«دسته دختران»: شکستی دیگر در ساخت نسخه وطنی «نجات سرباز رایان»
ظاهرا خانم کارگردان بسیار مطمئن بوده که سکانسهای مهیب انفجار خمپاره و جنازههای خونین (به ویژه جنازه کودکان) به قدری نفس تماشاگر را بند می آورد که متوجه ضعف پیرنگ نخواهد شد.
سرویس فرهنگ و هنر مشرق - علیالاصول قابل انتظار نبود که موقع تماشای یکی از موردانتظارترین فیلمهای جشنواره چهلم، اثر جدید کارگردان «ویلاییها»، هنوز زمان فیلم از نیمه نگذشته، برای تمام شدنش بیتاب شوی و تازه این وسوسه ذهنت را قلقلک دهد که در پایان فیلم خطاب به بغلدستی با طعنه بگویی «تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود!»
اما متاسفانه «دسته دختران» سرد، کشدار و کسالتبار از کار در آمده و ارزش افزودهی سینمایی خاصی ندارد.
منیر قیدی که گویی بعد از ویلاییها دچار وسوسهی نسخهی وطنی دیگری از «نجات سرباز رایان» شده بود، دقیقا از نقطهای ضربه می خورد که «دوئل» احمدرضا درویش و «تنگهی ابوقریب» بهرام توکلی ضربه خوردند: داستان
تنگه ابوقریباگر الگوی محبوب احمدرضا درویش، بهرام توکلی و منیر قیدی، یعنی «نجات سرباز رایان»، در سکانس پیاده شدن نیروها در ساحل نرماندی، همین آشوب و آشفتگی و انفجار و خون و اعضای قطع شده را به نمایش میگذارد، اما در بطن قضیه یک ماموریت مشخص در آن سکانس (انهدام سنگر تیربار آلمانیها) و یک ماموریت مشخص در کل فیلم (پیدا کردن فرزند چهارم خانواده رایان و بازگرداندن او به پشت جبهه) مانند نخ تسبیح در دل آشوب هدفمند و هوشمند آن صحنه، فیلم را منسجم نگه می دارد. اما آن نخ تسبیح در نمونههای ایرانی که سعی کردند همان تکنیکها و شگردها را برای تاثیرگذاری و مرعوب کردن تماشاگر به کار بگیرند، دیده نمیشود.
نجات سرباز رایاناز سوی دیگر، «دسته دختران» ثابت کرد که یک اشتباه فنی بزرگ در انتخاب بازیگر نقش اصلی، که هیچ سنخیتی با کاراکتر مورد انتظار ندارد، کل فیلم را تحتالشعاع قرار می دهد و اصولا دیگر نمی توان فیلم را جدی گرفت. نیکی کریمی با آن صورت و هیات ظریف و شکننده، و صدایی که وقتی از یک سطح بالاتر می رود، به جیغ شبیه می شود، چه سنخیتی با نقش یک زن خوزستانی مصیبت دیده و اسلحه به دست در روزهای منتهی به سقوط خرمشهر دارد؟
وقتی یک بازیگر حتی به اندازه 20 درصد مطابقت با کاراکتر ندارد، هر اندازه هم تلاش کند و خود را به آب و اتش بزند، نقش در نمی آید (که البته تلاش آنچنانی هم از سوی خانم کریمی برای نزدیک شدن به این کاراکتر روی پرده نمی بینیم). لهجهی من درآوردی کاراکترها که کاملا بین لهجه تهرانی و جنوبی سرگردان است و البته جنوبی بودن آن هم چیزی به سبک ترانههای بندری لس آنجلسی است که فتحه فعل را به ضمه تبدیل می کنند، کاملا موقعیت را ابزورد می کند.
کاش بازیگران از همان ابتدا با همان لهجه خودشان حرف می زدند تا این چنین بلاتکلیف نمی شدند و البته پذیرش آنان راحتتر هم بود. انتخاب حسین سلیمانی که انگار به صورت ذاتی یک نیشخند شیطنتآمیز گوشه لب دارد و نقش را ناخواسته کمیک می کند، چه سنخیتی با حال و هوای فیلم دارد؟
شخصیتها عمدتا بدون عمق و تخت طراحی شدهاند و از همین رو، سرنوشت آنها خیلی برای مخاطب اهمیت پیدا نمی کند. قابل پذیرشترین شخصیت، «وجیهه» است که بیش از آن که محصول طراحی شخصیت در فیلمنامه باشد، محصول طراحی شخصی خود بازیگر برای نجات دادن نقش است. با این حال، حتی وجیهه هم چندان انگیزههای روشنی از حضور در دسته دختران نشان نمی دهد و ماجرای «شهناز» بودنش و احتمالا تحول عقیدتیاش بسیار مبهم و سربسته مطرح می شود.
درباره کاراکتر «فرشته»(هدی زینالعابدین) یا دختر نوجوان (صدف عسگری) و حتی خود «یگانه»(نیکی کریمی) به عنوان سردسته، هم ابعاد شخصیتی و هم انگیزه کنشگری بسیار گنگ است. به نظر می رسد که «دسته دختران» بیشتر به دنبال اثبات توان برابر خود با مردان هستند تا این که قصد آنان دفاع از شهر باشد. این موضوع درباره «سیمین»(فرشته حسینی) عملا طغیان در برابر پدر خانواده است و اصولا سر و شکل و کله طاس شده او و لباس چریکی او با آن اورکت آمریکایی، بیشتر به دانشجویان چپگرای عشق چه گوارا در دانشگاه تهران در سال 1400 می خورد تا دختر اهل خرمشهر در 1359.
تا جایی که حافظهی نگارنده یاری می کند، مشهورترین شهیدهی مقاومت خرمشهر، شهیده «شهناز حاجیشاه» بود که زمانی که برای رساندن آذوقه به مدافعان شهر، همراه دوست صمیمی خود، خانم شهناز محمدی بود، در چهارراه گلفروشی خرمشهر با اصابت ترکش خمپاره، در کنار هم به شهادت رسیدند. دو برادر خانم حاجیشاه، یعنی محمد حسین و ناصر هم جزو شهدای جنگ هستند و اکنون خواهر در کنار دو برادر خود خفته است.
شهیده شهناز حاجی شاهاز قضا شهیده حاجیشاه در همان اوایل پیروزی انقلاب برای مقابله با قاچاق مواد مخدر دوره آموزش نظامی دیده بود و این دوره در «حسینیه اصفهانیها» ی خرمشهر تکمیل شده بود. از این جهت، او می توانست سوژه اصلی فیلم خانم قیدی باشد، چرا که شاید دیگر هیچگاه این فرصت، این بودجه و این امکانات فراهم نشود که درباره یک قهرمان زن واقعی با هویت حقیقی در مقاومت خرمشهر و درباره دوستان و همرزمانش فیلمی ساخته شود. راستی چرا خانم قیدی این شخصیت حقیقی و دیگر همرزمان خانم او را رها کرد تا درباره یک دسته تخیلی دختران فیلم بسازد؟
آیا روایت سینمایی دختری جوان و زیبا و در عین حال متشرع، که دوشادوش برادرانش از خرمشهر دفاع کرد و عاقبت هم در کنار برادرانش در خاک آرام گرفت، به اندازه کافی فمینیستی نبود؟
** سهیل صفاری