جشنواره فجر در روز و شبی که گذشت
تهران - ایرنا - جشنواره فیلم فجر در روز دوم برگزاری، محفل پررونقی بود که میزبانان در آن فیلم خوب دیدند و بار دیگر کف سالنها از تماشاگران پر شد.
برگزاری آیینهایی چون یک جشنواره سینمایی، همواره قابلیت گرم کردن محفل هنر در سردترین شبهای سال را دارد؛ شبهایی که اهالی هنر گرد هم میآیند تا با هیزمهایی که از سال رو به اتمام همراه خود میآورند، گرمابخش محفلی از جنس هنر هفتم باشند. هیزم برخی انصافا خشک است و ناب و هم آتش را درخشانتر میکند و هم گرمای دلچسبی به آتش رو به خاموشی میبخشد. البته که هیزمهای برخی هم نم خورده و مرطوب است و چنگی به دلوجان آتش و حاضران حلقهزده مشتاق نمیزند.
اکران فیلم شنای پروانه اولین اثر از کارگردان جوان محمد کارت در شب گذشته به سان هیزم نابی بود که درخشش آتشش همگان را گرم کرد. فیلمی که اگرچه مؤلفههایی از آثار متقدم را داشت و به دلیل فیلمنامهای که نویسندگانش گروه سال گذشته فیلم جاندار بودند و برخی سکانسها و فضاهای قبلی را به یاد میآورد؛ نو بود و دلگرمکننده.
وقتی فیلم را میدیدم یاد آگاتاکریستی افتادم؛ آگاتاکریستی نویسنده انگلیسی که نشان شوالیه را دریافت کرد و این نشان افتخار برای جایگاهی چون نویسندگی بسیار پرافتخارتر مینمود. دلیل این نشان افتخار و اینکه کریستی در انگلستان به خاطر داستانهای کارآگاهی و پلیسیاش به ملکه جنایت معروف شده بود، قدرت قلمش بود. زنی که به شعور مخاطب احترام میگذاشت و متنهایش را (که فیلمها و سریالهای متعددی از روی آنان ساخته شده است) چنان با جزئیات دقیق مینوشت که از خواندن همه ریزبینیهایی که فکرش را نمیکردید اما نویسنده پیشتر فکر آن را کرده بود، لذت میبردید. کار حسین دوماری و پدرام پورامیری (نویسندگان فیلمنامه شنای پروانه) هم، چنین شکلی داشت؛ فیلمنامه استخوانداری که برای تک تکه صحنهها و سکانسهایش فکر شده بود و شعور شمارا محترم میشمرد. الحق که نباید از گریم فوقالعاده فیلم هم غافل شد؛ چهرههایی که باکمی تأخیر متوجه شدیم که چه کسانی بودند و این خود لذتی دوچندان داشت.
فیلم بیصدا حلزون به کارگردانی بهرنگ دزفولیزاده که پس از آن در سینمای رسانه به نمایش درآمد هم اثری قابلاحترام بود؛ اثری که به شمای مخاطب با جسم سالم، یادآوری میکرد بدانید گاهی همین شنیدن چرخهای اعصابخردکن مترو یا همهمه خیابان، چه نعمت بیبدیلی است و ناشنوایان و کمشنوایان این جامعه چه حسرتی از نداشتن آن میکشند؛ البته که برخیهایشان هم این نداشتن را نعمت میپندارند. نشست مطبوعاتی این فیلم هم که با عوامل و دو رابط ناشنوایان بهصورت نمادین (و برای اندک مخاطبانش) برگزار شد بار دیگر یادآوری میکرد چطور یکی از سادهترین حقوق شهروندی این شهروندان بیصدا، مهم است و متأسفانه ما برخی اوقات نمیشنویم.
و درنهایت فیلم تومان اکران شد که اگرچه من از آن سر درنیاوردم خندههای حضار نشان میداد این موضوع محوری قمار در بازیهای فوتبال و شرطبندیهای آنلاین که مدتی هم بحث آن در رسانهها داغ شده بود، برای همگان غیرقابل درک نیست.
خلاصه که هرچه شب گذشته بارقههای دلسردی را در جانمان انداخت که نکند این جشنواره همان نباشد که باید باشد و میپنداشتیم یا نکند فروغش به چشم نیاد اما امشب و فیلمهای خوب دو سانس اول بهویژه فیلم شنای پروانه دلگرممان کرد که اگرچه نگران غیبت نامهای بزرگ و سالنهای به نسبه خالی بودیم همین ناماولیها میتوانند فیلمی بسازند که بار دیگر دیدن آدمهایی که برای تماشای فیلم روی زمین مینشینند را از نزدیک لمس کنیم. برای نسل من که صفهای طولانی خیابان در سرمای یخزده جشنواره فجر در دهه 70 را نزیسته، همین اقبال در روزهایی که بیاقبالیها مد شده است دلگرمکننده است.
یک گلایه هم هست که میخواهم در آغاز جشنواره بگویم که شاید تا روزهای پایانی بهبودیافته باشد. آسانسوری هست در سینمای رسانه یا همان کاخ جشنواره که هنرپیشهها سوار بر آن وارد کاخ میشوند و ازآنجا به اتاقکی در کنار محل برگزاری نشستها میروند؛ پسازآن یکراست به سمت نشست رسانهای میروند و به محض پایان نشست هم چند عکس میگیرند و خداحافظ.
برخیهایشان را هم که گاهی همکارانمان در گوشه و کناری به صحبتی دعوت میکنند، عمدتا یا زمان ندارند یا حوصله صحبت. درست است که فلسفه نشست همین پاسخ به پرسشهاست اما همه ما بهتر میدانیم آن نشست کوتاهی که در زمان اندک بین دو اکران برگزار میشود، نه مجال پرسیدن تمام سؤالات را دارد و نه امکان دریافت کمال پاسخها را. در نتیجه بهتر است حالا که در این فضا و با فلسفه صحبت کردن گرد هم آمدهایم کمی برای همدیگر وقت بگذاریم؛ کمی بیشتر از با سرعت باد آمدن و به سان برق رفتن.
*س_برچسبها_س* *س_پرونده خبری_س*