از محراب کوفه تا دفتر حزب جمهوری اسلامی
باور بداریم رگهایمان لبریز از خونی است که خود را دربرابر خونهای سرخ ریخته شده در پاسداری از عدالت، متعهد میداند. از محراب کوفه تا دفتر حزب جمهوری اسلامی...
عدالت ایستاده و سرفراز از مرزهای تاریخ می گذرد. پرچم شرافت بر دوش و قدم صلابت در گام. تکیه داده بر شعور تاریخ، زخمی، رنجور، مهجور.... اما محکم از پیچ و خم زمان می گذرد. در رگ عصرها و در تپش قرنها، سرخ جامه اما نستوه و جاودانه... عدالت رسالتی که از محراب کوفه تا میقات موعود، از ذوالفقار علوی تا صمصام مهدوی... فصل فصل تاریخ اسلام را لبریز عظمت قلمهایی نموده است که جوهر شرف از مکتب علی (ع) دارند و دیده بر ظهور مهدی (عج)... دشنه های بیداد اما تشنگان خونهای سرخ رادمردان عدالتند و تیشه های عصیان ، غنوده بر ریشه های ایمان تا هر کجا قلمی به شرافت پای عدالت ایستاد در سرخی خون خویش شکسته شود و هر کجا سرو عدالت قامت افراشت ، بر خاک افکنند بی خبر از آنکه راست قامتان جاوید تاریخ، عزت و شرف خویش را از سعادت شهادت دارند و بهشت های عدالت جاویدان از راه سرخ بهشتی هایی که در اوج مظلومیت پاره های پیکرش فریادهای عدالت بود و شور شیدایی اش به خدمت طغرای دفتر قضاوت
شب عارفانه معراج... سکوت متین آسمان و فرشتگانی که سر به زیر بال غم فرو برده و دل به سیماب اندوه سپرده اند..
عدالت اما کشتی در شط شهادت در طوفان بلا، حادثه ها را می شکافد و از تقویمها می گذرد تا ناخدای حق را در ظلمانی ترین شب بیداد به میقات دوست ، آنجا که خاصان درگاه احدیت و صفوت الله آشیان گزیده اند فرا خواند....
قافله سالار کاروان لاله، آشنای مینوی خرد و امین گلستان شریعت است که ریشه های هستی اش از چشمه های زلال سادات و شاخه های بلند اندیشه اش گسترده در آسمان مناجات... و اینک او انتخاب حضرت دوست تا قفس تنگ حیات برشکند و در جوار جلال رحمانی دوست منزل گزیند... رایحه خدمت از گلستان جانش بر می خیزد تا سیمرغ وجود بر قاف ایمان نشاند... شهید بهشتی یک ملت بود. شاید ملت عشق... نه او خود یک جهان بود، جهان خرد... جهانی از شکیب دردهای محرومان و رنج ستمدیدگان و اندوه عدالتی که دیده بر شاهبال شاهین قضا داشت...
بهشتی یک حقیقت بود.. نور مشکات طریقت و مرد میدان شرافت... بند بند وجودش معمای عشق بود و ذره ذره ی تار و پودش مثنوی های شهادت... . قلم... جوهر... عدالت... و رسالتی که بر دوش صاحبان شرافت است آنانکه ردای قضاوت بر قامت دوخته و امانت پاسداری از عدالت بدستانشان سپرده اند...
آری من، تو، ما و هر که در مکتب علی (ع) شاگردی کرده است و اینک مسند علوی اختیار... گویی برگزیدگان تاریخ در دشوارترین روزگاری که بیداد با حیلت می آید، نقاب حق بر سیما زده و چه شیوا از خود می گوید تا لبس الحق نماید....
آری ما راست قامتان جاوید تاریخ خواهیم بود اگر اندیشه هایمان به راستی عدالت پرور باشد و جانهایمان آکنده از جوهر شرافت و نگذاریم دستهایمان آنجا که زنده داشتن عدالت سخت ترین تصمیم زندگی مان است بلرزد و گامهایمان بلغزد....
هفته قوه قضاییه می آید و بهانه ای تا برگ برگ تاریخ حیاتمان را همین چند صباح گذرانی که بر مسند عدالت تکیه زده ایم از نظر بگذرانیم و تاملی بر تاریخ انقلاب کنیم. انقلابی که تنها امانت یک نسل نیست و میراث یک قرن، بلکه رسالت تاریخ انسانیت است که بر دوش گرفته ایم... کاش بزرگترین بزرگداشت هایمان لختی تامل بر حال خویش باشد و تدبر در رسالتی که بر عهده گرفته ایم تا باور بداریم آنچه می انگاریم نه جوهر قلم بلکه جوهره شرف است.
باور بداریم رگهایمان لبریزاز خونی است که خود را دربرابر خونهای سرخ ریخته شده در پاسداری از عدالت، متعهد میداند. از محراب کوفه تا دفتر حزب جمهوری اسلامی... آری صفحه صفحه کتاب زندگی را ورق بزنیم و دفتر عمری طوفان ایام با شتاب تورق نمود و تاملی مبادا جایی شرمنده ستمدیده ایم باشیم که تمام بارقه های امیدش قلمهای شرافت ما بود... کاش گاهی جای قدمهایمان را نگاه کنیم مبادا میان آنچه رفته ایم با آنچه می بایست می رفتیم فاصله باشد... شاید لازم باشد گاهی با خود خلوت کنیم و ببینیم تا کجا تشنگان خدمتیم و کجا قلبهایمان لبریز شیفتگی قدرت شده است... تاریخ ما لبریز هزاران بهشتی هایی است که جان بر کف نهادند و از جوهره جان گذشتند مبادا قامت عدالت خم شود کاش یکی از آن بهشتی ها باشیم
*مدیر کانون فرهنگی هنری صبا