شری ترکل؛ پس از یک سال اتصال مداوم به اینترنت
ما بردگان کارآمدی هستیم؛ از روشهای قدیمی دشواریهایشان را به یاد میآوریم و فراموش میکنیم چه چیز از دست رفته است. راهحلهایی مثل پیامدادن بهجای تلفنزدن، که قبلا صرفا «بهتر از هیچی» بودند، حالا به گزینه اولمان بدل شدهاند. آنقدر تکنولوژی پیشرفت داشته که حالا همه ما در صفحه نمایشگرمان جا خوش کردهایم و یادمان رفته نقطه عطف تلفنزدن نه خبردادن که شنیدن صدای دیگری بود، و مزیت ملاقات...
کورین پرتیل ترجمه: محمدحسن شریفیان / فصلنامه ترجمان مرجع: Newyorker
کورین پرتیل، نیویورکر - نهنگ های قاتل در طبیعت گونه ای سلطهطلباند؛ در رأس هرم شکارچیان قرار دارند و در گروههای خانوادگی باهوش خود مسیرشان را در دنیای پهناور زیر آب پیدا میکنند. اما، همانطور که لوری مارینوی عصبشناس توضیح میدهد، این موجودات به هنگام اسارت رفتار متفاوتی دارند. فضای نسبتا بیتنوع زیستگاه مصنوعی کمی آنها را دیوانه میکند، فضایی که گشتوگذارشان را به استخری بتنی محدود میکند و با جداکردنشان از خانواده مانع رشد اجتماعیشان میشود. میزان استرسشان افزایش مییابد، بالههای پشتیشان خم میشود، مهارتهای والدگریشان تنزل پیدا میکند؛ بیحوصله میشوند، به خودشان آسیب میزنند، حمله میکنند. بهای اسارتشان تحلیلرفتن زندگی درونیشان است. قرنطینه ما، در این مدت همهگیری، داوطلبانه و نوعدوستانه و موقتی است. بااینهمه، پس از یک سال فاصلهگذاری اجتماعی، بیشتر شبیه به موجوداتی تنها شدهایم که در کنج عزلت خودمان بیهدف پرسه میزنیم. فناوری به برخیمان اجازه داده است کار کنیم، یاد بگیریم، خرید کنیم، از خانه تعامل اجتماعی داشته باشیم و جای خرده مشکلات طبیعی زندگی را با سطح صاف نمایشگرهایمان عوض کنیم. ما در دنیایی سکنا گرفتهایم که شری ترکل، جامعهشناس و روانشناسی که در ام. آی. تی تدریس میکند، دهههاست آن را اینگونه توصیف میکند: دنیایی که در آن فناوری «معمار صمیمیتهای ما» ست. او فعالیتش را در سال 1984 با انتشار نخستین کتابش درباره فناوری، خود دوم1، آغاز کرد. ترکل سیری تاریخی ارائه میدهد از اینکه ما بهشکل روزافزونی میخواهیم خودمان را با ابزارهای ارتباطی ابراز کنیم و اینکه، با ظهور اینترنت، چقدر راحت میتوان سیمای برخط افراد را با خود واقعی آنها اشتباه گرفت. جاناتان فرانزن ترکل را اینگونه توصیف میکند «یک واقعگرا در میان خیالپردازان، انسانگرایی که فناوریگریز نیست: یک انسان بالغ». بزرگسالان ممکن است چنین تصور کنند ترکل درباره کاربران نوجوان اینترنت صحبت میکند. اما حقیقت آن است که استدلالهای وی همواره درباره باقی ما نیز صادق است. اکنون، پس از چهار فصل کار و معاشرت در زوم، همهمان در صفحههای نمایشگرهایمان زندگی میکنیم. ترکل به لحظههایی میپردازد که فناوری را جایگزین چیز دیگری میکنید: نقاط عطفی که در آنها راهحلهایی مثل پیامدادن بهجای تلفنزدن، که قبلا گفته میشد «بهتر از هیچی» هستند، حالا به گزینه اولتان بدل میشوند. ما، بردگان کارآمدی، از روشهای قدیمی عمدتا دشواریهایشان را به یاد میآوریم و از یاد میبریم چه چیز از دست رفته است. هرچه این جایگزینیها بیشتر رخ میدهند، بیش از پیش مجبور میشویم زندگیمان را از کانالهای محدودکننده ابزارهای ارتباطیمان پیش ببریم. حالا که جایگزینی «بیاصطکاک» کنترل کارها را به دست گرفته، آنچه تا پیش از این عادی بود - مثل جلسه یا گفتوگوی حضوری بهجای گفتوگوی ویدئویی - دشوار و حتی ناخوشایند میشود.
ترکل 72ساله است و غالبا، تنها، در برجی مسکونی در بوستون زندگی میکند. مارس گذشته، وقتی آسانسور ساختمان ناگهان به تهدیدی برای سلامت ساکنان بدل شد، دختر و دامادش از نیویورک به بوستون آمدند تا او را ببرند. آنها با هم به پراوینستاون در ماساچوست رفتند، جایی که ترکل دو دهه پیش کلبهای روبهاقیانوس خریده بود. این کلبه، که پیش از این محل خواب یک ماهیگیر بوده، در نوار ساحلیای قرار دارد که هنری دیوید ثورو در سال 1849، در پیادهروی سهروزه و سیوسه مایلی در امتداد خط ساحلی به همراه دوستش، ویلیام الری چنینگ، از آنجا عبور کرد. این پیادهروی دو سال پس از زمانی بود که ثورو تجربه زندگی انفرادی در کنار دریاچه والدن را از سر گذرانده بود. برای ترکل، که معتقد است ارتباطهای متکی بر فناوری تمایز خلوت و باهمبودن را کمرنگ میکند و هر دو را به خطر میاندازد، عبورکردن ثورو از ساحل مقابل خانهاش معنای ویژهای دارد. ترکل اخیرا درباره ثورو، در زوم، گفت «وی بهدنبال تعمق بود». دریا از پنجره پشت ترکل پیدا بود. «[به دنبال] اینکه با تعمقکردن باید تصمیم بگیریم چهوقت با یکدیگر باشیم و چهوقت تنها، و چقدر به یکدیگر نیاز داریم». ترکل روی کاناپهاش بود، پیچیده در شالگردن و ژاکت چهارخانهاش. ابزار ارتباطیای که انتخاب کرده است یک مکبوکایر یازدهاینچی است که آنقدر کوچک است که در کیفدستی جا میگیرد، اما صفحهکلیدی هم دارد که استفاده از آن را آسان میکند. شرکت اپل دیگر از این مدل تولید نمیکند. ترکل، پیش از آنکه این مدل دیگر در بازار عرضه نشود، سه عدد از آن خرید (او گفت مدل سیزدهاینچی آنقدر بزرگ است که در کیفدستی جا نمیشود و برای حمل آن به کیف بزرگتر نیاز است که آن هم مایه دردسر است). ترکل لپتاپش را آنقدر نزدیک نگه داشته بود که صورتش صفحه نمایشگر را پر میکرد. این کارش تصویر مسافر بیریا و خوشصحبتی را به ذهن میآورد که با فاصلهای نزدیک در هواپیما کنارتان نشسته است. وی با توصیف لحظه ثورو ادامه داد: «روابطمان داشتند خودکار و ناخودآگاه میشدند. آنچه بدان احتیاج داشتیم خلوت بود تا بدانیم چهوقت قدر یکدیگر را بدانیم و چگونه قدر یکدیگر را بدانیم. برای من، تجربه بسیار منحصربهفردی است که خودم را در ساحل ثورو بیابم و به اندیشه خلاصی از این بیماری همهگیر فکر کنم». ترکل بیشتر سال گذشته را در پراوینستاون تنها بود و خود را برای انتشار کتاب روزنوشتهای همدلی: خاطرات (نشر گفتوگوهای تصویری نسبتا «بیاصطکاک» هستند. بااینحال، صحبتکردن با کسی که گفتوگو کار همه عمرش بوده است میتواند پراسترس باشد
پنگوئن) آماده میکرد. این کتاب، که دهمین کتاب اوست، از خانهای ویلایی در راکاوی آغاز میشود که خانوادهاش، یک خانواده یهودی بروکلینی از طبقه کارگر، هر تابستان آن را اجاره میکردند. کتاب رد اشتغال ذهنی دیرینه وی به ظواهر بزکشده و واقعیتهای پنهانمانده را در زندگی او جستوجو میکند. ترکل مینویسد که تحت «نظام تظاهر» بزرگ شده است. مادر خونگرم و اجتماعیاش ابایی نداشت حقایق را با دروغهای کوچک بپوشاند. مادرش تاریخ تولد را از روی سند ازدواج و گواهینامه رانندگیاش پاک کرده بود و ادعا میکرد هدیههای خریدهشده از فروشگاه - آن هم بزرگترها و مرموزترهایشان را - خودش درست کرده است. وقتی ترکل پنج سالش بود، مادرش با مردی به نام میلتون ترکل ازدواج کرد و او را به محله و مدرسه جدیدی فرستاد و گفت هرگز برای کسی افشا نکند که فامیلی حقیقیاش زیمرمن است یا میلتون پدر واقعیاش نیست. ترکل بعدها میفهمد که مادرش دلایل خوبی برای دورکردن او از پدر واقعیاش داشته است، اما این دروغ ترکل را با داستان خودش بیگانه کرد، و او را به تفاوت خود و نمایش خود بهشدت حساس کرد.
ترکل به من گفت در روزهای ابتدایی همهگیری خودش را نمیشناخت. این تجربه بیش از انتظارش عمیق و ناخوشایند بود. وی برای استقلالش ارزش فراوانی قائل است و درباره ارزش روانشناختی خلوت مطالب فراوانی نوشته است. بااینهمه، وقتی آمار مبتلایان افزایش یافت، احساس کرد بیدفاع و تنهاست. با لهجه غلیظ بروکلینی گفت «من سالمم، فعالم. و بعد ناگهان، فقط بهخاطر سنم، در شمار آسیبپذیرترین افراد قرار میگیرم. درست مانند آن بود که از دره سایه مرگ عبور کنی. بهواقع احساس میکردم کاملا آسیبپذیرم و رفتن به ساحل تنها چیزی بود که میخواستم. و بهمحض آنکه به ساحل رفتم،...»، دستش را روی قلبش گذاشت و آهی کشید. «حالم بهتر شد». بنابراین، مرحله جدیدی از تجربهگرایی آغاز شد که در آن ترکل، همراه با میلیونها نفر دیگر، به کندوکاو در این مسئله پرداخت که از درون حصار فناوری چقدر میتوان زندگی کرد.
ترکل مینویسد «از سنین بسیار کم، خودم را کارآگاه زندگیام میدیدم». او یک مشاهدهگر بود و مشاهدهگر باقی ماند، رصدکننده تیزبین مکثها و تغییر حالات چهره که از کشمکشهای عمیقتر حکایت میکردند. گشتن در کمد عکسها، مدارک و یادگاریهای خانوادگی فعالیت موردعلاقه ترکل در آپارتمان والدین مادرش بود. او در این «کمد خاطرات» در جستوجوی سرنخهایی بود تا شاید از چیزی پرده بردارد که بلند بر زبان آورده نمیشد. در این کمد خاطرات بود که برای نخستین بار املای نامخانوادگیاش را دید و عکسی از مردی پیدا کرد که صورتش را از عکس بریده بودند و فقط شلوار فاستونی و کفشهای بنددارش در عکس دیده میشد. آن مرد پدر زیستیاش بود، چارلز زیمرمن. ترکل او را فقط در برخی مراسمهای دوران کودکی و گردشهای بیرون شهری دیده بود، گردشهایی معذبکننده که حسی مبهم به او میگفت کسی مراقبش است. سالها بعد، این مطلب را با خالهاش در میان گذاشت که تأیید کرد حق با او بوده است: اقوام مادرش کسی را استخدام کرده بودند تا این ملاقاتها را بیسروصدا از دور تحت نظر داشته باشد.
در سال 1968، مادر ترکل در 59سالگی بر اثر سرطان سینه فوت کرد (او بیماریاش را از دخترش پنهان نگاه داشته بود تا ترکل بتواند بی هیچ دغدغهای به دانشگاه که رؤیایش بود برود). ترکل 19ساله بود و هرگز درباره پدرش با کسی صحبت نکرده بود. پدرخواندهاش، که در کتاب ترکل چهرهای محتاج از او میبینیم، توقع داشت ترکل تحصیلاتش را در دانشگاه رادکلیف رها کرده و از او و برادر و خواهر ناتنیاش مراقبت کند. وقتی از انجام این کار سر باز زد، ناپدریاش تهدید کرد برگههایی را که ترکل برای ادامه بورسیهاش به آنها نیاز داشت پر نمیکند. او سرانجام، درمانده و غمگین، کالج را ترک کرد. خاله و والدین مادرش بهزحمت هزینه بلیت هواپیما به پاریس را جور کردند. ترکل قبل از رفتن، آرام، جملهای را با خود تکرار میکرد که در جلسه گروهدرمانیای که پس از فوت مادرش شرکت کرده بود به آن رسیده بود: «لزومی ندارد حتما شاد باشی. فقط باید بهسمت نور حرکت کنی». ترکل به کشوری پا گذاشت که داشت خود را از نو میآفرید: ماه مه آن سال، سلسله اعتصابها و اعتراضات دانشجویی هنجارهای فرهنگی، اجتماعی و جنسی فرانسه را واژگون کرد. جنبش مه 1968 به اصول خشک و سلسلهمراتبی فرهنگ فرانسه معترض بود و چیزی را جایگزینشان کرد که ترکل آن را در خاطراتش «سیاست مبتنی بر بیواسطگی و فیالبداهگی» مینامد. شصتوهشتیها «تقابل و گفتوگو را محترم میدانستند». این برای زن جوانی که پس از عمری پنهانکردن راز از دیگران هویتش را ازنو میساخت تجربهای هیجانانگیزی بود. دانشگاه رادکلیف موافقت کرد اقامت ترکل در فرانسه را دوره کارورزی محسوب کند، بعد هم راهحلی برای بورسیه وی پیدا کرد تا ترکل بتواند دوباره به دانشگاه بازگردد و در سال 1970 فارغالتحصیل شود. وی در دانشکده تحصیلات عالی، در کمیته اندیشه اجتماعی دانشگاه شیکاگو، ثبتنام کرد، جایی که ویکتور ترنر استاد مشاورش بود، انسانشناسی که [آن روزها] در حال ترویج مفهوم آستانگی4 بود. مراد از آستانگی مرحله میانی آیین دگرگونی است: زمانیکه یک فرد، مکان یا جامعه دیگر آنچه بوده نیست و هنوز به آنچه میخواهد بشود نیز تبدیل نشده است. ترنر در کتاب فرایند آیین5، که در سال 1969 منتشر شد، مینویسد آنها که مراحل آستانگی را پشتسر میگذارند «نه اینجایند و نه آنجا». درعوض، آنها «بینابین» عادات و ارزشهای قدیم و جدیدشان شناورند؛ آنها بهسوی زندگیای در حرکتاند که شکلش هنوز مشخص نشده است. شیکاگو و ترنر به ترکل کمک کردند بفهمد می خواهد چه اندیشمندی باشد: «یک قومشناس با موشکافی روانشناسانه، با علاقه ویژه به نحوه فکرکردن مردم درباره فکرکردن». این مسیری شفافتر بود بهسمت تحقیقی که وی تمایل داشت بعدها در هاروارد انجام دهد، جایی که خیلی زود در آن ثبتنام کرد و همزمان دکتری مشترک جامعهشناسی و روانشناسی شخصیت را دنبال کرد.
در فرانسه مشاهده کرده بود: اندیشههای فروید از حوزه تخصصی روانکاوی پا فراتر میگذاشتند و به پهنه وسیعتر فرهنگ مهاجرت میکردند. وی همچنان مشغول نوشتن بود که یکی از استادانش در هاروارد، دیوید رایزمن، که با کتاب جمعیت تنها6 شهره است، تماس گرفت تا اطلاع دهد احتمالا از ام.آی.تی با ترکل تماس میگیرند. این مؤسسه برای برنامه جدید خود در حوزه مطالعات اجتماعی علوم و فناوری به دنبال نیرو میگشت. ام. آی. تی اندیشمندانی داشت که نرمافزار را میشناختند، اما برنامه جدید به دنبال افرادی بود که مردم را بشناسند. پژوهش ترکل به این موضوع میپرداخت که مفاهیمی مانند سرکوب و لغزش فرویدی چگونه به بخشی از زندگی روزانه بدل شده بودند. کار جدید او در ادامه رواج مفاهیم دنیای کامپیوترها شکل گرفته بود. ترکل مینویسد «وقتی وارد ام. آی. تی شدم، مردم از من میپرسیدند آیا علایقم از روانکاوی به کامپیوتر تغییر کرده است. شاید اینگونه به نظر برسد. اما واقعا اینطور نبود. مثل این بود که مجادلات یکسانی از یک حوزه دادرسی به حوزه دادرسی دیگر منتقل شوند».
ترکل در سال 1976 عضو هیئتعلمی ام. آی. تی شد. چندی نگذشت که با سیمور پاپرت آشنا شد و با او ازدواج کرد، ریاضیدان پرجذبه و بااستعدادی که عادتی عجیب داشت: فقط وقتی نیاز بود، به فکتها اشاره میکرد. برای مثال، ترکل درست زمانی باخبر شد پاپرت از ازدواج قبلیاش یک دختر دارد که قرار بود این دختر به ملاقاتشان بیاید، و از وجود همسر سابق دوم پاپرت هم قبل از عروسی خبردار شد. پاپرت به او کمک کرد ردپای پدر واقعیاش را پیدا کند. وقتی از پدرش شنید که بهلحاظ روانی از او سوءاستفاده میکرده، مادرش را بهخاطر جداکردن او از پدرش بخشید. اما به تأثیر مخربی که این راز بر زندگیاش وارد کرده بود نیز توجه داشت. ترکل اینگونه نتیجه گرفت که بهتر است حتی با دردناکترین و ناخوشایندترین واقعیتها نیز مواجه شویم تا آنکه آنها را پنهان کنیم (ترکل و پاپرت در سال 1985 از یکدیگر جدا شدند. ترکل از سال 1987 تا 1998 همسر مشاوری به نام رالف ویلارد بود که از او دختری به نام ربکا دارد).
ترکل در ابتدا به قابلیت فناوری برای خودفهمی و عمقدادن به روابط امیدوار بود. در کتابهای نخستش، با اشتیاق از کودکانی مینویسد که کدنویسی یاد میگیرند. وی امیدوار بود فهم کامپیوتر سبب شود کودکان درباره فرایند فکرکردن خودشان متفاوت فکر کنند. اما نشانههایی هم بود که از متناقضترشدن روابط ما با کامپیوترها حکایت میکرد. هرچه استفاده از کامپیوترهای شخصی و سیستمعاملهایشان آسانتر میشد، کامپیوترها مبهمتر میشدند. شمایل نمادین پوشهها و آیکونها به این معنی بود که کاربران دیگر لازم نبود بفهمند این ابزارها چگونه کار میکنند. درست است که این مسئله کامپیوترها را دسترسپذیرتر میکرد، اما بدین معنا هم بود که کامپیوترها چیزهایی را از کاربرانشان پنهان میکنند. ترکل اندیشید، در جایی که یکی از طرفین رابطه نمیداند دیگری چقدر پنهانکاری میکند، روابط سالم بهندرت شکل میگیرد.
در دهههای بعدی، ترکل مجموعه کتابهایی درباره فناوری و زندگی درونی چاپ کرد که بیش از پیش بدبینانه بودند. کتاب زندگی بر صفحه نمایشگر7 (1995) به نقشآفرینی آنلاین از آن جهت خوشبین است که قادر است برای بزرگسالان درحالرشد فضایی امن فراهم آورد تا هویتها [ی متفاوت] را امتحان کنند. اما به این نکته نیز اشاره کرده است که به نظر میرسد برخی افراد، که تعدادشان روبهافزایش است، نقشهای آنلاینشان را ترجیح دهند به نقشهایی که در دنیای واقعی زندگی میکنند. در کتاب تنها در کنار هم8 (2011)، ترکل احساس خطر کرده بود. قابلحملبودن گوشیهای هوشمند و لپتاپها بدین معنا بود که میتوانستیم از هر کجا نقشهای آنلایمان را بازی کنیم. وی نوشت مردم در نسبتدادن ویژگیهای انسانی به اشیای بیجان اطرافشان تبحر دارند. ابزارهای ارتباطی که سرگرمکنندهتر شدند، ما، بهجای توجه به انسانها، بهراحتی تسلیم توجهطلبی خستگیناپذیر ابزارها شدیم.
ترکل، در مقام یک مردمشناس، در ام. آی. تی در میان مهندسان نرمافزاری قرار گرفته بود که ارزشهای فرهنگیشان بر کارآمدی و کمالپذیری متمرکز بود. آنها نرمافزارهایی میساختند که طرفدار کمال، یا توهم کمال، بودند. «زیباییشناسی مهندسی» برای نرمافزار مؤثر است. اما ترکل مینویسد این زیباییشناسی «وقتی بر مردم و روابط اجتماعیشان اعمال میشود»، شکست میخورد. «برای درک مردم، غالبا مهمترین گام این است که به این امر بسنده نکنید که دارید از دو زاویه دید متفاوت به مسئلهای نگاه میکنید. حتی ممکن است هیچ عدد و رقمی در کار نباشد. شاید احساسات مرتبط ترین دادهها باشند. احساسات نه خالی از اصطکاک که مملو از تعارضاند».
گفتوگوهای رودررو میتوانند منقطع، خستهکننده، پراکنده و پیشبینیناپذیر باشند. کلمات، زبان بدن، لحن صدا و حالات چهره رقبای این گفتوگوهایند و حواسمان را پرت میکنند. ارسال پیام متنی بهمراتب آسانتر است. پیام متنی اطلاعاتی را ارسال میکند که تمایل داریم انتقال دهیم؛ هیچ حواسپرتیای هم در کار نیست. اما ترکل در کتاب تنها در کنار هم معتقد است صمیمیت واقعی فقط زمانی شکل میگیرد که ما چیزی را به اشتراک میگذاریم که نمیخواهیم دیده شود، ازجمله معذببودن خود خجالتآور واقعیمان را. وی مینویسد «ما، سرشار از حس ناامنی در روابطمان و مضطرب از صمیمیت، در فناوری به دنبال روشهایی هستیم که با دیگران ارتباط برقرار کنیم و همزمان خود را از روابط مصون نگاه داریم. ما از ریسکها و ناامیدیهایی که رابطه با همنوعانمان به همراه دارد میترسیم. ما از فناوری بیشتر و از یکدیگر کمتر انتظار داریم».
وقتی افراد شروع کردند به ارسال پیامهای متنی، از این لذت میبردند که این ابزار، ظاهرا، بیعیبونقص است. این امر درباره ایمیل نیز صادق است: ترکل، در مقام استاد دانشگاه، متوجه شد که دانشجویان ترجیح میدادند پیدرپی ایمیل بزنند تا اینکه او را در دفترش ملاقات کنند. ترکل در سال 2015 در مصاحبه با گاردین گفت «دانشجویان اصولا میگویند میخواهند پرسشهایشان بیعیبو نقص باشد تا من
«همهگیری به همهمان یادآوری کرد که اگر وقت و تخیل و نیاز داشته باشیم، میتوانیم از این همهگیری چیزی به دست آوریم»هم بتوانم پاسخهای بیعیبونقص بدهم. آنها میخواهند پاسخ بیعیبونقص من همتراز پرسشهای بیعیبونقص آنها باشد».
وقتی روابطمان را بهواسطه کانالهای فناوری ادامه می دهیم، زندگی خود را برای دیگران به اشتراک نمیگذاریم، بلکه داستانی را به اشتراک میگذاریم که دوست داریم مردم از ما ببینند. لزومی ندارد یک اینفلوئنسر توجهطلب باشید تا این امر درباره شما صدق کند؛ فقط کافی است کسی باشید که ترجیح میدهد دریافت مردم از خودش را کنترل کند، کسی که هراس دارد عیوب و نقطهضعفهایش در معرض دید قرار بگیرد. ترکل درباره تعامل نمایشگرمحور مینویسد «[از پشت صفحه نمایشگر] کارایی بیشتری دارید، چون آسیبپذیری تان کمتر است». هرچه خود کارآمدمان را بیشتر نشان دهیم، کمتر احتمال دارد اطمینانخاطر حاصل از صمیمیت واقعی را تجربه کنیم، اطمینانخاطر از اینکه میدانیم عیوبمان دیده شده و در هر صورت پذیرفته میشوند.
تصور نکنید ترکل این نظریهها را در خانهای بدون برق و با دست خودش روی کاغذ مینویسد. او حساب کاربری توییتر دارد و به خانوادهاش پیام میفرستد و مجموعه ابزارهای ارتباطی خودش را دارد. او در زوم به من گفت بسیاری از تعاملات معنادار آنلاین رخ میدهند. این تعاملات زمانی بیشترین موفقیت را دارند که بین ارتباطگران بسیار حرفهای و باانگیزهای رخ دهند که حواسپرتیهای دیگر را کنار میگذارند. اما ترکل همچنان مصرانه معتقد است درمان، نظارت و راهنمایی، و آموزش بیشترین موفقیت را زمانی دارند که حضوری باشند؛ ماهیت آنها اقتضا میکند هر دو سوی رابطه کاملا حاضر و آماده پذیرش باشند. تعامل زومی میتواند باکیفیت باشد، اما محدودیتهای خودش را دارد. فضای محدود تماس تصویری سد راه انبوه اطلاعاتی میشود که در فضای طبیعی به دست میآوریم.
ترکل گفت، برای مثال، به گفتوگوی خودمان دقت کن. «خیلی بهتر بود اگر با هم در منزل من یک فنجان چای مینوشیدیم، چون در این صورت میتوانستی از حالت بدنم نکاتی را بفهمی. میتوانستی از چگونگی راهرفتنم نکاتی را متوجه شوی. میتوانستیم کنار ساحل قدم بزنیم. میتوانستی بفهمی بودن در پراوینستاون چه احساسی دارد. میتوانستی در خانهام جاهای کوچکی را ببینی که از آنجا ماهیها یا قایقهای کوچک تکنفره را آویزان میکردند». وی ادامه داد، به همین نحو، «احتمال اینکه در این ملاقات زومی با یکدیگر دعوا کنیم کمتر است؛ باور کن. این را از روی تحقیق میدانم. چون امور کوچکی که موجب دعوا میشوند اینجا رخ نمیدهند. عیب و ایرادهای کوچک - خردهکارهای تو که مرا اذیت میکند و خردهکارهای من که تو را اذیت میکند - اینجا اتفاق نمیافتند. پیش از آنکه کار به آنجاها برسد، هم شما و هم من گفتوگو را ترک کردهایم».
ترکل گفت شاید این تعامل کممایه برای من و شما اشکالی نداشته باشد، چون برای نوشتن مقالهام به رابطه ای عمیق نیاز نداشتیم. اما مشکل جایی خودش را نشان میدهد که «من استاد دانشگاهم و شما تحت نظارت و راهنمایی من قرار دارید. و دانشگاه تعیین میکند که تعامل آنلاین من و دانشجویی که با من پایاننامه دارد واقعا کافی است. شما از طریق زوم راهنماییهای لازم را دریافت میکنید. پس لزومی ندارد حضوری ملاقاتم کنید. ملاقات حضوری هزینه دارد. خب، اگر قلاب ماهیگیریام را نبینید چه؟». ابروهایش را بالا برد. «بهیکباره، این شکل از گفتوگو برای آموزش کفایت میکند؛ برای راهنماییکردن کفایت میکند؛ برای راهنماییکردن از مهدکودک تا کلاس دوازدهم کفایت میکند. بهیکباره، نه اینکه بگوییم بهتر از هیچی است، بلکه بهتر از همهچیز است. و ما از خود نمیپرسیم، خب، چه چیزی دارد از دست میرود؟».
ترکل در زوم همصحبت بسیار متمرکزی است. وقتی از پشت صفحه نمایشگرش با شما صحبت میکند، بهجای نگاهکردن به دوربین، مستقیم به صورت فرد مقابل نگاه میکند. به همین دلیل، به نظر میرسد چشمانش رو به پایین است. او هرگز به موهایش دست نمیزند یا حالات چهرهاش تغییر نمیکند که تصور کنید تصویر خودش حواسش را پرت کرده است. در تماسهای زومیمان، همه برنامههای روی لپتاپم را میبستم و تلفن همراهم را در اتاق دیگری میگذاشتم تا متوجه نشود چشمانم، حتی یک آن، بهسمت پیامهای شبکههای اجتماعی گوشیام پرت میشود. گفتوگوهای تصویری نسبتا «بیاصطکاک» هستند. بااینحال، صحبتکردن با کسی که گفتوگو کار همه عمرش بوده است میتواند پراسترس باشد.
در طی این همهگیری، افراد بسیاری مجبور بودند، بهجای زندگی حضوری، با جایگزینهای فناورانه کنار بیایند: شکرگزاری زومی، خاکسپاریهای فیستایمی. وقتی شرایط برای دورهمیهای حضوری امن شود، بسیاری از این راهحلها کنار خواهند رفت. اما احتمالا غافلگیر میشویم که نمیتوانیم برخی عادتهای جدیدمان را بهراحتی ترک کنیم. یکی از نگرانیهای ترکل آن است که وقتی امکان تعامل چهرهبهچهره فراهم شود، متوجه شویم به گزینههای بیاصطکاکی تمایل داریم که با آنها احساس راحتی کردهایم.
در یکی از تماسهای زومیمان، ترکل از من پرسید فکر میکنم اگر حضوری ملاقات میکردیم چه ناراحتیها و تعارضاتی بین ما شکل میگرفت. در فایل صوتی ضبطشده این تماس، سکوت من پس از این پرسش بسیار طولانی است. درنهایت پاسخ دادم. به او گفتم متوجه شدهام که او تمایل دارد از موضوع اصلی منحرف شود و به قدر چند پاراگراف کامل درباره موضوع صحبت کند. من به سبک ناهمگون ارتباط متنی و ایمیلی عادت کرده بودم؛ در گفتوگوی حضوری، شاید دشوار باشد از ریتم گفتوگو آرامش بگیریم یا آن صدای درونی را خاموش کنیم که باعجله فهرست همه حرفها و کارهایی را مرور میکند که میخواهیم بگوییم و انجام دهیم. در زوم، راحتتر میتوانستم نشانههای حواسپرتیام را پنهان کنم. تعامل در زوم، از این جهت، آسانتر بود.
البته از جهات دیگر، استفاده از زوم آسان نیست. سالی که گذشت، درسی ناخوشایند و دردناک درباره محرومیت اجتماعی با خود نیاز داریم به دنیای پیچیدهای بازگردیم که پیش از این میشناختیم و چیزی را در آغوش بگیریم که آن سوی صفحه نمایشگر از دست دادیم
همراه داشت. پس از یک سال دوربودن از افرادی که در منزل من زندگی نمیکنند، میبینم پاسخدادن به پیامهای روبهکاهشی که حالم را جویا میشوند دارد برایم دشوارتر میشود. متوجه شدم پیامهایی که برای جویاشدن از حال افراد میفرستم، غالبا، بیپاسخ میماند. اتفاقاتی که افتادهاند بیش از آن است که در پیام بگنجد. پیش از این [در گفتوگوهای حضوری]، از هر جای بحث میتوانستیم به گفتوگو ملحق شویم؛ خردهداستانها به ما اجازه میدادند به بحث ورود کنیم یا از پرداختن به موضوعات عمیقتر طفره برویم: مثلا صحبت از آمدنها و رفتنها، سرکاررفتنها و حرفهای احمقانهای که مردم سرکار میزدند، سفرها، قرارهای آشنایی و کارهایی که برای سرگرمکردن خودمان انجام میدادیم؛ اینها میتوانستند جایگزین اموری باشند که آماده نبودیم با دیگران به اشتراک بگذاریم. بیش از هرچیز دیگری میخواهم در کنار افرادی باشم که دوستشان دارم و بیش از همه دلتنگشانم. دوست دارم ببینم این روزها چگونه خود را سرپا نگاه میدارند و وقتی، با کلمات یا اشک یا سکوت، به من میگویند سال گذشته را چگونه گذراندهاند، چهرهشان چگونه است. دوست دارم همین کار را در حق من بکنند. چیزی که میخواهم بیش از آنی است که از طریق دستگاه میتواند منتقل شود.
در دوران همهگیری، از ابزارهایی که در اختیار داریم استفاده کردیم تا بهترین مسیرهای ممکن را بهسوی یکدیگر بگشاییم. این اتفاق نوعی پیشرفت محسوب میشود. ترکل شیفته تئاتر است و، در دوران قرنطینه، تجربههای هنریای را بررسی کرده است که با بستهشدن سالنهای نمایش و کنسرتها بهیکباره سر برآوردند. مثلا یویوما، نوازنده ویولنسل، در مجموعهای با هشتگ #آهنگهایآرامش، ویدئوهایی منتشر کرد از آهنگهایی که اجرا کرده بود، و نوازندگان حرفهای و آماتور سراسر دنیا را هم تشویق کرد این کار را انجام دهند. پاتریک استوارت هر روز غزلهای شکسپیر را در صفحه اینستاگرامش میخواند. او سگش را نوازش میکرد، عینکش را روی صورتش تنظیم میکرد و از شعرهایی که نمیپسندید عبور میکرد و خطوطی را که در اولین روخوانی درست بیان نمیکرد دوباره میخواند. ویدئوهای کوتاه استوارت رنگولعاب حرفهای ویدئوهای ازپیشتمرینشده را ندارند. این ویدئوها بیشتر به پیشکشیهای مردی در خانه شباهت دارند که میخواهد مانند دیگران کاری انجام دهد. ترکل میگوید همهگیری مجبورمان کرده کمی از کارآمدی ارتباطات غیرمستقیم خود بکاهیم و به آنها جنبه انسانی تر بدهیم. او میگوید «همهگیری به همهمان یادآوری کرد اگر وقت و تخیل و نیاز داشته باشیم، میتوانیم از این همهگیری چیزی به دست آوریم».
بااینهمه، دنیا اکنون آماده میشود بار دیگر درهایش را بگشاید. نهنگهای قاتل غالبا پس از دوره های طولانی اسارت باید دوباره بیاموزند در طبیعت چگونه زنده بمانند. وقتی آنها را دوباره به دریا بازمیگردانند، ممکن است تقلا کنند. وظیفه ما آن است که، در دوران گذار، مسیر خود را بیابیم. نیاز داریم به دنیای پیچیدهای بازگردیم که پیش از این میشناختیم و چیزی را در آغوش بگیریم که آن سوی صفحه نمایشگر از دست دادیم.
بیشتر بخوانید: کلمههای عجیب و غریبی که در خانه میگوییم از کجا میآیند؟ لینک کوتاه: asriran.com/003P7X