سه‌شنبه 14 مرداد 1404

بی‌تفاوتی به فجایع ناشی از تداوم بحران است نه رضایت مردم / امید جامعه بی‌رمق شده؛ مردم زمانی از فرسودگی خارج می‌شوند که بتوانند رنج خودشان را بگویند

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
بی‌تفاوتی به فجایع ناشی از تداوم بحران است نه رضایت مردم / امید جامعه بی‌رمق شده؛ مردم زمانی از فرسودگی خارج می‌شوند که بتوانند رنج خودشان را بگویند

یک جامعه‌شناس به خبرآنلاین می‌گوید: «جورجو آگامبن (فیلسوف سیاسی) نظریه‌ای تحت عنوان زندگی برهنه دارد. او از مفهوم انسانِ تنها و زنده استفاده می‌کند که انگار از هرگونه حق سیاسی خالی شده است. در این وضعیت استثنایی مردم به زندگان بی‌قدرت تبدیل می‌شوند، یعنی زنده هستند اما صدا و حق ندارند، دیده نمی‌شوند. ساده‌تر این‌که مردم در خیابان‌ها حضور دارند، کار می‌کنند اما هیچ واکنشی به وقایع نشان...

مظاهر گودرزی: شاید اگر 5 سال قبل یا کمتر، مدیرکل حفاظت محیط زیست آذربایجان‌غربی می‌گفت جنوب دریاچه ارومیه 15 الی 20 سانتی‌متر آب دارد و اگر شرایط همین‌طور پیش برود «دریاچه به‌طور کامل خشک خواهد شد.» موجی از واکنش‌ها توسط مردم و کنشگران محیط زیست به‌راه می‌افتاد، فراموش نکنیم یک زمانی احیای دریاچه ارومیه شعار انتخاباتی نامزد ریاست جمهوری بود. اما وقتی اواخر ماه گذشته همین خبر از وضعیت دریاچه اعلام شد واکنش چندانی توسط افکار عمومی درپی نداشت.

یا مثلاً وقتی آلودگی هوای تهران مجدد شاخص‌ها را رد کرد تا تنفس در شهر به وضعیت قرمز برسد حتی مدیریت بحران استان اطلاع رسانی چندانی نکرد؛ درخصوص مسائل اقتصادی هم همین‌طور است، دیگر کمتر کسی به افزایش قیمت دلار واکنش نشان می‌دهد، انگار که یک وضعیت پذیرفته شده است، یا دیگر کسی درباره کمبود اتوبوس‌های شهری تهران صحبت نمی‌کند، انگار فقط نظاره‌گر هستیم و از کنار همه این‌ها عبور می‌کنیم، شبیه بدنی شدیم که به احساس یک درد عادت کرده و واکنشی نشان نمی‌دهد؛ عباس نعیمی جورشری، مدیر گروه جامعه‌شناسی حقوق انجمن جامعه‌شناسی ایران نام این وضعیت را «بی‌حسی جمعی» می‌گذارد.

این جامعه‌شناس در گفت‌وگو با خبرآنلاین وضعیت ایجاد شده را ذیل 5 مولفه صورت‌بندی می‌کند و از عوامل ایجاد شدن «بی‌حسی جمعی» می‌گوید، او در نهایت یک راهکار 5 گانه برای عبور از آن ارائه می‌دهد. نعیمی جورشری در این گفت‌وگو حساب سیاستمداران را از کنشگران اجتماعی و فرهنگی جدا می‌کند، او با تکیه بر کنش عناصر تاثیرگذار اجتماعی معتقد است می‌توان با خلق یک رویای ممکن مانع از پذیرفته شدن بحران‌ها به مثابه یک قاعده شد، و در نهایت از دل سردی جمعی عبور کرد.

آن‌چه در ادامه می‌خوانید متن کامل این گفت‌وگو است.

فرسودگی روانی جمعی در جامعه ایرانی

*آقای دکتر، این روزها حساسیت مردم روی برخی مسائل کم شده است، مثلاً به‌خاطر دارم یک زمان اگر خبر بدی درباره دریاچه ارومیه شنیده می‌شد موجی از واکنش‌ها توسط مردم در فضای مجازی راه می‌افتاد، اما همین یکی دو روز گذشته وقتی خبراحتمال جدی خشک شدن دریاچه به‌گوش رسید واکنش قابل توجهی توسط مردم حتی کنشگران دیده نشد؛ یا مثلاً درباره مسائلی مانند آسیب‌های اجتماعی از قبیل کودکان کار قبل‌تر خیلی شاهد توجه مردم و حتی کنشگری اجتماعی آن‌ها بودیم اما الان احساس می‌شود این قبیل مسائل کمتر مورد توجه مردم است، یا حداقل این‌که به سادگی از کنار آن عبور می‌کنیم، چرا؟

توصیف شما از مسئله درست است، حداقل در بخش بزرگی از جامعه چنین رفتاری مشاهده می‌شود، من نام این پدیده را «بی‌حسی جمعی» یا نوعی «دل سردی اجتماعی» می‌گذارم.

*چه‌طور یک جامعه گرفتار «بی‌حسی» جمعی می‌شود؟

به‌نظرم این بی‌حسی جمعی را در پنج محور می‌شود فرمول‌بندی کرد. فرسودگی روانی جمعیت، عادی‌سازی بحران، فقدان افق امید، فرسایش سرمایه اجتماعی و پنجمین عامل استعاره از بدنی است که دیگر نمی‌لرزد.

*اگر موافق باشید تک تک این عوامل را بررسی کنیم؛ منظورتان از فرسودگی روانی جمعیت چیست؟

در ادبیات جامعه‌شناسی بحران و روانشناسی اجتماعی وقتی یک جامعه دائماً تحت تنش‌های شدیدی مانند جنگ، خشونت خیابانی یا ناامنی قرار می‌گیرد مردم به مرور دچار خستگی روانی مزمن می‌شوند، جامعه‌ای که دیگر انرژی روانی برای اعتراض، مقاومت یا حتی سوگواری را ندارد.

بی‌حسی اجتماعی محصول ترکیبی از خشونت، بی‌افقی، تکرار بحران و انزوای اجتماعی است.

*نشانه‌های ملموس این فرسودگی روانی جمعیت چیست؟

بی‌تفاوتی عمومی به فجایع، مثل همان موضوعی که شما بیان فرمودید، یعنی خبر خشک شدن احتمالی دریاچه ارومیه. همچنین گرایش به شوخی توامان با بی‌حوصلگی که قصد دارد از بحث‌های سیاسی جدی فرار کند، اینها از نشانه‌های فرسودگی روانی است. نشانه دیگر این وضعیت شنیدن عبارت‌هایی مثل «دیگر فایده ندارد.»، «همیشه که همین هست.» یا «کاری از دستمان برنمی‌آید.». این‌ها نشانه‌های زبانی فرسودگی روانی جمعیت است.

بی‌حسی در برابر بحران ناشی از تداوم و انباشت بحران است نه رضایت

*درباره عامل دوم بگویید، منظورتان از عادی‌سازی بحران چیست؟

در ایران بحران‌های اجتماعی - سیاسی آنقدر تکرار شده که برای بسیاری عادی شده‌اند. مثلاً شما با کسی درباره آلودگی هوا صحبت می‌کنید، طرف می‌گوید همیشه همین بود، یا مثلاً از کسی می‌پرسید اینترنت قطع است، پاسخ می‌دهد دیگر عادت کردیم، یا فلان کالا گران شده است واکنش این است که عجیب نیست مگر تا حالا ارزانی شده است. این‌ها نشانه‌های زبانی عادی‌سازی بحران است. بی‌حسی در برابر بحران ناشی از تداوم و انباشت بحران است نه رضایت یا پذیرش مردم.

اصلاح‌طلبی بی‌اعتبار شده و انقلاب آینده‌ای مبهم دارد

*فقدان افق امید را به عنوان عامل سوم صورت‌بندی می‌کنید.

به اعتبار کلام ارنست بلوخ، امید تنها یک احساس شخصی نیست، بلکه نیرویی است که تاریخ را پیش می‌برد. وقتی یک جامعه‌ای به این باور برسد که از مسیر اصلاح، مهاجرت، انقلاب هیچ تغییری ممکن نیست، حتی حفظ بقا هم ممکن نیست، این جامعه دچار پدیده‌ی «بی افقی» می‌شود. در جامعه امروز اصلاح‌طلبی عمدتاً بی‌اعتبار شده، همچنین انقلاب پرهزینه است و از طرفی آینده‌ای مبهم دارد، یا مثلاً وقتی فرد به مهاجرت فکر می‌کند باید بپذیریم که امکان مهاجرت برای همه فراهم نیست، در کنار این‌ها در مواردی حتی زندگی عادی هم برای برخی افراد با بحران جدی روبه‌رو است، در این وضعیت امید نه به‌عنوان یک نیرو معطوف به عمل بلکه به یک رویای خاموش و درونی تبدیل می‌شود. بلوخ این وضعیت را با تعبیر «هنوز ناآگاه» یاد می‌کند، یعنی یک امیدی هست که هنوز وجود دارد و از بین نرفته است اما خصلت این امید این است که اصطلاحاً توان ندارد، بی‌قدرت است، تعیین کننده نیست، ناتوان است، بنابراین امیدی بی‌رمق است.

دولت‌ها تلاش می‌کنند بدن افراد را کنترل کنند، وقتی بدن‌ها هیچ واکنشی نشان ندهند، یعنی نه می‌جنگند و نه مقاومت می‌کنند، بدان معناست که قدرت موفق شده است سوژه‌ها را مطیع کند.

*اما فرسایش سرمایه اجتماعی، چیزی که به گزاره اعتماد بسیار نزدیک است، این مورد را چه‌طور برای «بی‌حسی جمعی» صورت‌بندی می‌کنید؟

تحلیل سرمایه‌اجتماعی به مولفه اعتماد گره می‌خورد، چنانکه ما در کشورمان فروپاشی اعتماد داریم. یک جامعه متعادل جامعه‌ای است که میان مردم و نهادها، میان فرد و جمع، و میان گذشته و آینده یک رابطه مبتنی بر اعتماد برقرار باشد. در جامعه ایران امروزی به نظر می‌رسد این اعتماد در سطوح متعددی دچار فروپاشی شده است، مانند بی‌اعتمادی به نهادهای رسمی از قبیل دولت، مجلس، رسانه رسمی مانند صداوسیما. همچنین شاهد بی‌اعتمادی در میان گروه‌های اجتماعی هستیم مانند شکاف نسلی، قومی و جنسیتی. همینطور نسبت به کنش سیاسی بی‌اعتمادی وجود دارد، این بی‌اعتمادی منجر به تضعیف سرمایه اجتماعی شده است. رابرت پاتنام، جامعه‌شناس از این وضعیت به عنوان فروپاشی پل‌های میان آدمیان یاد می‌کند، یعنی جامعه‌ای که افرادش دیگر برای هم نمی‌جنگند، باهم نمی‌سازند، و فقط در لاک خودشان فرو می‌روند.

مردم در خیابان تردد دارند اما به فجایع واکنشی نشان نمی‌دهند

*ما امروز گرفتار یک جامعه‌ای هستیم که پل‌های میان آدمیان فرو ریخته است؟

این ویژگی در بخشی از جامعه ما جاری است، اما من قائل نیستم این وضعیت برای همه بدنه‌ی اجتماعی ایران وجود دارد. با این حال بسیاری از گروه‌های اجتماعی هستند که در وضعیت فروپاشی پل‌های میان آدمیان قرار دارند.

*گزاره نهایی شما درباره «بی‌حسی جمعی»، بدنی است که دیگر نمی‌لرزد، منظورتان چیست؟

من این بدن را به مباحث آگامبن و فوکو ارجاع می‌دهم، فوکو در تحلیل قدرت می‌گوید که قدرت نوین بر بدن‌ها حاکم است، منظورش این است که دولت‌ها تلاش می‌کنند بدن افراد را کنترل کنند، وقتی بدن‌ها هیچ واکنشی نشان ندهند، یعنی نه می‌جنگند و نه مقاومت می‌کنند، بدان معناست که قدرت موفق شده است سوژه‌ها را مطیع کند.

جورجو آگامبن نیز نظریه‌ای تحت عنوان زندگی برهنه دارد. او از مفهوم انسانِ تنها و زنده استفاده می‌کند که انگار از هرگونه حق سیاسی خالی شده است. در این وضعیت استثنایی مردم به زندگان بی‌قدرت تبدیل می‌شوند، یعنی زنده هستند اما صدا و حق ندارند، دیده نمی‌شوند. ساده‌تر این‌که مردم در خیابان‌ها حضور دارند، کار می‌کنند اما هیچ واکنشی به وقایع نشان نمی‌دهند.

اتفاقاً یکی از تحلیل‌های غلطی که امروزه درباره جامعه ایرانی نزد سیاست‌مداران وجود دارد این است که می‌گویند ببینید پاساژها و بازارها پر از مردم است لذا جامعه با نشاط و قدرتمند است. به نظرم این تحلیل نادرستی است، چراکه این مردمی که در خیابان تردد دارند به فجایع واکنشی نشان نمی‌دهند، این همان وضعیتی است که آگامبن به آن زندگان بی‌قدرت می‌گوید، به‌تعبیری دیگر این وضعیت همان بدنی است که دیگر نمی‌لرزد.

بنابراین این بی‌حسی اجتماعی محصول ترکیبی از خشونت، بی‌افقی، تکرار بحران و انزوای اجتماعی است؛ یعنی جامعه‌ای که در وضعیت تعلیق زندگی می‌کند، یا از نظر فوکو تن به انضباط داده، از نظر بلوخ امیدش را بلعیده، اما هنوز خاموشانه در دل امید دارد حتی امید بی‌رمق.

تلاش مصدق برای دموکراتیک کردن فرهنگ و سیاست

*آقای دکتر ما با جامعه‌ای مواجه هستیم که تجربه‌های پیروزیِ جمعیِ کمی دارد، یا حداقل پیروزی‌اش در مقابل تجربه‌های شکستِ جمعی کمتر است، آیا این وضعیت سبب‌ساز این بی‌حسی جمعی می‌شود؟

ببنید، ما یک جامعه موزائیکی هستیم، طوری‌که مثلاً تجربه زیستی مردم در شهر رشت با بیرجند تفاوت دارد، نوع مواجهه این مردم با مذهب یا سیاست متفاوت است، بنابراین وقتی از پیروزی جمعی حرف می‌زنیم ابتدا باید ببینیم جامعه هدف ما دنبال چه چیزی است تا رسیدن یا نرسیدن به آن را پیروزی یا شکست قلمداد کنیم.

در سطح دوم باید ببینیم پیروزی و شکست جمعی را در کدام بازه زمانی بررسی می‌کنیم، آیا منظورمان بازه دو هزار ساله است؟ یا هدف‌مان بازه زمانی معاصر است؟ بنابراین بازه زمانی اهمیت دارد. مثلاً در سده اخیر ما دو سال ممتاز با دولتی دموکرات در کشور داشتیم، آن هم دولت مرحوم مصدق بود، زیرا یک تلاش پایدار برای دموکراتیک کردن فرهنگ و سیاست بود.

مردم زمانی از فرسودگی خارج می‌شوند که بتوانند رنج خودشان را در جمع بازگو کنند.

*ولی این جامعه در همان دورانِ خوب، باز هم شکست می‌خورد، این‌طور نیست؟

بله، اتفاقا مثال جنبش ملی و کودتا نمونه‌ای از پیروزی و شکست جامعه ایرانی بود که بیان کردم، چون جنبش ملی نفت کامیاب شد اما دولت برآمده از آن با کودتا ناکام ماند. لذا گمان نمی‌کنم بشود گزاره‌ای مطلق بیان داشت که تجربه شکست جامعه ایرانی افزون بر پیروزی است.

تجربه مکرر بحران و فقدان جامعه مدنی قوی، اجتماع ایرانی را فرسوده کرد

*اجازه بدید از زاویه دیگری بپرسم، در سال 88 حداقل بخشی از جامعه گمان می‌کرد شکست خورده است، اما بعدتر واکنش این گروه شکست خورده از جامعه کنشگرانه بود نه انزواگرایانه، یعنی آن‌جا هم شاید گزاره‌های فرسودگی روانی، فقدان امید و مواردی مشابه وجود داشت، اما آن گروه تصمیم گرفت مجدد کنشگری کند، یعنی هم دریاچه ارومیه برایش اهمیت داشت و هم در سال 1392 پای صندوق رای آمد و به آقای روحانی رای داد، چرا آن گروه شکست خرده چنین واکنشی داشت؟

در آن بازه زمانی نیروهای اجتماعی که در جامعه فعال بودند برای تحلیل اهمیت دارند، این نیروها از زوایه انسجام، کارآمدی و تشکل یافتگی رده‌ی بالاتری داشت، درحالی‌که درصد زیادی از آن بدنه و نیروی اجتماعی بعدتر ایران را ترک کردند، حتی خیلی از کسانی‌که فعال سیاسی حرفه ای نبودند اما جزو نیروهای اجتماعی کارآمد بودند که باعث می‌شدند چگالی جامعه ایرانی بالا رود ایران را ترک کردند. مانند بسیاری از افراد تحصیل‌کرده عالیه، هنرمندان یا حتی نویسندگان ادبیات داستانی. ضمن این‌که جامعه مدنی در سال‌های نزدیک به 1388 قوی‌تر بود چرا که برخی نهادها مانند سازمان‌های مردم نهاد قوی‌تر بودند اما امروز ما چنین تشکل‌هایی با آن ابعاد و عدد و وزن نداریم.

این روزگار یک تفاوت جدی با روزگار دهه هفتاد یا هشتاد دارد، در سال‌های اخیر فاصله بحران‌ها کم شده است، از سال 1396 تا امروز مستمرا با بحران مواجه هستیم، درحالی که قبل از سال 1388 فاصله بحران ها زیادتر بود. قبلش جامعه در سال‌های 1378 و 1379 بحران‌ها را تجربه کرد و قبلترش هم دهه شصت. درصورتیکه در سالهای اخیر، بحران‌ها استمرار وقوع دارند. تجربه مکرر بحران در ضمن فقدان جامعه مدنی قوی، اجتماع ایرانی را فرسوده کرد و این فرسایش سبب شد افق امید کمرنگ شود.

مردم زمانی از فرسودگی خارج می‌شوند که بتوانند رنج خودشان را در جمع بازگو کنند

*برای این جامعه که دچار «بی‌حسی جمعی» است چه آینده‌ای می‌شود متصور شد، یا در شکل دیگر پرسش، برای رهایی از این بی‌حسی چه راهی وجود دارد؟

اجازه بدهید پاسخ این سوال را به شکل دیگری ارائه دهم. راستش من به تحولات جاری خوشبین نیستم، اما آگاهانه تمایل ندارم اکنون این بدبینی را به گفتگو و ذهن مخاطب تزریق کنم، لذا چند راهکار مطرح می‌کنم، خود مخاطب درباره هرکدام از این راهکارها قضاوت کند که آیا شدنی هستند یا نه، اینگونه پاسخ شما نیز محقق می‌شود. بنا بر مبانی دانشی که به آن‌ها تکیه دارم، این راهکارها - جدا از این‌که موانع زیادی برای اجرای‌شان وجود دارد - راهکارهای نجات دهنده کشور هستند.

اولین اقدام بازسازی فضاهای امن گفت‌وگو است، چنین کاری باعث ترمیم فرسودگی روانی جمعی می‌شود، مردم زمانی از فرسودگی خارج می‌شوند که بتوانند رنج خودشان را در جمع بازگو کنند.

راهکار دوم آگاهی سازی انتقادی است، من نام آن را ضد روایت سازی می‌گذارم.

*کارکرد این راهکار چیست؟

این راهکار با عادی سازی بحران مقابله می‌کند. رسانه‌های مستقل، افراد فرهنگی، نویسندگان، داستان نویسان، معلم‌ها باید با عادی سازی بحران مقابله کنند. این گروه ها در مقابل عادی سازی، آگاهی‌سازی می‌کنند. به جامعه‌ای که باور کرده کاری نمی‌شود کرد باید یادآور شد که این بحران‌ها استثنا هستند نه قاعده.

راهکار سوم خلق رویاهای ممکن و تصور آینده است، یعنی همان احیای افق امید. تاکید می‌کنم امید فقط احساس نیست بلکه نیازمند زبان، تصویر و تخیل آینده‌مند است. این نیازها را روشنفکر، هنرمندان، فعالان مدنی می‌سازند.

ملتی که نتواند تجربه‌های نو خلق کند در سیطره ارتجاع تاریخ خودش را حبس خواهد کرد

*قبل از این‌که سراغ راهکار چهارم برویم این را بپرسم، وارد شدن در فاز خلق رویاهای ممکن کمی نزدیک شدن به فاز اپوزیسیون نیست؟

اشاره مهمی است. خیر، من در خلق رویاهای ممکن به هنرمندان، روشنفکران و جامعه مدنی تأکید دارم نه به سیاستمداران، اتفاقا با سیاستمداران ارتباط ذهنیتی خوبی ندارم چراکه آن‌ها را کمتر اهل اندیشه و خرد می‌دانم. می‌توان در تاریخ دولت‌ها نشان داد که اهالی سیاست - به معنی حرفه‌ای واژه - عمدتا منفعت‌گرا، مصلحت‌گرا و قدرت‌گرا هستند، اما درباره روشنفکران این امید هست که اندیشه خوراک اصلی آنها باشد. چون ملات کار متفکر و روشنفکر و نویسنده فرهنگ است و تعقل. بنابراین وقتی از خلق رویای ممکن حرف می‌زنم اتفاقا مقصودم اپوزیسیون و پوزیسیون نیست، بلکه خلق این رویا توسط اندیشمندان رقم می‌خورد. دقت کنید که ما در اندیشه ناگزیر به استدلال هستیم بنابراین اگر روشنفکری بخواهد به سمت سیاست سواستفاده کند می‌توان در مقام خردگرایی انتقادی، مچ آن را گرفت و با آن رو در رو شد.

ملتی که نتواند تجربه‌های نو خلق کند در سیطره ارتجاع تاریخ، خودش را حبس خواهد کرد.

فی المثل وقتی از خلق رویاهای ممکن حرف می‌زنم منظورم آبادی میهن است، و وقتی از آبادی میهن می‌گویم الزاماً منظورم علم توسعه است. من آنگاه که از تخیل ممکن حرف می‌زنم درباره یک قصه ملی صحبت می‌کنم، یک داستان و بلکه صدها داستان خرد و کلان! باید در آن سوی داستان‌های صفر و یک رسمی قدم نهاد. دانشجوی من گاهی تصور می‌کند قبل از انقلاب فقط گل و بلبل بوده است، گمان می‌کند شکنجه نبوده، به او می‌گویم دکتر فاطمی وزیر خارجه این مملکت را قبل از انقلاب تیرباران کردند، آیا این را می دانی؟ یا نمونه های تضاد و فاصله طبقاتی که در حاشیه نشینی قبل انقلاب نمود داشت. فقری که امروزه هم به شکلی متفاوت و با الگویی شدید بازتولید می شود. بنابراین ما باید خاطره را بازگو کنیم، من معتقدم کار نویسنده، روشنفکر، هنرمند و کنش‌گر مدنی بازخوانی و ایجاد روایت است، روایت‌هایی فراوان که در رقابتی آزاد و متکثر بتوانند امکان دستیابی به حقیقت را برای بشر در بند سنت و مدرنیته، میسر کنند. پیشنهاد من به آن دانشجو این خواهد بود که نقدهای تو بجا است و با آنها می‌توانم همدلی کنم اما برای اصلاح و بهبود امور، چرا می‌خواهی به قبل برگردی؟ چرا عقب‌گرد می‌کنی؟ در عوض یک رویای نو و ممکن خلق کن که رو به پیش است. ملتی که نتواند تجربه‌های نو خلق کند در سیطره ارتجاع تاریخ، خودش را حبس خواهد کرد.

از فرایند دموکراسی خواهی ایرانیان مثال بزنم، در دولت دکتر مصدق یک روزنامه یا حزب تعطیل نشد. الان در هجمه مخدوش روایت‌سازی‌های مجازی، خیلی‌ها به مصدق فحش می‌دهند، این یک ناآگاهی تاریخی اسنادی است که گاهی مد زمانه می‌شود، عاملیت آن هم عمدتا با راست است. اکنون این خطای مهلک راست است که فضای مجازی را در هم می‌نوردد، ذهنیت‌سازی می‌کند و تبلیغات گسترده می‌سازد تا ذهن غرق شود اما نکته‌ای وجود دارد، این عمل راست کنونی بسیار شبیه به خطای چپ در دهه پنجاه است. این دو مخالف هم هستند و گاه به زشت‌ترین الفاظ ناسزا می‌گویند و متهم می‌کنند اما در منش یکسان عمل می‌کنند. ما به نقد این منش نیاز داریم برای آگاهی عمومی و گذار به دموکراسی. بگذارید به شما عرض کنم کسی که حتی مخالف مصدق اما پژوهشگر است به شما نخواهد گفت دیدگاه مصدق ضد دموکراسی و ضد مردم و ضد منافع ملی بوده است، این را اسناد تایید می‌کنند. می‌شود به سیاست اقتصادی مصدق و نحوه مذاکرات بین المللی یا حتی برخی تصمیمات دولت او، نقد وارد کرد اما دولت او نمونه‌ای درخشان از تمرین دموکراسی ایرانی بود. بنابراین منِ معلم با روایت‌هایی که تعریف می‌کنم برای دانشجوی خودم یک رویای ممکن خلق می‌کنم، رویایی که بگوید ما می‌توانیم این کشور را بدون بازگشت به عقب بسازیم، این‌ها همگی تخیل‌های ممکن میهن‌دوستانه و خردستایانه هستند که با فلسفه سیاسی مدرن درهم‌آمیخته‌اند، رویایی که قدرت را مهار می‌کند و امیدی که قدرت را در خدمت هنجارهای دموکراتیک و توسعه قرار می‌دهد.

*ما در راهکار سوم کمی بنیادی حرف زدیم، اما مجموعه راهکارهای شما یک شماره‌ی چهاری هم داشت.

بله، راهکار چهارم کنشگری محلی است، این کنشگری سرمایه اجتماعی ضعیف شده را بازسازی می‌کند. وقتی نهادهای کلان کاری نمی‌کنند امید باید از سطح خرد بازتولید شود، بنابراین در این وضعیت نقش کنشگران محلی اهمیت پیدا می‌کند. البته راهکار پنجمی هم وجود دارد، یعنی احیای بدن مقاوم، هنرمند و خلاق؛ تا با آن از بدن مطیع و بی‌صدا عبور کنیم. باور کنید تماشای تئاتر، نمایش خیابانی، رقص، نقاشی، کنسرت موسیقی و خواندن داستان، شما را از بدن مطیع فاصله می‌دهد.

اگر مردم یا نهادهای قدرت از من بپرسند راهکار عبور از این وضعیت بحرانی چیست من همین پنج مورد راهبردی را پیشنهاد می‌دهم.

233233

کد خبر 2097444
بی‌تفاوتی به فجایع ناشی از تداوم بحران است نه رضایت مردم / امید جامعه بی‌رمق شده؛ مردم زمانی از فرسودگی خارج می‌شوند که بتوانند رنج خودشان را بگویند 2
بی‌تفاوتی به فجایع ناشی از تداوم بحران است نه رضایت مردم / امید جامعه بی‌رمق شده؛ مردم زمانی از فرسودگی خارج می‌شوند که بتوانند رنج خودشان را بگویند 3