شنبه 3 آذر 1403

احمق‌دانستن مخالفان سیاسی چه پیامد‌هایی دارد؟

وب‌گاه فرارو مشاهده در مرجع
احمق‌دانستن مخالفان سیاسی چه پیامد‌هایی دارد؟

شاید فکر کنید بلاهت و حماقت یکسانند. اما اگر اینگونه بود، افراد باهوش مرتبا کار‌های احمقانه انجام نمی‌دادند. بنابراین، اگر حماقت همان بلاهت و کم‌هوشی محض نیست، پس چیست؟

ساشا گولوب در مقاله‌ای در نیواستیتسمن نوشت: یکی از مشخصه‌های سیاست معاصر آن است که طرف مخالف نه‌فقط برخطا که احمق فرض می‌شود. یک طرف دعوا تصور می‌کند که این حماقت ناشی از فقدان تحصیلات است. نمونه‌اش این ادعاست که اگر فقط افرادی با تحصیلات دانشگاهی رأی می‌دادند، نه ترامپی در کار بود و نه برگزیتی. طرف دیگر دعوا می‌گوید همین دانشگاه‌ها کسانی را باسرعت و به تعداد زیاد بیرون می‌دهند که «نوت گینگریچ»، به پیروی از نسیم طالب، آن‌ها را «روشنفکر، اما احمق» می‌خواند، نسلی که زیاد درس خوانده، ولی در دریای نظریه‌های قلنبه‌سلنبه سرگردان شده است.

مطالعه سیاست براساس حماقت پیامد‌های گسترده‌ای دارد. توده رأی‌دهندگان به جناح مخالف مشتی نادان محسوب می‌شوند، در بهترین حالت، مشتی آدم گول‌خورده ساده‌لوح و در بدترین حالت آدم‌هایی که از درک هرگونه دلیل و برهانی عاجزند. درعین‌حال، اینگونه فرض می‌شود که اقتصاددانان، گروه مشاوران، و اعضای جناح مخالف مطمئنا باهوش‌تر از آنند که چیزی را باور کنند که آشکارا ابلهانه است، از‌این‌رو باید نیت‌های پنهان و شومی داشته باشند.

جالب این است که هم طرفداران برگزیت و هم طرفداران باقی‌ماندن در اتحادیه اروپا یکدیگر را از دریچه همین استعاره می‌دیدند، یعنی توده احمق‌ها و رهبران توطئه‌گر. نیاز به گفتن نیست که این شیوه انتقاد موجب رشد گفت‌وگوی دموکراتیک نمی‌شود.

اما حماقت دقیقا چگونه چیزی است؟ و چگونه می‌توان درباره‌اش صحبت کرد؟ باید از جایی شروع کنیم که آن را «کندذهنی یا بلاهت» می‌نامیم، یعنی فقدان محض هوش و ذکاوت که با استفاده از تست آی‌کیو بررسی می‌شود. شاید فکر کنید بلاهت و حماقت یکسانند. اما اگر اینگونه بود، افراد باهوش مرتبا کار‌های احمقانه انجام نمی‌دادند. بنابراین، اگر حماقت همان بلاهت و کم‌هوشی محض نیست، پس چیست؟

دسته‌ای از نوشته‌های روان‌شناختی وجود دارد که به این مسئله اختصاص یافته‌اند و در مجموعه مقالات رابرت استرنبرگ با نام چرا افراد باهوش ممکن است خیلی احمق باشند به‌طور شسته‌رفته‌ای ارائه شده‌اند. یکی از نمونه‌هایی که در این مقاله‌ها بسیار به آن اشاره شده است، آرتور کانن دویل، خالق شرلوک هلمز است.

کانن دویل با هری هودینی تردست دوست بود تا اینکه بینشان مشاجره تلخی درباره اعتقاد به عالم ارواح پیش آمد. هودینی نه‌تنها به کانن دویل می‌گفت جلسه احضار ارواح مزخرف است، بلکه با صبر و حوصله ترفند‌های پشت آن را برایش توضیح می‌داد.

کانن دویل با نبوغی هلمزی واکنش نشان می‌داد. در برابر هرکدام از افشاگری‌های هودینی، او توضیح متضاد پرجزئیاتی راجع به ارواح اصیل و حقیقی به دست می‌داد. به نظر ری هایمن روان‌شناس این حماقت است: کانن دویل «از هوش خود استفاده می‌کرد تا به خودش رودست بزند».

اما آیا رفتار کانن دویل واقعا احمقانه بود؟ او، که تاحدی از مرگ پسرش در «نبرد سم» متأثر بود (علاقه او به اعتقاد به عالم ارواح به پیش از این حادثه غم‌انگیز مربوط می‌شد)، از هوشش بهره گرفت تا مسیری از میان غم و اندوه خود به بیرون بسازد. این کار اگرچه آشکارا غلط، برای او احیاگر بود. آیا اگر عملی ما را به چیزی که می‌خواهیم برساند احمقانه است؟ برای جلوتررفتن، نیاز به مثال بهتری داریم و نبرد سم می‌تواند جایی باشد که آن مثال را بیابیم.

با رجوع به گذشته و جبهه‌های جنگ جهانی اول در شمال فرانسه، یان همیلتون، یکی از همرزمان سردار هایگ، اظهار کرد که هایگ نبرد سم را «عملیات متحرک همراه با وقفه» تلقی کرده بود. یعنی هایگ از چارچوبی برای فهم جبهه غربی استفاده کرده بود که از جنگ سواره‌نظام دوران جوانی‌اش به یاد داشت، نوعی «عملیاتی متحرک» با این فرق کوچک که ماه‌ها چیزی تکان نمی‌خورد.

هایگ از چارچوب منسوخی برای جنگ استفاده کرده بود و این یعنی او منابع مفهومی لازم را برای درک آنچه واقعا اطرافش اتفاق می‌افتاد نداشت. چنین ناتوانی‌ای در فهم با صرف یک اشتباه یکسان نیست.

ما به دلایل مختلفی اشتباه می‌کنیم. مثلا اگر به‌دلیل عجله‌داشتن ساعتم را اشتباه می‌خوانم، علت آن صرفا بی‌صبری است. درحالی‌که اگر تشخیص هامیلتون درست بوده باشد، قضاوت‌های غلط هایگ ناشی از این است که از ابزار‌های مفهومی درست برای حرفه‌اش برخوردار نبوده است. این نارسایی مفهومی از نظر من الگویی است از حماقت، و در این مورد، الگویی با پیامد‌های مصیبت‌بار.

وجود چنین ناتوانی‌های نظام‌مندی در فهم امور مسئله‌ای دشوار است. اگر مشکل پیش‌آمده در نبرد سم تنبلی می‌بود، می‌توانست به‌راحتی برطرف شود، آنجا ژنرال‌های پرانرژی کم نبودند. اما اگر هایگ تا گردن در زندان فکری مربوط به سنت نظامی قرن نوزدهم فرورفته باشد، آن‌وقت حل مسئله دشوارتر می‌شود به‌گونه‌ای که لازم است چارچوب مفهومی جدیدی عرضه شود و احساس هویتی گرد آن شکل بگیرد و افتخاری نظامی درون آن رقم بخورد.

تعریف حماقت به‌مثابه فقدان منابع مفهومی به ما اجازه می‌دهد تا آن را از سایر عیب‌ها جدا کنیم. مثلا چمبرلین در سال 1938 قراردادی را در مونیخ امضا کرد که براساس آن سودیتلند به آلمان ملحق شد. برای اینکه بدانیم این کار او احمقانه بود، نه عجولانه یا خودخواهانه، لازم است بدانیم چه عواملی باعث آن شده است. یکی از تبیین‌های ابتدایی این تصمیم همین فقدان منابع مفهومی است: چمبرلین در درک مفهوم فاشیسم و تفاوت آن با محافظه‌کاری ناسیونالیستی ناتوان بود.

البته، مفاهیم ما هیچ‌وقت کامل نیستند. اما نقص یک چیز است و نارسایی یک چیز دیگر. یکی از علائم مرسوم برای فروافتادن در دام حماقت ناکامی در همگام‌شدن با تحولات نظام‌مند است. بار دیگر چارچوب منسوخ هایگ را در نبرد سم به خاطر بیاورید؛ با اختراع مسلسل، چارچوب هایگ تبدیل به چارچوبی احمقانه شد و وقتی کسانی، چون ویلی روهر در جناح آلمان شروع به توضیح زبان استراتژیک جدیدی کردند، چارچوب احمقانه هایگ سزاوار سرزنش هم شد.

فکرکردن درباره حماقت به‌مثابه نارسایی مفهومی چگونه می‌تواند به ما در فهم سیاست کمک می‌کند؟

اولا، آنچه اغلب به کندذهنی و بلاهت تعبیر می‌شود در واقع همان حماقت است. می‌توان در قضیه برگزیت هم این ماجرا را دید.

عاقلانه نیست که بگوییم بیشتر طرفداران برجسته برگزیت کندذهن و ابله باشند، یعنی ضریب هوشی پایین مانع فکرکردنشان باشد. اما طرفداران باقی‌ماندن در اتحادیه اروپا شاید نزد خود توجیهی برای احمق فرض‌کردن آن‌ها داشته باشند. مثلا شاید با خود گمان کنند که مفهومی منسوخ (مفهومی مثل مدل قرن نوزدهمی خودمختاری) باعث می‌شود که طرفداران برگزیت استدلال درستی نداشته باشند.

همه حامیان اصلی سیاست‌های ترامپ نیز کندذهن و ابله نیستند، از دادستان کل، ویلیام بار، گرفته تا وزیر امور خارجه، مایک پمپئو. مخالفان سیاست‌های ترامپ نیز درحالی‌که توجیه و تبیین آن‌ها را رد می‌کنند، در برابر رفتار آن‌ها فحاشی می‌کنند: اینکه آن‌ها «فاسد» یا «ترسو» هستند. اما بسیار ساده‌انگارانه است که توقع داشته باشیم مخالفان سیاسی ما هیولا باشند.

در آن سمت نیز، نکته کلیدی ماجرا آنجاست که مارکسیسم در ذهن محافظه‌کاران آمریکایی چنان قدرتمند است که می‌تواند بخش اعظم وال‌استریت را از آن خود کند. این همان چیزی است که، به‌قول آنه اپلباوم، «تفکر آخرالزمانی ویشیت» را به پیش می‌راند. این‌طور نیست که آن‌ها حقیقت ترامپ را نمی‌بینند، بلکه، چون از مارکسیسم می‌ترسند، هر رأی برایشان تبدیل می‌شود به یک «انتخابات پرواز شماره 93» دیگر که، در آن، برای تقابل با افراط‌گرایی چپ‌میانه می‌توان به هر کاری دست زد.

در نمونه هایگ، مسئله ازدست‌رفتن منابع مفهومی بود. درباره شخصیت‌های کلیدی جناح راست در آمریکا، مسئله جعبه‌ابزاری خالی نیست، بلکه جعبه‌ابزاری است مملو از تفاوتهای آشکار. حماقت وقتی اتفاق می‌افتد که چنین مفاهیم مسئله‌برانگیزی غالب شوند.

اگر حماقت را نارسایی مفهومی بدانیم، دوپهلوبودنش را نیز در نظر گرفته‌ایم؛ بدین ترتیب این زمینه و بستر است که می‌گوید چه کسی احمق است و چه کسی نیست. امکانات مفهومی ترامپ، برای برخی مشاغل خاص، بسیار عالی است. او در پاسخ به انتقاد‌ها می‌گوید اگر ریاست‌جمهوری را به دست آورده، پس نمی‌توانسته آن قدر‌ها هم احمق باشد. البته حرفش درست است.

اگر حماقت فقدان ابزار‌های درست مفهومی برای کاری خاص است، بدین ترتیب حماقت به ماهیت کار شما بستگی خواهد داشت. در نمونه ترامپ، تشویق نژادپرستی یک سمت ماجرا بود، و در سمت دیگر دولت اثرگذار او قرار داشت: قدرت او در مورد اخیر، به اندازه حماقتش در سمت دیگر، هولناک بود.

اگر چیزی که گفتم درست باشد، از کجا می‌توانیم رسیدگی به این مشکل را شروع کنیم؟

اگر ریشه حماقت فقر سرمایه مفهومی باشد، لازم است به فراتر از یک فرد نگاه کنیم، چون بیشتر ما مفاهیممان را از جوامع و فرهنگ‌های دور و برمان اتخاذ می‌کنیم. به‌جای اینکه فکر کنیم افراد مقصر «فسادها» هستند، باید در سطح انبوه جامعه فکر کنیم: سنت‌های اجتماعی یا فکری خاص می‌توانند مخازن حماقت و انباشته از مفاهیم منسوخ باشند و ممکن است هرکسی را که درون آن‌ها آموزش می‌بیند آلوده کنند.

به‌طور خلاصه، ما باید حماقت را همچون مسئله سلامت همگانی ببینیم. دفعه بعد که استدلال‌های لیبرتارینیستی علیه قوانین ماسک‌زدن را شنیدید، می‌ارزد که این نکته را به یاد داشته باشید.

طبیعتا حماقت همه شکست‌ها را توضیح نمی‌دهد، همان‌طور که ذکاوت همه موفقیت‌ها را توضیح نمی‌دهد. هرچقدر قضاوت‌های غلط تعجب‌برانگیزتر باشند، علت‌های بیشتری هم خواهند داشت: بلای عدم کفایت حماقت را با خشم و توهم و موارد دیگر ترکیب می‌کند، مثل سیاسیت‌های ترامپ در مدیریت بیماری همه‌گیر کرونا.

اما چارچوب ذهنی هر شکستی همان حماقت است: افرادی که در چنگ حماقت‌اند مشکلات را بدتر می‌کنند. حتی وقتی تلاش می‌کنند تمام جوانب آن مشکلات را بسنجند، گره‌هایی که باید باز کنند را محکم‌تر می‌کنند.

برخلاف آنچه گفته شد، هدف من در اینجا این بوده که به شما بگویم حماقت چیست، نه اینکه چه چیزی احمقانه است. اما می‌توان دید هیچ یک از «جناح‌ها» حماقت را در انحصار کامل خود ندارند. هم محافظه‌کاری و هم ترقی‌خواهی خود منبع حماقت‌اند: درست همان زمانی که شاکله‌های منسوخ ممکن است ما را عقب نگه‌دارند، سروکله طغیان‌های خلاقانه حماقت پیدا میشود، مفاهیم نارسا ساخته میشوند، رواج مییابند و غلبه پیدا میکنند. بعد از اینکه پرسیدیم چرا مخالفانمان این‌قدر احمق‌اند، گاهی اوقات می‌ارزد بپرسیم چرا این‌قدر مطمئنیم که خودمان احمق نیستیم.

منبع: ترجمان

مترجم: حمیدرضا کیانی

احمق‌دانستن مخالفان سیاسی چه پیامد‌هایی دارد؟ 2