پنج‌شنبه 8 آذر 1403

خاطرات سینمایی ایوب شهبازی روانه بازار نشر شد

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
خاطرات سینمایی ایوب شهبازی روانه بازار نشر شد

کتاب «نقش یک رؤیا» نوشته حمیدرضا امیدی سرور توسط انتشارات فرهنگ معاصر چاپ و راهی بازار نشر شد.

کتاب «نقش یک رؤیا» نوشته حمیدرضا امیدی سرور توسط انتشارات فرهنگ معاصر چاپ و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «نقش یک رؤیا، خاطرات سینمایی ایوب شهبازی» نوشته حمیدرضا امیدی سرور به‌تازگی توسط انتشارات فرهنگ معاصر چاپ و روانه بازار نشر شده است.

ایوب شهبازی متولد سال 1330، یک مخاطب حرفه‌ای و همیشگی سینماست. او همچنین شغل‌های گوناگونی را هم در سینما تجربه کرد که مهمترین آن مسؤولیت لابراتوار بود، او سرانجام در مسؤولیت سرپرستی قسمت داروسازی لابراتوار سازمان صدا و سینما، بازنشسته شد.

وی از نعمت تحصیل بی بهره بوده و بعدها در نوجوانی خواندن و نوشتن را به صورت غریزی آموخته است و حاصل تجربه نیم قرنی حضور خود در محیط‌های مرتبط با سینما و همچنین تماشای فیلم‌های آمریکایی، اروپایی، هندی و ایرانی را در قالب خاطره روایت کرده است؛ این خاطرات در دو کتاب با عنوان «یک روستایی در لاله زار» و «حکایت مردان خاکستری سینما» منتشر شده است و چهره‌های بسیاری همچون پرویز دوایی، هوشنگ کاوسی، هوشنگ گلمکانی، احمدطالبی نژاد، خسرو دهقان، اصغر یوسفی نژاد و غیره برای این کتاب‌ها یادداشت‌هایی را در نشریات مختلف نوشته‌اند.

کتاب «نقش یک رؤیا» دربرگیرنده متن این دو کتاب است که در چاپ جدید با تغییرات، افزوده و حذف زوائد در قالب کتابی نو منتشر شده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«حالا که نمی‌خواستم به جوادیه برگردم، تنها جایی که می‌توانستم شب را به صبح برسانم، خانه‌ای بود که مادرم در آنجا کار می‌کرد. نشانی دقیق آنجا را نمی‌دانستم. فقط شنیده بودم، خانواده‌ای که او برایشان کار می‌کند، در کوچه نیک پور منزل دارند و این کوچه رو به روی دانشگاه تهران است. نشانی دانشگاه تهران را از چند نفر پرسیدم و از لاله زار پیاده به طرف آنجا به راه افتادم. آخر لاله زار نو به خیابان شاهرضا (انقلاب) می‌رسید و از آنجا به طرف میدان فردوسی پیچیدم و بعد چهار راه کالج و نهایتاً از چهارراه پهلوی عبور کردم. آن زمان نه جایی را بلد بودم و نه خواندن و نوشتن می‌دانستم اما حافظه‌ای قوی داشتم اسامی را بعد از پرسیدن خوب به خاطر می‌سپردم. تا خواندن و نوشتن یاد بگیرم، مدام از این و آن سوال می‌کردم، آن قدر که از دستم خسته و کلافه می‌شدند.

آن روز از جلوی پنج سینما گذشتم تا به آنجا برسم: سینما تاج، ب ب (پیام)، رویال (فردوسی)، پلازا و دیانا (سپیده).

پس از پرس و جوی زیاد، کوچه نیک پور و پلاک خانه را هم پیدا کردم. زنگ در را به صدا در آوردم. کمی بعد مادرم در را باز کرد. با دیدن من چنان خوشحال شد که گویی گم شده سال‌های دورش را پیدا کرده است. لحظه‌ای ناباورانه نگاهم کرد. بعد مرا در آغوش گرفت و بغضش ترکید. با گریه او، من هم به گریه افتادم. گریه‌هایمان از عمق وجود و از سر درد و رنجی مشترک بود. یک سال از زمانی که در این خانه مشغول کار شده بود می‌گذشت و در این مدت تنها دو بار چند ماه پیش برای دیدن من به جوادیه آمده بود.

این سومین دیدار پس از جدایی ناخواسته مان بود. از شوق، زبانش بند آمده بود. چند دقیقه‌ای طول کشید تا کمی آرام شد و حرف زد: «ایوب جان، گوزومون ایشیقی» از دیدن من خوشحال شده بود اما صدایش سوزی داشت که از رنج درونش خبر می‌داد. دوری از من، دلتنگش کرده بود، همانطور که من هم بعد از دیدن او تازه فهمیدم که چقدر دلتنگ او بودم. دوست داشتم ساعت‌ها همین طور در آغوشش بمانم تا دلتنگی ام را درمان کنم. آرزو می‌کردم برای همیشه پیش او بمانم اما شنیدن صدایی ما را از آن حال وهوا بیرون آورد: «ننه، کیه این وقت شب اومده دم در؟»

کتاب «نقش یک رؤیا» در 583 صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت 340 هزار تومان عرضه شده است.