جمعه 9 آذر 1403

آیت‌الله‌العظمی مرعشی درباره پدر رهبر انقلاب: اگر رساله می‌داد همتراز مراجع نجف می‌شد

خبرگزاری فارس مشاهده در مرجع
آیت‌الله‌العظمی مرعشی درباره پدر رهبر انقلاب: اگر رساله می‌داد همتراز مراجع نجف می‌شد

گروه سیاسی خبرگزاری فارس: درباره آیت الله سیدجواد خامنهای روایتهای پراکنده ای طی سالیان گذشته منتشر شده بود و از خلال کتبی مثل «شرح اسم» و یا «خون دلی که لعل شد» و یا «خاطرات آیت الله سیدمحمد خامنه ای» می شد به برخی از روحیات اخلاقی و سبک تربیتی ایشان دست پیدا کرد، اما روایت دقیق و کاملی از زندگی ایشان تاکنون منتشر نشده بود.

مدتی قبل کتابی به نام «زندگی اینجاست» توسط انتشارات انقلاب اسلامی و با نویسندگی مهدی قزلی منتشر شد که به مرور کوتاهی از برخی خاطرات و زوایای زندگی آیت الله سیدجواد خامنهای اختصاص پیدا کرده است که بسیاری از ابهامات زندگی ایشان را روشن کرد. تنها نقدی که به کتاب وارد است، همین خلاصه و کوتاه بودن آن است و به نظر میرسد که بسیاری از مطالب و نکات زندگی ایشان هنوز نقل نشده است. در ادامه برخی از نکات مهم کتاب را مرور خواهیم کرد.

اسم بامسمای کتاب از یکی از خاطرات آیت الله سیدجواد خامنه ای انتخاب شده است و نشان از دلدادگی و ارادت ایشان به امام رضا علیهالسلام دارد. در پشت جلد کتاب درباره این خاطره آمده است: «پای آقاسیدجواد که به مشهد رسید، چرخی که در کوچه پس‌کوچه‌های تنگ دور و بر حرم زد، چشمش که خیره ماند به تلألو گنبد، پاگیر شد، شاید حتی پاشکسته. با خودش گفت: زندگی اینجاست.»

اگر رساله میداد مرجع تراز اولی میشد

همان خاطرات کوتاه و پراکندهای که از آقاسیدجواد خامنهای در اذهان وجود داشت حاکی از تواضع و زهد وی در دوران طلبگی و در زندگی شخصی ایشان بود. در این کتاب نیز بارها به این موضوع اشاره شده است. در مقدمه کتاب، نقل قولی از آیت الله مرعشی نجفی که آقاسیدجواد را به خوبی میشناخت و با او همشهری بود، آمده است. ایشان می‌گوید: «اگر آقاسیدجواد رساله میداد در تراز مراجع نجف بود، اما متواضع بود و نمیخواست خود را مطرح کند.» یا در خاطره دیگری نقل شده که «یکبار طلبه جوانی همراه نوه آقاسید جواد رفت دیدن آقا. لابه‌لای احوال‌پرسی و صحبت به ایشان گفت: «شما که در محضر آقای قاضی و دیگر بزرگان بودید از ایشان مطلبی بفرمایید.» آقاسیدجواد نگاهی به طلبه کرد و لبخندی زد حتی یک کلمه هم نگفت. طلبه جوان از این لبخند درس خودش را گرفت. انگار آقاسید جواد نمی‌خواست با نام اساتید بزرگش، خودش را بزرگ کند.»

احترام باقرخان به آقاسیدجواد

جایگاه اجتماعی و شأن خانوادگی خانواده خامنهای در تبریز جایگاه والایی بود و پدر آقاسیدجواد، آقاسیدحسین، سال‌ها در نجف زندگی و تدریس کرده بود. وقتی آقاسیدحسین از نجف به تبریز برگشت، شاگرد ایشان که امام جماعت مسجد جامع تبریز بود جای خودش را به استادش آقاسیدحسین داد و ایشان از بزرگان روحانیون تبریز شد. باقرخان از اهالی محله خیابان و هممحلهای آقاسیدحسین و از ارادتمندان ایشان بود. وقتی آقاسیدجواد از کوچههای محله رد میشد، باقرخانه به احترام از جایش بلند میشد و به سید نوجوان سلام میکرد و به دوستانش میگفت: «پسر آقاست.»

علت دوری آقاسیدجواد از سیاست

جنبش مشروطه در میانه دهه هشتاد قرن دوازدهم شمسی رخ داد؛ وقتی آقاسیدجواد نوجوان بود. در آن سالها، علیرغم وعدههای مشروطهخواهان، ناامنیهای زیادی در ایران رخ داد که در بخشهایی از این کتاب نیز بدان اشاره شده است. در یکی از خاطرات این کتاب آمده است: «آقا سیدحسین که از دنیا رفت. زندگی برای ماه خانم و بچهها سخت شد. از دنیا رفتن آقا، همزمان بود با سال اول مشروطه و هرج‌ومرج‌های تاجگذاری محمدعلی شاه و همه‌گیری وبا و التهابات آن.

ماه خانم، سیدجواد نوجوان را برای خرید نان میفرستاد نانوایی و به او سفارش میکرد نان را زیر لباسش پنهان کند تا مبادا «نانزن» نانش را بدزد. سیدجواد ساعت‌های طولانی در صف میایستاد تا بتواند یکی دو تا نان به خانه ببرد.»

در خاطره دیگری به اعدام برخی از روحانیون در تبریز اشاره شده است. «بعد از مشروطه تبریز توسط روسها اشغال شد و سیدجواد اعدام ثقهالاسلام و علما و روحانیون دیگر را در روز عاشورا به چشم دید. همین طور شهادت شیخ محمد خیابانی که شوهر خواهرش بود. شاید همه اینها در دوری سیدجواد از سیاست موثر بود.» اینگونه خاطرات از بسیاری از علمای دیگر نیز نقل شده است که تندروی قدرتهای بیگانه و عوامل آنها و کنار زدن روحانیون و اعدام بسیاری از بزرگان مشروطه، باعث کنارهگیری برخی از علما از سیاست در دهههای بعد شد.

بورسیه‌شدن آقاسیدجواد توسط یکی از تجار

در فرهنگ ایران و به خاطر هزینههای زیاد تحصیل، همیشه برخی از افراد توانگر و ثروتمند بودند که حامی مالی علما میشدند و هزینه تحصیل آنها را بر عهده میگرفتند که در بین برخی از مراجع معاصر نیز این موضوع وجود داشته است. آیت الله سیدجواد خامنهای نیز از جمله افرادی بود که با کمک هزینه یکی از تجار زندگی خود را میگذارند. در صفحه 29 کتاب آمده است: «یک روز حاج جلیل، تاجر خامنهای مقیم مشهد که نسبت دور فامیلی هم داشت و شنیده بود پسر آقاسیدحسین آمده مشهد، از حال و روزش جویا شد. وقتی از اوضاع مطلع شد، سیدجواد را دعوت کرد خانهاش. به طلبه جوان گفت هر ماه ده تومان به او میدهد تا بتواند درس و زندگیاش را سامان بدهد.»

در خاطره دیگری حمایت حاج جلیل از آقاسیدجواد برای ادامه تحصیل در نجف اشاره شده است.

اساتید و شاگردان آقاسیدجواد

آقاسیدجواد «در مشهد از اساتید بزرگ و متنوعی استفاده کرد؛ حاجآقا حسین قمی، میرزا محمد آقازاده (پسر آخوند خراسانی)، حاج فاضل خراسانی، میرزا مهدی اصفهانی. فلسفه را هم پیش آقابزرگ حکیم شهیدی و شیخ اسدالله یزدی خواند.» ایشان «پنج، شش سال از درس میرزای نایینی و سیدابوالحسن اصفهانی و محمدحسین غروی اصفهانی (کمپانی) و آقاضیاء عراقی استفاده کرد و وقتی برمیگشت از همهشان اجازه اجتهاد داشت.» «در ایام تحصیل در نجف، او و آیت الله میلانی و علامه طباطبایی دوست و معاشر بودند.»

آقاسیدجواد رفاقت بسیار نزدیکی با علامه طباطبایی داشت. «با اینکه علامه از آقا کوچکتر بود، سالهای باهمبودن در نجف، زبان مشترک و همشهری بودن، رابطه این دو را صمیمی کرده بود. انس روحی داشتند باهم. گاهی صبحها میآمد خانه آقاسیدجواد و با هم می‌نشستند به بحث. همهجور بحثی بود. حتی گاهی دو فقیه، کتاب تحریر اقلیدس را با هم میخواندند و درباره قضایای هندسی با هم صحبت میکردند.»

آیت الله سیدجواد خامنهای درس عمومی نداشت و بیشتر به صورت خصوصی درس میگفت. از جمله شاگردان ایشان را میتوان به فرزندانشان و میرزا حسین عبایی و حاج شیخ نصرالله شبستری اشاره کرد. رهبر معظم انقلاب و آیت الله سیدمحمد خامنهای به برخی سختگیریهای پدرشان اشاره کردهاند که در این کتاب نیز به آنها اشاره شده است. «اوایل گاهی که بچهها از جواب سوالات بازمیماندند، کتک هم میخوردند، بیشتر سیدمحمد و کمتر سیدعلی.»

ریالی از حکومت پهلوی پول نگرفت

هرچند آقاسیدجواد فعالیت سیاسی زیادی نداشت، اما هیچگاه نیز با حکومت پهلوی همراه نشد. «رژیم پهلوی گاهی برای بزرگان علما و امامان جماعت پول و هدیه میفرستاد؛ مبلغ چشمگیری هم بود. سیدجواد اما با اینکه همیشه در تنگنا بود، هیچوقت این هدایا را قبول نکرد، حتی یک ریال. آنقدر پس زد تا دیگر اسمش از لیست حکومت خارج شد.»

شام؛ نان و کشمش

یکی از ویژگیهای مهم و شاخص پدر رهبر انقلاب، سادهزیستی بارز ایشان بوده است که این ویژگی را در سلوک شخصی و اجتماعی مقام معظم رهبری میتوان به خوبی مشاهده کرد. در این کتاب خاطرات زیادی از سادهزیستی آیت الله سیدجواد خامنهای نقل شده است. «آخر هفته خانم با بچهها میرفتند خانه پدرش آسیدهاشم. مادربزرگ خانم معمولا به بچهها پول خردی برای خوشحال کردنشان میداد. بعضی وقتها که اوضاع مالی خانه آقاسیدجواد به بن‌بست میرسید، خانم این پول خردها را از بچهها جمع میکرد و با آن کشمش میخرید و شب برای شام، نان و کشمش میآورد.

اینکه بچههاه شب را با لقمه نان و کشمش به صبح برسانند، در خانه محقر و کوچک آقاسیدجواد که هشت بچه را در خود جای داده بود، چیز عجیبی نبود. سیدجواد هیچوقت صلههای اوقاف حکومت را قبول نکرد.»

شجره رهبر انقلاب و پدر گرانقدرشان

راندن دختر به خاطر علاقه به انقلاب

ارتباط آقاسیدجواد خامنهای با امام خمینی به سالها پیش بازمیگشت و واسطه دوستی این دو نفر، رفیق مشترک آنها؛ یعنی میرزا ابوالفضل نجمآبادی بود که نامهای به آقاسیدجواد نوشت و حاجآقا روحالله را به ایشان معرفی کرد. «یکی دو روز بعد آقاسیدجواد رفت دیدن حاج‌آقا روح‌الله. در همین دیدار شیفته او شد. میگفت: «مرد متدین و فاضل و آراستهای است.» با هم رفیق شدند. بعد از آن هر وقت حاجآقا روح‌الله میآمد مشهد، آقاسیدجواد به او مهمانی میداد. پسرهایش وقتی در قم طلبه شدند، میرفتند دیدن حاج‌آقا روح‌الله و پای درسش مینشستند و سلام او را به پدر و سلام پدر را به او میرساندند.»

هرچند آقاسیدجواد در عرصه سیاسی فعال نبود، اما تا جایی که امکان داشت با نهضت امام خمینی رحمت الله علیه همراهی میکرد. «در سال 1343 که امام خمینی به ترکیه تبعید شد، آقاسیدجواد با یکی دوتا از دوستانش تلگرافی اعتراضی فرستادند تهران. با تصمیمی که در خانه آیت الله قمی گرفته شده بود، برای تعطیلی نمازهای جماعت همراه شد و نرفت مسجد صدیقیها. تعطیل شدن نماز مسجد صدیقیها در بازار، بیشتر از تعطیلی خیلی از نماز جماعتهای دیگر به چشم آمد.»

«وقتی ماجرای امام خمینی با شاه و رژیم بالات گرفت، سیدجواد گفته بود: اگر آقای خمینی خروج کند، اولین کسی که با او بیعت میکند، خودم هستم.»

«باور آقاسیدجواد به انقلاب و امام خمینی از عمق جان بود. برای این باور روی احساسات پدری هم پا گذاشت.

سیدجواد دخترش بدری را خیلی دوست داشت؛ آخرین دخترش بود. بدری یک روز در میان، منظم میآمد خانه آقاسیدجواد و سر میزد. رابطه‌شان زیاد بود و خوب. وقتی بدری با شوهرش به مخالف سیاسی انقلاب تبدیل شد و بعدتر پنهانی فرار کردند به عراق، آقاسیدجواد از این علاقه پدر و فرزندی گذشت.

یکبار بدری از عراق زنگ زده بود خانه آقاسیدجواد؛ میخواست با پدرش صحبت کند. سیدجواد با همان لهجه ترکی گفته بود: دیگر حق نداری زنگ بزنی اینجا. در این دل بریدن، خانم هم خیلی موثر بود. خانم میگفت: ان‌شاءالله سپاهیهای ما بروند این‌ها را ذلیل کنند.»

ویژگی مشترک پدر و پسری؛ علاقه شدید به مطالعه

یکی دیگر از ویژگیهای مشترک پدر و پسری رهبر انقلاب و پدرشان، علاقه مشترک به مطالعه فراوان کتاب است و رهبر انقلاب تصریح کردهاند که این ویژگی به خاطر وجود کتابخانه پدرشان در منزل بوده است.

«یکی از جلسههای مباحثه کمپانی که در خانه میرزا حبیبالله ملکی برگزار شده بود، دور هم نشسته بودند به مطالعه و بحث. عقربی از کنار آقاسیدجواد گذشت. میرزا حبیبالله که عقرب را دید سریع کفشی برداشت و آن را کنار پای آقاسیدجواد کشت. آقاسیدجواد همچنان غرق در مطالعه بود. وقتی سیر بلند کرد، ادامه بحث را پی گرفت. بقیه مات نگاهش میکردند که نه متوجه عقرب شده، نه کشتن آن.»

جالب اینجاست که شبیه همین خاطره از رهبر انقلاب نیز نقل شده است. ایشان میفرمایند: «آستان قدس هم در مشهد کتابخانه خیلی خوبی دارد. در دوره اوایل طلبگی، در همان سنین 1516سالگی، به آنجا مراجعه می‌کردم. گاهی روزها به آنجا می‌رفتم و مشغول مطالعه می‌شدم. صدای اذان با بلندگو پخش می‌شد، اما به‌قدری غرق مطالعه بودم که صدای اذان را نمی‌شنیدم! بلندگو خیلی نزدیک بود و صدای اذان خیلی شدید داخل قرائت‌خانه می‌آمد، اما ظهر که می‌شد، بعد از مدتی می‌فهمیدیم ظهر شده است.»

«آقاسیدجواد در همان کهولت سن و با اینکه چشمش کم‌سو شده بود، با ذرهبین و بهسختی فراوان کتاب میخوالند و برنامه مطالعهاش را تعطیل نمیکرد.»

پدر رئیس جمهور با آقاسیدجواد تفاوتی نداشت

سادهزیستی آقاسیدجواد قبل و بعد از انقلاب هیچ تفاوتی نکرد. «گاهی در سرمای زمستان با پیت خالی میایستاد در صف خرید نفت کوپنی. وقتی مردم پدر پیر رئیس جمهور را در صف میدیدند، اصرار میکردند که: اجازه بدهید نفت را برایتان بفرستند یا حداقل بگذارید جای شما در صف بایستیم. آقاسیدجواد ولی میگفت: کار خودم را باید خودم انجام بدهم، تا روی پا هستم و توان دارم.»

«وقتی پدر رئیس جمهور وقت از دنیا رفت، کل اسباب و اثاثیه خانهاش (غیر از کتاب‌ها) حدود چهل هزار تومان ارزشگذاری شد. شاید میشد با این پول یک یخچال و یک اجاق گاز نو خرید.»

پایان پیام /

شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید

حضرت آیت الله خامنه‌ای

آیت الله سیدجواد خامنهای کتاب زندگی اینجاست این خبر توسط افراد زیر ویرایش شده است
آیت‌الله‌العظمی مرعشی درباره پدر رهبر انقلاب: اگر رساله می‌داد همتراز مراجع نجف می‌شد 2
آیت‌الله‌العظمی مرعشی درباره پدر رهبر انقلاب: اگر رساله می‌داد همتراز مراجع نجف می‌شد 3
آیت‌الله‌العظمی مرعشی درباره پدر رهبر انقلاب: اگر رساله می‌داد همتراز مراجع نجف می‌شد 4
آیت‌الله‌العظمی مرعشی درباره پدر رهبر انقلاب: اگر رساله می‌داد همتراز مراجع نجف می‌شد 5