو نشسته پست بگذارد. ده‌ها فیلتر دارد که متأسفانه یکی از آن‌ها دانایی و کتاب‌خوانی نیست و خیلی بد است. دیگر این‌که، به لحاظ فردی، کسی که راه پیدا می‌کند به تلویزیون همان‌طور که ناگفته ملزم است لباسش شسته و تمیز باشد باید ذهن تمیزی هم داشته باشد و به حرف‌هاش فکر کرده باشد. باید در مورد حرف‌ها و اندیشه‌هاش دو تا مقاله خوانده باشد. یک ساعت جست‌وجوی ساده کرده باشد. اگر برای انبوه بیننده‌ها ارزش قایل نیست که البته فاکتور دیگری دارد که در بالا گفتم، باید برای خودش شأن و منزلت قائل باشد. گیریم همه کور باشند تو خود می‌دانی چه چیزی بار کرده ای باید اراسته و ویراسته باشی. مخلص کلام این‌که، فرد باید ادب داشته باشد. فرض کنید این نمایش به همین شکل اجرا می‌شد و در پایان بعد از خنده و شوخی، خداداد (عزیزی) اسم سه تا کتاب را می‌برد، به نظرتان قضیه وارونه نمی‌شد؟ به نظر من که می‌شد، چون اصل کتاب است. بی ادبی یعنی پاکیزه نکردن ذهن و اندیشه. بی ادبی به خندیدن نیست به مسخره کردن نیست و به فحش دادن نیست. هر کدام از این رفتار در جای خودش می‌تواند ادب به حساب بیاید. در نظر داشته باشیم که بخشی از خنده و شوخی به فضای جمعی مربوط است و دست‌کم تا جایی که من دیده‌ام، هر جا فیروز کریمی را دعوت کرده اند برای استفاده از این وجه شخصیت‌ش بوده. پس، نویسنده‌های عزیز اول بیایید از روی صورت مسئله چند بار بخوانیم و اصلاحش کنیم بعد اظهار نظر و بحث کنیم.

اما بخش آخر حرف‌های من ممکن است کمی ناراحت کننده و واکنش برانگیز باشد و پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم چون حقیقتا نویسنده‌هایی هستندکه بموقع سخن می‌گویند و روح پالوده جامعه اند، می‌نویسند و آموزگارهایی خودآموخته اند؛ اما در کلیت، مگر ما نویسنده‌ها چه مقدار از مسئولیت اجتماعی‌مان را درست انجام داده ایم که بتوانیم به دیگران خرده بگیریم؟ آیا به اندازه کافی به اطراف‌مان حساس بوده ایم؟ آیا بموقع دانسته ایم چه حرف‌های دردناکی زده شده و چه آسیب‌هایی دیگران خورده اند و نتوانسته اند حرف‌شان را بزنند و ما باید قلم‌شان و زبان‌شان می‌شدیم و نشده ایم؟ پاسخ من این است که نه! نبوده ایم. نکرده ایم. کم‌کاری کرده ایم. مصداق آن هم همین بی اخلاقی‌ها و بی ادبی‌هاست که تا بالاترین سطح رایج شده. حالا که نیش به تن خودمان خورده موج برمان داشته! نویسنده‌ای که سوار موج شود نباید نام نویسنده برخودش بگذارد. نویسنده خالق موج است. نویسنده باید ادب داشته باشد، باید کتاب خوانده باشد، باید حساس باشد، باید ببیند و درست هم ببیند. اگرنه، رمانی که روح زمان را منعکس نکند اساسا چرا باید خوانده شود؟

*س_برچسب‌ها_س*