شنبه 3 آذر 1403

تبعیدی‌ها؛ تلخ‌وشیرینی‌های اسارت حاج‌محسن / وقتی خائنها مجازات شدند

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
تبعیدی‌ها؛ تلخ‌وشیرینی‌های اسارت حاج‌محسن / وقتی خائنها مجازات شدند

خیانت چندنفر از اسرا، خون تبعیدی‌ها را به جوش آورد. به‌همین‌دلیل بعد از تحقیق، در یک برنامه هماهنگ و منظم برنامه تنبیه و مجازات را عملی کردند و آن‌ها را خونین و مالین تحویل اربابشان دادند.

خیانت چندنفر از اسرا، خون تبعیدی‌ها را به جوش آورد. به‌همین‌دلیل بعد از تحقیق، در یک برنامه هماهنگ و منظم برنامه تنبیه و مجازات را عملی کردند و آن‌ها را خونین و مالین تحویل اربابشان دادند.

به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «تبعیدی‌ها؛ روایتی از روزهای اسارت حاج‌محسن کرمی» نوشته حمید رستمی یکی از آثار ادبیات دفاع مقدس و فرهنگ مقاومت است که توسط انتشارات حماسه‌یاران منتشر و راهی بازار نشر شده است.

این‌کتاب داستان اسارت پاسدار شجاعی است که به خاطر مخالفت فرماندهانش، به‌عنوان بسیجی به جبهه جنگ ایران و عراق می‌رود و پس از یک نبرد سهمگین، با تنی مجروح و نیمه‌جان اسیر دشمن می‌شود. اسارت به‌عنوان فصل جدید زندگی حاج محسن کرمی، پر از فراز و فرود است که با شکنجه، تحقیر، تبعید، خیانت، شیطنت، تدبیر و امید به آینده رقم می‌خورد و پس از دوسال، به میهن باز می‌گردد. تبعیدی‌ها داستان اسارت «نیکبخت» یا همان «حاج محسن کرمی» است.

شخصیت اصلی کتاب پیش‌رو، محسن با نام «عابد ابراهیمی» در سپاه کردستان فعالیت اطلاعاتی می‌کند ولی دلش درگیر جبهه است و می‌خواهد هرطور شده راهی خط مقدم شود. از چهارسال پیش که پاسدار شده، اجازه جبهه رفتن ندارد. به‌همین‌دلیل در یک فرصت مناسب خود را بین بسیجی‌ها جا می‌زند و راهی جبهه می‌شود. سپس در معرکه نبرد با بدنی مجروح و نیمه‌جان در تک شلمچه که سال 1367 انجام شد، اسیر دشمن می‌شود.

ماجراهای اسارت حاج محسن از همان‌لحظات اول که او را با فرمانده مهمی اشتباه می‌گیرند شروع می‌شود. طبق روایت او، بعثی‌ها که خیالشان از ثبت نشدن نام حاج محسن و تعداد زیادی از اسرا راحت بود، هر بلایی می‌خواستند سرشان می‌آوردند. حاج محسن از افرادی بوده که بعثی‌ها آنها را جماعت شَغب یا خرابکار می‌نامیدند و مدام از این آسایشگاه به آسایشگاه دیگر و از یک اردوگاه به اردوگاه دیگر تبعید می‌کردند. بیشتر تبعیدی‌ها یا پاسدار بودند یا طلبه. تبعیدی‌ها زیر انواع شکنجه و تحقیر، کلاس‌های درس و آموزش قرآن و معارف را برپا کردند و با وجود ممنوعیت شدید، کارشان را تا پایان اسارت ادامه دادند. حاج محسن در یکی از همین کلاس‌ها با بسیجی نوجوانی آشنا می‌شود که بعثی‌ها او را به خاطر یک بیماری ساده به بیمارستان بغداد بردند. بعدها خبر می‌رسد که دانشجوهای پزشکی عراق او را در اتاق تشریح مُثله (تکه تکه) کرده‌اند!

یکی از خاطرات تلخ او از این‌قرار است که ماجرای مطرب‌ها و نسق کشی یوسف خنزیر که می‌خواست پاسدارها خودشان را معرفی کنند، و با تهدید اینکه اگر پاسدارها از جمع بیرون نیایند به اسرای نوجوان تعرض جنسی می‌کنند، به شورشی عمومی تبدیل شد که کار به یگان ضد شورش کشید.

خیانت چندنفر از اسرا به بقیه، خون تبعیدی‌ها را به جوش آورد. به‌همین‌دلیل بعد از تحقیق کافی، در یک برنامه هماهنگ و منظم برنامه تنبیه و مجازاتشان را عملی کردند و آن‌ها را خونین و مالین تحویل ارباب‌هایشان دادند. در ادامه اردوگاه به وضعیت قرمز در آمد و سه روز بدون غذا و آب در آسایشگاه‌ها زندانی شدند. برای اینکه بقیه بیشتر آسیب نبینند، سیزده نفر از تبعیدی‌ها از جمله حاج محسن، خودشان را معرفی کردند و راهی انفرادی شدند. انفرادی اتاقک کوچکی بود که این بار به‌جای یک نفر، هر سیزده نفرشان را داخلش جا دادند. اتفاقاتی که در این انفرادی افتاد؛ از شکنجه‌ها و رساندن آب و غذا توسط اسرای ملحق به تبعیدی‌ها، خواندنی است.

ماجراهای تلخ و شیرین اسارت حاج محسن و تبعیدهای پرتکرارش، حتی پس از حرکت به سمت آزادی و مرزهای ایران! کتاب تبعیدی‌ها را متفاوت و خواندنی می‌کند. جمع آوری اطلاعات فریب‌خورده‌هایی که از گروهک منافقین جداشده و به عنوان اسیر ایرانی به حزب بعث تحویل شده بودند و نحوه انتقال این اطلاعات مهم به ایران هم از بخش‌های جذاب این کتاب هستند.

در بخشی از این‌کتاب می‌خوانیم:

من توی بیمارستان الرشید چیزایی دیدم که آرزو می‌کنم ای کاش هیچ وقت نمی‌دیدم. یکی از کارایی که از من می‌خواستن، تمیز کردن اتاق تشریح بیمارستان بود هر چند وقت یه بار دانشجوهای پزشکی دانشگاه بغداد، واسه کالبد شکافی میومدن بیمارستان الرشید. استاد راهنما واسه اینکه دانشجوهاشو با آناتومی اجزای داخلی بدن آشنا کنه، از اسرای ایرانی استفاده می‌کرد. حسین دهقان تحت درمان بود و کم کم داشت حالش بهتر می‌شد که یکی از پرستارا با یه آمپول بی‌هوشش کرد و روی سکوی تشریح خوابوندش بعدم استاد راهنما و بیست تا دانشجوی دختر و پسر دورش حلقه زدن و بدنشو زنده زنده، مثله کردن دو ساعتی که گذشت، یه کیسه‌ی جسد تحویلم دادن تا تیکه پاره‌های بدنشو جمع وجور کنم و تحویل نگهبانی که مسئول اون بخش بود بدم. بعدم باید مثل همیشه سکوی تشریحو می‌شستم تا اثری از جنایتشون نمونه.