توسل به امام رضا (ع) معجزهای برای شروع یک زندگی جدید
سقوط از پشتبام! این اتفاقی است که وقتی 14سال بیشتر نداشت، برایش افتاده بود. اتفاقی که زندگیاش را کاملا تغییر داد و زیرورو کرد؛ البته خودش میگوید که همین اتفاق باعث موفقیتش شد که اگر در این وضع قرار نمیگرفت، جایی که حالا ایستاده، نبود.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل کردتودی، سیده عطیه شیخ احمدی متولد سال 1350 دارای مدرک کارشناسی ادبیات فارسی از دانشگاه پیام نور سنندج است، زمانی که تنها 19 سال داشت و برای استقبال از آزادگان هشت سال دفاع مقدس به همراه تعدادی زیادی از همسایه ها و آشنایان به پشت بام خانه شان که در نزدیکی محل تردد اسرای آزاد شده بود، می رود و بدلیل ازدحام جمعیت سقوط می کند و از ناحیه گردن قطع نخاع می شود. هشت سال بعد از ویلچرنشین شدنش اولین رمان خود را به نام بازیچه می نویسد و همان سال هم آن را منتشر می کند. خودش می گوید: من زنده ماندم و والدینم برای شفاگرفتن من راهی خراسان رضوی شدند تا شفای کاملم را از ضامن آهو بگیرند، از آنجا برایم مقداری آب و پارچه سبز به تبرک آوردند، به محض بستن پارچه به دستم متوجه تکان خوردن انگشت و دستهایم شدم و با معجزه امام رضا (ع) دستانم شفا گرفت. عطیه شیخ احمدی دومین فرزند از یک خانواده 16 نفری است که بدون گذراندن هیچ دوره نویسندگی و تنها با استفاده از خلاقیت خود کتاب مینویسد و توانسته بود 27 رمان را به رشته ی تحریر درآورد و 2 داستان کوتاه را نیز نوشته است در این زمینه با وی به گفتگو نشستیم که در ادامه می خوانید.
لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید که چطور شد تصمیم گرفتید کتاب بنویسید؟ عطیه شیخ احمدی متولد 1350 از شهرستان سنندج و حدود 29 سال است که مشغول به نویسندگی هستم. داستان شروع نویسندگی من به سال ها قبل باز میگردد زمانی که تنها 19 سال سن داشتم و برای دیدن آزادگان در خیابان انقلاب به پشت بام رفته بودیم اما به دلیل ازدحام جمعیت به پایین پرتاب و بعد از رسیدن به بیمارستان پزشکان قطع امید کردند و گفته بودند که تنها 20 روز دیگر زنده خواهد ماند و همسایه ی ما چون مادرم در منزل نبود خبر مرگ مرا به مادرم می دهد و همین خبر باعث شد که مادرم سالهاست به دلیل شنیدن این خبر با ناراحتی شدید قلبی دست و پنجه نرم می کند.
چطور شد که بعد از قطع امید کردن پزشکان زنده ماندید؟
من در شب بیستمین روز طبق گفته دکترها احتمال زنده ماندنم را در صبح فردا نمیدانستم، اما در کمال تعجب صبح روز بیستویکم بیدار شدم و همه زنده ماندنم را یک معجزه تلقی کردند، اما با این حال دکترها باز هم امید زیادی برای زنده ماندن من به پدرو مادرم ندادند و گفتند که احتمال مرگ این بیمار زیاد است.
این نویسنده کردستانی اضافه میکند: والدینم بعد از شنیدن توصیههای پزشکان برای شفاگرفتن من از امام رضا (ع) به مشهد رفتند و از آنجا مقداری آب و پارچه سبز به نیت تبرک برایم آوردند. من به محض بستن پارچه به دستم متوجه تکان خوردن انگشت و دستهایم شدم و با معجزه امام رضا (ع) دستانم شفا گرفت و همان موقع نذر کردم که از دست هایم در کمک به مردم استفاده کنم و با خود عهد کردم که اگر بتوانم کتابی بنویسم و همه فروش آن را به نیت امام هشتم (ع) نذر کنم.
نویسندگی این همه کتاب برایتان دشوار نبوده است؟
شاید در اولین قدم از مسیر زندگیم که آغاز به نویسندگی کردم هیچگاه فکر نمی کردم که بتوانم تا آخرین لحظه ی زندگیم عاشق این کار باشم و بتوانم رمان هایی را بنویسم که برای مردم جالب باشد.
در کارنامه ی نویسندگی شما چند کتاب وجود دارد؟
27 رمان و 2 داستان کوتاه را تا به امروز نویسندگی کرده ام که آثار منتشر شده ام کتابهای بازیچه (سال 87)، دلشکسته (93)، به خاطر تو (94)، تنهایی (94)، انتظار (95) و کتاب عشق واقعی، کتابهای فرار از فرار، بازیچه و دلشکسته که تمام این آثار تاکنون از سوی نشر «آوش» با مدیریت عباس آرین نژاد منتشر شده است و من قدردان زحمات او هستم.
کدام یک از کتاب هایتان را دوست دارید؟
کتابهایم مانند بچههایم میماند؛ اگر از من بپرسید کدام یکی از آنها را دوست دارم، قطعا نمیتوانم بگویم چون واقعا همه آنها مانند بچههایم هستند و به یک اندازه دوستشان دارم».
از اهداف و آرزوهایت برایمان بگو....؟
آرزو!.... واژه خیلی قشنگی ست.
شرایط من باعث شده، تا به تمام آرزوهایم پشت پا بزنم، بعد از قطع نخاع شدنم تنها آرزویم این بود که دوباره روی پای خودم بی ایستم، اما محال بود.
کسی که دچار ضایعه نخاعی بشه، امکان بازگشت سلامتی مجدد را داشته باشد. بعد از سالها امید و انتظار بلاخره قبول کردم و با خودم کنار آمدم که باید تا ابد، روی تخت و ویلچر زندگی کنم، شرایط ناجور بیماریم برای خانواده وخواهرهایم خیلی دردسر ساز است، احساس گناه می کنم که سربارشان شده ام. هر بار برای بلند شدن از روی تخت به روی ویلچر، به کمک سه نفر نیاز دارم، واین کار بر عهده خواهرهایم است.
تنها درخواستی که از مسئولین وافراد خیر دارم این است که اگر امکان دارد برای اجاره ی یک مغازه کوچک، و فروش کتابهایم جهت امرار معاش زندگیم کمکم کنند، خواهشمندم از طریق رسانه ها این درخواست من را به گوش مسئولان برسانید.
هر چند داستان زندگی عطیه برای همه ی ما درس بزرگی است اما سختترین موضوع برای او بیماری سرطان مادرش است. وقتی درباره این موضوع صحبت میکرد، احساسات به طرز فزایندهای بر او غلبه کرده بود. اشکهایش فرو میغلتید و میگفت: بیماری مادرم برایم از معلولیت خودم سختتر است؛ امیدوارم خدا شفایش دهد.
انتهای پیام /