این خانه عزادار حسین است / روایتی از مراسم عزاداری ظهر اربعین در حسینیه امام خمینی (ره)
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو - فاطمه قربانی رضوان؛ وارد کوچه میشوم؛ کوچهای که منتهی میشود به یک حسینیه. اول صبح است و هوا هنوز خنکای خودش را دارد و قدمهایی که هر لحظه تند میشوند و سکوت صبح را میشکنند. قدمها خبر میدهند که مهمانان کم کم دارند میرسند. مهمانانی از سراسر کشور که همه سیاهپوش و عزادارند. همه دانشجو هستند و خودشان را روز اربعین به مجلس عزای ارباب رسانده اند. از...
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو - فاطمه قربانی رضوان؛ وارد کوچه میشوم؛ کوچهای که منتهی میشود به یک حسینیه. اول صبح است و هوا هنوز خنکای خودش را دارد و قدمهایی که هر لحظه تند میشوند و سکوت صبح را میشکنند. قدمها خبر میدهند که مهمانان کم کم دارند میرسند. مهمانانی از سراسر کشور که همه سیاهپوش و عزادارند. همه دانشجو هستند و خودشان را روز اربعین به مجلس عزای ارباب رسانده اند. از کنار هر کدامشان که رد میشوم به شکلی ارادت و شوق خود را برای توفیق شرکت در این عزاداری نشان میدهند. تک تکشان تلاش میکردند تا زودتر از گیتهای بازرسی عبور کنند و به حسینه برسند. ساعت هنوز هفت صبح را نشان میداد و این یعنی این دلها همه بی قرار دیداراند. جانهایی که روز اربعین از حضور در کربلا جاماندهاند و حالا خود را به حسینیه امام خمینی (ره) رساندهاند تا در کنار نائب امام زمان دلهایشان را روانهی کربلا کنند.
صف بازرسی را رد میکنم. پیش از آخرین گیت پذیرایی ساده اما شیرینی ترتیب داده شده بود و خدام حسینیه به میهمانان خوش آمد میگفتند و دعوت به پذیرایی میکردند. آخرین گیت را هم رد می کنم و وارد حسینیه میشوم. حسین منی و انا من حسین. حدیثی از رسول اکرم (ص) در نقطه مرکزی حسینیه نصب شده و بیش از همه توجه را جلب میکند. دیوارها، ستونها، همه با بیرق و کتیبههایی با ذکر نام اباعبدالله سیاهپوش شدهاند. قدمهایی که پیش از این برای رسیدن بی تاب بودند حالا کند شدهاند. حالا بیتابی چنگ انداخته به چشمانم. دور تا دور حسینیه را نگاه میکنم و ذکر تک تک کتیبهها را میخوانم. زود رسیدهام و جایی نزدیک به محل تشرف برگزاری مراسم پا سبک میکنم و مینشینم.
چشم میگردانم. اندک اندک جمع دلسپاران وارد حسینیه میشوند و لحظه به لحظه به تعدادشان اضافه میشود. طولی نمیکشد که حسینیه پر میشود از خیل دلدارانی که روز اربعین حسینی میهمان بیت رهبر انقلاب حضرت امام خامنهای شدهاند. ساعت هشت و نیم است. دانشجوی جوانی از قسمت آقایان صلواتی میفرستد و همهمهی جمع کمی آرام میگیرد. از گوشهای دیگر ذکر لبیک یا حسین (ع) بلند گفته میشود و همه یک صدا ذکر را تکرار و با ارباب خود تجدید عهد میکنند.
غرق تماشای این شور حسینی بودم که دستی به شانهام خورد و صدایم زد. نگاه کردم. «خانم ساعت چنده؟ شما میدونی حضرت آقا کی تشریف میارن؟». ساعت را نشانش دادم و گفتم احتمالا دو ساعت دیگر. بیتاب بود و بیقرار. پرسیدم بار اول است که مشرف میشوید؟ تایید کرد و گفت دیدار اولاش هست و ساعتها در راه بوده. اسمش طاهره بود. از دانشجویان دانشگاه زاهدان. دو زانو نشسته بود و سر میچرخاند تا مطمئن شود جایی نشسته که بتواند رهبر را زیارت کند. گفتم:«طاهره جان راحت بنشین خواهر. هنوز مانده به لحظه دیدار». گفت راحت است و میخواهد کسانی که ردیف آخر نشستهاند هم بتوانند حضرت آقا را زیارت کنند. به رسم تجربهی دیدارهای قبلام گفتم به محض ورود رهبری موج عاشقان تلاطمی میگیرد که کمتر کسی درست سر جای قبل خود مینشیند.
لحظه دیدار نزدیک و نزدیکتر میشد. شعارها جان گرفته بود. حسینیه یک صدا شعار میداد «ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم». جوانان هیئتی که شور دیدار در آنها اوج گرفته بود و روی پا ایستاده بودند. همه ایستاده بودند و شوق دیدار ثانیه ها را به تلاطم انداخته بود.
دقایقی نگذشته بود که حضرت آقا وارد شدند. شور حسینی و عشق دیدار موجی را میان دلدادگان انداخت. همه با ذکر لبیک یا حسین (ع) به استقبال نائب امام زمان رفتند. همه سر می کشیدند تا لحظه ای آقا را ببینند. چشم ها پر شده بود از اشک شوق دیدار. هرکس به طریقی ارادت خود را ابراز میکرد. موجی که لحظهای آرام نداشت و ساحل آرامشش را زیارت قامت حضرت آقا میدانست.
دیدار با خواندن اشعاری پر محتوا و معنادار آغاز شد. دانشجویان هیئتی از سراسر کشور در روز اربعین حسینی زیر یک علم گرد هم آمدند و از اراده برای رسیدن به قله خواندند. تجدید عهد کردند و از امید به فردا گفتند. گواه بیعت خود را خون و جانی خواندند که هر لحظه آماده تقدیماش هستند و با آرزوی شهادت به آن گواهی دادند.
مراسم با قرائت زیارت اربعین نیز همراه بود. همه یک صدا در روز اربعین جانهای جامانده از کربلا را با پای دل روانهی حرم ارباب کردند. سخنران امسال مراسم حجت السلام والمسلمین رستمی رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها بودند که دربارهی وظیفهی اربعینی در زمانه امروز سخن گفتند.
بعد از سخنرانی ذکر مصیبت و عزاداری اربعین سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) آغاز شد. چشمها از اشک پر شدند و آهها بلند. روضهی حضرت زینب (س) خوانده میشد و همه زیر یک علم سینه میزدند و عزاداری میکردند. جمع هئیتهایی از سراسر کشور که حالا در یک حسینیه گرد آمدند و هیئت واحدی را تشکیل دادند. خیل عظیمی از جوانان که اگرچه در روز اربعین از کربلا جاماندند اما با هر دم مداح و ذکر اباعبدالله سنگین به سینه میزدند و یک صدا ارباب خود حسین (ع) را صدا میزدند. چشمها گریان شد و دلها روانه. و چه جایی بهتر از این حسینیه برای به پرواز درآوردن دل به سمت کربلا.
گمان میکردم طاهره را در موجی که به هنگام ورود حضرت آقا خروشید گم کنم. اما در همان لحظه ورود، چادر همدیگر را گرفتیم تا از رفاقتی که چند دقیقهای از آغاز ساده اش نگذشته بود مراقبت کنیم. طاهره با همان چشمان گریان و پر شوق از دیدار گفت انگشتر آقا را میخواهد و قصد دارد بلند شود و درخواستش را بلند بگوید. آرام گفتم تک تک افرادی که اینجا هستند این آرزو را دارند و درست نیست حال معنوی و حواس حسینیه را بهم بزند. مصمم بود برای درخواستش اما قبول کرد که بلند نشود.
یک حسینیه اشک ریختند و به سینه زدند و در روز اربعینی که از کربلا جامانده بودند دل سبک کردند. مداح پیش از دعای پایان مراسم اعلام کرد که نمیداند آقا امسال هم مرحمت میکنند و برای دقایقی سخنرانی کنند یا نه. باز شور جان گرفت. همهمه شد و همه یک صدا فریاد دادند که «ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم». دل ها همه میتپید برای شنیدن صدای حضرت آقا. تاب نشستن نبود. موذن اذان ظهر را شروع کرد و باری دیگر موج خروشان عشق جان گرفت.
همه آماده میشدند تا به امامت رهبر انقلاب نماز ظهر و عصر خود را اقامه کنند. من درست در قلب این موج پر تلاطم بودم. موجی که حالا پس از مراسم شور بیشتر گرفته بود.
نماز ظهر خوانده شد و رهبری ایستادند برای سخنرانی؛ و نصیحت پدر به فرزندان دانشجوی خود. کلید واژه اصلی صحبتهای ایشان اراده بود. ارادهای که لازمه مقاومت در برابر جاذبههای شیطانی است. مقاومتی که اگر ایجاد شود قلهها فتح خواهد شد. قله هایی که مقصدش حاکمیت دین خدا، حاکمیت حق، حاکمیت عدل و رسیدن به تکامل انسان و کمال بشری است. سخنرانی کوتاه بود اما بر جان تک تکمان نشست. نماز که تمام شد سر برگرداندم تا با طاهره خداحافظی کنم. قرارمان این بود بعد از سخنرانی خواستهاش را با خدام حسینیه مطرح کند. نبود. موج و احتمالا میل به پیگیری درخواستش برای انگشتری آقا ما را از هم جدا کرده بود و رفاقت کوتاه ما بدون خداحافظی به امتداد یک خاطره شیرین تمام شده بود.