در هنرم رادیکال هستم
مسعود دلخواه، میگوید او استادی رادیکال در دانشگاه نیست، چرا که مجبور است آثار و نظریههای محافظهکارتر و تثبیت شده را تدریس کند، ولی در هنر، رادیکال است.
علیرضا نراقی: دکتر مسعود دلخواه کارگردان و مدرس تئاتر در نزدیک به دو دهه اخیر آثار متفاوتی را با خط زیباشناسی مشخص و مداومی روی صحنه برده است. او تلاش کرده با آثار خود پلی ایجاد کند میان فضای تئوریک و فضای اجرایی تئاتر ایران. در عین حال دلخواه در کارهایش رویکردهای تجربی و آوانگاردی که کمتر در فضای دانشگاهی ایران مورد توجه است را آزموده و با استفاده از فارغالتحصیلان و دانشجویان در کنار حرفهایها هم فضای آموزشی را به بیرون از آکادمی گسترش داده و هم تئاترهایش را بستری برای انتقال تجربیات دو نسل به یکدیگر ساخته است.
جدیدترین اجرای دلخواه به نام «شام آخر» که بر اساس نوشته خودش در تماشاخانه ایرانشهر به صحنه رفته است، به زندگی حضرت مسیح میپردازد. در خصوص روند کاری مسعود دلخواه و نمایش «شام آخر» با او به گفتوگو نشستهایم که در ادامه مشروح آن را میخوانید.
شما سالهاست که مشغول تدریس هستید و فراتر از آن بسیاری از دانشجویان خود را به واسطه اجراهایی که داشتید وارد اجراهای بزرگ کردید. در عین حال به عنوان دراماتورژ و کارگردان یک خط زیباشناسانه و دراماتورژی مشخصی را پی میگیرید. فکر میکنید چقدر اثرگذار بودید؟
این را باید دیگران قضاوت کنند. چون یک فرد نمیتواند درباره اثرگذاری خودش و کارش شخصاً نظر بدهد. اما فکر میکنم صرف ادامه پیدا کردن این راه نشانهای است از اینکه کارهایم بیتأثیر نبوده است. من همیشه یک پایم توی آکادمی بوده است و پای دیگرم در فضای حرفهای. معتقدم تئوری با عمل تکمیل میشود و عمل با تئوری، یعنی هیچکدام به تنهایی نه فقط در تئاتر بلکه حتی برای زندگی کافی نیستند. شما اگر فقط کتاب بخوانید و دست به عمل نزنید خواندههای شما خالی از فایده خواهند بود و اگر بینش تئوریک نداشته باشید وقتی به مشکل بر میخورید، نمیدانید چگونه حلش کنید.
با توجه به تعدد شخصیت و بزرگی اجراهای شما، همواره ترکیبی از دانشجویان و بازیگران حرفهای در کار وجود دارند. در عین حال به مانند بسیاری از اجراها دانشجویان هیچگاه در کنار حرفهایها حضوری تزئینی نداشتند و نقشهای مهم کار را نیز به مانند همین نمایش اخیرتان بر عهده داشتند. درباره این انتخاب و شیوه کار کمی توضیح دهید.
ترجیح میدهم که به دانشجویان و هنرجویانی که با آنها کار آموزشی میکنم فرصت تازه داده شود و کارهای من شبیه به پُلی باشد میان فضای آکادمیک و حرفهای. در عین حال همیشه در کارم افراد حرفهای بنا به نیاز کار حضور داشتند. من این نوع انتخاب را از استاد خودم دکتر رکنالدین خسروی به ارث بردم. من پنج سال در گروه ایشان گروه تئاتر «5 آذر» بودم و تحت تعلیمات ایشان خشت اول بازیگری و کارگردانی در من ایجاد شد. ایشان پس از کارهای اولیهشان همواره با جوانهای کار میکردند و ترکیبی از حرفهایها و دانشجویان مستعد را وارد کارشان میکردند. من حدوداً 14 اجرا در آمریکا داشتم که برخی تئاترهای دانشگاهی بود و برخی در تئاترهای حرفهای اجرا شدند. آنجا هم یک ترکیبی از نسل جوان و اساتید حضور داشتند. حداقل تأثیر غیر قابل انکار این کار انتقال دانش و تجربه از نسلی به نسل دیگر است؛ این تازه حداقل تأثیر چنین کاری است. ضمن اینکه جوانها همواره انرژی و جسارتی را وارد کار میکنند که فوقالعاده است و نسل با تجربه و فعالین عرصه حرفهای تئاتر به آن نیاز دارند.
نمایشهای پیشین شما به لحاظ اجرایی رادیکال و دارای مایههای انتقادی بودند. از «خدا در آلتونا حرف میزند» تا «مفیستو» همواره این خط پیگیری شده. اما در «شام آخر» یک منجی داریم. با اینکه مایههای تراژیک، اینجا هم هست، اما در عین حال امید به نجات و نوعی لطافت هم در این کار است. چه شد که به این مضمون و قصه زندگی حضرت مسیح رسیدید؟
همیشه دوست داشتم درباره مسیح نمایشنامهای بنویسم. نمیخواهم خیلی وارد تفسیر کار خودم بشوم اما وقتی رمان «مرشد و مارگاریتا» اثر بولگاکف را میخواندم بخشهای محاکمه مسیح و خیانت یهودا خیلی من را جذب کرد. یکی از اسطورههایی که همیشه ذهنم را درگیر کرده و زندگیاش برایم جذاب بوده حضرت مسیح است. وقتی آن رمان را خواندم دیدم خیلی امکان این را دارد که تنظیم نمایشی شود و نسخههای اولیه نمایشنامه هم اسمش «محاکمه مسیح» بود. بعد رفتم سراغ اناجیل و همه آنها را خواندم، بعد به سراغ روایتهای غیر مسیحیان از زندگی ایشان رفتم. پس از تحقیقاتی در این حوزه، کتاب «انجیلهای من» نوشته اشمیت را خواندم، چند منبع دیگر را هم مطالعه کردم که همه مرا به روایتهای مختلفی رساندند که هر کدام متفاوت بودند. من تلاش کردم این روایتهای مختلف را به صحنه بیاورم و در نهایت روایت خودم را هم در لابلای این روایات بسازم. نکته این است که ما نمیدانیم این روایات تا چه حد واقعی و اصیل هستند و برای همین من ترجیعبندی برای کاتبان انجیل گذاشتم که: «من چیزهای زیادی نوشتم که نباید مینوشتم و چیزهای زیادی ننوشتم که باید مینوشتم.»
من به این طریق روایت خودم را هم نقد میکنم چرا که بسیاری چیزها را نوشتم که نباید مینوشتم و بسیاری چیزها را ننوشتم که باید مینوشتم. این تکثر روایت با این ترجیعبند صاحب نوعی چندمعنایی هم میشود. واقعیت این است که من این نمایش را برای دل خودم به صحنه آوردم. ضمن اینکه من به عنوان هنرمند دغدغهمند، رویکردها و حساسیتهای اجتماعی خودم را هم دارم که در کار منعکس میشود. من معتقد نیستم که هنرمند باید تصمیم بگیرد چه پیامی را منتقل کند، اصلا پیامی وجود ندارد. اما اگر او صادقانه اثرش را خلق کند، پیام در ذهن مخاطب به وجود میآید. شما اگر با صداقت اثر هنری خلق کنید، دغدغههایتان نشان داده میشود و روشنگری اجتماعی هم رخ میدهد.
واقعیت این است که من این نمایش را برای دل خودم به صحنه آوردم. ضمن اینکه من به عنوان هنرمند دغدغهمند، رویکردها و حساسیتهای اجتماعی خودم را هم دارم که در کار منعکس میشود
نیازی به تلاش و مستقیمگویی نیست. پیام اصلی که من از مسیح گرفتم این است که خشونت را با خشونت پاسخ ندهید، چرا که نتیجهاش جز افزایش بدی نیست. در زمانه مسیح برادرکشی و خونریزی رواج داشت و مسیح در برابر این ایستاد. خب من فکر میکنم در شرایط ما نیز که این اندازه خشونت و ناامنی وجود دارد این پیام ضرورت دارد. من داشتم به نمایشهای دیگری فکر میکردم اما شرایط خاصی که در آن زندگی میکنیم من را به این نتیجه رساند که باید این نمایش را کار کنم.
چقدر مخاطب امروز تئاتر با این نوع نمایش که فرم متفاوت و تا حدودی تجربهگرا دارد و در عین حال مضمونی پر اهمیت را همانطور که اشاره کردید در دل خود گنجانده ارتباط برقرار میکند؟
ببینید این نمایش مخاطب خاص خود را دارد. الان متأسفانه سلیقه مخاطب پایین آمده است. اغلب نمایشهای پر مخاطب متکی بر سوپر استار و صحنه خندهآور سبُک است. البته من مخالف این نمایشها نیستم و نمیگویم نباید اجرا شوند، اما این نوع کارها نباید چشمانداز تئاتر ما را تعیین کنند. اما امروز دچار این تک صدایی شدهایم. مخاطبی که کارهای رادیکال و متفاوت را درک کند کم داریم و تازه دارد مخاطب چنین آثاری تربیت میشود. نمایشهای مدرن و پست مدرن و تئاتر جدی نیازمند مخاطب پرسشگر و کنجکاوی است که سعی میکند با لایههای مختلف اثر ارتباط برقرار کند و رموز کار را کشف نماید.
در برنوشت و اعلانهای این نمایش با عنوان «نیمهموزیکال» آگهی شده است. این در حالی است که بخش مهمی از روایت از طریق موسیقی و ترانه انجام میشود و آثاری با حجم کمتر موسیقی از کار شما هم به عنوان موزیکال معرفی می شوند. ضمن اینکه این عبارت نیمه موزیکال خیلی هم زیبا نیست و به گوش خوب نمینشیند. چرا از این عنوان استفاده کردید؟
دست روی جای حساسی گذاشتید. حرف کاملاً درستی است اما من به خودم اجازه ندادم از عبارت موزیکال استفاده کنم.
یعنی این انتخابی اخلاقی بود در راستای دادن اطلاعات درست به مخاطب؟
دقیقاً. من به خودم اجازه ندادم که اطلاعات ناکامل به مخاطب اجرایم بدهم. من به نمایش موزیکال خیلی گرایش دارم، البته کار موزیکال قوی و با محتوا. «شاه لیر» و «مفیستو» هم نیمه موزیکال بود اما در «شام آخر» موسیقی نقش بیشتری دارد و میشد آن را موزیکال معرفی کنیم. اما من بر حسب نیازم در این اجرا از موسیقی استفاده کردم و از اول بنا نداشتم نمایش کاملاً موزیکال باشد با اینکه ما پنج خواننده حرفهای و یک گروه آهنگسازی و نوازندگی بزرگ داریم. این اصطلاح نیمه موزیکال را خودم هم خیلی دوست ندارم و همانطور که شما گفتید خیلی زیبا نیست و شاید کار بعدیم یک کار کاملاً موزیکال باشد.
از نظر دراماتورژی کار پیچیدگیهای خاص خود را در ساحت زمان، زبان و بازیگری دارد و خودآگاهی هنرمند در آن مشهود است. از آن اجراهایی است که من اسمش را پژوهشمحور میگذارم، اما با این وجود در مقایسه با کارهای پیشین شما در سطح دراماتورژی و متن سادهتر است و انگار قرار است خیلی مخاطب درگیر پیچیدگیهای روایی نشود.
خب این متن هفت بار بازنویسی شده اما معتقدم باید برای بار هشتم هم این اتفاق میافتاد. با شما موافقم این متن با اینکه من سعی کردم به آن متن ساختاری پست مدرن بدهم ولی باز هم باید یک بار دیگر روتوش شود و یک بازنویسی دیگری داشته باشد که متن را از حدود 2 ساعت و 5 دقیقه به یک ساعت و نیم تقلیل دهد و کاملاً موزیکال باشد. خب وقتی شما یک متن آماده و چاپ شده را انتخاب میکنید میدانید با چه چیزی روبهرو هستید، اما وقتی یک متن را خودتان مینویسید و همزمان درباره آن پژوهش میکنید در طول اجراست که اثر تکمیل میشود. من الان بعد از بیش از 20 اجرا فهمیدم که نقصهای کارم کجاست و نقاط قوت و ضعف اثر را بهتر میشناسم و اگر دوباره بخواهم این کار را اجرا کنم اجرای فشردهتر، یگانهتر و هماهنگتری خواهید دید. البته مایل هستم که این کار روی این متن دوباره انجام دهم.
گرایش شما به پستمدرنیسم در روند کاریتان آشکار است، اما از سوی دیگر شما یک چهره دانشگاهی هستید و معمولاً کسانی که خاستگاهی آکادمیک دارند به سبکهای محافظهکارتر و کلاسیک شده گرایش دارند. با وجود این شما روندی متفاوت را پی گرفتید که کاملاً در مقابل محافظهکاری است. این گرایش به پستمدرنیسم و ساختار شکنی ذاتی آن از کجا میآید؟
خب شما در دانشگاه نه اینکه باید محافظهکار باشید، اما نمیتوانید رادیکال هم باشید و مجبورید آثار و نظریههای شایدمحافظهکارتر و تثبیت شده را تدریس کنید. اما وجه رادیکال من، خود را در هنرم نشان میدهد. این گرایش در من از نمایش «جولیوس سزار» که سال 1385 اجرا کردم شروع شد. آنجا من تحت تأثیر چارلز مروویتس بودم. او که یکی از شکسپیرشناسان بزرگ قرن بیستم بود یک دراماتورژی پست مدرنیستی از «جولیوس سزار» کرده بود که من بر اساس آن دراماتورژی یک دراماتورژی تازهای انجام دادم که خیلی مبتنی بر فلش فوروارد (flash forward) بود. در رویکرد پستمدرنیستی زمانها میتوانند با هم تداخل پیدا کنند و حتی روی صحنه در یک زمان دیده شوند. زبانها نیز به همین شکل و حتی سبکهای مختلف بازی میتوانند در یک اجرا وجود داشته باشند.
من به نمایش موزیکال خیلی گرایش دارم، البته کار موزیکال قوی و با محتوا. «شاه لیر» و «مفیستو» هم نیمه موزیکال بود اما در «شام آخر»، موسیقی نقش بیشتری دارد و میشد آن را موزیکال معرفی کنیم
اینجا هم البته اگر متن ساختار قویتری داشت شاید این گرایشهای پست مدرنیستی بیشتر دیده میشد. اینجا هم جنسهای متفاوت بازیگری، فلش فوروارد و در همریزی زبان و طراحی لباس وجود دارد، که اتفاقاً باعث شده است نظرات متفاوت و گاه متناقضی در مورد کار داده شود. این تضادها خود البته نشانه موفقیت کار است چرا که در یک اثر پست مدرن مفاهیم متفاوتی جریان دارد و شما نباید متمرکز بر یک مفهوم خاص باشید. البته همانطور که گفتم متأسفانه مخاطب کمی برای چنین آثاری آماده است و اغلب سطحی نگاه میکنند و ناآشنا هستند. با این وجود من نقدهایی خواندم از کار که لایههای مختلف اثر را مورد توجه قرار دادهاند.
آخرین سؤالم درباره جنس بازیهاست. بازیهای نمایش متفاوت است. وقتی کاظم بلوچی وارد صحنه میشود ناگهان فضای نمایش، جنس بازی و سبک اجرا و حتی ریتم کار متفاوت میشود. آشکارا جنس بازی ایشان با مثلاً بازی رحیم نوروزی که همواره با نوعی کمینهگرایی و خودداری همراه است و همچنین جنس بازی مسیح و حواریون او که متشکل از جوانان دانشجوی شما هستند، متفاوت است. بازیها را چگونه سامان دادید که در عین تفاوت، توازن داشته باشند؟
جز جوانها که جنس بازیشان را قطعا من شکل میدهم و بر اساس خواسته من پیش میروند، جنس بازی بقیه را من تعیین نمیکنم بلکه آنها جنس بازیگری خود را وارد کار میکنند. همیشه همینطور است که بازیگر حرفها و جنس بازی خودش را وارد اجرا میکند و برای همین انتخاب بازیگر مهم است و هر بازیگری میتواند نقشی را متفاوت از دیگری بازی کند. اگر جای آقای بلوچی کس دیگری این نقش را بازی میکرد، حتماً این نقش متفاوت میشد. من اتفاقاً از شباهت و یکنواختی بازیها به عنوان کارگردان جلوگیری میکنم تا تنوع سبک اجرا خودش را نشان دهد. تفاوتهای بازیگری گاه به چندگانگی سبک در این نمایش و همچنین گویش و زبان در آن بر میگردد. این تمهیدات زمینهای را میسازد برای بازیهای متفاوت.
57245
کد خبر 1641590