دوشنبه 5 آذر 1403

تحلیلی از «خط» و «خطاها» در جمهوری اسلامی

وب‌گاه الف مشاهده در مرجع
تحلیلی از «خط» و «خطاها» در جمهوری اسلامی

یادداشت مدیرعامل موسسه همشهری با عنوان «درباره خطاهای جمهوری اسلامی؛ از قتل‌های زنجیره‌ای تا هواپیمای اوکراینی» با واکنش های مختلفی روبرو شده است. از واکنش های جدلی و سیاست زده (چه مثبت، چه منفی) که بگذریم این یادداشت حاوی اشاره های درستی در تحلیل و نقد سیاسی است که البته با تکیه بر برخی واژه ها و پیش فرض های غلط نتایج نادرستی گرفته است.

آقای مهدیان در برشمردن مصادیق «خطا» هایی که از جمهوری اسلامی سر زده به مواردی اشاره می کند که نگارنده متعرض همه آن ها نیست به این معنا که برخی از این مصادیق را مبتنی بر خطاهای «فردی» می داند. اما از آنجا که او نوشته خود را صرفا محصور در توضیح این خطاهای اشاره شده نکرده و از آن مهمتر خوانندگان یادداشت او نیز بر اساس نوشته های دیگر وی این روش توضیح را قابل تسری به همه خطاها و رخدادهای تلخ در جمهوری اسلامی تفسیر می کنند لازم است که در نقد آن به مواردی اشاره کرد.

واژه ها  بار اصلی این یادداشت بر دوش 4 کلیدواژه اصلی «خط»، «خطا»، «نظام» و «راهبرد» است که نویسنده با تکیه بر آن ها به طور خلاصه سعی دارد «رخدادهای تلخ» را در جمهوری اسلامی ناشی از «خطاها» بداند نه «خط» یا «نظام».

این کلید واژه‌ها تعبیر دیگری از همان مضامین قدیمی درباره خطاها یا فسادهای «فردی» و «سیستمی» هستند که در اظهار نظرهای ناظران سیاسی تحلیل گر بارها و بارها به آن اشاره شده است. ظاهرا در یادداشت مذکور مراد از «خط» اراده های سیستمی و نظام یافتهء خط دهنده و مراد از «خطا» اقدامات و اراده های فردی مستقل از خط و سیستم است که گاه نیز در تعارض با آن است.

در بیان جامعه شناسانه معادل تعبیر «خطای فردی» در این یادداشت «عامل / فرد» و معادل تعبیر «خط» اصطلاح «ساختار / نظام» است که نویسندهء یادداشت، خود نیز آنها را معادل هم به کار برده است: «پنجم و از همه مهم‌تر. نسبت خطا را با ساختار ببینیم. اینکه خطا از فرد است یا ساختار یا نظام؟» 

مشکل اینجاست که در این یادداشت «نظام» معنای جدید و متفاوتی نیز یافته است که خارج از دایره معنایی جامعه شناسانه این تعبیر است. نویسنده علیرغم اینکه خود، «خط» را معادل «سیستم» و «نظام» تعریف کرده اما در جای دیگری از این یادداشت با اشاره به امکان خطای «سیستم» یا «نظام» این خطا را راهبردی ندانسته و «نظام» (در معنایی جدید) را از آن مبری کرده است: «خطای فرد و ساختار ممکن است. چون نه فرد عصمت دارد و نه قوانین ما. اما آیا نظام ما هم دچار خطای راهبردی است؟»

پرسش این است که اگر هم در ساختار و قوانین ما و هم در افراد چنانکه نویسنده نیز آن را تایید می کند امکان خطا وجود دارد چطور می توان دامان «نظام» را از آن پاک دانست. آیا نظام چیزی بیش از مجموعه افراد / عوامل و ساختار / قوانین است؟ البته نویسنده ظاهرا خطای «نظام» را (فارغ از حیثیت وجودی «نظام» در معنای جدیدی که بر آن بار کرده) پذیرفته اما آن را «راهبردی» نمی داند. بنابراین اگر بتوان نشان داد که در نظام ما خطاهای راهبردی هم وجود داشته و دارد ادعای نویسنده مخدوش است. نقد پیش فرض ها در تعریف راهبرد که معادل فارسی استراتژی است معمولا گفته می شود راهبرد به معنای تعیین اهداف و ارایه برنامه هایی برای تحقق آن است. یعنی راهبرد دو جزء دارد: تعیین اهداف (عموما اهداف بلند مدت و بلند مرتبه) و ارایه برنامه. نویسنده به درستی می گوید ما در راهبردها مشکلی نداریم. یقینا در جمهوری اسلامی اهداف بلند و آرمان های بزرگی ترسیم شده که در قانون اساسی ما به خوبی منعکس شده است اما آیا این اهداف و آرمان ها صرفا اختصاص به نظام ما دارد یا اهداف بلند تعریف شده در قانون اساسی ما مطلوب و مقصود کل اجتماعات انسانی در طول تاریخ بوده است؟ پیش فرض ناگفته و نادرست نویسنده ظاهرا این است که این آرمان ها مختص ماست حال آنکه جدا از برخی باورهای دینی خاص ما هیچ نظامی را در اجتماعات بشری نمی توان یافت که مدعی ارزش هایی مغایر با آنچه ما در قانون اساسی مان از آن سخن گفته ایم باشد. حتی در مهد نظام سرمایه داری که نویسنده آن را دچار خطا در راهبرد میداند حمایت از آزادی ثروتمندان و حمایت از آنان به این دلیل صورت می گیرد که «آزادی» یک ارزش حیاتی است (نظیر آنچه در قانون اساسی ما آمده). این حمایت حتی با توسل به یک نظریه «عدالت» (ارزشی که باز در قانون اساسی ما نیز وجود دارد) توجیه می شود که در آن ثروت ناشی از کار و تلاش افراد آزاد، عادلانه و مشروع است.

تاکیدات نویسنده بر نژادپرستانه بودن «نظام / خط / راهبرد» آمریکا نیز جدا از آنکه با قانون اساسی این کشور که برآمده از افکار بنیانگذاران آن است نمی خواند در برابر برخی از نمونه های نقض آشکار این ادعا نیز کاملا بی دفاع است: حضور یک سیاه پوست (باراک اوباما) در راس این نظام! به علاوه با مدل برخورد آقای مهدیان آمریکایی ها نیز می توانند خطاهای پلیس را ناشی از خط و نظام شان ندانند و از قضا با توسل به شواهد دیگری در رفتار خود که بعضا به کلی در رفتار و گفتار ما غایب است آن را ناشی از خطاهای افراد در پلیس بدانند نه خط و نظام شان. به خصوص آنکه این کشور اساسا سرزمین مهاجران است و فرهنگ های گوناگون درآن وجود دارند که به طور طبیعی حجم تنازعات را بالا می برد.

بنابراین توسل به تعیین «اهداف» هر قدر هم که این اهداف بلند و آرمانی باشند در بررسی و ارزشگذاری راهبردها ما را به جایی نمی رساند. آنچه در راهبردها تعیین کننده است و بر اساس آن می توان راهبردها را دارای خطا یا مبری از آن دانست «برنامه» ها و راهکارهایی است که برای آن اهداف بلند در پیش گرفته می شود. اینجاست که می توان گفت حتی یک ناظر غیرمتخصص با توسل به فهم عرفی و غیر علمی نیز می تواند خطاهای راهبردی ما را در برنامه ها و راهکارهای در پیش گرفته شده طی سالهای پس از جنگ به خوبی ببیند و مهم تر آنکه تناقض این برنامه ها را با اهداف ترسیم شده برای نظام در قانون اساسی لمس کند. خصوصی سازی بی ضابطه، گسترش نابرابری، فاصله طبقاتی نجومی، فقر و بیکاری، گسترش حاشیه نشینی، نظام ناعادلانه پرداخت دستمزد در بخش دولتی و حکومتی، امنیت شغلی بسیار پایین شاغلان و کاهش قدرت خرید کارگران و فاصله روز بروز افزایش یابنده دستمزد آنان با نرخ تورم که بر خلاف قانون است همه و همه نشان می دهد که برنامه ها و قوانین تدوین شده طی سه دهه گذشه در حوزه اقتصاد دارای اشکالات راهبردی / برنامه ای اساسی است. در حوزه فرهنگ به معنای عام و حوزه رسانه نیز که در دنیای امروز اهمیتی صد چندان یافته، به خوبی میتوان خطاهای راهبردی ناشی از برنامه های نادرست را فهرست کرد.

راه اصلاح این خطاها انکار یا کوچک شمردنشان با تعابیری نظیر «خطاهای غیر راهبردی» نیست. قایل شدن به وجود «نظام» در معنایی دیگر که جدا از همین افراد و عاملان موجود و قوانین و برنامه های تدوین شده آنان باشد نیز کمکی به بر طرف کردن این خطاها نمی کند. راه حل همان است که از قضا مدیر عامل همشهری در یادداشت خود به آن اشاره کرده است: هرچه هست از ماست و نه بیرون ما. وضعی که در آن به سر می بریم محصول رفتار و گفتار همه ماست (و البته مسئولیت کارگزاران نظام بسیار بیشتر از بقیه مردم است) و برای اصلاح آن باید همه دست بکار شوند (و باز هم کارگزاران و حاکمان باید پیشقدم باشند)، اما شرط بسیار مهم و البته دشوار در این راه آن است که اول خطاهای راهبردی را بپذیریم!