بدون هر مقدمهای؛ برای آیتالله هاشمی
علی قلیزاده؛ امروز 19 دی روز مهمی در تاریخ انقلاب است. درگذشت آیتالله هاشمی چه از دید طرفداران و چه منتقدانش روزی نیست که فراموش شده باشد. مردی که هنوز هم بدترین دشمنان و بزرگترین حامیان خود را دارد. البته بین این دو طیف، افرادی هم هستند که او را نه سفید و نه سیاه مطلق میدانند.
یکی از مشکلات ما در مورد مسائل و شخصیتها همین قضاوتهای صفر یا صد درصدی است. سال 66 نوجوان بسیجی را میشناختم که آنقدر در شخصیت این چهره بزرگ انقلابی ذوب شده بود که دلیل جبهه رفتنش را با توجه به سن کمش توصیههای آیتالله هاشمی میدانست و مخالفش در بحث را منافق عنوان میکرد.
به طرف مباحثهاش که از او ایراد گرفته بود که "با این سن کمت از تو چه کمکی در جبههها بر میآید الا جز اینکه جلوی دست و پای رزمندهها را میگیری"؛ میگفت:: شما منافقید و آقای هاشمی به ما گفته است ما نوجوانان دهها بعثی قلچماق را حریفیم!
وقتی در دوره کودکی و نوجوانی فیلمهای دوره دفاع مقدس را با ژانر جنگی مشاهده میکردم؛ ساختار غلوآمیز فیلمها اذیتم نمیکرد که من هم مثل آن نوجوان که با همان باورش به جنگ تحمیلی قدم گذاشته بود معتقد بودم ما ایرانیها حریف چندین نفر بعثی و متجاوز گریم.
حال این صحبت از زبان این یار همیشگی امام بیان شده بود یا اینکه این نوجوان تحت تأثیر فضاهای انقلابی این را عنوان کرد؛ نمیدانم، ولی همه به خوبی به یاد دارند هاشمی یکی از فدائیان امام خمینی بود و نمیشد امام را دوست داشته باشی و هاشمی را از او جدا بدانی!
قرار گرفتنش در کنار حضرت امام و بعد از رحلت ایشان، ریاست جمهوریاش و پیروزی بالای 90 درصدی اش در انتخاباتها در سال 68 و 72 به گونهای ذهن ما را همراه این چهره سیاسی کرده بود که او جزء جدانشدنی نظام انقلابی است و چه کسی به غیر از او میتوانست مردم انقلابی و جبههای را بعد از 68 با یک شیب ملایم در فضای اجتماعی دوران سازندگی قرار دهد.
اگر چه از سال 72 با شروع دور دوم از ریاست جمهوری ایشان با اوج گرفتن دوران سازندگی، رویکردهای تازهای ساختار اجتماعی و سیاسی کشور را با یک شیب نسبتا تندی متحول کرد.
یادم میآید سال 75 فیلم سلطان از سوی کیمیایی در نقد اصلاحات شهری کرباسچی در شهر تهران، به گونهای مرثیه سرایی میکرد که انگار تیم آقای هاشمی با یک لودر عامدانه همه ارزشهای اجتماعی و اقتصادی کشور را با نظام سرمایهداری عوض میکند.
جرقه این نقد را حشمتالله طبرزدی با نشریه پیام دانشجو شروع کرد و با حسین الله کرم و ده نمکی تکامل یافت.
به گونهای که با توسعه نسبی فضای سیاسی، تحصنها و خیابان بستنها در نقد سیاستهای دولت از سوی این چهرهها در سطح تهران باب شد و در سالهای 75 و 76 در سطح شهرهای بزرگ کشور گسترش یافت. اما در عین حال همه، هاشمی را مرد اول سیاست جهان میدانستند. این که میگویم جهان، اغراق نیست میتوانید به بزرگان این ایام مراجعه کنید و ببینید در نگاه مردم این دوران، هاشمی که بود!
بعد از پیروزی سید محمد خاتمی و فاصله گرفتن حزب کارگزاران از رویکرد اصولگرایی، هاشمی حالتی پیدا کرد که به مثل مشهوری از او تعبیر میکردند که هم با اصولگرایان است و هم اصلاح طلبان! ولی در واقع شخصیت دربرگیری هاشمی در آن ایام همین بود. اگر چه او مرد جنگ بود، ولی حتی آل سعود هم به اعتبار هاشمی بر سر میز مذاکره مینشست.
دخترش فائزه هاشمی که پایهگذار توسعه ورزشهای بانوان بود؛ در این دوره هم به عنوان سرمدارا اصلاحات در برخورداری بانوان از ورزشها و حتی دوچرخه سواری که در آن ایام گناهی نابخشودنی جلوه میکرد؛ مطرح بود. انتصاب فائزه و فرزندانش که روحیات اصلاحطلبانه داشتند هاشمی را از اصولگرایان دور میکرد، ولی به یاد دارم وقتی ایشان درانتخابات مجلس سال 78 در صدر لیست اصولگرایان قرار داشت.
او اگر چه علاقه زیادی به حجت الاسلام ناطق نوری داشت، ولی از این جهت که وزرای کابینهاش در کابینه آقای خاتمی قرار گرفته بود افرادی، چون حجاریان و به خصوص اکبر گنجی را به این فکر وا میداشت که بین او اصلاح طلبان شکافی عمیق ایجاد شود.
آقای کروبی هم در سال 84 با توسل به همین شکاف از تخریب ایشان کوتاهی نکرد.
موضوع مهم هاشمی که او و بسیاری از باورهای انقلابی را به حد زیادی تحتالشعاع قرار داد؛ نه موضوع اکبر گنجی، نه ادعاهای طبرزدی و مقالات تحریریه جبهه، دوکوهه و یالثارات، بلکه ضربه احمدی نژاد و طبقه اجتماعی ایجاد شده سال 84 بود.
البته حشمت الله طبرزدی به عنوان یک ساختار شکن که راهش را افرادی، چون ده نمکی ادامه دادند و گنجی به عنوان یک اصلاحطلب پرطرفدار آن ایام، نقدهای اساسی به هاشمی را تئوریزه کردند؛ خیلی تاثیرگذار بودند و کسی که میخواست از هاشمی بدش بیاید فقط کافی بود نام او در آرشیو این تخریبها به صورت مختصر، جستجو گردد.
در سال 84 به یاد دارم که به عنوان یک خبرنگار محاورات مردم از هاشمی به این صورت بود که راننده تاکسی وقتی از روی این سرعتگیرهایی که روی خیابانها به تازگی از آن ایام باب شده بود؛ میگذشت؛ به آقای هاشمی بد و بیراه میگفت. وقتی میپرسیدی چرا؟ میگفت: اینها محصولات کارخانه هاشمی است و، چون بخواهد آنها را بفروشد به شهرستانها غالب کرده است.
فضای بدبینی به هاشمی آماده به زمین زدن او توسط احمدینژاد شده بود و ایشان با زیرکی و محیا بودن شرایط، از پیروزی در مقابل هاشمی، پیروز میدان شد. هاشمی جعبه سیاه انقلاب، امین امام و در شرایط بحرانی کشور پشتیبان مقام معظم رهبری بود. اگر چه وی معتقد بود اعتقادات قلبی اش را به عنوان یک راهکار درست در سال 88 و پس از آن ارائه میکند، ولی منتقدان دولتی که در آن ایام سوار بر اریکه پیروزی بودند کوچکترین حرف هاشمی را با توسل به دستگاههای تبلیغاتی و رسانهای خود مقابله با نظام تبلیغ میکردند.
رد صلاحیت هاشمی در سال 92 که البته به دلیل کهولت سن اعلام شد موجی از یک اعتراض را بعد از تجربه احمدینژاد ایجاد کرد که دکتر روحانی در حالی که حتی یک ماه قبل از خرداد 92، خودش هم رویای پیروزیاش را در سر نمیپروراند؛ به خاطر حمایت آیتالله هاشمی و البته برخی وعدهها به پیروزی رسید و غم رد صلاحیت هاشمی از سوی حامیانش را در جامعه به فراموشی سپرد.
هاشمی از دید من مردی سیاستمدار برای تمامی شرایط انقلاب بود. او نه سفید و نه سیاه مطلق بود. او به عنوان مسوول و گاهی اوقات نفر اول تصمیم گیرنده، با توجه به شرایط و التهابات و مسائل تصمیماتی را که حس میکرد صحیح است اجرایی کرد. ما نمیتوانیم هاشمی را بدون در نظر گرفتن آن شرایط، تنگناها و التهابات نقد کنیم.
ولی اعتقاد دارم همان طور که حضرت امام بسیاری از فرمایشتشان در توصیف این شخصیت برجسته از روی اغراق نبوده است، شخصیت هاشمی بعد از شرایط خودمانی دهه 60 و حتی 70 تحت تأثیر فضای باز سیاسی قرار گرفت و در انتها از سوی کسی که فکرش را هم نمیکرد و زمانی یکی از استانداران محبوبش بود؛ به شدت مغلوب شد.
همان نوجوان بسیجی که در آن ایام مدافع سخت آقای احمدینژاد بود هاشمی را دزد بیت المال و احمدی نژاد را "رابین هود" فقرا میدانست. وقتی در یک دیالوگ دو طرفه موضوع اعتقادش به هاشمی را یادآموری میکردم؛ به مطالبی استناد میکرد که کمتر از آن راننده تاکسی نداشت.
غلبه بر هاشمی در سال 84 و ادامه توهینها به گونهای شد که به نقد کلیت انقلاب آن هم از سوی مدعیان انقلاب و چهره هایی، چون احمدینژاد مطرح میشد و افرادی، چون مشایی به قبله حامیان احمدینژاد بدل گشته بود و این گفتمان تا سال 1390 در سطح جامعه تسری پیدا کرد. این نقدها بیشتر از اینکه نقد او باشد نقد مدیریت گاها شتابزده و گاه بی ساختار انقلاب در سالهای اولیه بود.
امثال این بسیجی دوران جنگ تنها به دلیل اینکه مقام معظم رهبری از انتصاب مشایی جلوگیری کرده است؛ از سال 90 از اقای احمدینژاد روی برگرداندند، ولی تهمتهای او را به هاشمی تماما هنوز قبول داشتند، چون خیلی سخت بود که یک بار دیگر باورهایشان به او را تصحیح کنند و این همان خواست دشمنان انقلاب بود که احساسات و عواطف انقلابی بخش عظیمی از حامیان انقلاب در این دوره به بازی گرفته شود.
در انتها هاشمی به زعم بنده عاقبت به خیر رفت و رحلتش به گونهای بود که مقام معظم رهبری در دانشگاه تهران در حالیکه جمعیت انبوهی برای بدرقهاش آمده بودند حضور یافت و شخصا نمازش را به جا آورد و تشییع این مرد سیاست ایران از دانشگاه تهران تا مرقد بنیانگذار انقلاب ادامه پیدا کرد و در آنجا آرام گرفت.
خلاصه کلام این است که این انقلاب به راحتی بدست نیامده است که با استفاده از غفلت یکدیگر در پی پیاده کردن بانیان اصلی و یاران رهبر انقلاب باشیم.
اگر چه معتقدم نگاهمان باید به گونهای باشد که حتی مسافران جدید را هم به خاطر اشتباهی که ممکن است انجام دهند از قطار پیاده نکنیم، بانیان اصلی انقلاب که جای خود را دارند!