خیانت در ازدواج | وسوسه شیطانی عروس | همسر به دادش رسید
با اقدام به موقع همسر، عروس از خودسوزی نجات پیدا کرد.
سمانه 26 ساله در حالی که بیان می کرد عاشقانه همسرم را دوست داشتم وهیچ گاه تصور نمی کردم روزی به من خیانت کند، درباره حادثه هولناکی که نافرجام ماند، به کارشناس اجتماعی کلانتری امام رضا (ع) مشهد گفت: 16 ساله بودم که پای سفره عقد نشستم و با «عرفان» ازدواج کردم. آن روز همه فامیل لبخندزنان در مراسم عقدکنان ما حضور داشتند. شادی و شادمانی در چهره اطرافیان موج می زد.
خانواده ام اعتقاد داشتند این ازدواج گسستنی نیست چرا که من از همان دوران کودکی همواره از زبان آن ها می شنیدم که باید با پسرعمویم ازدواج کنم. عرفان نیز با نگاه های عاشقانه اش مرا به خود علاقه مند کرده بود و هر بار که مرا می دید با ابراز علاقه و محبت هایش بر این ارتباط عاطفی مهر تایید می زد. دو سال بعد عرفان که خیلی دوست داشت ادامه تحصیل بدهد، در رشته مهندسی صنایع غذایی یکی از دانشگاه های معتبر تهران پذیرفته شد. او در حالی برای ادامه تحصیل به تهران رفت که من بسیار دلتنگ بودم و نمی توانستم دوری او را تحمل کنم اما همیشه به خودم دلداری می دادم که در پایان هر سختی، آسانی است و تحمل این دوری ها سعادت و خوشبختی مرا تضمین می کند. خلاصه 4 سال بعد تحصیلات نامزدم به پایان رسید و او در کارخانه مواد غذایی پدرش مشغول کار شد.
بیشتر بخوانید:
طولی نکشید که پدر عرفان یک فروشگاه بزرگ مواد غذایی برای عرفان راه اندازی کرد تا او به طور مستقل برای خودش کار کند. در همین روزها بود که احساس می کردم روابط عاطفی نامزدم مانند قبل نیست ولی همه این ها را به حساب مشغله کاری او می گذاشتم چرا که من او را عاشقانه دوست داشتم و نمی خواستم در مسیر پیشرفت او خللی ایجاد شود. در این شرایط خانواده عمویم پیش قدم شدند و تصمیم گرفتند تا زودتر جشن عروسی من و عرفان برگزار شود.
این درحالی بود که نامزدم در برابر خواسته های خانواده اش فقط سکوت می کرد و چیزی نمی گفت. بالاخره جشن با شکوهی برگزار شد و ما در حالی زندگی مشترکمان را از حدود 8 سال قبل آغاز کردیم که روابط سرد عاطفی و بی روح همسرم مرا نگران کرده بود. با آن که دخترم به دنیا آمد ولی در رفتارهای سرد و بی احساس عرفان هیچ تغییری ایجاد نشد. می دانستم او با دختری در دوران تحصیلش آشنا شده بود ولی هیچ گاه فکر نمی کردم این آشنایی او را درگیر عشقی پوشالی کرده باشد. این سوء ظن رهایم نمی کرد تا این که یک روز به طور پنهانی گوشی همسرم را بررسی کردم و متوجه شدم او هنوز با «سپیده» که از همکلاسی های دوران تحصیلش بود، ارتباط دارد. به ناچار شبی این موضوع را با او در میان گذاشتم اما عرفان در کمال ناباوری به چشمانم خیره شد و ادعا کرد قصد ازدواج با سپیده را دارد! او گفت در همه این سال ها به خاطر خانواده ام سکوت کردم ولی دیگر نمی توانم به این زندگی مشترک ادامه بدهم!
باور این جملات برایم بسیار سخت بود. حس تنفر و انتقام از درونم زبانه می کشید. بدون آن که ماجرا را برای کسی بازگو کنم یا از خانواده ام کمک بخواهم در یک تصمیم احمقانه برای یک انتقام هولناک آماده شدم. بطری بزرگ حاوی بنزین را برداشتم و به طرف فروشگاه همسرم به راه افتادم. آن قدر در این افکار احمقانه غرق شده بودم که می خواستم خودم و او را در همان فروشگاه به آتش بکشم ولی زمانی که با عصبانیت وارد فروشگاه شدم به مشاجره با همسرم پرداختم. او بلافاصله متوجه موضوع شد و پنهانی با پلیس 110 تماس گرفت. اگر ماموران کلانتری به موقع به دادم نمی رسیدند شاید اکنون فاجعه وحشتناکی رخ داده بود. حالا هم بسیار پشیمانم که چرا با مشاوران دلسوز و پدر و مادرم مشورت نکردم و...
بنا بر این گزارش، با توجه به اهمیت ماجرا و با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ شریفی (رئیس کلانتری امام رضا (ع)) بررسی روان شناختی و کارشناسی این پرونده به گروهی از مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.