دوشنبه 2 مهر 1403

حضور در کاروان راهیان نور بهترین سفر زندگی من بود

خبرگزاری دانا مشاهده در مرجع
حضور در کاروان راهیان نور بهترین سفر زندگی من بود

این حقیقتی است که رسیدن به عمق معنی در سفر معنوی راهیان نور نصیب هرمسی نمی شود، حضور در قدمگاه شهدا و استشمام هوایی که هنوز هم با شمیم مسیحایی شهیدان عطر آگین است، توفیق بس بزرگ و ارزشمندی است که هراز گاهی نصیب گرفتاران در زندگی دنیوی و روزمرگی های اغواگرش می‌شود.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از اروم نیوز، لودریک یوحنا، یک هموطن مسیحی متولد شده در یک خانواده مسیحی ارمنی و آشوری در شهرستان ارومیه استان آذربایجان غربی است.

وی هم اکنون فارغ التحصیل رشته مهندسی دامپروری و دانشجوی دامپزشکی مقطع دکتری حرفه ای و پدر دو فرزند و متاهل و ساکن در شهر زیبای ارومیه است.

لودریک در جمعیت هلال احمر کشور عضویت دارد و سالهاست به عنوان محیط زیست و حامی حقوق حیوانات فعالیت دارد.

وی امسال اولین بار است که سفر راهیان نور را تجربه کرده است و برای شنیدن روایت این هموطن مسیحی از سرزمین نور و عروج شهدا خبرنگار ما گفت و گویی با وی ترتیب داده که شرح آن در ادامه آمده است.

یوحنا در ابتدای این مصاحبه گفت: امسال از سوی بسیج ورزشکاران استان آذربایجان غربی از بنده دعوت به عمل آمد تا در کنار هموطنان مسلمانانم در مناطق عملیاتی که در آن مناطق طی هشت سال دفاع مقدس توسط رزمندگان جان بر کف و شهدای بسیار عزیزمان صورت گرفته حضور یابم.

وی ادامه داد: علی رغم اینکه بنده سفر های بسیاری به کشور های مختلف از جمله کشور های اروپایی و آسیایی و کشور های همسایه و همجوار کشور عزیزم ایران کرده ام و همچنین چندین بار به عنوان یک هموطن مسیحی به زیارت حرم امام رضا علیه السلام در شهر مقدس مشهد مشرف شده ام و همچنین سفر بسیار زیبا و به یاد ماندنی به نجف اشرف و زیارت حرم امام علی علیه السلام، کاظمین، کربلا حرم مطهر امام حسین علیه السلام و حضرت ابولفضل العباس علیه سلام مشرف شده ام و همچنین بار ها و به تفعات به شهر های بزرگ و کوچک میهن عزیزم رفته ام و با مردم خوب ایران از نزدیک آشنا شده ام و همچنین در آستان قدس رضوی در محضر آبت الله علم الهدی و آیت الله ابراهیم رئیسی تولیت وقت آستان قدس رضوی و دانشگاه الزهرای ارومیه و اداره کل ارشاد اسلامی شیراز مقالاتی را راجع به اشتراکات ادیان و محبت در ادیان را ارائه نموده ام، این سفر را بهترین سفر خود در طول عمرم میدانم.

این هموطن مسیحی بیان کرد: چون در طی پنج روز حضور در بین شهدا و محل شهادت جوانان برومند وطن با گوشت و پوست و خون خود زحمات عزیزان و بخصوص رزمندگان و فرماندهان جنگ از جمله شهدای جزایر مجنون یعنی برادران گرانقدر شهید مهدی و حمید باکری را از زبان راویان گوش جان شنیدم و به چشم دیدم که جوانان عزیز میهنمان علی رغم داشتن آمال و آرزو ها بمانند جوانان امروزی میهن عزیزم ایران، از جمله آرزوی سلامتی، موفقیت، طول عمر، ادامه تحصیل در دانشگاه، ازدواج و تشکیل خانواده و صاحب فرزند شدن و داشتن خانه و منزل و اتومبیل و باغ و ویلا.

وی تاکید کرد: همه چیز و همه آرزو های خود را فدای امنیت و دفاع از میهن کرده اند و بدون چشم‌داشتی بقول یکی از عزیزان رزمنده و راوی فتح المبین، قبل جنگ زمین داشتیم و کشاورزی میکردیم با تراکتور، بعد از جنگ باز زمین داشتیم و کشاورزی میکردیم بی تراکتور!!؛ یعنی این عزیزان از جان و مال و آمال آرزوی هایشان گذشتند تا از وجب به وجب کشور عزیزمان ایران دفاع کنند.

یوحنا که از چهره اش معلوم بود به شدت تحت تاثیر قرار گرفته افزود؛ بنده ناتوانم از گنجاندن مطلب در چند جمله، می‌توانم بگویم ساعت ها بلکه روز ها وقت لازم است تا راجع به این سفر خدمتتان عرض کنم؛ از کجای سفر بگویم، از مکان هایی که رفتیم، از فکه، از منطقه عملیاتی کربلای چهار، از منطقه فتح المبین، از خرمشهر، آبادان، اهواز، از اروند رود از محل شهادت عزیزانی که ندیدمشان اما با همه وجودم به آنها عشق می‌ورزم و احساس دین دارم.

وی ادامه داد؛ از شهیدی که روز ها خودش را بین نی زار ها در آب استتار کرد تا در یک زمان مناسب با دستور فرمانده خود به دل دشمن بزند؟، از تخریب چی که علی رغم انفجار مین زیر کلاه خودش و سوختن سینه و شکمش که می‌گفتند بوی گوشت سوخته همه اطراف را پر کرده بود، اما همه این دردها را تحمل کرد و بی صدا جان داد تا مبادا با ناله اش عملیات را لو بدهد!، یا از فرماندهی که بر اثر انفجار خمپاره دستش قطع شده بود و فقط توسط پوست دستش، دست قطع شده اش به بدنش وصل و آویزان بود و می‌گفت التماس میکردم که بیایید این دست را بکشید تا از پوست جدا شود و آخر خودش دست کنده شده را لای پایش می‌گذارد و از بدن جدا می‌کند؟

وی ادامه داد: حرف بسیار است عزیزان ولی مجال کم، من تشکر میکنم از فرمانده بسیج ورزشکاران آذربایجان غربی جناب آقای سردار پاسدار مجیدی و حجت السلام والمسلمین رحیم لو و راوی کاروان، سردار پاسدار بزرگی که یکی از تخریب چی های دوران جنگ بوده اند، و از همه عزیزان در پایگاه های بسیج در شهر های آبادان، شوش، اهواز، خرمشهر، طلاییه و منطقه عملیاتی فکه، فتح المبین و الغمه و بالاخره معراج شهیدان.

وی افزود: فقط یک جمله می توانم بگویم که بقول فرمانده ام پاسدار بسیجی حاج علیرضا طنابی عزیز که در چند ساله اخیر همواره کنار خانواده بوده است؛ همانطور که پیشتر گفتم این سفر بهترین سفر عمرم بوده است و گمان میکنم تمامی لحظاتش را دهها و بلکه صدها بار دیگر با خودم مرور کنم، لحظه شماری میکنم برای فرصت دیگری که میهمان شهدا باشم.

این هموطن مسیحی در پایان این گفت و گو به خبرنگار مکریان گفت: من هم همانند همه زائران سرزمین های نور با کوله باری پر از درس و پند برای راه و رسم بهتر زیستن از این سفر بازگشته ام و مهمترین نتیجه اخلاقی از این سفر را از چند بسیجی فرا گرفتم، در یکی از این مناطق چند بسیجی جوان نحیف و سیاه چرده که صورتشان از شدت تابش نور آفتاب سیاه شده بود ولی خم به ابرو نمی آوردند و کفش های زائرین را واکس می‌کردند و در پاسخ تشکرها و ابراز محبت های زائرین پشت سر هم می گفتند، دعایمان کنید تا آدم باشیم.

انتهای پیام /