رد خاطرات «هوشنگ ابتهاج» را کجا بگیریم؟
«وقتی خود آدم نمیماند، حالا خانه هم نمانَد، اما خوب این خانه حیف است و یادگاری است.» این جملات، گوشهای از احساسات و باور هوشنگ ابتهاج است، موقعی که چنگالهای بولدوزر آماده بود تا به جان خانه مادریِ «سایه» فرو برود.
دختر امیرهوشنگ ابتهاج خوشحال بود که میخواهند خانه را به نام «سایه» برای شعر، فرهنگ و هنر نگه دارند، میگفت: «دو خانه از «سایه»، یکی خانه مادری در رشت که «سایه» در آن بهدنیا آمده و اولین شعرهایش را در آن سروده و دیگری «خانه ارغوان» در تهران به یادگار مانده است.» اما حالا یکی از آن دو خانه به طور کامل تخریب شده و دیگری هم در تملک و تصرف شرکت سیمان تهران است.
خانه رشت وقتی خراب شد که انتظار برای ثبت آن در فهرست آثار ملی میرفت. اواخر بهار سال 1396 بود که همشهریهای هوشنگ ابتهاج از احتمال تخریب خانه کودکی او خبر دادند. آن هم زمانی که شورای شهر رشت برای خرید این خانه مصوبه داده و شهرداری رشت ملزم شده بود آن خانه را بخرد مشروط بر اینکه به لحاظ ثبتی خانه متعلق به استاد ابتهاج باشد. قرار بود خانه کودکی ابتهاج «بنیاد شعر و غزل سایه» شود.
میراث فرهنگی گیلان وعده داده بود خانه را در فهرست آثار ملی ثبت میکند. حتی مدیر آن گفته بود: «ثبت خانه ابتهاج مراحل آخر را میگذراند. ما با مالک فعلی خانه صحبت کردیم تا به ما فرصتی بدهد این خانه خریداری شود. استاندار گیلان هم وارد این موضوع شده است و میخواهد به هر نحوی که شده خانه را حفظ، ثبت و نگهداری کنیم.»
اما در آبانماه سال 1396 فرهاد نظری مدیرکل وقت دفتر ثبت آثار تاریخی اعلام کرد: پرونده خانه «ابتهاج» ناقص است. او گفته بود: «در نامهای به اداره کل میراث فرهنگی استان گیلان درخواست کردهایم تا اسناد و مدارک متعلق به این خانه تکمیل شود، دستکم به یک دستنوشته از آقای ابتهاج نیاز داریم تا تعلق این خانه به خانواده ابتهاج ثابت شود.»
خانه مادری هوشنگ ابتهاج در رشت، پیش از تخریبدر کش و قوس ثبت و نجات خانه کودکی هوشنگ ابتهاج بود که شهرداری رشت مجوز تخریب خانه را به مالک داد. میراث فرهنگی هم واکنشی نشان نداد، تعلل کرد و گامی برای ثبت خانه برنداشت و همچنان وجود سند، عکس و دستنوشتهای از هوشنگ ابتهاج را که تایید کند او در این خانه زندگی میکرده است، بهانه کرد.
همان اصرار، سرانجام هوشنگ ابتهاج را پس از یک سال به واکنش واداشت. او 18 دی ماه سال 1397 گفت: «من از ابتدا نخواستم که وارد این موضوع شوم، زیرا برایم اهمیتی ندارد که میخواهند چه بلایی سر این خانه بیاورند. برایم آدمهایی که در این خانه زندگی میکردند اهمیت داشتند که دیگر نیستند؛ حالا سر این خانه هر بلایی که میخواهند، بیاورند.
این خانه، خانه مادری من بود. مادر مادربزرگم صاحب این خانه بود که بعد این خانه به دخترش رسید و از دخترش که مادربزرگ من حساب میشد به مادر من رسید. این خانه بعد از فوت مادرم (1326) به من و سه خواهرم رسید که ما به پدرم وکالت دادیم تا این خانه را بفروشد. او در سال 1327 این خانه را فروخت. یک نفر، دو نفر دیگر هم این خانه را خریدند. شنیدم یکی از صاحبخانهها ساکن آمریکاست. با او هم گفتوگو کردند. به من گفتند در شهرداری رشت تصویب شده این خانه را بخرند تا به یک مرکز فرهنگی تبدیل شود. اخیرا هم شنیدم که حکمی صادر شده که این خانه را خراب بکنند و ساختمان چندطبقه بسازند؛ اما جزئیاتش را نمیدانم.
تا سال 26 که مادرم فوت شد، هر دو هفته یکبار به آنجا میرفتم و به تهران برمیگشتم. یک سال بعد از فوت مادرم هم در سال 1327 پدرم آنجا را فروخت و با خواهرهایم به تهران آمدند، بعد هم پدرم برگشت رشت و همانجا مرد. من تمام گوشه و کنار این خانه را میتوانم نقاشی کنم. یادم میآید در ضلع غربی خانه دیواری بود که درخت انگوری داشت که تا بالای دیوار رفته بود. نگهداری این خانه برای من مسأله نیست. اگر این خانه امسال خراب نشود، 50 سال دیگر خراب میشود. ممکن است به طور طبیعی خراب شود؛ زلزله بیاید. هزار بلا سر تاریخ میآید و تمام میشود. ساختمانها نمیمانند و گاه خود به خود از بین میروند. من اصراری برای حفظ این خانه ندارم و اهمیتی هم ندارد، وقتی خود آدم نمیماند حالا خانه هم نماند، اما خوب این خانه حیف است و یادگاری است. اگر مرکز فرهنگی شود بهتر از این است که به یک اداره تبدیل شود.
برای من خیلی خندهدار است وقتی سند ثبتی اسناد شهری با جزئیات وجود دارد و اینکه خانه مطابق صورت مجلس فلان به تاریخ فلان به فلانی و از فلانی ارث رسیده است، از من دستخط بخواهند. حضرات در شهرداری رشت و در هر جای دیگر هم این سند را دارند، اینکه نوشته دوخطی از من بخواهند، شوخی است. من بنویسم کاخ سلطنتی در فلان کشور دنیا برای من است!؟ اینها که کافی نیست. وقتی سند وجود دارد به نوشته احتیاج نیست. این به شوخی میماند. کپی سند دست من است؛ دخترم برای من فرستاده که دخترم هم از 10 نفر دیگر گرفته است. در رشت این سند را دیدهاند و دارند. اینها بهانهجویی است.»
هیچ بندی از این توضیحات اما افاقه نکرد و سازمان میراث فرهنگی برای ثبت خانه مجاب نشد، مالک هم در یک روز تعطیل، جمعه 23 فروردین ماه 1398 بولدوزرها را به جان خانه مادری ابتهاج انداخت و یادگار کودکی «سایه» را برای همیشه نابود کرد. بهانه آوردند: عقاید سیاسی هوشنگ ابتهاج دلیل ثبت نشدن خانه و حتی صدور مجوز آن برای تخریب بوده است.
توجیه و توضیح مدیر وقت میراث فرهنگی گیلان درباره علت تخریب خانه مادری هوشنگ ابتهاج این بود: «اولا که این خانه در سال 40 به کسی فروخته شده بود. میراث فرهنگی زمانی میتواند یک خانه را ثبت کند که مالک شخصی آن رضایت داشته باشد. این مشکلی بود که برای ثبت این خانه داشتیم. ما در صحبتهایی که با اعضای شورای شهر هم داشتیم، آنها هم راضی بودند که این کار انجام شود و گفتند که اعتباری را گذاشتهاند تا این خانه را بخرند و قرار شد که اگر آنها خانه را بخرند ما آن را ثبت کنیم، اما قبل از اینکه ما به این جریان وارد شویم، مجوز ساخت داده شده بود و مالک خانه را به پیمانکار داده بود و قراردادش را هم بسته بود؛ یعنی از طرف شهرداری مجوز ساخت داده شده بود. بعدا گفتند که ما اعتبار میگذاریم و آن را میخریم. مالک هم به ما مراجعه کرده و گفته بود که به ثبت خانه راضی نیست. اینها که خانه را تخریب کردند ترس داشتند که جمعه برای تخریبش رفتند، چون بالاخره جمعه همه ادارهها تعطیل هستند. حتی ما تا آخرین مرحله کارهای ثبت خانه در تهران پیش رفته بودیم.
این را هم بگویم که بهخاطر گرایشهای سیاسی آقای ابتهاج دست ما بسته بود. نباید همه تقصیرها را هم به گردن شهرداری انداخت. آنطور که به ما گزارش دادهاند، گفتهاند آقای ابتهاج در آخرین اظهاراتش هم گفته و پافشاری کرده که «من کمونیست هستم و سر ایدههایم هم هستم.» گفتند کسی که کمونیست است چطور میخواهید آثارش را ثبت کنید؟ ما حتی مجوز سردیس او را هم را نتوانستیم بگیریم تا در میراث روستاییمان بگذاریم. این حرف نهاییشان بود که حتی اگر شهرداری هم خانه را میخرید این گیر وجود داشت.»
حالا دیگر در رشت، زادگاه هوشنگ ابتهاج، هیچ رد و نشانی از شاعری که «حافظ زمانه» خطابش میکردند، پیدا نمیشود.
اما خانه دیگرِ «سایه» که دخترش ابتهاج به آن اشاره کرده بود، در محدوده خیابانهای فردوسی و لالهزار است؛ خانهای که برعکس خانه کودکی ابتهاج در رشت، ثبت ملی شده است، اما نه به نام هوشنگ ابتهاج، بلکه به خاطر درخت ارغوان که انگیزه سرایش شعر «ارغوان» بود. ابتهاج با ارغوان اُنس داشت، گفته بود وقتی دیگر در آن خانه نبوده این شعر را به یاد آن خانه و درخت گفته است. وقتی هم که شنیده بود توری در تهران افرادی را برای دیدن خانهاش و درخت «ارغوان» میبرد، شعر «ارغوان میبینی...» را نوشته است.
هوشنگ ابتهاج در زندگینامه خود احساساتش را درباره ارغوان اینگونه بیان کرده است: «با وامی که از محل کار گرفتم، این خانه را ساختم. در تمام مراحل ساخت خانه، بالای سر کار بودم. آنجا یک کنده خشکیده درخت بود که نظرم را جلب کرد، چون قطرش زیاد بود. معلوم بود بیشتر از سیصد سال عمر دارد. در تمام مدت ساخت خانه، مراقب بودم پای این کنده آهک و سیمان نریزند تا اینکه دور کنده پاجوشهای نازک و سبز و کوچک بیرون آمد و کمکم هرکدام از این پاجوشها تبدیل به یک تنه ضخیم شد. من به این درخت انس پیدا کردم و هر روز صبح که بیدار میشدم، میرفتم پای درخت و به آن نگاه میکردم و با آن حرف میزدم. کمکم درخت ارغوان برای من سمبلی از زندگی شخصی تا آرمانها و آرزوها شد.»
خانه هوشنگ ابتهاج در تهران که در تملک شرکت سیمان تهران است«خانه ارغوان» منزل شخصی هوشنگ ابتهاج در تهران است که تا سال 1364 و پیش از مهاجرت به آلمان در آن زندگی میکرد. روایتهای این خانه متعدد است، در مفصلترین شرح درباره آن نوشته شده که «زمین خانه بخشی از املاک سیروس فرمانفرمائیان بود که پس از مدتی آن را به منوچهر هرمز قراگوزلو فروخت و توسط او بعدها به رهن بانک پارس درآمد. بانک در جریان واگذاری املاک وثیقهای خود این خانه را در سال 1343 به احمدعلی ابتهاج واگذار کرد. او نیز دفتر مرکزی کارخانه سیمان تهران را در آن ساخت. هوشنگ ابتهاج به دعوت عموی خود مدتی در شرکت سیمان تهران مسؤول حسابداری بود، برای مدتی نیز سمت مدیرکل شرکت را برعهده داشت. در همین زمان بود که در بخشی از محوطه شرکت، خانهای بنا کرد تا به همراه همسر و فرزندانش در آن زندگی کند. خانه بر اساس طرحی از مهندس ابتکار ساخته شد. او شوهر عمه ابتهاج بود و به همین سبب شاعر این امکان را پیدا کرد تا در تمام مراحل ساخت خانه نظارت مستقیم داشته باشد. بهویژه که همزمان با ساخت ابتهاج خانواده خود را به آنجا منتقل کرد و به همراه آنها در همان خانه نیمهساز سکونت کرد.» (مرتضی رحیم نواز، نویسنده و کارشناس ارشد ادبیات فارسی)
خانه ارغوان در محدوده خیابان فردوسی، هرچند سال 1387 ثبت ملی شده، اما روی دیوارهای آجری قرمز رنگ آن نه از نام و نشان هوشنگ ابتهاج خبری است و نه موزه و بنیاد شعری همنام سایه در آن بنا شده است. خانه دو طبقه خیابان انوشیروانی فردوسی به همراه درخت ارغوان، سالهاست در تملک شرکت سیمان تهران قرار دارد.
اگرچه ستون شعر ابتهاج مستحکم است و شعر او از «ارغوان» تا «سپیده» در این سرزمین جاری و خاطرهانگیز است، اما اکنون در جغرافیای ایران، نشان و ردپای «سایه» را سخت میتوان پیدا کرد؛ برخلاف ارزشی که در دنیا برای نامآوران ادبیات و هنر قایل میشوند و دستکم از خانه، کافه، کوچه و یا گوشهای از شهر زادگاهشان سهمی به نام آنها باقی مانده است.
نمایی از درخت ارغوان