یک‌شنبه 30 دی 1403

جریان‌شناسی حزب قاعدین

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
جریان‌شناسی حزب قاعدین

کاری که امام کرد، بساط بهائیت را در ایران برچید، یعنی وقتی صهیونیست‌ها را از ایران اخراج کرد، دیگر اصلاً تشکیلات سیاسی بهائیت به سرزمین‌های اشغالی رفت و تمام تشکیلات خود را به اسرائیل منتقل کردند.

به گزارش مشرق، حسن افتخارزاده، رهبرانجمن حجتیه روز پنجشنبه در 88 سالگی درگذشت. افتخارزاده، بعد از حلبی دومین رهبر انجمن بود. شاخصه برجسته انجمن حجتیه اعتقاد آن‌ها به جدایی دین از سیاست است. انجمن حجتیه درحالی‌که عمده فعالیت خود را بر مبارزه با بهائیت قرار داده بود، اما بعد از تشکیل ساواک از موضع خود برای مبارزه عقب کشید. مسیری که انجمن بعد از انقلاب طی کرد، منجر شد تا امام در سال 61 دستور انحلال انجمن را صادر کند، اما پس از آن فعالیتش به شکلی غیرعلنی ادامه پیدا کرد. حالا بعد از درگذشت افتخارزاده، دومین رهبر انجمن حجتیه، بار دیگر بحث‌ها در مورد مشی و منش و هویت انجمن حجتیه در میان مردم و نخبگان داغ شده است. به این بهانه، با عباس سلیمی‌نمین، پژوهشگر تاریخ گفت‌وگو کردیم و ماهیت و مسیر حجتیه را بررسی کردیم که در ادامه مشروح آن را از نظر می‌گذرانید.

انجمن حجتیه مشخصاً از چه زمانی بروز و ظهور جدی پیدا کرد؟

انجمن حجتیه را باید از دهه 30 دنبال کرد. در جریان مبارزات ملت ایران در قبال صنعت نفت، محمود تولایی معروف به حلبی در آن دوران قائل به مبارزه با سلطه بر ایران بود. او معتقد بود ملت ایران لااقل در ارتباط با صنعت نفت، باید بر سرنوشت خودش حاکم باشد و زیر سلطه بیگانه نباشد. یک نیروی معتقد به مبارزه و تعیین سرنوشت مسلمانان پاسخ خودش را داد. منتها بعد از کودتای 28 مرداد سال 32 چند اتفاق رخ داد. اولاً، هزینه مبارزه افزایش پیدا کرد.

تا قبل از کودتای 1332، هزینه مبارزه خیلی بالا نبود؛ چراکه فرصتی ایجاد شده بود و یک فضای سیاسی رقم خورده بود و با حضور نیروهای متفقین در ایران، سلطه انحصاری انگلیسی‌ها به چالش کشیده شده بود. استبداد سیاه رضاخانی هم بساطش جمع شده بود و فرصتی برای ملت ایران شکل گرفته بود. لذا مبارزه هزینه زیادی نداشت، اما بعد از کودتای 28 مرداد، ساواک تشکیل شد و آمریکایی‌ها به میدان آمدند. آمریکایی‌ها به شدت شکننده بودند و نیروهای تازه‌وارد به ایران بودند. آن‌ها انتقاد را برنمی‌تابیدند و درصدد قلع‌وقمع همه کسانی بودند که با کودتا مخالفت می‌کردند. لذا خود آمریکایی‌ها رئیس فرمانداری نظامی را پیش تیمور بختیار بردند، آموزش دادند و یک سال بعد برگشت. سپس ساواک به کمک اسرائیلی‌ها تشکیل شد. اینجا دیگر، هم اسرائیلی‌ها معتقد به سرکوب بودند و هم خود آمریکایی‌ها تحمل مخالفان را نداشتند. در شرایطی که می‌خواستند جای پای خود را در ایران محکم کنند، مخالفت را نمی‌پذیرفتند.

حلبی در این دوران چه کرد؟

در این دوران، حلبی به واقع وارد یک بحث شد که می‌خواهیم به‌صورت تخصصی با یکی از شاخه‌های استعمار در ایران مقابله کنیم و آن بحث بهائیت بود. این حرف درست بود. بله، باید با بهائیت و جریان وابسته به بیگانه یا فرقه‌ای که در سایر کشورهای اسلامی توسط انگلیسی‌ها ایجاد شده بود، مقابله می‌شد. پیوندش با بیگانه هم کاملاً آشکار بود. مقر اصلی این فرقه در سرزمین‌های اشغالی قرار داشت و ارتباطش با بیگانه واضح بود. در این مقطع، علما و مراجع این را پذیرفتند که باید به‌صورت تخصصی با این عامل استعمار در ایران که قصد داشت بین مسلمانان تفرقه ایجاد کند، مبارزه شود. مراجع نیز اعلام کردند کمک خواهند کرد، ازجمله امام که اجازه دادند از وجوهات برای مبارزه تخصصی استفاده شود. این مبارزه شامل آگاهی‌بخشی به جامعه در مورد ادعاهای این فرقه بود که می‌خواستند یک پیامبر جعلی بسازند. بر اساس منابع خودش این مبارزه فکری را با آنان انجام دهد و در کنار آن، مبارزه سیاسی با این جریان نیز صورت بگیرد.

زمانی که حلبی این حرکت را راه انداخت، هیچ‌گاه مطرح نکرد ما مبارزه را نفی می‌کنیم، بلکه مبارزه را تأیید می‌کرد. مبارزه علیه سلطه در ایران، مبارزه علیه کسانی که امور ملت مسلمان را در دست داشتند، مورد تأکید بود. عرض کردم که انجمن حجتیه‌ای که حلبی راه انداخت، در آن مقطع این بحث را مطرح نکردند که ما کلیت مبارزه را کنار می‌گذاریم. بخشی از این مبارزه، در مورد بهائیت بود که به‌عنوان یک شاخه یا ابزار در اختیار بیگانه قرار داشت. در این زمینه، وقتی انجمن این بحث را مطرح می‌کرد، کسی مخالفتی با آن نداشت و حتی حمایت هم می‌شد. اما در یک مقطع، انجمن حجتیه شروع به نقد مبارزه کرد. چون مبارزه هزینه‌های زیادی داشت و ساواک روز به روز خشونتش را علیه مبارزان بیشتر می‌کرد. آن‌ها گفتند ما مبارزه را قبول نداریم. در زمان غیبت، مبارزه نباید صورت بگیرد و مبارزه فقط در دوران حیات معصوم باید انجام شود.

پس از آن خطی که دنبال کردند، متفاوت شد؟

به این سو سوق پیدا کردند که بگویند نه‌تنها راه مبارزه همان کاری است که ما داریم انجام می‌دهیم، بلکه با رژیم پهلوی درگیر نمی‌شویم، اما با یکی از شاخه‌های استعمار در ایران باید مبارزه کنیم. اینجا مسئله فرق کرد، اگر انجمن حجتیه در مسیر نفی کلی مبارزه قرار نمی‌گرفت و می‌گفت «ما می‌خواهیم بخشی از این کار را به‌صورت تخصصی پی بگیریم». اما زمانی که وارد این وادی شدند گفتند «نه، در زمان غیبت تنها کاری که می‌شود کرد همان کاری است که ما انجام می‌دهیم و بقیه مبارزات باطل است و موجب تباهی مردم مسلمان در ایران می‌شود»، طبیعی بود که از این مقطع امام دستور دادند که دیگر به آنان کمک نشود و امام این جریان را به‌عنوان جریان انحرافی اعلام کردند.

چه شد که یکباره این خط مبارزه تغییر کرد؟

پشت‌صحنه اتفاقاتی افتاد که حلبی که اهل مبارزه با استعمار و سخنرانی در مورد سلطه انگلیسی‌ها و ملت ایران بود، به اینجا رسید که خیلی به سلطه نباید کاری داشته باشیم و مبارزه حتی در ارتباط با وجه سیاسی در ایران نباید صورت بگیرد. حالا این سؤال مطرح می‌شود که یعنی چی؟ مثلاً هویدا که یک فرد بهایی است و به‌عنوان نخست‌وزیر انتخاب شده، نباید با او مبارزه کرد؟ با پزشک مخصوص شاه که بهایی است هم نباید مبارزه کرد؟ با بسیاری از امرای ارتش که بهایی بودند نباید مبارزه کرد؟ تنها مبارزه فرهنگی با جلسات تبلیغاتی ممکن است؟ واقعیت این است که بعدها حتی در مورد بهائیت یک تفکیک قائل شد. یعنی با تمام فعالیت‌های بهایی در ایران مخالفت نمی‌کردند. مثلاً ایادی که بهایی بودند، از طریق چپاول‌هایی که انجام می‌دادند، پول زیادی به‌دست می‌آوردند اما حجتیه هرگز با ایادی و با ساختار سیاسی در ایران کاری نداشتند. فقط آموزش می‌دادند که برخی از جوان‌ها بروند و در جلسات تبلیغاتی در مقابل خانه‌های بهایی‌ها حاضر شوند و در مورد مسائل فرهنگی بحث کنند. فراتر از این نمی‌رفتند. اگر می‌رفتند، با شدت با آنان برخورد می‌کردند. می‌گفتند «مردم بفهمید که مملکت توسط بهایی‌ها اداره می‌شود.» اما این‌ها را انجمن کاری نداشت. این مسئله کمی نگاه مبارزان را به انجمن تغییر داد و روز به روز آنان از مبارزه فاصله گرفتند.

مبارزه به‌معنی این بود که ما ملت ایران نباید بگذاریم بیگانه بر ایران مسلط شود. این مبارزه با یک شاخه بیگانه در ایران یا یک بازوی بیگانه در ایران، یعنی تشکیلات بهائیت بود. ما با کسانی که فریب خورده بودند، بحث تبلیغاتی یا فرهنگی می‌کردیم. آنان که اصلاً مهم نبودند. آنچه که مهم بود و تعیین‌کننده، شاخه سیاسی بهائیت بود. واقعیت این است که الآن هم این شاخه در سرزمین‌های اشغالی حائز اهمیت است. امام به‌طور روزافزون نسبت به این جریان حساس شدند و این حساسیت روز به روز بیشتر شد. به‌نحوی که در انجمن حجتیه هرکسی که مقداری شبهه پیدا می‌کرد که چرا با جریان سیاسی واقعی کاری نداریم، از انجمن اخراج می‌شد و اعلام می‌شد «این فرد اخراج شده است.» اینجا هزینه داشت. قبل از انقلاب اگر کسی کار سیاسی می‌کرد، اخراج می‌شد. دقت کنید، این مسائل انجمن حجتیه را نزد اهل مبارزه بیشتر منتقد کرد.

میان اعضای انجمن حجتیه می‌توان تفکیک قائل شد؟

انجمن را به چند بخش باید تقسیم کنیم؛ یکی نیروهایی بودند که کاملاً آگاهانه به انجمن جهت می‌دادند. یکی دیگر افرادی بودند که می‌خواستند فعالیت اسلامی و دینی انجام دهند. این افراد با بهائیت مخالف بودند، به‌ویژه مراجع که همه مخالف بودند، ازجمله آیت‌الله بروجردی که حساسیت زیادی داشت و سایر مراجع هم حساسیت جدی نسبت به بهائیت داشتند؛ چراکه آن را به‌عنوان بازوی استعمار می‌دیدند. یک گروه دیگر از افراد هم بودند که می‌خواستند هم مسلمان باشند و هم بگویند به وظیفه سیاسی‌شان عمل می‌کنند، ولی بدون اینکه هزینه‌ای برایشان داشته باشد. این افراد به‌گونه‌ای مشغول فعالیت سیاسی می‌شدند. قشری در انجمن این‌گونه بودند و هنوز هم هستند. جریانی که سیاست‌گذاری می‌کردند، اقداماتی همراستا با خواست آمریکا و اسرائیل انجام می‌دادند. افتخاری که اخیراً فوت کرد، ازجمله افرادی بود که می‌دانستند چه کاری می‌کنند و کارشان به نفع دستگاه پهلوی و حتی بهایی‌هاست. این افراد می‌دانستند، اما قشری دیگر می‌خواستند دیندار باشند و دیانت برایشان هزینه‌ای نداشته باشد و وجدانشان راضی باشد که در جهت گسترش اسلام کار می‌کنند.

یک قشر دیگر هم جوانان بودند، طبیعتاً در دوران جوانی می‌خواستند فعالیت داشته باشند و تلاش کنند با همسالان خودشان فعالیت فکری و دینی داشته باشند. این‌ها هم تحت‌تأثیر آموزش‌های دینی قرار می‌گرفتند. ابتدا بچه‌ها در زمینه اعتقادی کار می‌کردند و بعد وارد بحث متون بهایی می‌شدند. در آن دوران که کار اعتقادی می‌کردند، یعنی چه؟ یعنی شناختی نسبت به مبانی اسلامی به آن‌ها داده می‌شد. در جلسات، جوانان این مبانی را می‌آموختند. این‌ها در سطوح پایین‌تر معارف دینی را می‌آموختند و یک‌سری جوانان را جذب می‌کردند. علاوه بر این‌ها، افرادی در انجمن بودند که ارتباطاتی با نیروهای نظامی داشتند، به‌ویژه با رکن 2، یعنی چه؟ یعنی جلسات خاصی در این زمینه وجود داشت که برخی از افراد از رکن 2 به آن جلسات می‌آمدند و شرکت می‌کردند. این افراد هم قطعاً با یک برنامه‌ریزی وارد فعالیت‌های جنگی می‌شدند که آن‌ها هم قابل‌تحمل بودند.

درنتیجه، نمی‌توان حکم واحدی در مورد انجمن حجتیه صادر کرد.

الان ساختار انجمن بیشتر به کدام‌یک از این گروه‌ها نزدیک است؟

هنوز این دسته‌بندی‌ها را می‌توان در آن‌ها دید. باید گفت که همه با یک انگیزه و با یک هدف در انجمن فعال نیستند. وقتی انقلاب پیروز شد، برخی که واقعاً می‌خواستند مبارزه کنند، دیدند انقلاب اسلامی درحال جمع کردن بساط واقعیت در ایران است. این افراد به انقلاب پیوستند. درحالی‌که افتخارزاده جسارت می‌کرد به انقلاب، بلکه به آن توهین می‌کرد و آدم صالحی از این نظر نبود. بسیاری از نیروهای انجمن به امام و انقلاب پیوستند و در جایگاه‌های مختلفی مانند سرهنگ سلیمی که بعدها وزیر دفاع شد، مشغول به کار شدند.

حال اینکه تفکرشان چه بود، کاری ندارم، اما به انقلاب پیوستند، چون درعین‌حال مبانی فکری انجمن مشکلات جدی داشت. این برمی‌گردد به اینکه وقتی شما مدت طولانی ذهن‌تان را از سیاست که درواقع همان اداره جامعه است دور کنید، درک شما از مسائل جامعه به‌شدت کاهش پیدا می‌کند و تضعیف می‌شود. شما نمی‌توانید نسبت به مسائل جامعه درک دقیقی داشته باشید، چون چندسال است که این وجه را در خودتان تعطیل کرده‌اید و این باعث بروز مشکلات می‌شود. منتها من این دسته‌بندی را قطعاً قبول دارم. بعد از انقلاب، برخی از کسانی که همچنان بر تفکر انجمن حجتیه اصرار داشتند، با حساسیت امام مواجه شدند.

بعد از دستور امام فعالیت انجمن به کدام سمت رفت؟

امام در سخنانشان اشاره کردند انجمن حجتیه را تعطیل می‌کنیم، اما در عمل، این انجمن تعطیل نشد. آن‌ها به‌طور غیرعلنی به فعالیت خود ادامه دادند و روابط‌شان را حفظ کردند. در این دوران، یک جریان درون انجمن پا گرفت که به نیروهای سکولار نزدیک شد. این جریان آمد و گفت ما قبلاً گفته بودیم نباید در دوران غیبت وارد سیاست شویم، زیرا معتقد بودیم ورود به عرصه سیاسی به اسلام لطمه می‌زند و درواقع شروع به جدایی دین از سیاست کردند. این نغمه جدایی از سیاست با نیروهای سکولار غرب‌گرا پیوند خورد، یعنی با کسانی که مشی استعمار را در ایران سال‌ها دنبال کرده و منادی جدایی دین از سیاست بودند.

این افراد وارد این وادی شدند و با نیروهای غرب‌گرا در ایران پیوند خوردند. تفکیک و تجزیه در انجمن به این ترتیب صورت گرفت. اینکه چه افرادی را می‌توان در این زمینه به‌عنوان شاخص معرفی کرد، خودش بحث دیگری است. در جریان‌شناسی انجمن باید دقت زیادی کرد، زیرا این یک تجربه تاریخی برای ماست. البته انجمن عقبه حوزوی خود را از دست داد. بسیاری از جریانات دینی که قبلاً خود را منتسب به انجمن حجتیه می‌کردند، امروز نمی‌توانند چنین چیزی بگویند. برای مثال در عراق هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید باید کشور را تحویل صهیونیست‌ها داد یا اینکه صهیونیست‌ها باید کشور را اداره کنند، چون می‌دانند اگر خودشان وارد این میدان نشوند، جریان داعشی که تحت حمایت‌های خارجی است، اداره امور را به دست می‌گیرد یا حتی اسرائیلی‌ها از طریق آمریکایی‌ها جامعه را اداره خواهند کرد. این مسائل در جامعه عراق عینی است و امروز هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید دین باید از سیاست جدا باشد. جدایی دین از سیاست در آنجا به این معناست که امور مسلمین کاملاً به دست دشمنان سرسخت‌شان داده شود.

بنابراین امروز کسی نمی‌تواند بگوید نباید در اداره جامعه دخالت کرد. در این شرایط که ملت مسلمان با صهیونیست‌ها وارد نزاع‌های آشکار شده است، چنین حرفی اصلاً قابل استماع نیست. از نظر من، انجمن حجتیه پشتوانه‌اش را در این زمینه از دست داده است. البته هنوز برخی افراد می‌خواهند خود را با تقدس دینی معرفی کرده و با این کار ارتباطات متفاوتی برقرار کنند، چون قطعاً نمی‌توانند در محافل مذهبی جایگاهی برای خود پیدا کنند. جریان گذشته که از پشتیبانی برخوردار بود، امروز دیگر آن پشتیبانی را ندارد.

البته آن‌ها کارهای دیگری انجام می‌دهند که خود را متعهد به مبانی اسلامی، به‌ویژه برای مقابله با ظلم و جنایاتی که نژادپرستان امروز بر جهان حاکم کرده‌اند، نشان دهند. این تأثیرات قطعاً وجود دارد، اما من در مبانی خود می‌گویم که امروز - نه در ایران و نه در هیچ‌کجای دیگر - شما نمی‌توانید به نیروهای معتقد مسلمان بگویید که نباید در اداره جامعه خودشان دخالت کنند، چون بلافاصله می‌فهمند اگر آن‌ها خود را کنار بکشند، چه تشکیلاتی آماده است تا اداره جامعه‌شان را سریعاً به دست بگیرد. این مسئله برای همه روشن است. اگر ملت ایران، عراق یا سایر جوامع اسلامی اداره کشورشان را رها کنند، خیلی سریع می‌فهمند جایگزین آن‌ها چه کسانی خواهند بود. بنابراین نمی‌توانند در این زمینه هیچ‌گونه منویاتی داشته باشند.

ساختار انجمن بعد از فوت آقای افتخارزاده به چه شکل پیش خواهد رفت؟

این هم از جمله مسائلی است که پیش‌بینی‌هایی در مورد آن وجود دارد. منتها عرض کردم که انجمن حجتیه امروز دیگر مسئله اساسی ما نیست. یک امر تجربه‌شده است و عمده نیروهای انجمن حجتیه در پیروزی انقلاب اسلامی متوجه این معنا شدند که کدام جریان مؤثر است. انجمن حجتیه‌ای فقط با بحث فرهنگی مقابله می‌کرد که هرگز نمی‌توانست بساط بهائیت را در ایران جمع کند، یعنی اصلاً شما نمی‌توانستید ادعا کنید با چند جلسه تبلیغاتی انجمن، وقتی مقابله کردید، بساط بهائیت برچیده می‌شود. در ایران، بهائیت شاکله سیاسی‌اش تعیین‌کننده بود، یعنی نیروهایی که در جاهای مختلف کاشته بودند، آنجاها بود که دستگاه بهائیت را در ایران تقویت می‌کرد. انجمن اصلاً وارد این عرصه‌ها نمی‌شد؛ به هیچ‌وجه.

مشخص شد کاری که امام کرد، بساط بهائیت را در ایران برچید، یعنی وقتی صهیونیست‌ها را از ایران اخراج کرد، دیگر اصلاً تشکیلات سیاسی بهائیت به سرزمین‌های اشغالی رفت. تمام تشکیلات خود را از ایران برده بودند و به اسرائیل منتقل کردند. خیلی از نیروهای انجمن این‌گونه جدا شدند و به انقلاب اسلامی پیوستند. امروز دیگر انجمن حجتیه مسئله مهمی نیست، بلکه به‌عنوان یک تجربه تاریخی مطرح است. به‌عنوان یک تجربه تاریخی بسیار اهمیت دارد، اما به این معنی نیست که یک مسئله حاد سیاسی برای جامعه ماست.

منبع: روزنامه فرهیختگان