سه‌شنبه 6 آذر 1403

بازخوانی چند جنایت که ایران را تکان داد

خبرگزاری ایسنا مشاهده در مرجع
بازخوانی چند جنایت که ایران را تکان داد

کابوس‌های شبانه، خواب‌های پراکنده، تصاویری ذهنی که از درون آدم را می‌خورند، صدای ضجه زدن یا خواهش و تمنا که به طور ممتد در گوش می‌پیچد و یا فواره خونی که با سرعت بیرون می‌جهد، احتمالا برای همیشه با یک آدم‌کش باقی خواهد ماند. حالا چه خودش قاتل‌بودن را انتخاب کرده باشد، چه ناخواسته مرتکب این جرم شده باشد.

آدم‌کش‌ها انگیزه‌های مختلفی برای خودشان دارند. مثلا قتل از روی حسادت، قتل ناموسی، قتل ایدئولوژیک، قتل از روی عصبانیت، اختلاف نظر در تقسیم غنائم و... اما این روزها برای چندمین بار شاهد یک قتل به اصطلاح ناموسی یعنی پرونده قتل رومینا اشرفی دختر 13 ساله‌ای هستیم که توسط پدرش به قتل رسیده است.

قتل رومینا هم احتمالا مانند بسیاری از قتل‌های پر سر و صدا چند روزی تیتر رسانه‌ها می‌شود و در شبکه‌های اجتماعی دائم هشتگ می‌خورد و ترند می‌شود و چند وقت بعد به آرامی از یاد خواهد رفت؛ انگار که هیچ وقت چنین اتفاقی نیفتاده است.

در این گزارش، نگاهی به برخی از پرونده‌های قتل پر سر و صدای چند سال اخیر خواهیم داشت که هر کدام قصه‌های مفصلی در دل خود جای داده‌اند.

شهلا جاهد، لاله سحرخیزان، ناصر محمدخانی

ساعت 14 بعدازظهر چهارشنبه 17 مهرماه سال 81 جسد کاردآجین زنی جوان در خانه شماره 46 خیابان گل‌نبی در نزدیکی میدان کتابی در حوالی منطقه میرداماد تهران کشف شد و به این ترتیب گره‌گشایی از یک معمای جنایی پیچیده که مربوط به قتل زن 32 ساله‌ای به نام «لاله» در غیاب دو پسر کوچک او بود، در دستور کار قاضی کشیک قتل و ماموران اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفت.

در اولین اقدامات، حجت‌الاسلام حسینی کوه کمره‌ای قاضی وقت کشیک قتل تهران در صحنه کشف جسد حضور یافت و در اجرای دستورات این مقام قضایی، مشخص شد که مقتول با 27 ضربه چاقو به قتل رسیده است. از سوی دیگر، تحقیقات ابتدایی نشان داد که قربانی این جنایت، همسر «ناصر محمدخانی» فوتبالیست سرشناس سال‌های دهه 60 بوده و این شخص در زمان وقوع حادثه، به همراه تیم پرسپولیس در آلمان به‌سر می‌برده است.

با بررسی روابط همسر مقتول، ردپای زنی 32 ساله به نام شهلا (خدیجه) جاهد به عنوان همسر موقت ناصر محمدخانی به‌دست آمد که این زن پرستار پس از بازداشت در تاریخ 17 تیرماه سال 81 مدعی شد چهار سال با ناصر زندگی پنهانی داشته است.

تحقیقات نشان داد که شهلا از 13 سالگی به ناصر محمدخانی علاقه‌مند بوده است تا اینکه از طریق یکی از فوتبالیست‌های معروف دیگر توانسته با وی رابطه برقرار کند. در بهار سال 82 و در آستانه سال‌مرگ لاله، تنها متهم این پرونده یعنی شهلا جاهد لب به اعتراف گشود و در حضور مقام قضایی گفت: «ناصر با پرسپولیس به آلمان رفته بود. من تصمیم گرفتم با استفاده از غیبت او برای همیشه لاله را از زندگی‌ام حذف کنم. شب حادثه با کلیدی که از خانه ناصر داشتم، داخل منزل او رفتم و پشت شوفاژ پنهان شدم. از آنجا دیدم که لاله، دو فرزند و دوستش به خانه آمدند. تا صبح پشت شوفاژ بودم. وقتی فرزندان لاله به مدرسه رفتند و دوستش از خانه خارج شد، لاله روی تخت دراز کشید. من چاقویم را آماده و دستکشم را دست کردم. بعد یک راکت بدمینتون برداشتم و با دسته آن محکم ضربه‌ای به سر لاله زدم. بعد با هم درگیر شدیم و من هم با ضربات چاقو آنقدر او را زدم تا جان داد».

پرونده شهلا جاهد با اظهارات ضد و نقیض او درباره قتل لاله سحرخیزان 8 سال به طول انجامید و به یکی از طولانی‌ترین پرونده‌های جنایی تهران تبدیل شد اما سرانجام حکم قصاص شهلا جاهد پس از تایید دیوان عالی کشور و موافقت رییس وقت قوه قضاییه، ساعت 5:45 صبح چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 در محوطه داخلی زندان اوین به مرحله اجرا درآمد.

شاهرخ و سمیه و جنایت فجیع خیابان گاندی

جنایت خیابان گاندی یا همان ماجرای «شاهرخ و سمیه» را به یاد دارید؟ جنایتی عشقی که در بعد از ظهر چهارشنبه 12 دی سال 1375 توسط دو نوجوان 16 ساله به نام‌های «شاهرخ وثوق» و «سمیه شهبازی‌نیا» در خانه ویلایی خیابان گاندی، کوچه 23 رخ داد.

این جنایت به علت سن پایین قاتلان، موضوع و خانوادگی‌بودن آن و بهت افکار عمومی از چگونگی و چرایی آن شهرت یافت. در این حادثه، برادر 8 ساله و خواهر 13 ساله سمیه به نام‌های «محمدرضا» و «سپیده» در طبقه دوم منزل پدری سمیه در خیابان گاندی، توسط وی و شاهرخ، به وسیله خفه کردن با دست، آمپول هوا (بنا بر ادعای شاهرخ و سمیه که گویا از سوی پزشکی قانونی تأیید نشد) و در نهایت خفه‌کردن در وان حمام کشته شدند. مادر سمیه نیز هدف این قتل قرار داشت که به علت ناکام ماندن اقدام قاتلان، این پروژه آدم‌کشی افشا شد.

قصه از این قرار بود که شاهرخ و سمیه عاشق هم بودند اما پدر سمیه با ازدواج آنها مخالفت می‌کرد. برای همین سمیه نقشه قتل خانواده‌اش را طراحی می‌کند و شاهرخ نیز همدست او می‌شود. این پرونده پر سر و صدا و دادگاه‌هایش تا مدت‌ها تیتر یک روزنامه‌ها بود.

در یکی از این دادگاه‌ها شاهرخ بعد از شنیدن حکم اعدام گفت: خواسته‌ای ندارم جز اینکه بگذارید قبل از اعدام، سمیه را عقد کنم تا به عنوان شوهر او اعدام شوم!

دادگاه در 17 بهمن سال 1375 هر دو نفر را به قصاص محکوم کرد اما با گذشت پدر سمیه، شاهرخ به 10 سال و سمیه به 12 سال زندان محکوم شد.

سمیه و شاهرخ پس از آزادی از زندان با یکدیگر ازدواج نکردند. گفته می‌شود که شاهرخ برای همیشه از ایران رفت و سمیه با مرد دیگری ازدواج کرد و این قصه عشقی - جنایی برای همیشه تمام شد.

جنون در میدان کاج

ساعت 10 صبح پنجشنبه ششم آبان‌ماه سال 1389 اهالی میدان کاج در محله سعادت‌آباد با شنیدن صدای درگیری به خیابان ریختند و دیدند که فردی به نام «یعقوب» مشغول ضربه‌زدن به بدن نیمه‌جان و خون‌آلود مردی حدودا 30 ساله به نام «یزدان» است.

پس از تماس مردم با مرکز فوریت‌های پلیسی 110، ماموران کلانتری 134 شهرک قدس در جریان حادثه قرار گرفتند و بلافاصله قاضی محمد شهریاری بازپرس وقت کشیک قتل پایتخت و معاون فعلی دادستان تهران را از وقوع این جنایت باخبر کردند. شهریاری زمانی در قربانگاه «یزدان» در خیابان یکم بالاتر از میدان کاج حضور یافت که این شخص به بیمارستان مدرس انتقال یافته بود اما با توجه به شدت جراحات وارده، تلاش پزشکان نتیجه‌بخش نبود و نهایتا یزدان روی تخت بیمارستان جان باخت.

به دنبال این ماجرا، دقایقی بعد متهم خود را تسلیم ماموران کرد و به این ترتیب تحقیقات از وی آغاز شد. انگیزه یعقوب از این قتل رابطه دوستش «کیمیا» با یزدان بود که زمانی که یعقوب در زندان بوده، شکل گرفته بود. یعقوب در دادگاه گفته بود که وقتی از زندان آزاد شدم، فهمیدم او با یزدان در ارتباط است. به این موضوع شک داشتم تا اینکه خود یزدان با من تماس گرفت و گفت با کیمیا ارتباط دارد و قصدشان ازدواج است. دیگر نتوانستم تحمل کنم. روز پنجشنبه جلوی دفتر املاک با هم قرار گذاشتیم. وقتی او را دیدم با چاقویی که همراه داشتم به طرفش حمله کردم و یک ضربه به پهلویش زدم. بعد درگیری ما به خیابان کشید و آنجا هم بدون آنکه بفهمم چه کار می‌کنم، چند ضربه به بدنش وارد کردم. الان هیچ تقاضایی ندارم و فقط می‌خواهم اعدامم کنید چون چیزی برای از دست دادن باقی نمانده است.

این پرونده جنایی تا مدت‌ها نقل محافل علمی و دانشگاهی بود که در پی وقوع این حادثه دست به کار شدند و با حضور کارشناسان مسائل گوناگون به بررسی ابعاد این جنایت پرداختند.

سرانجام در دادگاهی که آبان‌ماه سال 1389 برگزار شد، قاضی نورالله عزیزمحمدی خطاب به یعقوب گفت: «صحنه‌ای که دیدم در طول 40 سال سابقه قضایی برای اولین بار مشاهده می‌کردم. انگیزه تو از ایجاد چنین صحنه‌ای چه بود؟»

متهم در پاسخ به وی گفت: «برای من هم جالب بود اما واقعا حالت جنون داشتم.»

در ادامه این جلسه فیلم منتشرشده از این جنایت در دادگاه پخش شد که در هنگام پخش فیلم، مادر مقتول به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و به همین دلیل به بیرون از دادگاه راهنمایی شد. وی حین خروج از صحن دادگاه در حالی که به شدت گریه می‌کرد، مدعی بود که پلیس در این صحنه فقط ایستاده و مرگ فرزند او را تماشا کرده است. در آن زمان نحوه واکنش مأموران پلیس در محل حادثه سروصدای بسیاری برپا کرد و بازتاب بسیاری داشت؛ حتی مقامات بلندپایه قضایی و پلیسی ایران نیز در این زمینه به اظهار نظر پرداختند.

قاضی عزیزمحمدی سرانجام یعقوب را به اتهام قتل به قصاص، به اتهام رابطه نامشروع با کیمیا به تحمل 100 ضربه شلاق و به اتهام قدرت‌نمایی با چاقو به 2 سال حبس و 74 ضربه شلاق محکوم کرد و با نظر اکثریت قضات کیمیا از اتهام معاونت در قتل تبرئه شد اما به دلیل ارتباط نامشروع با یعقوب، به تحمل 100 ضربه شلاق محکوم شد.

پل مدیریت؛ ایستگاه پایانی عشق خونین کوشا

ساعت 14:30 بعدازظهر چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 افرادی که از روی یک پل عابر پیاده در حوالی پل مدیریت عبور می‌کردند، دیدند پسری جوان در حالی که نقاب به صورت دارد، به دو دختر جوان حمله کرده و یکی از آنان را هدف ضربات چاقو قرار داده است. سپس روی شکم این دختر نشسته و بی‌محابا ضرباتی متعدد به ناحیه سینه، پهلو و گردنش وارد کرده است.

رهگذران در حالی که از ترس شوکه شده بودند، هم‌زمان با خاموش شدن ضجه‌های دختر جوان، مرد نقابدار را که قصد داشت با دستانی خون‌آلود خود را به موتورسیکلتی در پایین پل برساند، به محاصره خود درآوردند و نهایتا پسر جوان تسلیم شد.

کمتر از 15 دقیقه بعد و در پی تماس با مرکز فوریت‌های پلیسی 110 خودروی پلیس از کلانتری 145 ونک و اورژانس، خود را به محل حادثه رساندند و ماموران موفق شدند پسر جوان را که دیگر نقابی به صورت نداشت و همچنان با هراس فراوان مترصد فرصتی برای فرار بود، دستگیر کنند.

تحقیقات اولیه با حضور قاضی رسولی بازپرس وقت کیشک قتل پایتخت نشان داد که دختر جوان به نام «مهسا» 24 ساله با ضربات متعدد چاقو توسط هم‌دانشگاهی‌اش به نام «کوشا» از پای درآمده و مرضیه دوست مهسا نیز با زخمی‌شدن هر دو دست دچار خونریزی شدید شده که به بیمارستان انتقال یافته است.

«کوشا پارسا»، دانشجوی سال چهارم رشته ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی، از چهار سال قبل به «مهسا امین‌فروغی» علاقه پیدا کرده بود اما ادعا می‌کرد که «مهسا» توجهی به او نمی‌کرده و به همین دلیل کینه او را به دل گرفته و تصمیم به قتل او گرفته است.

متهم جنایت در پل مدیریت ساعت 11 روز چهارشنبه 5 مردادماه در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی نورالله عزیزمحمدی و مستشاران بدون حضور اولیای دم پای میز محاکمه رفت و قاضی عزیزمحمدی بعد از مشورت با مستشاران دادگاه، متهم را به قصاص نفس در ملاءعام محکوم کرد.

وقتی آتنا اصلا قربانی اسماعیل رنگرز شد

29 خردادماه همزمان با 24 ماه مبارک رمضان خبری در شبکه‌های اجتماعی مبنی بر گمشدن دختربچه‌ای 7 ساله به نام «آتنا اصلانی» در شهرستان پارس‌آباد در استان اردبیل منتشر شد. پدر آتنا سال‌ها بود که در خیابان پزشکان پارس‌آباد دستفروشی می‌کرد و پوشاک می‌فروخت و آتنا که به گفته اطرافیانش دختری باهوش وخوش‌زبان بود، گاهی همراه پدر می‌شد تا به او کمک کند. روز حادثه هم آتنا کنار بساط پدرش بود اما آن روز وقتی پدر مشغول گفت‌وگو با یک مشتری بود، برای آب خوردن آنجا را ترک کرد و دیگر هرگز بازنگشت.

او به مغازه رنگرزی که در نزدیکی بساط پدرش بود، می‌رفت. صاحب مغازه مردی 40 ساله بود که آتنا و پدرش را از مدت‌ها قبل می‌شناخت. آن روز هم بی‌آنکه پدرش متوجه شود، آتنا راهی مغازه مرد 40 ساله شد، غافل از اینکه او نقشه شومی برایش کشیده بود.

ساعتی از رفتن آتنا می‌گذشت و پدرش که آن روز سرش شلوغ بود، به تصور اینکه او به خانه برگشته است، به کارش ادامه داد. از سوی دیگر مادر آتنا تصور می‌کرد که دخترش نزد پدر است و همین باعث شد که تا چند ساعت بعد کسی متوجه ناپدیدشدن دختربچه نشود. عصر آن روز وقتی مرد دستفروش بساطش را جمع کرد و راهی خانه شد، معلوم شد که آتنا گم شده و کسی از او خبر ندارد.

هیچ‌کس نمی‌دانست چه اتفاقی برای دختربچه رخ داده اما با گذشت زمان فرضیه اینکه او قربانی سرقت شده باشد، قوت گرفت؛ چرا که آتنا آن روز 6 النگو، انگشتر و گوشواره همراه خود داشت و احتمال می‌رفت که قربانی دزدان طلا شده باشد. سرانجام تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی وارد عمل شدند. در محلی که پدر آتنا دستفروشی می‌کرد، چند مغازه و بانک وجود داشت که مجهز به دوربین‌های مداربسته بودند. مأموران به بازبینی فیلم‌های ضبط‌شده توسط این دوربین‌ها پرداختند.

دوربین یکی از مغازه‌ها لحظه‌ای که آتنا قدم‌زنان در پیاده‌رو می‌رفت و از بساط پدرش دور می‌شد را ضبط کرده بود. اما دوربین بانکی که در همان مسیر و چندین متر آن طرف‌تر بود، تصویری از دختر بچه ضبط نکرده بود. این یعنی دختربچه پیش از اینکه به دوربین دوم برسد، مسیرش را تغییر داده بود. مأموران وقتی متوجه شدند که در این مسیر، مغازه رنگرزی مرد 40 ساله‌ای به نام «اسماعیل جعفرزاده» وجود دارد که آتنا گاهی اوقات برای خوردن آب به آنجا می‌رفت، حدس زدند که وی روز حادثه نیز به این مغازه رفته و پس از آن ناپدید شده است.

در حالی که مرد رنگرز در بازجویی‌ها ابراز بی‌اطلاعی می‌کرد، روز 19 تیرماه درست 22 روز پس از ماجرای گم‌شدن آتنا، خانواده مرد رنگرز در ورود به محل پارگینک خودروی مظنون، متوجه بوی تعفنی می‌شوند که محیط را فرا گرفته است. عصر دوشنبه 19 تیرماه، تیم‌های تحقیق وارد پارکینگی شدند که احتمال می‌رفت سرنخ‌هایی از دختربچه گمشده در آنجا پیدا شود. آنها در داخل پارکینگ با یک بشکه پلاستیکی روبه‌رو شدند که در گوشه‌ای قرار داشت. وقتی در بشکه باز شد، داخل آن پر از خاک بود. اما زمانی که مأموران خاک را کنار زدند به یک کیسه پلاستیکی رسیدند. داخل کیسه یک گونی بود که وقتی در آن را باز کردند به یک ساک پارچه‌ای رسیدند. پس از باز شدن زیپ ساک بود که جسد بی‌جان دختربچه گمشده داخل آن پیدا شد. بررسی‌ها نشان می‌داد که مدت‌ها از مرگ او می‌گذرد و او در همان زمانی که ناپدید شده بود، به قتل رسیده است.

پس از اعلام این خبر، مردم پارس‌آباد خشمگین شدند و مغازه اسماعیل رنگرز را به آتش کشیدند و وسایلش را به خیابان ریختند اما مسئولان، مردم را به آرامش دعوت کردند و قول دادند به پرونده آتنا خارج از نوبت رسیدگی شود.

اسماعیل، سحرگاه 29 شهریورماه 1396 در ملاء عام اعدام شد.

6 روز تلخ برای بنیتا

حدود ساعت 9 و نیم صبح پنجشنبه 29 تیر سال 1396 در خیابان مشیریه تهران، پدر بنیتا (دختر 8 ماهه) برای باز کردن در پارکینگ خانه‌اش از خودرو پیاده می‌شود تا خودرو را داخل پارکینگ ببرد که دو عابر پیاده با مشاهده خودروی روشن، پشت فرمان می‌نشینند و خودرو و بچه را با هم به سرقت می‌برند. پدر بنیتا وقتی متوجه سرقت ماشین می‌شود، خودش را روی کاپوت می‌اندازد اما موفق به توقف خودرو نمی‌شود.

جست‌وجوبرای یافتن بنیتای 8 ماهه آغاز شد تا اینکه پس از 6 روز جسد دختربچه در خودروی سرقتی در یکی از خیابان‌های پاکدشت پیدا شد. یکی از سارقان به پلیس گفت: «زمانی که وارد اتوبان شدیم صدای گریه‌های بچه را شنیدیم. از دیدن بچه شوکه شده بودیم و کاری از دستمان برنمی‌آمد. به سمت پاکدشت رفتیم و در منطقه قیام‌دشت ماشین را در کنار خیابانی نگه داشتم. مهدی همان‌جا مقداری از وسایل ماشین را برداشت و جدا شد. من و دخترکی که نمی‌دانستم اسمش چیست به سمت مامازن رفتیم و خودرو را در کنار خیابانی رها کردم و به خانه یکی از دوستانم رفتم.»

خانواده بنیتا برای یافتن دخترشان در روزهای پس از سرقت خودرو تلاش بسیاری کردند. شماره تماس‌هایشان را به در و دیوار زدند و فضای مجازی را با عکس‌های بنیتای کوچک پر کردند. در این مدت با احساسات خانواده دخترک به شدت بازی شد. پدربزرگ بنیتا می‌گوید: «وقتی شماره تلفن در فضای مجازی و کوچه و خیابان پخش شد، صدها نفر تماس گرفتند و هرکسی چیزی می‌گفت. در این مدت حتی ما به کوه‌های پشت مشیریه هم رفتیم اما هیچ ردی از بچه‌مان پیدا نکردیم.»

تراژدی بنیتا وقتی به اوج می‌رسد که ساعت‌ها کسی شیون‌های این کودک را در هوای داغ تابستانی در داخل خودرویی که در کنار خیابان پارک شده بود، نمی‌شنود و کودک بر اثر تشنگی و گرسنگی جان می‌بازد.

قتل بنیتا واکنش‌های بسیاری در میان اهالی سیاست و فرهنگ و ورزش و رسانه‌های خارجی و داخلی در پی داشت. همچنین اکثر مقامات خارجی به مردم ایران تسلیت گفتند و ابراز همدردی کردند.

متهمان شهریور همان سال در شعبه 9 دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه شدند. محمد که عامل جنایت بود به جرم قتل به قصاص و به جرم آدم‌ربایی، رها کردن طفل در خودرو و مباشرت در سرقت در مجموع به 51 سال حبس و همدستش مهدی به 13 سال حبس و دو سال تبعید محکوم شدند.

بستنی‌ای که ستایش را به کام مرگ کشاند

«ستایش قریشی» 6 ساله، دختر افغانستانی ساکن ورامینی ساعت 1 روز یکشنبه 22 فروردین سال 1396 برای خرید بستنی به مغازه سر کوچه می‌رود. پس از خرید بستنی، تنها 10 متر مانده به منزل، قاتل، ستایش را دزدیده و به خانه خود می‌برد. چگونگی دزدیدن او به گفته پدرش نامشخص است. مادر ستایش پس از گذشت نزدیک به نیم ساعت، نگران شده و به پدر مقتول تلفن می‌زند. پدر مقتول پس از برگشتن از سر کار، به جست‌وجو پرداخته اما نشانی نمی‌یابد. از سوی پلیس به آنها توصیه می‌شود که همچنان تا یک ساعت دیگر نیز به جست‌وجو ادامه دهند تا مطمئن شوند که کودک آنها در خانه دیگر خویشاوندان نباشد. پس از ناموفق بودن جست‌وجوی مجدد و مراجعه دوباره به کلانتری، از آنها خواسته می‌شود که به آگاهی بروند و موضوع را در آنجا گزارش کنند. اما در آگاهی به آنها گفته می‌شود که وقت کاری به پایان رسیده و فردا صبح باید مراجعه کنند!

صبح روز بعد پدر مقتول به آگاهی رفته و جست‌وجوها همچنان ادامه می‌یابد. در نهایت پلیس به پدر مقتول خبر می‌دهد که قاتل ستایش یک پسر 17 ساله است که پس از کشتن دختر او، به دوست خود تلفن زده و از او خواسته که در ناپدید کردن جسد به او کمک کند ولی دوستش حادثه را بلافاصله به پدر خود اطلاع داده و پدر او هم ماجرا را به پلیس اطلاع می‌دهد و پلیس نیز اقدام به دستگیری قاتل می‌کند. این‌گونه عنوان شده است که قاتل پیش از قتل و اسیدپاشی به او، به مقتول تجاوز کرده‌است.

«امیرحسین»، قاتل ستایش قریشی که در زمان وقوع جرم شانزده سال و هشت ماه داشت به اعدام و قصاص محکوم شد. پس از اینکه قاتل به 18 سالگی رسید دادگاه تصمیم به اجرای حکم گرفت اما به علت اصرار خانواده مقتول بر دریافت ارش‌البکاره، تا زمان تعیین مبلغ و پرداخت آن اجرای حکم اعدام به تعویق افتاد اما سرانجام در 14 دی‌ماه 1396، به دار آویخته شد.

ابوالقاسم مرادطلب (دادستان عمومی و انقلاب ورامین) در این‌باره می گوید: بر اساس اعترافات قاتل ستایش، این شخص در صبح روز حادثه به وسیله گوشی همراهش در حالی که در مدرسه بوده به مشاهده کلیپ‌های مستهجن مبادرت کرده است و این در حالی است که جنایت بعدازظهر همان روز به وقوع پیوسته است.

میترا استاد، محمدعلی نجفی و جنایت در حمام

خبر قتل میترا استاد (همسر دوم محمدعلی نجفی) ظهر سه‌شنبه 7 خرداد 1398 در رسانه‌های رسمی ایران منتشر شد. بررسی‌های اولیه نشان می‌داد که این قتل در طبقه هفتم برجی در بلوار خوردین منطقه سعادت‌آباد تهران به‌وقوع پیوسته‌است. جسد مقتول در وان حمام و در حالی که به ضرب گلوله به قتل رسیده بود، کشف شد. ساعاتی پس از این اتفاق، محمدعلی نجفی - شهردار سابق تهران - با مراجعه به پلیس آگاهی تهران به قتل همسرش اعتراف کرد.

این اعتراف نجفی از آن جهت که همه او را مردی آرام، متین و بسیار باهوش می‌دانستند، واکنش‌های بسیاری را در پی داشت. بسیاری از رسانه‌ها از مدارج علمی نجفی و هوش بسیار او سخن می‌گفتند. محمدعلی نجفی و میترا استاد در سال 1397 ازدواج خبرسازی با یکدیگر داشتند که حواشی زیادی در پی داشت. بسیاری این ازدواج را دلیل استعفای نجفی از شهرداری تهران می‌دانستند.

نجفی پس از ارتکاب قتل به قم رفته بود؛ برخی دلیل سفر او به قم را دیدار با مراجع ذکر کردند اما این موضوع از سوی پلیس و متهم تکذیب شد. نجفی گفت به سر خاک پدر و پدربزرگش رفته و قصد خودکشی داشته اما بعد نظرش تغییر کرده و تصمیم گرفته خود را معرفی کند. او در دادسرای تهران تأیید کرد که پیش از این هم یک بار در هتل لاله تهران به دلیل اختلاف‌ها با همسر دومش اقدام به خودکشی ناموفق کرده بود.

نجفی در دادسرا ادعا کرد صحبت‌های وی شنود می‌شد و در اختیار همسر دومش قرار می‌گرفت. او در این‌باره گفت: «خودم در واتس‌اپ صحبت‌هایی را که برای ایشان ارسال کرده بودند، شنیدم. خودم نخواستم این موضوع را پیگیری کنم چون با شماره‌ای ارسال می‌کردند که معلوم نبود از کجاست.»

دادگاه محمدعلی نجفی در سه جلسه برگزار شد که آخرین جلسه آن 31 تیر 1398 بود. در نهایت در 8 مرداد 1398، سخنگوی قوه قضائیه از محکومیت محمدعلی نجفی به قصاص نفس توسط دادگاه بدوی خبر داد. بر این اساس، شعبه نهم دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی محمدرضا محمدی کشکولی نجفی را در پرونده قتل میترا استاد همسر دومش به قصاص محکوم کرد؛ حکمی که قابل تجدیدنظرخواهی بود اما نهایتا نجفی از خانواده میترا رضایت گرفت.

او در دادگاهی که 14 اردیبهشت 1399 به ریاست قاضی متین برگزار شد درباره جلب رضایت خانواده مقتول گفت حدود 10 میلیارد تومان پرداخت کرده است که حدود 8 میلیارد آن مهریه 1362 سکه‌ای میترا استاد بوده است. در نهایت شعبه دهم دادگاه کیفری محمدعلی نجفی را به شش سال و نیم حبس محکوم کرد.

رومینا و داس سیاه مرگ

اما در این روزها اذهان عمومی درگیر یک جنایت تلخ دیگر است؛ جنایتی که از آن به عنوان قتل ناموسی یاد می‌شود؛ قتل رومینا اشرفی که شبانه وقتی خواب بود با داس پدرش به قتل رسید.

رومینا دختر 14 ساله تالشی، عاشق پسری 29 ساله به نام بهمن شده بود. پدرش با ادعای اختلاف فرهنگی که بین دو خانواده وجود داشت، مخالف ازدواج آنها بود. 28 اردیبهشت 1399 رومینا به همراه بهمن خاوری فرار کرد اما یک روز بعد خانواده‌اش شکایتی تحت عنوان آدم‌ربایی در دادسرا ثبت کردند که منجر به تعقیب قانونی و بازداشت آنها شد.

به گفته افراد محلی، رومینا به علت ترس از جانش و آشنایی با خلقیات پدرش، تمایل به بازگشت به خانه نداشته‌است اما به ناچار و طبق قوانین، پلیس او را به پدرش تحویل داده است. به گفته معاون دادگستری گیلان پدر رومینا با ملاطفت و مهربانی که نشان داده بود، اعتماد بازپرس را جلب کرده بود و با بررسی جمیع شرایط، علتی برای تحویل ندادن دختر به خانواده‌اش در آن زمان وجود نداشته است. آنها شب را در منزل یکی از بستگان در آستارا به صبح رساندند و فردای آن روز راهی روستایشان شدند.

1 خرداد 1399 پدر ابتدا سعی کرد رومینا را خفه کند اما موفق نشد و پس از آن سر رومینا را با داس از تنش جدا کرد. به گفته یکی از مقامات دادگستری گیلان پدر رومینا بلافاصله پس از قتل دختر، از کرده خود پشیمان شد و از خانه بیرون آمد و تقاضای کمک کرد که بی‌فایده بود. با شیون‌های مادر و بقیه همسایه‌ها پلیس از راه رسید و قاتل را بازداشت کرد.

در تصویر آگهی ترحیم رومینا اشرفی که در اینترنت دست به دست می‌شود، نام پدر او به‌عنوان اولین اسم از افراد صاحب عزا درج شده است.

انتهای پیام

بازخوانی چند جنایت که ایران را تکان داد 2
بازخوانی چند جنایت که ایران را تکان داد 3
بازخوانی چند جنایت که ایران را تکان داد 4
بازخوانی چند جنایت که ایران را تکان داد 5
بازخوانی چند جنایت که ایران را تکان داد 6
بازخوانی چند جنایت که ایران را تکان داد 7
بازخوانی چند جنایت که ایران را تکان داد 8
بازخوانی چند جنایت که ایران را تکان داد 9
بازخوانی چند جنایت که ایران را تکان داد 10