عاشقانهای آرام از «خاتون» به «قوماندان»
یکی از بخشهای جذاب «خاتون و قوماندان»، نامههای این زوج است در کتاب درج شده؛ برخی از مخاطبان آن را با «یک عاشقانه آرام» ابراهیمی مقایسه کردهاند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نوشتن از مدافعان حرم در سالهای گذشته، مسیر جدیدی را پیش روی ادبیات مقاومت قرار داد. ادبیاتی که تلاش دارد فارغ از نگاههای ملیگرایانه، مقاومت را در جغرافیای کشورهای اسلامی به تصویر بکشد. کتاب «خاتون و قوماندان» از جمله این آثار است که میتوان در آن با وجه دیگری از منش و زندگی مدافعان حرم حضرت زینب (س) آشنا شد.
کتاب حاضر که به قلم مریم قربانزاده نوشته شده، داستان زندگی مشترک شهید علیرضا توسلی معروف به (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون را از زبان همسر وی، امالبنین حسینی، روایت میکند.
شهید علیرضا توسلی معروف به ابوحامد، از بنیانگذاران لشکر فاطمیون، اول مهر ماه سال 1341 در افغانستان به دنیا آمد و 9 اسفند 1393 در سوریه، در شهر درعا به شهادت رسید. در نگاه او که در تمام زندگیاش رزمنده بود، مرزهای جغرافیایی و ملیت اعتبار چندانی نداشت. برای او مانند بسیاری دیگر از مجاهدان و رزمندگان، ایران با کابل و کابل با دمشق فرقی نداشت. این «آرمان» بود که حضور را معنا میبخشید.
ارائه تصویری جدید از زن مسلمان در «خاتون و قوماندان»/ جهانوطنی فاطمیون فراملی استشب گذشته مراسم رونمایی از تقریظ رهبر معظم انقلاب بر این کتاب برگزار شد. در تقریظ مقام معظم رهبری بر این کتاب آمده است:
«بسمه تعالی، سلام خدا بر شهید عزیز، علیرضا توسلی، مجاهد مخلصِ فداکار و بر همسر پرگذشت و صبور و فرزانهی او خانم ام البنین. حوادث مربوط به مهاجران افغان را که در این کتاب آمده است از هیچ منبع دیگری که به این اندازه بتوان به آن اطمینان داشت دریافت نکردهام. برخی از آن ها جداً تاثرانگیز است، ولی از سوی دیگر، حرکت جهادی فاطمیون افتخاری برای آنها و همه افغانها است.
دی 1401»
یکی از بخشهای خواندنی کتاب «خاتون و قوماندان» به نامههای این زوج اختصاص دارد؛ بخشی که زندگی مدافعان حرم را به شکل دیگری در نظر مخاطب توصیف میکند. برخی از مخاطبان این بخش از کتاب را با «یک عاشقانه آرام» مقایسه میکنند که روایتی شاعرانه از یک زندگی به قلم زندهیاد نادر ابراهیمی است.
در یکی از نامههای «خاتون و قوماندان» میخوانیم:
سلام، صد سلام به نازنین دلبرم و مهربان همسرم و مونس تنهاییم، سلامی که از عمق جان یک عاشق بیقرار و از رگرگ جانم حرکت کرده و از نوک قلم شکستهام بر جاده کاغذ سرازیر میگردد. هدیه به پیشگاه کسی که بییش از حد دوستش دارم و بهانه زندگیام میباشد. او که چراغ کاشانه من است... اگر از حالم بپرسی، چنین است:
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از واسطه مهر رخ جانانه بسوخت
اگر بخواهی بدانی که چه میکنم، چنین است:
خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
... دعای من در حق شما چنین است:
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
و اینکه:
حُسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لالهگون باد
اندر سر ما خیال عشقت هر روز که باد در فزون باد
هر سرو که در چمن درآید در خدمت قامتت نگون باد
دیگر عرضی نیست، به خداوند میسپارمت. همسرت علیرضا؛ هرات باستان.
یکی از نامههایی که خانم حسینی، راوی کتاب، خطاب به همسرش پنج سال پس از شهادتش نوشته شده نیز مورد توجه رهبر معظم انقلاب قرار گرفته است. این نامه که پس از اتمام نگارش کتاب نوشته شده، در واقع شرحی کوتاه است از آنچه راوی برای تدوین این اثر در نظر داشته است. رهبر معظم انقلاب این نامه را «بسیار زیبا و اثرگذار» توصیف کردهاند.
همین بخش، موضوع سروده جدید نغمه مستشار نظامی، شاعر، قرار گرفته و پایگاه اطلاعرسانی khamenei.ir آن را منتشر کرده است. این سروده را میتوانید در ادامه بخوانید:
1. از خاتون به قوماندان
اگر چه پیش چشمت بود فرزندان دلبندی خدا میخواست تنها با غم عشقش بپیوندی شریفی چون مزار و خونجگر چون کابلی آری تو باغ لالهای در دامن پاک دماوندی چه خواندی در قنوت آخرین خود ابوحامد که با شوق ملاقات شهیدان رخت میبندی؟ نگاهم کردی و گفتی: «شبت خوش باد من رفتم، به یادم باش در محشر به نام آبرومندی» نگاه آخرت بر تپههای سبز «جولان» بود چه چشمانداز زیبایی، چه پایان خوشآیندی چه عکسی روبروی بارگاه حضرت زینب چه لبخندی، چه لبخندی، چه لبخندی، چه لبخندی! مبادا گرد خورشید جهان پروانه کم باشد مبادا چشم دشمن لحظهای سمت حرم باشد 2. از قوماندان به خاتون در وصف شهیدان مهاجر
شهیدان را نخستین هجرت از خود تا خدا بوده که هجرت ابتدای ماجرای کربلا بوده شهیدان مهاجر پرچم بیمرز ایماناند غریبان را امام دل، علیموسیالرضا (ع) بوده خوشا هجرت به کوی بیکران غیرت و همت خوشاتر هجرتی کو در ره آلعبا بوده خوشا غیرت، خوشا بیتاب و بیخواب حرم بودن خوشا آن رهرو بیدل که عشقش رهنما بوده خوشا نام رشید فاطمیون در دل آتش که نام حضرت مادر کلید انبیا بوده اگر سردار دلها خواند «کوثر» فاطمیون را زلال حوض کوثر، جانشان را خونبها بوده به یاد مادر سادات میگریند شب بوها به تسبیحش گره خوردهست دلها درهیاهوها 3. از خاتون به قوماندان در هنگامه خداحافظی
خداحافظ گل سوری! خدا یار تو قوماندان خدای مهربانیها نگهدار تو قوماندان اگر چه تیرها خوردهست از زخم زبان خاتون نکرده لحظهای تردید در کار تو قوماندان حرم چشمانتظار غیرت عباسیات مانده چه کرده نوحههای «یا علمدار» تو قوماندان چه گفتی با رفیقان در مصاف نور و تاریکی که دلها شد چنین مست و گرفتار تو قوماندان ابالفضل علی(ع) بوسیده آن بازوی خونین را چه باک از کافری کآمد به پیکار تو قوماندان نشد گردان کفتاران و اردوی حرامیها حریف لشکر پاک و جگردار تو قوماندان فدای خطبه دروازه ساعات یا زینب فدای نام تو؛ یا عمه سادات! یا زینب! 4. از قوماندان به خاتون
نوشتی نامهای از جان و جان شد مبتلا خاتون فدای آن قلم کو مینویسد از خدا خاتون دلم گرم است در طوفان و آتش همدلی دارم دلم گرم است هستی با دلم تا انتها خاتون «مرا در خانه سروی هست...» زیباتر درین چادر مرا آرامش جانیست، یاری باوفا: خاتون! جهاد ما اگر با خون و آتش میشود امضا به عفت میشود امضا کمالات شما خاتون خدا را شکر، بانوی دلم! خود باکمالاتی خدا را شکر زینت داده حسنت را حیا خاتون سلامم را به فرزندان و اهل خانه... میدانم که بیشک میرسانی تا علیموسیالرضا (ع) خاتون «مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جانِ خویشتن دارم» 5. از خاتون به قوماندان در وصف حال مردم دیار افغانستان
نجیب و عاشق و آزاده و پاکند این مردم نبینم بیقرار و تلخ و غمناکند این مردم نبینم قندهار و کابلستان را به ویرانی نبینم غرق خون و خفته در خاکاند این مردم نبینم کودک زیبای افغان را بدون پا که والا همت و بیباک و چالاکند این مردم هماره آسمان عشقشان مهرآفرین بادا اگر با قلب زخمی، چشم نمناکند این مردم مبادا سفره افطارشان از خون دل رنگین که اهل روزه و ایمان و امساکاند این مردم به سرداران خود میبالد این خاک گهرپرور که همچون آب صافی، روشن و پاکند این مردم کبوتر شد دلت از کابل و طوس و نجف تا شام به غیر از در حرم قلب کبوتر چون شود آرام؟ 6. از زبان قوماندان در بیان شوق شهادت و ملاقات حق تعالی
به هر سنگی ازین صحرا نشان از نور میجویم به هر سو میدوم، نور تو را در طور میجویم براین سجاده، سر بر خاک پیشانی، پریشانم چراغ درگهت را در شب دیجور میجویم کرامات کریمان را درین درگاه میدانم نظرهای نهانی را بدین منظور میجویم چهل سال پیاپی هر نفس همسایهام بودی شهادت! عطر جانبخش تو را از دور میجویم سحرگاه نخستین روز خلقت دیدهام نوری نشانیهای او را تاشَوَم محشور میجویم تبرک کرد با خون و نمازش این حوالی را همان که میشناسد عاشقان دستخالی را 7. از خاتون به قوماندان شهید
علی مولای او بود و ولی را یار و یاور بود به طوبی گفتهام بابای تو مردی دلاور بود عموی کودکان شام بود و کودکان زخمی دلش بیتاب زخم غنچههای ناز پرپر بود به طوبی گفتهام رفتی حرم میبینیاش بیشک که قلب پاک بابایت برین گنبد کبوتر بود کنار عکس تو هر صبح لبخندی به لب دارد به طوبی گفتهام لبخند بابای تو محشر بود به طوبی گفتهام با خندهاش خورشید میخندید که لبخندش به میدان، راز و رمز فتح خیبر بود به طوبی گفتهام با چادرت همرزم او هستی به طوبی گفتهام سوگند او «زهرای اطهر» بود به طوبی گفته بودم خواب میبیند تو را؛ فردا به شادی گفت: بابا در کنار حوض کوثر بود خدا را شکر عمری همنشین محضرت بودم نه تنها همسرت، هم عهد راه و باورت بودم
یادداشت | زنانی که در تاریخ معاصر افغانستان بایکوت شدند