شیخ اشراق؛ فردوسیِ حوزه فلسفه؟
«ظاهرا نخستین بار سهروردی مفهوم " نور" را که مفهومی بنیادی در آیین زرتشت است، وارد فلسفه دوره اسلامی کرد اما آن گام بسیار مهم به این معنا نیست که او مساله "وجود" را کنار گذاشت. شاید بتوان گفت که ویژگی های " نور" ی که او از آن سخن می گوید تقریبا همان خصایص "وجود" است. تشکیک نور و مراتب آن و " نورالانوار " تقریبا متناظرند با تشکیک وجود و مراتب آن و " واجب الوجود "».
به گزارش الف؛ همزمان با فرارسیدن هشتم مرداد ماه، روز بزرگداشت "شیخ شهاب الدین سهروردی"، فیلسوف نام آورِ ایرانی، بار دیگر مباحثات و مناظرات مختلفی در مورد ابعاد مختلف حیات علمی وی شکل گرفته است. بدون تردید زندگی علمی این فیلسوف برجسته ایرانی که موسس "مکتب فلسفی اشراق" بوده و وی را "رهبر افلاطونیان جهان اسلام" نیز لقب داده اند، نکات حائز اهمیت فراوانی دارد که واکاوی آن ها کاملا ضروری است.
ابتکارات سهروردی در حوزه فلسفه، فراوان است که از جمله مهمترین آن ها این است که وی هم عقل و هم عرفان را از جمله مراجع شناخت ارزیابی می کند. سهروردی کشف و شهود و اشراق را شریف ترین و بلندمرتبهترین مرحله شناخت می داند (از این رو برخی بر این باورند که آنچه او عرضه می کند، هم فلسفه هست و هم نیست). جایگاه سهروردی از منظر علمی به قدر سِترگ است که برخی معتقدند همانگونه که فردوسی، زبان فارسی را در قالب شعر اوج بخشید، سهروردی نیز در حوزه فلسفه، نسخه ایرانیِ این علم را تعالی بخشید.
"محمد زارع شیرین کندی"، دکترای فلسفه از دانشگاه تهران و پژوهشگر حوزه فلسفه، به واکاوی برخی ابعاد مرتبط با حیات علمی شیخ اشراق پرداخته است.
برخی اندیشمندان و تحلیلگران حوزه فلسفه، سهروردی را نمود عینی به اوج رساندن اندیشه ایرانی، همچون فردوسی که زبان ایرانی را در اشعار خود به اوج رساند ارزیابی می کنند. تا چه حد این تفسیر را در مورد سهروردی و آثار اندیشه ای وی معتبر می دانید؟
تفکر در ایران باستان از هر نوع و نحوه ای بوده و هر وضع و جایگاهی داشته است، احتمالا «تفکر فلسفی» به معنای یونانی کلمه نمی توانسته است باشد. زیرا «تفکر فلسفی» به معنای یونانی کلمه پس از نهضت ترجمه در دوره اسلامی و ورود فلسفه و سایر علوم عقلی به عالم اسلام، علی الخصوص ایران، معنا و مصداقی، ولو ناقص، می توانست داشته باشد. هرچند پیش از اسلام میان ایرانیان و یونانیان روابط فرهنگی و مناسبات سیاسی وجود داشته و لشکرکشی اسکندر به ایران، آثار و عوارضی از فرهنگ یونانی به جای گذاشته بود اما نشانه ای از ورود «تفکر فلسفیِ» یونانی به ایران، بدانسان و بدان گستردگی که بعدها در دوره اسلامی دیده می شود، گزارش نشده است.
بی تردید، ایران باستان، فرزانگان، خردمندان، حکیمان، دانشمندان و شاعرانی داشته اما هیچ کدام از آنان را نمی توان «فیلسوف» به معنای یونانی کلمه قلمداد کرد. برای این سخنِ سست که افلاطون فلسفه اش را از ایران باستان اخذ کرده، دلایل و شواهد قوی عرضه نشده است اگرچه محال نیست که افلاطون چیزی ازسخنان حکمیِ ایرانیان باستان شنیده باشد. ترجمه آثار منطقی و فلسفی یونانیان، خاصه کتابهای افلاطون و ارسطو و شارحانشان، به هر دلیل و علت دینی و سیاسی و فرهنگی صورت گرفته باشد، صرفا پس از آن است که الفاظ همچون «فلسفه» و «فیلسوف» و «عقلیات» و «معقول» رواج و تداول می یابد. در حقیقت، کسانی که در ایران و عالم اسلام «فیلسوف» خوانده شدند و می شوند، بدون آشنایی با فلسفه یونانیان قادر به اندیشیدنِ فلسفی نبودند و فلسفه یونانیان نخستین محرک تفکر آنان بوده است. سهروردی نیز از این قاعده مستثنا نیست. سهروری، به نوعی، وارث فلسفه یونانیان، حکمت ایرانیان و دیانت اسلامیان است اما از آنجا که در روزگاری که او می زیست بخش اعظم حکمت خسروانیان و خردورزیهای فرزانگان زرتشتی تا حدودی به بوته فراموشی سپرده شده بود او با دست یابی به برخی منابع و بقایای آنها درمراکز و محافل مغان زرتشتی و معابد و آتشکده هایی که در منطقه سهرورد و حوالی آن هنوز فعال و سرزنده بودند و احیای آنها و تلفیق شان با فلسفه یونانی و وبرخی وجوه باطنی و عرفانی اسلام، فلسفه ای را پدید آورد به اسم «حکمت اشراق»، که به عنوان یکی از نحله های مشهور فلسفی تاکنون باقی مانده است.
اگر منظور شما از نمود عینی اندیشه ایرانی آن باشد که تمام هم و غم سهروردی احیای حکمت خسروانیان و به فعلیت رساندن همه قوا و امکانات درونی آن بوده، شاید درست نباشد زیرا او پیش از هر چیز مسلمانی قرآن خوان و عارف پیشه و درویش مسلک بود که البته به عمق معانی حکمت ایرانیان باستان پی برده بود هرچند بدون یونانیان نمی توانست بیندیشد و فلسفه بورزد. یک نکته تامل برانگیز آن است که بعد از سهروردی و شارحان سرشناس او مانند شهرزوری و قطب الدین شیرازی، فیلسوفی که راه او را با همان همت و جدیت و صداقت ادامه دهد در تاریخ فلسفه ایران دیده نمی شود (دستکم من سراغ ندارم). صدرالدین شیرازی به همه حکمت ها و فلسفه ها و کلام ها وعرفان های پیش از خود توجه داشت، به حکمت اشراق سهروری نیز علاقمند بود، از آن اثر پذیرفته بود و حتی بر «حکمت الاشراق» تعلیقاتی نگاشته است با وجود این، آنچه در کل حکمت متعالیه ملاصدرا غلبه دارد عرفان ابن عربی و شارحان اوست. بدیهی است که مقصود انکار حضور فارابی، ابن سینا، غزالی، سهروردی، فخر رازی، خواجه نصیر الدین طوسی و ده ها فیلسوف و عارف و محدث و مفسر و متکلم دیگر در حکمت متعالیه ملاصدرا نیست.
منتقدانِ سهروردی، وی را به شعوبی گری (ملی گرایی ایرانی) متهم کرده اند دلیل این اتهام ها چیست؟
سهروردی نمی توانست شعوبی باشد زیرا کتاب اصلی اش «حکمت الاشراق» و برخی دیگراز مهمترین آثارش را به عربی نوشته است. می دانیم که شعوبیه اولا جنبشی ایرانی بود که برضد برتری اعراب و حاکمیت آنان و علیه فضیلت زبان عربی می جنگید. وانگهی، جنبش شعوبیه در محدوه قرن دوم و سوم شیوع داشته و عمدتا سیاست های نژادپرستانه و تبعیض آمیز و مبتنی برعربیتِ بنی امیه را نشانه گرفته بود. این حرکت آتشین در زمان سهروردی تقریبا خاموش شده بود و مردم ایران با دین اسلام و زبان عربی انس و الفت گرفته بودند. البته یک مطلب را در اینجا نباید فراموش کرد و آن این که قشریان و خشکه مقدسان و جامد الفکران هر کسی را که ذره ای به عناصر تاریخی و فرهنگی آبا و اجدادی علاقه داشته باشد شعوبی خوانده اند و بعید نیست که سهروردیِ مظلوم را نیز شعوبی بدانند.
سهروردی در آثار خود بر اصالت "نور" تاکید دارد، آیا این تاکید وی در نقطه مقابلِ اصالت "وجودی" است که از سوی ملاصدرا مطرح می شود؟
پیش از سهروردی، بیشتر فیلسوفان مسلمان، به تبع ارسطو، «موجود بما هو موجود» را موضوع فلسفه می دانستند و مباحث شان عمدتا بر مدار «وجود / هستی» و احکام و عوارض ذاتی آن و «موجود اعلا / واجب الوجود» و صفات و افعال اش می گردید. ظاهرا نخستین بار سهروردی مفهوم «نور» را که مفهومی بنیادی در آیین زرتشت است وارد فلسفه دوره اسلامی کرد اما آن گام بسیار مهم به این معنا نیست که او دیگر وجود را کنار گذاشت. شاید بتوان گفت که ویژگی های «نور» ی که او از آن سخن می گوید تقریبا همان خصایص «وجود» است. تشکیک نور و مراتب آن و «نورالانوار» تقریبا متناظرند با تشکیک وجود و مراتب آن و «واجب الوجود». اما مسئله «اصالت وجود» و «اصالت ماهیت» مبحث دشواری است که دراین ضیق وقت و حال نمی توان به آن وارد شد.
اگرامکانات فکری و فلسفی زمانه سهروردی آن قدر بود که او می توانست پیوند «وجود» و «نور» را به نحوی که یونانیان می اندیشیدند، در حکمت اشراق اش طرح کند شاید به نکته هایی بدیع می رسید. درتفکرات یونانیان میان «وجود» و «نور» خویشاوندی نزدیکی هست. آنان وجود را همچون «فوسیس» در مییافتند و «فوسیس» در اصل به معنای خود شکفتن، خود بالیدن و نمایان شدن است، چیزی که معادلش «طبیعت» است.
واژه دیگری که معنایش با وجود قرابت دارد «التیا» است، به معنای ناپوشیدگی / حقیقت. شاید بتوان گفت که یونانیان در «وجود» نوعی از حجاب به روشنایی آمدن، از پوشیدگی به آشکارگی و ظهور رسیدن و خود را در نور عیان کردن، می دیدند. در اندیشه یونانی «وجود» فرایند خودشکوفایی و به حضورِ نورآمدن است و این با ناپوشیدگی / التیا به معنای حقیقت در پیوند است. در این طرز تفکر، البته، چیزی تحت عنوان «خلق از عدم» نمی تواند موضوعیت داشته باشد زیرا به نظر یونانیان هیچ چیز از نیستی خلق نمی شود بلکه همه چیز از پوشیدگی به ظهور و بروز می رسد و در حضور نور و روشنی خود را شکوفان و نمایان می کند.
از آنجا که بحث سهروردی به انوار الاهیه مجرده، فرشتگان، عالم مثال، ناسوت و ملکوت و لاهوت، غواسق و برازخ و نورالانوارِمعطی نور و غیره منجر می شود مسلما او نمی توانست ارتباط وثیق «وجود» و «نور» را بدانگونه بیندیشد که یونانیان می اندیشیدند. او در پایان «حکمت الاشراق» همچون یک الاهیدان به معارف و آموزه های دینی می پردازد و از آنها دفاع می کند.
برخی معتقدند که سهروردی از شاهنامه فردوسی تاثیرات زیادی گرفته است. آیا با توجه به آثار و نوع نگاه سهروردی این گزاره صحیح است؟
در باره میزان اثر پذیری اش از فردوسی و نحوه آن، اطلاعات من کافی نیست. اما این قدر معلوم است که اگر شاهنامه جلوه حماسی خرد و حکمت ایران باستان در قالب هنر است، حکمت اشراق سهروردی تجلی آن در قالب تفکر فلسفیِ اشراقی است. هم فردوسی و هم سهروردی نوعی غم دوری و دلتنگی (نوستالژی) نسبت به آن دوران دارند هرچند هر دو در درون چارچوب آموزه های اسلامی می زیستند و می اندیشیدند.
اینطور گفته می شود که چون سهروردی در فلسفه خود به نور و روشنی و آگاهی می پردازد، همچون امام محمد غزالی که به عقل می پردازد، هدفِ حملات مفتیان قرار گرفته و آن ها با وی مخالفت های جدی را ابراز کرده اند. دلایل اصلی این مساله را در چه میدانید؟
تفکرسهروردی تفکری اشراقی و شهودی و در یک کلام گونه ای فلسفه آمیخته با عرفان و باطنیت یا رازورزی بود و از این رو کاملا بیگانه بود برای ظاهرپرستان و اصحاب جزم و جمود. در این راستا شماری با او در افتادند و زندگی کوتاهش را برباد داند. هرچند او هم جسارت و جرئت و شجاعت اش قدری بیش از اندازه بود. شمس تبریزی بعد ها گفت که شهاب الدین «علمش بر عقلش غالب بود». به هر صورت، سهروردی قربانیِ جزمیت و قشریتِ جماعتی شد که درآن سده های تاریک و غمبار هرگونه نوآوری و نواندیشی را در نطفه خفه میکردند. او جوانمرگ شد تا به تاریخ پس ازخود بگوید که «جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است».
یکی از نکات اساسی که در مورد فلسفه فیلسوفانی نظیر سهروردی بیان می شود این است که بسیاری میپرسند اساسا این فلسفه در دوران معاصر به چه کار می آید؟ آیا اساسا این فلسفه ارزش عملی هم دارد یا صرفا در تئوری محض محدود مانده؟ نظر شما در این رابطه چیست؟
این سوال دربردارنده همه مواریث و ماثر تاریخی، اعم از فلسفی و ادبی و علمی و غیره می شود. بدون توجه به فرادهش تاریخی نمی توان با فرهنگ و فلسفه جدید و معاصر ارتباطی عمیق و صحیح برقرار کرد. هر نوع تجددی از دلِ سنت می تواند بیرون بیاید. کسی که می پندارد سهروری و ابن سینا و ملاصدرا مانعِ فهم دکارت و کانت و هگل و هایدگر هستند، مسلما نه آنان را فهمیده نه اینان را. فلسفه سهروری و همه سنت فلسفی این کشور سرمایه عزیز و گرانسنگی است که می تواند در فهم مدرنیته و تفکر فلسفی مدرن، یار شاطر باشد نَه بار خاطر.