راز تاثیرگذاری منبرهای استاد فاطمینیا (ره) / ناگفتههای مواجهه استاد فاطمینیا (ره) با افراد غیرمذهبی / جا دارد بر روی پیام تسلیت رهبر انقلاب درباره استاد فاطمینیا، کار مطالعاتی شود
مهمان ارجمند این برنامه فرزند یکی از علمای عزیز شناخته شده این مرز و بوم است که مدتی است از میان ما رفته اند. «عالم درسآموز» لقبی است که رهبر معظم انقلاب در پیام تسلیت خود، به ایشان دادند.
به گزارش مشرق، مهمان ارجمند این برنامه فرزند یکی از علمای عزیز شناخته شده این مرز و بوم است که مدتی است از میان ما رفته اند. «عالم درسآموز» لقبی است که رهبر معظم انقلاب در پیام تسلیت خود، به ایشان دادند. فردی که منبری ویژه ای برای اهالی تهران و دیگر شهرستان ها بود و با کلام زیبا و دلنشین خود، خیلی ها را به مسیری که باید هدایت میکرد.
امروز سعی میکنیم در آستانه چهلمین روز درگذشت این عالم بزرگوار، در مورد شخصیت او و رفتارهای عملی او در زندگی و در کار، بیشتر صحبت کنیم و بیشتر ایشان را بشناسیم.
در خدمت حجت الاسلام سید حسین فاطمینیا فرزند عزیز دل مرحوم آیت الله فاطمی نیا (ره) هستیم که مدتی است، از میان ما رفته اند و رحلت کرده اند، در آستانه چهلمین روز درگذشت و رحلت این عالم ربانی.
* سلام و خیلی خوش آمدید.
سلام. ممنونم و خیلی خوشحال هستم که در خدمت حضرتعالی هستم. از جنابعالی و همکاران بزرگوار شما تشکر می کنم.
* ما از شما ممنون هستیم.
سلامت باشید.
* حتما میدانستید مردم حاج آقا را خیلی دوست دارند اما در این مدت اتفاقاتی افتاد که برای شما عجیب تر شود و این دوست داشتن شکل و شمایل دیگری پیدا کند؟
بله. من در مقدمه اجازه میخواستم تشکری کنم از همه عزیزانی که در این سال ها بزرگواری کردند و کنار ما بودند و معنای رفاقت و صداقت با این عزیزان در قلب ما ثبت شد. جامعه پزشکی کشور عزیز ما، بزرگوارانی که پیام هایی دادند، بیوت محترم مراجع و همه عزیزانی که به هر نحو و شکلی پیام دادند. انشاالله حضوری خدمت عزیزان برسم و عرض ادب و دستبوسی داشته باشم.
در مورد سوال شما، حقیقتاً محبت های مردم زیاد بود ولی بالاترین محبت مردم را اینطور دیدم که در مراسم وداعی که با استاد فاطمی نیا در دانشگاه امام صادق (ع) برگزار شد، وقتی وارد شدم هیچ کسی برای من کوچه باز نکرد که سمت پدر بروم و هیچ کسی راه نداد که من جلو بروم که با زبان حال واقعاً میخواستند بگویند تو نسبت بیشتری از ما با ایشان نداری! ما هم فرزند ایشان هستیم.
* ما خیلی خطیب و واعظ و منبری و روحانیون عزیزی داریم که هر یک جای خود را دارند، ولی چه چیزی باعث شد ایشان جایگاه خاصی بین مردم داشته باشند؟
در یک کلمه بخواهم بیان کنم این است که ایشان یک خلوصی در منبر داشتند، برای منبر جایگاهی قائل بودند که آن جایگاه را بسیار بالا میشمردند. یک عزیزی از پدر ما برای مجلسی دعوت کرده بودند. آن عزیز، خیلی بزرگوار و عزیز هستند و پدر قبول نمیکردند. اصرار زیادی هم شد و قبول نکردند و بعد که این مکالمه تمام شد حاج آقا به ما فرمودند که من آنقدر بیادب نیستم که فرمایش این بزرگوار را اطاعت نکنم. ان شاالله به نحوی خدمت ایشان می رسم و دستبوسی میکنم و از دل ایشان در میآورم ولی برای این مجلس قصد قرب متمشی نمیشد. قصد قربت نداشتم و قبول نکردم! این خلوصی که ایشان داشتند واقعاً 50 سال مراقبت کردند.
* رابطه ایشان با مردم چگونه بود؟ یک بخشی خانواده هستند و بخشی هم مردم هستند. خاصیتی که بالای منبر می رود و با ادبیات بلیغ و ملموس برای اقشار مختلف مردم حرف میزند، یک شخصیتی دارد که با مردم راه می رود و گپ می زند. چه ویژگی و شاخصه هایی داشتند؟
چند روز پیش خدمت یکی از علمای تهران بودیم و این مطلب از ایشان پخش هم شد، ایشان می فرمودند وقتی حاج آقا روی منبر صحبت می کنند، وقتی از منبر ایشان پائین می آیند منبر دوم ایشان شروع می شود که از منبر تا درب آن مجلس است و شاید یک ساعت طول میکشد. این عالم محترم می فرمودند آن یک ساعت دوم برای من آموزندهتر بود! به این خاطر که آنقدر مراقب دلها بودند، چقدر تذکر به اطرافیان می دادند که آنها از روی محبت میخواستند کاری کنند، فشار می آمد و ایشان گاهی خسته بودند و فشار ایشان پائین می افتاد و حتی در ایام بیماری، ولی میگفتند یک یک اینها را باید گوش بدهم.
حاج آقا میگفتند وقت مردم را گرفتن بالاترین حقالناس است. ایشان خیلی تاکید بر این داشتند دین ما دین کیفیت است. با این تطویل ها در سخنرانی ها و مداحی ها و روضه ها... همیشه میگفتند که من دست مداحان را می بوسم و عبارت ایشان این بود که من خاک پای آنها را به چشمم میکشم، ولی با تطویل مخالف بودند یعنی میگفتند دین ما دین کیفیت است. شب های قدر حاج آقا سخنرانی و قران سر گرفتن مجموعاً یک ساعت میشد، ایشان میگفتند من نمی دانم مردم را 6 ساعت نشاندن، یعنی چی!
* یکی از مواردی که اشاره کردید کیفیت سخنرانی ها بود و یکبار انتقادی از تلویزیون درباره افرادی کردند که در تلویزیون می آیند و صحبت های آنها کیفیت لازم را ندارد.
بله. احادیث ضعیف، مطالب شل؛ خب کم مطلب صحیح داریم؟ مگر مطلب درست کم داریم؟ چیزهایی را گاهی در تلویزیون میشنویم که واقعاً مایه تعجب است. قول سدید؛ قران این را برای ما بیان کرده است. ما از زبان مردم پدر را حاج آقا صدا می کردیم ولی من از روزی که ایشان آسمانی شدند، به ایشان می گویم عالم واعظ شیرینلحن! این برای من شیرین است که ایشان را اینطور خطاب کنم.
* لقبی که حضرت آقا در پیام خود دادند «عالم درس آموز» این معنادار است.
پیام رهبر معظم را جا دارد کار شود و مقاله ها نوشته شود چون این مبنایی میتواند باشد که یک واعظ چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ باید عالم باشد، اطلاعات او وسیع باشد، درسآموز باشد، شیرین لحن باشد، مخاطب گسترده از همه اقشار خصوصاً جوانان داشته باشد. باید روی این کار شود.
* برخیها نکته ای می گویند که آیت الله فاطمی نیا، استاد اخلاق، واعظ و منبری متخصص و اهل مطالعه بود و برخی میگویند چون ایشان خیلی در عالم سیاست نبود و کاری با این عالم نداشت، خیلی محبوب بود. این درست است؟
مبنایشان برای این تفکر چیست؟ مبنای این بزرگواران و عزیزان که خاک پای این عزیزان هستم، چیست؟ حرف باید مبنا داشته باشد.
اوایل رهبری حضرت آیت الله خامنه ای، یک سخنرانی جالبی ایشان در اصفهان در مسجد سید انجام دادند، مسجد سید شاید مجلس معظمی الحمدالله به برکت اباعبدالله (ع) بود و ایشان آنجا خطوط خودشان را کاملاً شفافسازی کردند.
* نمازی که حضرت آقا در شامگاه یا بامداد خواندند...
شامگاه، بعد از نماز مغرب و عشاء بود.
* در برخورد با شما که فرزندان ایشان بودید حضرت آقا چه گفتند؟
در واقع این طور می توان بیان کرد که خدا شاهد است رهبر عزیز تجسم صفات اجدادشان بودند. به قدری بزرگی در حق ما کردند، حالا از این میگذریم و من گمانم این بود و از دوستان دیگر نیز پرسیدم آنها هم غیر از این فکر نمیکردند، احساس من این بود که رهبر معظم میدیدند که یکی دیگر از یارهای ایشان رفت و یکی دیگر از دوستان ایشان رفت؛ واقعا من این احساس را داشتم. خب این غم برای من خیلی سنگین بود، غم از دست دادن پدر از یک حیث، استاد از حیث دیگر ولی این هم آن لحظه، زیارت رهبر تسلی خاطر ما بود ولی این حالت را در ایشان دیدیم برای ما سنگین بود. یعنی غصه ما بواسطه این حالتی که در صورت مهربان ایشان میدیدیم، مضاعف میشد. یکی از چیزهایی که پدر سینه به سینه برای ما به ارث گذاشت، خدا را شاکرم که عشق به رهبر عزیزمان بود.
* جدای از این عشق و علاقه و ارادت، شده بود که حاج آقا از برخی چیزها و مشکلات مردم و بخشی از مشکلات مدیرتیی کشور ناراحت شوند و گلایه کنند؟
صد درصد! اصلا خود ایشان می گویند ما منکر مشکلات نیستیم ولی هر چیزی باید در جای خودش بررسی شود. هر چیزی در جای خودش باید رسیدگی شود. هر چیزی را نمی توان به چیز دیگری ربط داد. ایشان هم در همین این کشور بودند، جزو همین مردم بودند، با همین مردم بودند، مشکلات خودشان و مشکلات مردم را می دیدند و می شنیدند. با مردم بودند.
* رابطه ایشان با کدام یک از علما و مراجع رابطه نزدیکتری بود و اهل رفاقت بودند؟
بله، بسیار! ایشان هم رفیق بودند و هم رفیق زیاد داشتند. هر زمان از مراجع صحبت میشد، حاج آقا میفرمودند اینها ذویالحقوق ما هستند و اگر اینها نباشند، اعمال ما باطل است. از حایگاه مراجع و مرجعیت تکریم میکردند ولی تقدیر اینطور بود که با عده ای از اینها حاج اقا رابطه داشته باشند. خب حضرت آیت الله بهجت (ره)... من در برخی از دیدارهای خصوصی ایشان با آقای بهجت خدا توفیق داده بود و حضور داشتم. مرحوم آیت الله بهاءالدینی در منزل ما بیتوته می کردند.
توفیقی نصیب من شد که خدا را شاکر هستم که دروس و منابر استاد فاطمی نیا را یک گروهی بزرگواری کردند و کمک کردند که پیاده کردیم. آخرین ملاقاتی که حاج آقا با مرحوم آیت الله بهجت داشتند، فیلمش موجود است و صحبت ها شد و خداحافظی از هم کردند و از هم جدا شدند. آقای بهجت چند قدم که فاصله گرفتند برگشتند و انگشتشان را به سمت حاج آقا گرفتند و گفتند آن قِسم از منابرتان را که میپسندید، مکتوب کنید. خدا را شکر کردم که این مهر تائیدی شد بر این کاری که الحمدالله ما شروع کردیم و به نفس مقدس حضرت آیت الله بهجت به انجام برسد و بتوانیم در اختیار عزیزان بگذاریم. آن آخرین دیدار بود و مرگ بین اینها فاصله انداخت، تا چند روز پیش!
* خبر ارتحال آیت الله بهجت را که شنیدند، حس و حال ایشان چطور بود؟
طبیعی است دیگر! حاج آقا وقتی این بزرگان میرفتند، میگفتند بیپناه شدیم. می گفتند خدا ما را قدردان بزرگانمان قرار دهد.
* در کارهایشان چه اولویتبندی داشتند؟ مهمترین کارها را چه چیزی برای خودشان در طول روز ترسیم می کردند؟
ما پدر را در چند سال پیش برای اولین بار با خیلی اصرار به شمال و دریای خزر بردیم که برای اولین بار ایشان دریای خزر را در عمرشان دیدند.
* چند سال پیش؟
شاید 12-10 سال پیش بود و همان یک بار شد. یک بار گفتم حاج آقا از همه جای دنیا میآیند شمال ایران را میبینند، ایشان تبسمی کردند و گفتند آن زمان که جوان تر بودیم و ایجاب میکرد - می خواستند به من درسی بدهند و منیت در ایشان نبود - لای کتاب و خاک و خول، دنبال دُری برای اهل بیت میگشتیم. بعد گفتند باغ و بوستان من همینجاست. اولویت ایشان اهل بیت (ع) و کار برای اهل بیت بود که طبعاً در کار علمی باید در این مسیر دنبال آن گشت.
* ارتباط ایشان با چهره های خاص سیاسی چطور بود؟ آیا به ایشان مراجعه می کردند؟ اگر مراجعه می کردند توصیه های ایشان چه بود؟
بله، مراجعات بود. سیاسیون بزرگوار حاج آقا را دوست داشتند. بیشتر مراجعه ای که این عزیزان به حاج آقا داشتند این بود که توصیه ای میخواستند و یک توشه ای برای مسیرشان میخواستند و الحمدالله راضی میرفتند.
* همیشه توصیه های حاج آقا با روی خوش بود، ولی اتفاق میافتاد که با عتاب به کسی توصیه کنند؟
توصیه بله، ولی عتاب نه! یعنی عتاب می کردند ولی عتاب ایشان به لطافت نسیم سحر بود. خود ایشان میگفتند تازیانه سلوک!
* مردم اقشار مختلف هستند و همه مذهبی نیستند، در مقابل اقشاری که به ظاهر شاید خیلی مذهبی نیستند، حاج آقا چه برخوردی داشتند؟ خانم هایی که شاید به لحاظ حجاب، خیلی کامل نیستند چطور برخورد می کردند؟
خدا به شما جزای خیر بدهد که یادآوری کردید. رافت حاج آقا را که بیان میکنم، در خدمت حاج آقا مجالس می رفتیم گاهی یک آقایی با موتور، خانم و فرزندش را می بردند، دست بلند میکردند و طوری دعا میکردند که منقلب میشدند که خدایا این فرد را از این موتور بی نیاز کن و وسیله بهتری بده که زن و بچه او در آسایش باشند! گاهی پشت ماشین عروس میماندیم، اینکه گفتید شاید برخی از شئونات رعایت می شد یا نمیشد، از این حیث برای حاج آقا فرق نداشت و دست به دعا بلند میکردند که خدایا زندگی اینها را مبارک کن، نسل پاکیزه به اینها بده، موفق بدار.
میگفتند محبتی که اینها دارند باید از این محبت استفاده کرد. مثال را از آقای قاضی (ره) میزدند که یک نفر به ایشان خیلی علاقه مند بود و ظاهر خیلی خوبی هم نداشت ولی به آقای قاضی محبت داشت. می گفتند آقای قاضی از این محبت استفاده کرد و آن شخص بعدها از اخیار و ابرار شد.
* با حاج قاسم سلیمانی دیداری داشتند؟
خبر شهادت حاج قاسم را من به ایشان همان صبح دادم؛ خدا را شاهد می گیرم که تقریباً یک ربع ایشان نشسته بودند و سر به پائین بودند، سرشان را که بلند کردند، فقط این یک جمله را گفتند که جز این برای ایشان کم بود!
یک دفعه به من گفتند آرزو داشتم ایشان را یکبار در آغوش بگیرم. مخصوصاً یک دفعه در یکی از مجالس که این اواخر بود که بیماریشان کمی شدت گرفته بود، از درب جدایی حاج آقا می آمدند که نزدیک به محل صحبت کردن باشد، شنیده بودند یکی از عزیزان گفت شهید حاج قاسم در جلسه بوده و حاج آقا بعد از همانجا منبر رفته بودند چون کسالت شدید شده بود، می گفتند خیلی غبطه می خورم و دوست داشتم یکبار ایشان را بغل کنم.
* رابطه ایشان با مقام معظم رهبری چگونه رابطه ای بود؟ چقدر همدیگر را می دیدند و چقدر ارتباط داشتند؟
من تعبیر به رابطه عاشق و معشوق میکنم. تعبیر من این است و گمان می کنم این تعبیر درستی است. حتی این رابطه قبل از نماز که آقا محبت بفرمایند بیایند آن رابطه را آن زمان هم دیدم.
* فیلمی از بغل کردن دو بزرگوار پخش شد که همین حس را میداد.
بله. یکی از دوستان به من گفت من بعد از اینکه حاج آقا از دنیا رفتند، این عکس این عاشق و معشوق را گذاشته بودم و یک ربع با این عکس گریه میکردم! دیگه من به ایشان نگفتم این عکس در خانه ماست که من هم با آن عکس گریه کردم.
(بخش دوم برنامه)
* خود شما متولد 48 در تهران هستید؟
بله.
* حاج آقا متولد 1325 بودند؟
بله، در تبریز متولد شدند.
* پدر حاج آقا هم روحانی بودند؟
بله.
* استاد خود استاد فاطمی نیا هم بودند؟
استاد اول به لحاظ دروس حوزوی بودند و درسشان با ایشان شروع شده بود و حاج آقا می گفتند ایشان واردات قلبیه داشت و مطالبی می گفتند که در 50 سال مطالعه 40 هزار جلد کتاب را خواندند، چون بزرگترین کتابخانه شخصی ایران از یک حیث برای حاج آقاست...
* برخی 50 هزار کتاب را می گویند.
همین حدود است و من می خواهم اقل بگویم که غلو نکرده باشد. شاید 50 هزار و افزون از 50 هزار باشد. حاج آقا میگفتند مطالبی گاهی از ایشان می شنوم که در کتاب نیست. میگفتند یکبار از ایشان سوال کردم آقا سوء خلق علاج دارد؟ همانی که ایشان خیلی روی آن تاکید داشتند. میگفتند تاملی کردند و سر را بلند کردند و گفتند اگر شخص خود بخواهد! برخی می گویند بچهای داریم بداخلاق است و ذکری بدهید. می گفتند بداخلاقی ذکر ندارد، اینها فکر لازم دارد.
* حاج آقا چند برادر و خواهر بودند؟
4 برادر و 4 خواهر بودند.
* برادرها همه روحانی بودند؟
همه عالم ولی در لباس نبودند.
* فقط حاج آقا لباس روحانی می پوشیدند؟
بله، فقط پدر ملبس بودند.
* می گویند علاقه ویژه ای به همسرشان داشتند.
بله.
* چطور آشنا شده بودند و چطور ازدواج کردند؟
پدربزرگ ما، پدر مادری ما مرحوم آیت الله غروی از علما بودند و از فضلای نجف و شاگرد آقا سید محمود شاهرودی بزرگ، شاگرد آقای خویی بودند و ایشان شخصاً بسیار زاهد بود، یک فرد خاصی بود و به لحاظ مالی بسیار متمکن بود. در یک سفر ایشان به تبریز می روند که پدربزرگ پدری را ملاقات کنند، پدر ما را میبینند و می گویند مشغول چه کاری هستید و چه میکنید؟ صحبتی پیش می آید و مبحث علمی پیش می آید و در این 3-2 روز ایشان را زیرنظر داشتند و بعد به پدربزرگ ما گفته بودند من دختری دارم که مناسب ایشان است. ایشان هم چشم گفته بودند؛ خیلی صادقانه.
این صداقت ها خیلی شیرین و درس آموز است. حالا یک خانمی که در تهران در بهترین جای تهران در منزل بزرگ زندگی می کند، آن زمان ماشین و راننده داشت و می خواهد همسر یک روحانی شود که صاحب یک چوب کبریت هم نیست، ولی - این ولی خیلی مهم است که به نقل از مادر عرض میکنم - مادر میگفتند بعد از یک ماه، اخلاق حاج آقا به نوعی بود که ایشان برای خرید و یک کاری از خانه بیرون میرفتند، تا برگردند من از دوری ایشان گریه میکردم!
در همان یک ماه اول اینچنین بود و بعد از آن این رابطه عاشقانه تا آخرین کلامی که بین این دو ردوبدل شد را خدمت شما عرض میکنم. آخرین کلامی که بین پدر و مادر من ردوبدل شد، این بود که خب آقا دو سه ماه اخیر خیلی در حالتی بودند که گاهی مواقع در حالت بیهوشی بودند. در یکی از دفعاتی که آقا به هوش آمدند تا چندجمله صحبت کنند، من سریع به منزل تلفن زدم که مادر صحبت کنند و روی اسپیکر گذاشتم که صحبت کنند. خلاصه سلام و علیک کردند و حاج آقا چند لحظه ای به هوش آمدند و گفتند دعا کن من یکبار دیگر به خانه بیایم و عذر این مدتی که بیمار بودم، دست شما را ببوسم و بعد از این حاج آقا از هوش رفتند و مکالمه ای بین پدر و مادر نبود. این آخرین مکالمه ای بود که بین پدر و مادر بود.
* بعد از این مکالمه...
بعد از این مکالمه ای نبود تا اینکه چند ساعت به آسمانی شدن پدر مانده بود و مادر آمدند و صحبت میکنند که من را حلال کن، اگر کوتاهی کردم و اگر برای شما کم گذاشتم حلال کن. آن زمان آقا پاسخی نمیدادند ولی شنونده بودند. گمانم اینطور بود.
* خدا مادر را حفظ کند. شما چند برادر و خواهر هستید؟
ما 4 برادر هستیم و دو خواهر و اخوی بزرگ بنده حق بود که ایشان اینجا باشند.
* حسن آقا که داماد شهید بهشتی هستند.
بله.
* چند سال از شما بزرگتر هستند؟
سه سال و اندی.
* دو برادر دیگر دارید که روحانی هستند؟
از من کوچکتر هستند، روحانی نیستند. درس خوانده اند، فاضل هستند ولی روحانی نیستند.
* خواهرها چطور؟
آنها هم درس خوانده و مطالعه کرده هستند.
* استاد در خانه با حاج خانم چطور بودند؟ به لحاظ محبت به همسر و به لحاظ کمک کردن به همسر چطور بودند؟
حاج آقا خیلی مقید نسبت به مادر ما بودند. خدا را شاهد می گیرم که نمیشد مادر ما وارد اتاق شوند و ایشان تمام قد زیر پای ایشان بلند نشوند. ممکن است این کار در یک روز 10 بار اتفاق می افتاد و اگر مهمانی منزل ما بود و مادر تشریف می آوردند حاج آقا بلند میشدند و معرفی میکردند که ایشان سلاله سادات هستند و علویه هستند و حق به گردن من دارند؛ یعنی مطالعه ما شروع میشد! گاهی منزل حاج آقا می آمدم می دیدم در جای خیلی بد نور و نامناسبی آقا مشغول مطالعه هستند. بعداً سوال نمیکردم چون میدانستم علتش چیست. می گفتم حاج آقا چرا اینجا نشسته اید؟ میگفتند مادرتان خواب است و من اینجا نشستم کسی می آید تذکر بدهم که آرام صحبت کنند.
* شما در زندگی چقدر از این رفتار حاج آقا یاد گرفتید؟
من ازدواج کردم که آقا یک روز برای دیدن من تشریف آوردند.
* چه سالی ازدواج کردید؟
سال 68 که تقریباً 20 ساله بودم. آقا چون خوشنویس بودند مقوایی را خودشان بریدند و باقلم درشت این جمله را برای من نوشتهاند که «اِیَاکَ وَ ظُلمَ مَن لَا یَجِدُ عَلَیکَ نَاصِراً اِلَا اللَهَ»! بعد گفتند حضرت سجاد (ع) فرمودند این آخرین جمله ای که پدرم در آستانه شهادت فرمودند این بود که بپرهیز از ظلم به کسی که یاوری بر تو جز خدا ندارد و مراقب رفتارت با ایشان باش.
* شما چند فرزند دارید؟
من دو فرزند یک دختر و یک پسر دارم.
* چند ساله هستند؟
متولد 68 و 72 هستند.
* تحصیل می کنند؟
بله. مشغول تحصیل هستند.
* ازدواج کرده اند؟
دخترم ازدواج کرده است.
* نوه هم دارید؟
بله، دو نوه دارم.
* می خواندم که با حاج آقا تلویزیون نگاه می کردید و شبکه قران را بیشتر نگاه می کردید.
بله. حاج آقا در این رشته صاحبنظر بودند. شبکه قرآن را ایشان خیلی پیگیر بودند. رادیو قرآن را پیگیری میکردند و به قرائت قران بسیار علاقه داشتند و شناخت بسیار قوی در قُراء داشتند و بسیار آشنا بودند.
* اهل فیلم و سریال دیدن هم بودند؟
انتخابی بود.
* مثلاً مختارنامه را دیده بودند؟
بله.
* نظر و نکته ای نداشتند؟
برخی از صحنه هایی که مکشوف برخی از مسائل را نشان می داد، آقا سرشان را پائین میانداختند. اول این است ک مصیبت اهل بیت (ع) است و دوم اینکه همه می بینند، بچه وبزرگ می بیند و صحنه های دلخراش و جانسوزی بود و دیدن آن دل میخواست.
* از استاد فاطمی نیا این به ذهن می آید که بیشتر وقت برای مطالعه است و تفریح برای مطالعه است.
بله.
* اما شاید برای برخی سوال باشد که تفریح دیگری داشتند؟ چون ایشان شوخ طبع بودند و اهل بگو و بخند بودند.
بله. ایشان دو سه تفریح داشتند. کُتبی در کنارشان داشتند و کتاب هایی هم داشتند که خیلی سنگین به لحاظ علمی بود و یکسری کتاب ها بود که خود ایشان میگفتند اینها زنگ تفریح من است. آنها یک بخشی از زنگ تفریح حاج آقا بود. خسته می شدند سراغ ان کتاب ها می رفتند. یا من را صدا میکردند که فلان قرائت را مثلا از محمد رفعت یا مصطفی اسماعیل بیاورید.
* اهل ورزش بودند؟
ایشان را پیادهروی می بردم. خیلی در پیاده روی ها جالب بود که دقت نظر داشتند مثلاً یکبار به من میگفتند صبر کن! میدیدم یک گل خیلی ریزی در گوشه ای می دیدند و آن را نگاه می کردند. خیلی دقت در این ریزه کاری ها داشتند.
* اهل بازی فوتبال و بازی های تیم ملی بودند؟ پیگیری می کردند؟
نه، پیگیری نمیکردند. می گفتند دعا می کنم و از خدا می خواهم جوانان برای ورزش طریقیت قائل باشند، نه موضوعیت! غرق در ورزش نشوند. عده ای هستند که حرفه آنها ورزش است ولی عده ای حرفه آنها ورزش نیست ولی 24 ساعت چیزی جز این را نمیبینند و سر این ورزش قهر و آشتی میکنند. میگفتند نباید غرق در ورزش شوند.
* از مادحین و وعاظ و سخنرانانی که با آنها کیف می کردند...
ایشان خیلی اهل قصد قربت بودند. ابتدائاً میگفتند تلفن فلان آقا را پیدا کنید، مثلا سخنرانی خوبی میشنیدند و به او زنگ می زدند که خدا به شما جزای خیر بدهد و چقدر زیبا صحبت کردید.
* نمونهاش را می توانید بیان کنید؟
بله. جناب آقای استاد حسینی قمی بودند که حاج آقا یکبار به ایشان اینطور می گفتند که این سخنرانی شما جا داشت کتاب شود و چقدر زیبا صحبت کردید.
* در بین مادحین چطور؟
مداح از این حیث که مداح است که روی چشم همه جا دارد، ولی حاج آقا چون الحان را خیلی خوب میشناختند، اشراف کامل داشتند و به لحاظ نظری قوی بودند. قدری در الحان مشکلپسند بودند. برای اینکه اسم برده باشیم و ذکر خیر کرده باشیم و ایشان هم از دنیا رفتند، اشاره به مرحوم سلیم موذنزاده اردبیلی می کنم. حاج آقا می گفتند من نظیر برای ایشان ندیدم.
* و کیف می کردند.
بله. بسیار!
* شما زمان پیروزی انقلاب 9 ساله بودید؟
بله.
* حاج آقا هم 32 ساله بودند.
بله.
* حال و هوای حاج آقا را به یاد دارید؟
بله. من برای ورود امام (ره) میدیدیم که مستقیم پخش میشد، تا جایی رسید که مسیر عبور امام از نزدیک منزل آن زمان ما بود که آنجا رسید، ما بچه ها در خیابان رفتیم که امام رد میشوند، ایشان را ببینیم.
* رابطه ایشان با امام چطور بود؟
من یک بار از ایشان سوال کردم که از ابتدا تاکنون هر چیزی علما از زمانی که آثار آنها وجود دارد بودید و زندگی کردید، وِزان علمی امام را نسبت به پیشینیان که شیخ طوسی داشتیم، سید مرتضی داشتیم، سید رضی داشتیم و غیره چطور میبینید؟ ایشان به من گفتند امام از هیچ کس کم نداشتند. این را به من گفتند و چند قدم رفتند و گفتند این را تعصباً عرض نکردم؛ داریم بحث علمی میکنیم. از برخی لحاظ ها گفتند ایشان بی نظیر بود. یعنی نظیر ایشان را نداشتیم.
* بعد از انقلاب حتماً به ایشان سمت هایی پیشنهاد شده بود.
بله.
* ایشان نمی پذیرفتند؟
ایشان آن جایی که بیشتر میتوانستند خدمت کنند انتخاب میکردند. دو جا را ایشان در اول انقلاب میگفتند وظیفه است و تشخیص دادند این دو جا در این مقطع زمانی وظیفه است؛ یک جا، شش ماه ایشان گفتند برای کمک به سیستم قضائی آن زمان در دادگاه خانواده رفتند و نه حقوق و نه رسمیتی نداشتند. آنجا برای کمک و برای گرهگشایی میرفتند.
بعد از آن، 9 ماه در هوانیروز بودند. من یک خاطره ای هم از آنجا دارم. یک عزیزی آنجا بودند که درجه سرهنگی گرفته بودند، فضا هم فضای اول انقلاب بود، بعد چیزی پیش آمد که درجه ایشان را از ایشان پس گرفته بودند از جمله چیزهایی که در خصوص جناب سرهنگ بزرگوار نوشته بودند که درجه ایشان را پس گرفته بودند، انجام فرائض دینی در اداره دیده نشده بود. حاج آقا خیلی با حریت نوشتند که از بنده هم دیده نشده! چون خیلی مواقع منزل نماز میخواندند. مسجد در آن مکان بود ولی حاج آقا هیچ زمانی پیشنماز نمیشدند. نوشتند از بنده هم دیده نشده و ایستادند تا درجه آن بزرگوار به ایشان بازگشت.
* رابطه ایشان با شهید بهشتی چطور بود؟
قبل از اینکه افتخار فامیلی با شهید بهشتی داشته باشیم، من چیزی را یاد ندارم ولی رابطه قلبی داشتند. شب شهادت شهید بهشتی بسیار گریه میکردند.
* بعد از ارتحال حضرت امام ایشان فکر میکردند حضرت آقا به رهبری انتخاب شوند؟
بله. ایشان درواقع این نظر را داشتند که ثبوتاً و اثباتاً باید اینگونه میشد که شد.
* در مدتی که چند دهه اخیر که فراز و نشیب هایی را طی کردیم چه زمان هایی ایشان نگران نظام و انقلاب میشدند؟
طبیعتاً در این فراز و نشیب هایی که داشتیم نگرانی داشتند چون خیلی پیگیر بودند و اشراف داشتند و نگران بودند و بسیار دعاگو بودند، یعنی همیشه صحبت می کردیم اینطور می گفتند که دری انشاالله باز می شود.
* در سختی ها؟
بله.
* کربلا زیاد می رفتند؟
نخیر. چند مرتبه رفته اند.
* و مشهد چطور؟
طبیعتاً مشهد بیشتر مشرف می شدند و همیشه می گفتند کاش در مشهد جایی داشتم. بحث قم می شد می گفتند کاش در قم جایی داشتم.
* کلام آخر؟
کلام آخر این است که حاج آقا تا آن آخرین روزهایی که صدای ایشان را میشنیدیم، درباره دین تذکر می دادند و می گفتند اگر دین در ظواهری که بدان توجه می کنیم خلاصه می شد، امام حسین (ع) 6 ماهه خود را نمی داد. باید ببینیم لُباب این دین چیست که اینها این گونه جانفشانی کردند. این جانفشانی ها برای چه بوده؟ خیلی تاکید داشتند این دین، دین کیفیت است.
خصوصاً یک نکته ای داشتند که می گفتند علمای اخلاق از شب بیداری و کم خوردن شروع میکنند. میگفتند من کوچکتر از این هستم که بگویم ولی اگر بخواهم چیزی بگویم میگویم از حُسن خلق شروع کنید که «الغضب مفتاح کل شر» می گفتند از حسن خلق شروع کنید و سوءخلق ها برکات را از زندگی می برد و دعوت به حسن خلق می کردند و این رادر خود ایشان تا آخرین لحظه می دیدیم.
* خیلی ممنونم. برای شما آرزوی توفیق می کنم. من خداحافظی می کنم و به رسم دستخط آخر برنامه را به دستخطی میسپاریم که دکتر فاطمینیا عزیز، فرزند استاد فاطمی نیا، برای ما به یادگار خواهند نوشت.
«کلام آخر واعظ شیرین لحن:
شما غضب را در منازل ترک کنید، من هم در برزخ دعاگوی شما هستم».