یک‌شنبه 4 آذر 1403

از ماجرای اولین آشنایی تا زندگی در چند متری داعش با شهید ابومهدی المهندس

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
از ماجرای اولین آشنایی تا زندگی در چند متری داعش با شهید ابومهدی المهندس

پس از شهادت سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس، مستند «سلفی با ابومهندس» بسیار دیده شد؛ کارگردان این مستند خاطره‌هایی از لحظات حضور در کنار این شهید را روایت کرده است.

- اخبار فرهنگی -

به گزارش باشگاه خبرنگاران پویا، تاریخ انقلاب اسلامی روزهای پر فراز و نشیبی را به خود دیده است، اما به جرأت می‌توان گفت روزها و هفته‌های اخیر یکی از حساس‌ترین دورانی بود که نه فقط بر مردم ایران بلکه بر مردم منطقه و جهان گذشت.

شهادت حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس توسط تروریست‌های امریکایی خبر اول رسانه‌های جهان شد. در این میان کمتر به شخصیت مجاهد بزرگ اسلام شهید ابومهدی المهندس پرداخته شد، اما یافتن کسی که بتواند برای نسل امروز روایتی از زندگی و مجاهدت این شهید بزرگ و مجاهد عراقی را بیان کند بیش از پیش سخت به نظر می‌رسید.

طی تماس و گفت و شنودهای متعدد به شخصیتی رسیدیم که نشستن پای حرف‌های او می‌توانست فرصت مغتنمی برای شناخت اولیه از ابومهدی باشد. در نهایت سید هاشمی موسوی تهیه‌کننده مستند «سلفی با ابومهدی» حاضر به مصاحبه شد. کسی که به گفته خود به سختی توانست از ابومهدی مصاحبه بگیرد، خودش هم به سختی پای گفت‌وگوی رسانه‌ای می‌نشیند.

او که در آن روزها سیل تماس‌ها از صدا و سیما و رسانه‌های مختلف برای بیان خاطراتش از «سلفی با ابومهدی» را رد کرده بود، حالا لحظه به لحظه از آشنایی و مواجهه خود و همکارانش با مجاهد بزرگ اسلام را روایت می‌کند. این گفتگو با مرکز اسناد انقلاب اسلامی صورت گرفته است.

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. در آغاز گفتگو به عنوان اولین سؤال انگیزه خود را از ساخت مستند درباره شخصیت ابومهدی مهندس بیان فرمایید؟

اولین گفت‌وگو با ابومهدی المهندس چگونه شکل گرفت؟ 

سید هاشم موسوی: بسم‌الله‌الرحمن الرحیم. تقریبا سال 93-94 بود که فضای داعش بوجود آمده بود. تصمیم گرفتیم یک مستند درباره نبرد سوریه بسازیم ولی شرایط مهیا نبود و فقط از ایرانی‌ها، مستشاران نظامی سپاه می‌توانستند در آنجا حضور پیدا کنند. با شروع جنگ با داعش در جبهه عراق این امکان بوجود آمد تا بتوانیم از مجاهدت‌های نیروهای مقاومت مستندی بسازیم. در عراق شرایط نسبت به سوریه مهیاتر بود و با گذرنامه زیارتی عازم کشور عراق شدیم. قبل از سفر با گروه‌های مجاهد عراقی هماهنگی‌هایی انجام دادیم و بین این گروه‌ها رفتیم و شروع به مستندسازی کردیم. تقریبا طی یکسال و نیم در عراق چهار مستند ساختیم. یکی از مستندها را در اطراف بغداد همزمان با حضور داعش در آنجا و دو مستند هم در سامرا و حومه‌اش ساختیم.

عملیات فتح بیجی که اتفاق افتاد برای اولین بار ابومهدی را در آنجا دیدیم. ما با توجه به شرایطی که داشتیم از مستشاران ایرانی فاصله می‌گرفتیم، طوری نشان می‌دادیم که متوجه نشوند ما ایرانی هستیم. زیرا ما برای ساخت مستند هماهنگی نکرده بودیم.

کم‌کم بعد از دو سال که موقعیت‌مان بهتر شد توانستیم در مقر فرماندهی حضور پیدا کنیم. در عملیات بیجی توانستیم به مقر فرماندهی برویم. قبل از اینکه به آنجا برویم به واسطه تحقیقات‌مان یک شناخت اجمالی داشتیم و هادی العامری و ابومهدی المهندس و تعدادی دیگر از فرماندهان را می‌شناختیم و به دنبال آن بودیم که از شخصیت ابومهدی و هادی العامری بعنوان دو تن از فرماندهان شاخص عراقی مستند بسازیم.

سه یا چهار روز قبل از محرم سال 1395 بود که ابومهدی را دیدیم. ابتدا فکر نمی‌کردیم که آنقدر خون‌گرم باشد و وقتی با او صحبت کردیم متوجه شدیم که چقدر خوب فارسی حرف می‌زند. حدود ساعت 8 شب بود که به ابومهدی گفتیم می‌خواهیم با شما مصاحبه کنیم. ابومهدی اول برایش جالب بود که ما ایرانی‌ها چطور در ستاد فرماندهی هستیم، از طرفی هم با خودش فکر می‌کرد که حتما از طرف مقامات بالای ایرانی هماهنگی‌هایی صورت گرفته که ما این همه موانع را رد کرده‌ایم. ابومهدی در جواب ما گفت: باشد مشکلی نیست مصاحبه می‌کنم ولی باید صبر کنید. ما هم گفتیم مشکلی نیست.

ماجرای ساعت‌ها انتظار برای مصاحبه 5 دقیقه‌ای با ابومهدی

ما مستندسازها و خبرنگارها یک اصلی داریم که در کار و خواسته‌مان مصر هستیم. ساعت 12 شب بود که فرماندهان یکی یکی از جلسه توجیهی بیرون آمده بودند و داشتند آماده عملیات بیجی می‌شدند. حدود ساعت یک شب بود که ابومهدی از اتاق بیرون آمد و دید که ما دکور را آماده کرده و منتظر مصاحبه هستیم. به ما گفت: شما نرفتید؟ اکثر خبرنگارها اینطور مواقع نهایتا دو ساعت صبر می‌کنند و بعد می‌روند.

به ابومهدی گفتم برویم برای مصاحبه؟ ابومهدی گفت: من خسته هستم. جواب دادم 5 دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد. ابومهدی گفت: امکان نداره 5 دقیقه‌ای تمام بشود. بعد دوباره من اصرار کردم و گفتم قول می‌دهیم که 5 دقیقه بیشتر طول نکشد. ابومهدی گفت باشد و قبول کرد که مصاحبه کند. من دوتا سؤال از ابومهدی پرسیدم و 5 دقیقه تمام شد: همانجا گفتم: کات!

دوست کارگردان ما به من اعتراض کرد که چرا کات دادی؟ من گفتم قول داده بودیم 5 دقیقه بیشتر نشود بعدها ما با ابو مهدی کار داریم اگر الان بدقولی کنیم دیگر نمی‌توانیم مصاحبه کنیم. بدین ترتیب اولین مصاحبه با ابومهدی این‌طور تمام شد و اتفاقا ابو مهدی از اینکه ما رأس 5 دقیقه مصاحبه را تمام کردیم خوشش آمد.

دو الی سه روز بعد عملیات شروع شد ما هم برای مستندسازی در خط بودیم که آنجا ابومهدی را دیدیم و همانجا هم از ابومهدی چند مصاحبه گرفتیم. در روایت فتح بیجی از ابومهدی مهندس یک سری مستند گرفتیم. نهایتا این عملیات به فتح بیجی انجامید.

دفعه بعد کجا به ابومهدی رسیدید؟

سید هاشم موسوی: بعد از بیجی عملیات فتح فلوجه پیش آمد و باز هم به عراق و مقر فرماندهی رفتیم. ما به دنبال تهیه مستند از چهره‌های شاخص جبهه مقاومت در عراق بودیم و فکر نمی‌کردیم که بتوانیم از شخصیت ابومهدی مستند بسازیم. چون ابومهدی 24 ساعته در جلسه بود و فرماندهان مختلف را مدیریت می‌کرد.

با توکل به خدا تصمیم گرفتیم که از ابومهدی مستند بسازیم. دوباره همان استراتژی را پی گرفتیم. به او گفتیم که می‌خواهیم از شما مصاحبه بگیریم. ابومهدی مجددا از مصاحبه کردن امتناع کرد و گفت وقت ندارم. ما هم مثل قبل سمج نشستیم که مصاحبه بگیریم. منتها این دفعه دو روزی طول کشید و فضای مصاحبه گرفتن نبود. از طرفی هم محافظین ابومهدی پیگیری‌های ما را می‌دیدند.

یک لحظه دیدیم ابومهدی از جلسه بیرون آمد و برای استراحت به یک اتاق به هم ریخته و شلوغ رفت. ما هم بلافاصله وارد اتاق شدیم تا از فرصت استفاده کنیم و مصاحبه را بگیریم. وقتی وارد شدیم دیدیم ابو‌مهدی دارد به عنوان شام نان و پنیر می‌خورد. ما سریع رفتیم کنار ابومهدی نشستیم. بوم را دستم گرفتم و شروع به مصاحبه کردیم. اگر به تصاویر فیلم دقت کنید متوجه می‌شوید که در آنجا نور کافی هم وجود ندارد و فضای اتاق هم نامرتب و شلخته است. وحید فراهانی فیلمبردار ما برای اینکه فضای نامرتب اتاق را به تصویر نکشد مجبور بود که مرتبا فلو فوکوس انجام دهد.

خلاصه من بدون ذهنیت قبلی و اینکه سؤالی آماده کرده باشم شروع به مصاحبه کردم. اتفاقا سؤالاتی که از ایشان پرسیدم به برکت خون شهدا ماندگار شد. وقتی پاسخ دادن ابومهدی را دیدم اصلا باورم نمی‌شد که این آدم با سابقه 50 سال نظامی‌گری و کار امنیتی اینقدر راحت و صمیمی و بی‌پروا حرف بزند و تمام موضوعات را به ما بگوید. بعد از این مصاحبه نیم ساعته کار مقدار زیادی برای ما راحت شد و توانستیم در عملیات فلوجه کنار ابومهدی باشیم.

 چرا ابومهدی محافظانش را از فرزندان شهدا انتخاب می‌کرد؟

از خاطراتتان درباره ابومهدی برایمان بگویید.

سید هاشم موسوی: خاطره جالبی که از آن روزها به یادم آمد این بود که ابومهدی بیشتر محافظانی که انتخاب می‌کرد از فرزندان شهدا بودند که نهایتا 22 الی 23 سال بیشتر نداشتند. ابومهدی زیاد اعتقادی به محافظ نداشت و فقط تحت این عنوان فرزندان شهدا را دور خود جمع کرده بود. در یکی از مناطق که می‌رفتیم به یکباره تیراندازی شد. محافظان ابومهدی از در بیرون آمدند و خواستند از وی محافظت کنند به خاطر عدم مهارت از پشت سر به یکدیگر برخورد کردند. محافظ‌های ابومهدی مبتدی بودند و وی این‌ها را به خاطر روحیه دادن به فرزندان شهدا برای این کار انتخاب کرده بود.

ابومهدی تمامی گروه‌ها و فضاهای عملیاتی را به شخصه سرکشی می‌کرد. ما هم از صبح تا شب با ابومهدی در ماشین بودیم. فاصله بین گروه‌ها زیاد بود. ابومهدی برای هر گروه جلسه می‌گذاشت و تاکتیک‌های عملیاتی را از روی نقشه توضیح می‌داد. یک جایی رسیدیم که خیلی باید به مواضع دشمن نزدیک می‌شدیم. از کاروانی که حدود 10 ماشین داشت فقط به ماشین ابومهدی اجازه دادند که جلوتر برود. ما هم با یک هامر دنبال ماشین ابومهدی رفتیم.

تا چند قدمی داعشی‌ها رفته بودیم و صدای اذان نماز آنان را می‌شنیدیم

چون ایرانی بودیم عراقی‌ها تصور می‌کردند مستشار نظامی هستیم. به همین دلیل اجازه دادند دنبال ماشین ابومهدی برویم. انقدر به مواضع دشمن نزدیک شدیم که صدای اذان داعشی‌ها را می‌شنیدیم. گمان می‌کنم اذان نماز عصرشان بود که بین نیزارها می‌خواستند نماز بخوانند. ابومهدی و چند نفر دیگر تا این حد نزدیک مقر داعشی‌ها بودند.

بعد از اینکه شما در مناطق ممنوعه جنگی حاضر شدید از طرف نیروهای حفاظتی با شما برخوردی صورت نگرفت؟

سید هاشم موسوی: نه برای ما اتفاق خاصی نیفتاد ولی با یکی از دوستان همراه به خاطر اینکه وابستگی نظامی داشت برخورد شد. وقتی فرماندهان ما را دیدند فکر می‌کردند که ما با هماهنگی تا آن منطقه آمده‌ایم. ولی در واقع ما هماهنگی آنچنانی انجام نداده بودیم و فقط از طریق واسطه‌ها به مسئولین عراقی معرفی شده بودیم. بدین خاطر سعی می‌کردیم با ایرانی‌ها زیاد ارتباط برقرار نکنیم. یک عده از نیروهای ایرانی هم ما را شناخته بودند ولیکن مسئولیتی متوجه آن‌ها نبود. ما از طرف نهاد رسمی ایرانی اعزام نشده بودیم و بدین خاطر از آزادی عمل بیشتری برای ساخت مستند برخوردار بودیم. به طبع این آزادی عمل توانستیم از ابومهدی مستند درست کنیم.

رفتار پدرانه ابومهدی با خانواده‌های داعشی در فلوجه 

یک مدرسه‌ای را در فلوجه خالی کرده بودند و به خانواده‌های داعشی‌ها اختصاص داده بودند. مردان آن‌ها یا کشته شده بودند و یا اینکه در نبرد با جبهه مقاومت بودند. نکته جالب اینجا است که داعشی‌ها از امنیت خانواده‌هایشان مطمئن بودند. وقتی وارد مدرسه شدیم دیدیم که مدرسه مملو از زن و بچه‌های داعشی‌هاست. این تصاویر در مستندمان کار شده است. هر شخصی ممکن است برایش نوعی حقد و کینه نسبت به فرزندان کسانی که الان مقابل ما می‌جنگند ایجاد شود. همان بچه‌ای که الان در این مدرسه هست پدرش و یا قوم و خویش او ممکن است سر همرزم ما را ببرد. ابومهدی هیچگونه کینه‌ای نداشت. با محبت فرزندان این بچه‌ها را در آغوش می‌گرفت و آن‌ها را نوازش می‌کرد. شما اگر این برخورد ابومهدی با خانواده‌های داعشی را کنار خانواده‌های شهدا بگذارید تفاوتی را نمی‌بینید. همان طور که عرض کردم ما همه این‌ها را فیلمبرداری کردیم و هیچ اغراقی در میان نیست.

تنها شبی که حاج قاسم و ابومهدی توانستند راحت بخوابند همان شب جمعه‌ای بود که به شهادت رسیدند

ابومهدی سابقه مبارزاتی‌اش به دوران حزب بعث بر‌می‌گشت و چیزی حدود 50 سال سابقه مبارزه داشت. به ابومهدی گفتم خسته نشدی این همه مبارزه کردی؟ چرا استراحت نمی‌کنید و تفریح نمی‌روید؟ ابومهدی در پاسخ سؤال ما روایتی از حضرت رسول (ص) خواند: «سیاحت امت من جهاد است» این جمله شاه‌کلید فعالیت تمامی مجاهدین اعم از ابومهدی، حاج قاسم سلیمانی و هادی العامری است. فکر کنم تنها شبی که حاج قاسم و ابومهدی توانستند راحت بخوابند همان شب جمعه‌ای بود که به شهادت رسیدند. این افراد شبانه‌روز کار می‌کردند.

معمولا سفرهای فرماندهان ارشد مقاومت بنا به دلایل امنیتی در شب‌ها صورت می‌گرفت. جلسات‌شان نیز از صبح زود شروع می‌شد و بعد از آن جهت بررسی اوضاع به مناطق عملیاتی می‌رفتند. واقعا برای من جالب بود که یک فردی در سطح ابومهدی خیلی واضح و خودمانی همچنین پاسخی به ما داد. برای ما بچه‌های نسل سوم دیدن این آدم‌ها تازگی دارد.

خاطره‌ای از شهید نصیری؛ جهان‌آرای موصل 

جا دارد یادی کنم از شهید شعبان نصیری (حاج قاسم او را جهان‌آرای موصل صدا می‌کرد) فردی که بازنشسته شده بود ولیکن هنوز دغدغه داشت و در نبرد با داعش حضور داشت.

حدود 3 سال قبل بود که خدمت ایشان رسیدم و گفتم حاج آقا دعا کنید که ما شهید بشویم، حاج شعبان یک لحظه تأمل کرد و گفت: قرار نیست ما شهید بشویم قرار هست ما کل دنیا را بگیریم. وقتی این حرف را زد متوجه تفاوت جهان‌بینی ما و این عزیزان شدم.

جهان‌بینی ما اینگونه است که اگر الان چند تا مستند می‌سازیم ده سال دیگر به دنبال این هستیم که کلیپ‌های چند دقیقه ای بسازیم. چون آدم وقتی پیر می‌شود محافظه‌کار می‌شود. ولی این مجاهدین آرمان‌هایشان تقلیل پیدا نکرده بود و همانند یک جوان بدنبال رسیدن به آرمان‌های بلند بودند. در آن چند روزی که ما در کنار ابومهدی به مناطق مختلف می‌رفتیم معمولا ناهار نمی‌خوردیم و از خوراکی‌هایی که همراه داشتیم استفاده می‌کردیم. ابومهدی حتی در این حد هم وقت نداشت و همراهانش خسته می‌شدند و یا دچار ضعف می‌شدند به ماشین ما می‌آمدند و یک چیزی می‌خوردند و بعد به کارشان مشغول می‌شدند. ولی ابومهدی با 60 سال سن معمولا از صبح تا غروب وقت نداشت که چیزی بخورد و دائما به دنبال سامان دادن اوضاع نیروها بود. این خستگی‌ناپذیری برای من خیلی جالب بود.

هیچ وقت ندیدم ابومهدی خسته شود

هر کدام از ما در زندگی دنبال آرزویی هستیم آرزوی ابومهدی و حاج قاسم شهادت بود. این‌ها مرگ را به سخره گرفته بودند و به جای اینکه مرگ سراغشان بیاید این‌ها دنبال مرگ می‌گشتند. ما خسته می‌شدیم ولی ابومهدی خسته نمی‌شد او می‌توانست خیلی راحت در اتاق فرماندهی بنشیند و کارها را پیگیری کند اما اینطور نبود و شخصا به مناطق مختلف سرکشی می‌کرد و همانند یک برادر با نیروهایش برخورد می‌کرد و به آن‌ها محبت می‌کرد. ابومهدی نظرات نیروها را گوش می‌کرد و در تصمیم‌گیری‌ها لحاظ می‌کرد.

آرزوی عجیب ابومهدی برای محل دفن خود

از ابومهدی سؤال کردیم که کجا دوست دارید دفن شوید؟ به ما گفت «دوست دارم در کنار شهیدان رجایی و بهشتی و یارانش مرا خاک کنند.» این نکته برای ما خیلی جالب بود. به هر بچه شیعه بگویی دوست داری کجا دفن شوی؟ می‌گوید وادی‌السلام نجف مخصوصا اگر آن فرد عراقی باشد. آرزوی شیعیان این هست که کنار امیرالمؤمنین دفن شود. این نشان‌دهنده عمق فکری ابومهدی است. ابومهدی ذهن تشکیلاتی و ساختاری مهندسی جامعه اسلامی را داشت. برایش مرزبندی مفهومی نداشت و به دنبال حکومت اسلامی بود.

روایت ابومهدی از نقش سپاه بدر در مقابله با منافقین 

ابومهدی از کم‌توجهی به سپاه بدر ناراحت بود و می‌گفت: حق زحمات بچه‌های سپاه بدر در دفاع مقدس ادا نشد. وی علاقه خاصی به شهید دقایقی فرمانده سپاه بدر داشت و در داخل اتاقش فقط عکس این شهید بزرگوار را نصب کرده بود و می‌گفت این فرمانده من است. ابومهدی می‌گفت: بچه‌های بدر در عملیات مرصاد نقش بسیار مهمی را داشتند، همانطور که منافقین اطلاعات نظامی و امنیتی ایران را به رژیم بعث می‌دادند، سپاه بدر هم نقش ستون پنجم را برای ما در دفاع مقدس ایفا می‌کرد. خیلی از عملیات‌های علیه منافقین توسط بچه‌های سپاه بدر انجام می‌شد.

قبل از این دیدار از ابومهدی شناختی داشتید؟

سید هاشم موسوی: بله. در عملیات‌هایی که مستند می‌ساختیم نامش را شنیده بودیم و از قبل هم از طریق تحقیقاتی که داشتیم می‌دانستیم جانشین فرماندهی حشدالشعبی عراق است و عملا فرمانده حشدالشعبی عراق هست.

تصوری که از فرمانده نظامی مثل ابومهدی قبل از دیدار، در ذهنتان داشتید چقدر با شخصیت حقیقی ایشان تفاوت داشت؟

سید هاشم موسوی: تصور ذهنی من از ابومهدی دفعتا شکل نگرفت و به تدریج تصوراتم از او کامل شد بدین خاطر شخصیتی که در ذهنم از ابومهدی ترسیم کرده بودم با شخصیت حقیقیش زیاد متفاوت نبود. چون ابومهدی تربیت‌یافته مکتب امام بود و با شناختی که از فرماندهان ایرانی داشتم منش امثال ابومهدی و هادی العامری برای من دور از تصور نبود. نکته جالب توجه اینجا است که این افراد حتی نوع پوشش و برخوردهایشان مانند فرماندهان ایرانی بود و اگر کسی از این افراد شناخت نداشت در نگاه اول فکر می‌کرد که ایرانی هستند.

ابومهدی، هادی العامری و ابوآلاء (فرمانده کتائب سیدالشهدا) متأثر از حاج قاسم بودند. حاج قاسم یک نوعی از فرماندهی را ارائه کرد آن هم نوع فرماندهی مخلصانه به دور از تشریفات نظامی بود. بقیه فرماندهان مقاومت هم تلاششان را می‌کردند تا مثل حاج قاسم بشوند. بدین ترتیب فرهنگ فرماندهان دفاع مقدس ما از طریق حاج قاسم به این افراد رسیده بود.

شوخی فرمانده عراقی با مستندساز ایرانی 

در یکی از مستندها در کنار ابوآلاء فرمانده کتائب سیدالشهدا بودیم، خبر شهادت یکی از فرماندهان را به او دادند. بعد از ناهار فاتحه و صلوات تمنا کردند. من هم با صدای نسبتا بلند صلوات فرستادم. ابوآلاء بعد از صلوات به نیروهای عراقی خود گفت: ایرانی‌ها در فرستادن صلوات هم از ما سبقت گرفتند. این نشان‌دهنده الگوپذیری فرماندهانی در سطح ابوآلاء از ایرانیان است.

ابومهدی مهندس و حاج قاسم یک نفر بودند. اگر شما این دو فرد را در منطقه عملیاتی نگاه می‌کردی از لحاظ رفتار و منش هیچ تفاوتی احساس نمی‌کردی. در یکی از عملیات‌هایی که از آن مستند ساختیم حاج قاسم هم حضور داشت. تمام رفتار و حرکات این دو نفر کاملا مشابه یکدیگر بود. در این چهل سال رفاقت خلق و خویشان با یکدیگر آمیخته شده بود.

در رابطه با مستند سلفی با ابومهدی مهندس با خانواده ایشان هم برخوردی داشتید؟

سید هاشم موسوی: من دامادشان را دیدم که اتفاقا از خانواده شهدا بود که باز هم نشانگر علاقه ابومهدی به خانواده شهداست. این ویژگی علاقه‌مندی و احترام به خانواده شهدا یکی از خصوصیات اخلاقی مشترک این دو نفر بود.

از شخصیت کاریزمای حاج قاسم در بین رزمندگان ایرانی شنیده‌ایم آیا این ویژگی را هم ابومهدی داشت؟

سید هاشم موسوی: در عراق سه نهاد با داعش مبارزه می‌کردند. ارتش عراق، شرطه الاتحادیه (پلیس عراق) و حشد الشعبی در خط مقدم حضور داشتند. خاطرم هست وقتی نیروهای رده پایین ارتشی و یا پلیس عراق ابومهدی را می‌دیدند به او احترام می‌گذاشتند و در برخی موارد گلایه‌های خود را با ابومهدی در میان می‌گذاشتند. ابومهدی با اینکه فرمانده ارتشی و شرطه نبود ولیکن مورد احترام‌شان بود. ابومهدی همانند حاج قاسم فرمانده قلوب بود. امروز شما نگاه کنید تمامی نیروهای مسلح داغدار شهادت حاج قاسم هستند با اینکه از لحاظ سازمانی ارتباطی هم با این شهید نداشتند. ژنرال‌های ارتش برای ابومهدی احترام عقلانیت نظامی قائل بودند و در عملیات‌ها با ایشان مشورت می‌کردند. در یک جلسه‌ای که برای آزادسازی فلوجه با حضور وزیر کشور عراق برگزار شد ابومهدی مدیریت جلسه را بر عهده داشت.

 ابومهدی اسطوره عراقی‌ها بود 

مردم معمولا بعد از مدتی که یک فرد عهده‌دار سمتی می‌شود به او بدبین می‌شوند و علیه او در جامعه صحبت می‌کنند، حرف‌هایی از قبیل فلانی پسرش دزد است و... ولیکن شخصی در عراق در مورد ابومهدی اینگونه جملات را بکار نمی‌برد و به نوعی اسطوره خیلی از مردم عراق بود.

این محبوبیت دلایل گوناگونی دارد. اولین مورد این بود که ابومهدی پسری نداشت که بخواهند در موردش حرف بزنند و دامادش را هم خدمتتان عرض کردم از خانواده شهدا بود در نتیجه خانواده او از اینگونه تهمت‌ها مبرا بودند. مهمترین راز محبوبیت ابومهدی دوری او از مسائل حاشیه‌ای و مادی بود.

تمام فکر و ذهنش معطوف به جهاد و جنگ با استکبار بود. ابومهدی اصلا دنبال تصاحب وزارت و نخست‌وزیری نبود، با اینکه بارها به او سمت‌های رده بالا پیشنهاد شده بود ولی به هیچ وجه قبول نمی‌کرد و می‌گفت کار من جهاد کردن است. ابومهدی هیچگاه گروه و حزب سیاسی تشکیل نداد و اظهار نظر جناحی نکرد و همیشه سعی می‌کرد همانند یک فرمانده جامع‌الاطراف بین گروه‌ها حکمیت کند.

ابومهدی نه تنها بین نظامیان محبوب بود بلکه بین توده‌های مختلف مردم عراق محبوبیت داشت. در ایران هم اگر مردم احساس می‌کردند که حاج قاسم به دنبال بازی‌های سیاسی مثل ثبت‌نام در انتخابات است امروز اینگونه برای او عزاداری نمی‌کردند.

در حین ساخت مستندها با شهدای دیگر حادثه تروریستی فرودگاه بغداد هم ارتباطی داشتید اگر خاطره‌ای دارید بیان کنید؟

سید هاشم موسوی: با یکی از شهدا به نام محمدرضا الجبورانی مسئول هماهنگی‌های ابومهدی دیدار داشتیم که بعدها مسئول تشریفات و فرودگاه شد. این شهید تقریبا هم سن ما و بزرگ شده ایران و بسیار خون‌گرم و مهربان بود. اکثرا با تیم ما شوخی و مزاح می‌کرد. یکی از خوبی‌های شهادت این هست که وقتی فردی شهید می‌شود تصویر خوبی‌های او در اذهان به یاد می‌ماند، البته ما که از این شهدا جز خوبی چیزی ندیدیم.

خط مقدم واقعیت انسان‌ها را نشان می‌دهد 

یک واقعیت دیگری که در خط مقدم هست این هست که آدم‌ها شخصیت واقعی خودشان را نشان می‌دهند و هیچ‌گونه دغل و ریایی وجود ندارد. ما انسان‌های عادی نه، خوبان هر چه از خط مقدم دور می‌شوند به همان میزان نفاقشان بیشتر می‌شود و سعی می‌کنیم چهره‌ای را از خود نشان بدهیم که مردم دوست دارند نه آن چهره‌ای که هستیم. اما وقتی در خط مقدم قرار می‌گیری چون به مرگ نزدیک می‌شوی دیگر دروغ و نفاقی در کار نیست و آنچه که هستیم را نشان می‌دهیم.

اگر اهل ترس باشی که اصلا به خط مقدم نمی‌روی در نتیجه افردی به خط مقدم می‌روند که صلابت و شجاعت داشته باشند. شادابی و خوشحالی که در خط مقدم می‌بینید با شادابی که در زندگی معمولی‌مان می‌بینیم متفاوت است.

به عنوان یک مستندسازی که در عرصه جنگ فعالیت کردید دیدگاهت را از فضای معنوی جنگ بگویید؟

صف و صمیمیت جبهه را در هیچ جای دیگر نمی‌توانید پیدا کنید

من تا قبل از اینکه فضای جنگ داعش را ببینم همیشه برایم سؤال بود که چرا سردارانی مثل حاج سعید قاسمی و حاج حسینالله‌کرم می‌گویند یاد دوران جنگ بخیر؟ جنگ چه خوبی دارد که این‌ها می‌گویند یاد جنگ بخیر جنگ سراسر کشتار و ویرانی هست. وقتی در فضای خط مقدم نبرد داعش قرار گرفتم معنای حرف این جامانده‌های قافله شهادت را فهمیدم. منظور این فرماندهان این است که یاد صفا و صمیمیت و صلابت خط مقدم و جبهه بخیر، و دلتنگ این فضای معنوی هستند. شیرینی که در عرصه جهاد می‌بینید در هیچ جای دیگری نمی‌توانید پیدا کنید. حدیث پیامبر هم که می‌فرماید سیاحت امت من جهاد هست در جبهه نبرد معنا پیدا می‌کند.

 با توجه به برخوردها و خاطراتی که از حاج قاسم سلیمانی در ذهن داشتید، هنگام شنیدن خبر شهادتشان چه صحنه‌ای از ایشان به یادت آمد؟

عراقی‌ها در برابر شجاعت حاج قاسم تعظیم می‌کردند

ابتدا خبر شهادت ایشان را باور نمی‌کردم و گمان می‌کردم مثل برخی خبرها دروغ باشد. وقتی از خبر شهادت اطمینان پیدا کردم بیشتر به حال خودم غصه خوردم. من وقتی ابهت و محبوبیت حاج قاسم را در کشور عراق دیدم احساس غرور به من دست داد که یک ایرانی در کشور دیگر چقدر محبویبت دارد. عراقی‌هایی که جنگاوری و شجاعت دارند در مقابل شجاعت حاج قاسم تعظیم می‌کنند. آن‌ها اعتقاد داشتند که حاج قاسم دنبال مرگ و شهادت می‌دود. خاطره شخصی از ایشان ندارم این احساس غرور همیشه در ذهن من می‌ماند.

 نقش حاج قاسم در اتحاد نیروهای مقاومت عراق 

تصویر دیگری که از حضور ایشان در منطقه به یاد دارم؛ حاج قاسم علاوه بر آرامش ذاتیش یک بی‌قراری خاصی نسبت به نیروها داشت. یعنی نیروها برایش اهمیت داشت و نگران بود که بی‌محابا به خط نزنند و اتفاقی برایشان نیفتد. حاج قاسم جمع اضداد بود. مهربان و از طرفی هم مقتدر بود. در کار نظامی تعارف نداشت. این نکته شاید بیانش جایز نباشد ولیکن تا اینجا خیلی چیزها را گفتیم این یک مورد را هم عرض می‌کنم: در عراق افراد مختلف برای خود گروه و دسته شبه‌نظامی تأسیس کرده‌اند و اکثرا با هم در مواردی اختلاف نظر دارند. فرماندهی و چگونگی استقرار این گروه‌ها در کنار هم امری بسیار سخت و مهم بود.

شب عملیات فلوجه بین این گروه‌ها اختلافی به وجود آمده بود و سران گروه‌ها منتظر بودند تا حاج قاسم بیاید و حکمیت کند و یا اینکه تصمیم بگیرد که هر گروه کجا مستقر شود. حرف حاج قاسم برای رزمندگان عراقی فصل‌الخطاب بود. حاج قاسم نقش معنوی‌ا‌ش در نبرد با داعش پررنگ‌تر از نقش نظامی اش بود.

البته این را هم بگویم، جفاست اگر بگوییم همه کارها را حاج قاسم انجام می‌داد. فرماندهان ایرانی و عراقی دیگر هم نقش مثمر ثمری داشتند. مدیرت نهایی با حاج قاسم بود. حاج قاسم جامع الاطراف بود فرماندهی نیروهایی از افغانستان، ایران، عراق، سوریه، پاکستان، لبنان و.. فقط از فرماندهی مثل حاج قاسم برمی‌آمد.

نکته پایانی اگر هست بیان فرمایید؟

دوست دارم بدانم حاج قاسم و ابومهدی در لحظات آخر عمرشان چه بهم گفتند...

سید هاشم موسوی: به اعتقاد بنده و آن چیزی که دیدیم هر شهید به تناوب معرفتش، از زمان شهادت خود به نوعی اطلاع پیدا می‌کند. با توجه به این نکته من تنها چیزی که دوست دارم بدانم و تا آخر عمر این علامت سؤال وجود دارد این است که حاج قاسم و ابومهدی در لحظات آخر عمر شریفشان چه حرف‌هایی به هم می‌زدند.... اکثر شهدای ما همرزمانشان از ساعات آخر زندگی آن شهید خاطراتی دارند به عنوان مثال فلان شهید لحظات قبل از شهادتش می‌گفت بوی بهشت به مشامم می‌رسد. ولی حاج قاسم و تمام تیم همراهشان با هم شهید شدند و هیچ جمله‌ای از این دقایق به جا نمانده است. همه را با خودشان بردند. و این چند روز به این حسرت می‌خورم که همه چیز را با خودشان جمع کردند و بردند. از شهادت حاج قاسم ما خسران دیدیم. انشاءالله هر چه زودتر یاری مانند حاج قاسم در کنار حضرت آقا قرار بگیرد.

تدارک ویژه شبکه مستند برای دهه فجر مستند زندگی قهرمانان معلول آماده پخش از تلویزیون

انتهای پیام /

از ماجرای اولین آشنایی تا زندگی در چند متری داعش با شهید ابومهدی المهندس 2
از ماجرای اولین آشنایی تا زندگی در چند متری داعش با شهید ابومهدی المهندس 3
از ماجرای اولین آشنایی تا زندگی در چند متری داعش با شهید ابومهدی المهندس 4
از ماجرای اولین آشنایی تا زندگی در چند متری داعش با شهید ابومهدی المهندس 5
از ماجرای اولین آشنایی تا زندگی در چند متری داعش با شهید ابومهدی المهندس 6