عاقبت مادران کارتن خواب چه شد؟ / فرزندان کارتن خواب ها بخوانند
گروه جامعه خبرگزاری فارس؛ عطیه اکبری: این چند نفر مددیاران اعتیاد یکی از مراکز گذری نگهداری از زنان کارتنخواب هستند. شاید باورش برای مخاطب سخت باشد اما همه این چهرههای مصمم و پرانرژی سالها کارتنخواب ته خطی بودند، در ادبیات کارتنخوابها وقتی میگویند ته خطی یعنی هر خلافی را که فکرش را بکنید انجام دادهاند، هرجایی که فکرش را بکنید خوابیدهاند، از گور خوابی و جوی خوابی تا خوابیدن در بیغولههای دور از ذهن. اما کارتنخوابهای ته خطی دیروز بعد از سالها آوارگی به زندگی بازگشتند. ترک کردند. حالا مددیاران اعتیاد شدند و ناجی زنان کارتن خواب و کودکان آنها. هر شب به دورترین و مخفی ترین پاتوق های کارتن خواب ها می روند تا زنان کارتن خواب و کودکان بی پناهشان را به مرکز جامع کاهش آسیب منتقل کنند.
*چشمانتظار
قصههای آنها شنیدنی است. این افراد حالا در مرکز جامع کاهش آسیب بانوان که درست در قلب بوستان هرندی واقعشده، زندگی میکنند. هم زندگی میکنند هم تیماردار زنان کارتنخواب هستند. اما اینکه چرا باوجود بازگشت به زندگی عادی، ترک اعتیاد و حتی باوجود مددیار اعتیاد شدن همچنان در این مرکز زندگی میکنند، داستان مفصلی دارد.
*مهمانی ویژه
یکی از روزهای سرد پاییزی مهمان مرکز جامع کاهش آسیب بانوان در میدان شوش شدیم؛ همان ساختمانی که در شبهای سرد پاییزی پناه امنی برای زنان کارتنخواب است. حوالی ظهر به مرکز میرسیم. جمعزنان کارتنخواب در سالن نهارخوری جمع شده است و زن میانسالی که بقیه شهزاد صدایش میزنند مشغول تقسیم غذا میان کارتنخوابهاست. شهزاد یکی از همان مددیاران اعتیاد است. هم مددیار است هم آشپز حرفهای مرکز و طبخ و پخت غذای ظهر و شب برای زنان بیسرپناه و کارتنخواب با او است. در میان زنان کارتنخوابی که به این مرکز پناه آوردند هم دختر جوان بیستوسه چهارساله میبینی هم بانوی پا به سن گذاشته. چهرهها ژولیده است و سرخاب سفیداب صورت بعضی از دختران جوان هم نتوانسته اثر اعتیاد و مصرف بیرویه مواد را از چهره هاشان کمرنگ کند.
*در حاشیه؛ درخواست تمدید یک قرارداد ویژه
مرکز جامع کاهش آسیب نور سپید هدایت زیر نظر سازمان بهزیستی باهمت «سپیده علیزاده» از فعالان خستگیناپذیر آسیبهای اجتماعی اداره میشود که سالهاست زندگی و جوانیاش را وقف سروسامان دادن به زندگی کارتنخوابها کرده است و این روزها هم چشمانتظار تصمیم مسئولان شهرداری است که قرارداد واگذاری ساختمان مرکز جامع کاهش آسیب را تمدید کنند. گویا در اواخر دوره قبل شهرداری، مسئولان تصمیم به بازپسگیری این ساختمان داشتند. بگذریم...
*نه به کمپ اجباری
ماجرای گزارش ما مددیاران اعتیاد مرکز جامع کاهش آسیب است. بهناز، فرنگیس، شهزاد، رؤیا، مونا و... علیزاده میگوید: «همه مددیاران اعتیاد ما، یک روز مددجوی مرکز بودند. کارتنخواب بودند که به مرکز جامع کاهش آسیب پناه آوردند برای سپری کردن شب های سرد پایتخت. بهشان پناه دادیم و غذای گرم و گوش شنوا شدیم برای شنیدن رنج ها و سرگذشت زندگیشان. بعضیها چندین ماه برای خوابیدن و خوردن غذای گرم به اینجا میآمدند. ما بهزور و اجبار کارتنخوابهای خانم را به مرکز نمیآوریم و هیچ زن معتادی را مجبور به ترک نمیکنیم. تجربه نشان داده که اجبار برای ترک اعتیاد یک روش منسوخشده است. این 13 نفر در همهسالهای کارتنخوابیشان بارها به کمپهای اجباری فرستاده شدند و چند ماهی مهمان مراکز پرازدحام نگهداری از معتادان متجاهر بودند اما بعد از بازگشت به خیابان، اولین ساعت بعد از خروج از کمپ اجباری دوباره تن و روحشان را به مواد مخدر سپردند؛ حتی بدتر از قبل. اینجا از اجبار خبری نبود. تکبهتک از روی همین تختها بلند شدند و یک روزبه من گفتند میخواهیم ترک کنیم».
*عاقبت این کارتنخوابها چه شد؟
10 سال، 15 سال، 20 سال، 25 سال... سابقه کارتنخوابی زنانی که حالا هرکدام یک مددیار اعتیاد موفق شدند به بیش از ده سال میرسد. عاقبتبهخیر شدند اما هنوز یک غصه روی دلشان سنگینی میکند، خانواده پذیرای آنها نیست. مسئول مرکز جامع کاهش آسیب همه تلاشهایش برای بازگرداندن این افراد به خانواده را از خاطر میگذراند؛ «به هر دری زدیم تا خانوادههای بچهها را با کمک خودشان پیدا کنیم. بعضی آدرس ها عوض شده بود. با چند واسطه خانواده ها را پیدا کردیم. برخی با شنیدن نام دختر، مار و یا همسرشان بغض می کردند. بچه هایی که قبل از کارتن خواب شدن مادر و ترک خانه پنج شش ساله بودند برای خودشان مردی شده بودند، بعضی بچه ها ازدواج کرده و پدر یا مادر شده بودند. اسم مادرشان را که می شنیدند پاهایشان روی زمین سست می شد. من همه این حس ها را با زنان کارتن خوابی که بعد از سال ها تصمیم گرفتند به زندگی برگردند تجربه کردم. خیلی تلاش کردم این مادران، همسران وفرزندان را به خانواده هایشان برگردانم و یادشان بیاورم همان کسی که سالها از او بیخبر بودند و تلاش کردند تا او را از میان کارتنخوابها به خانه برگردانند، حالا برای خودش کسی شده و مددیار اعتیاد است، شغل دارد، آبرو دارد، ناجی دیگران شده است.»
*این گزارش را بخوانید و عزیزانتان را ببخشید
«خیلیهایشان آنقدر گند بالا آوردند که دیگر نمیتوانند به خانواده برگردند. یکی از آنها بعد از اعتیاد و کارتنخواب شدن جذب یکی از گروههای فساد شده بود. شما فکر کنید خانواده متوجه شوند که دخترشان وارد چنین فضایی شده، معتاد و کارتنخواب هم هست.» این توضیحات را علیزاده میدهد و میگوید: «قطعا پذیرش این افراد بهسختی انجام میشود، گاهی به زمان نیاز دارد و گاهی اوقات حتی غیرممکن است. بعضی از این خانمها همسر داشتند و بعد از کارتنخواب شدن همسرشان ازدواجکرده و امکان برگشت نیست. بعضی خانوادههایشان مصرفکننده مواد هستند و اصلا به صلاح نیست که این افراد کنار خانوادهشان باشند. اما برخی از خانوادهها هم بااینکه شرایط را دارند نمیتوانند پذیرای آنها در درون خانواده باشند. اما من از فرصتی که رسانه شما در اختیار من قرار داده استفاده میکنم. امیدوارم خانوادههای مددیاران با آبروی ما این گزارش را بخوانند. این چهرههای رنجکشیده و پرتلاش را باور کنند. بسیاری از آنها مادرانی هستند که دلشان پر میزند برای در آغوش گرفتن فرزندانی که یکعمر به آنها مادری و آغوش مادری را بدهکارند. امیدوارم دوباره بتوانند برای عزیزانشان مادری کنند.»
*ماجرای بیماری واگیردار گال و فرار کردن کارتنخوابها
گرم صحبت با مسئول مرکز میشویم که سروصدا از سالن غذاخوری بلند میشود. مرکز کاهش جامع آسیب، امروز یک مهمان تازه وارد دارد. دختر جوان کارتنخوابی که از چرک و گرد روی صورتش پیداست چند ماهی حمام نرفته و از مکالمههای مونا و بهناز؛ دو مددیار اعتیاد مرکز دستم میآید که درگشت شبانه یکی از پاتوقهای کارتنخوابها در حاشیه شهر او را دیدهاند و چند مرتبه از او خواستند برای شب خوابیدن و غذای گرم و حمام به مرکز بیاید. گویا هر بار اصرارشان بیفایده بوده تا امروز که او با پای خودش به مرکز آمده بود و همه کارتنخوابها با این جمله که گال داره... از او فرار میکنند. گال یک بیماری پوستی واگیردار است و بلای جان کارتنخوابها. شپش هم که جای خود دارد. مونا و بهناز داوطلب میشوند تا به دختر تازهوارد کمک کنند از شر شپشها خلاص شود. لوازم بهداشتی و لباس تمیز را برای او میآورند و به سمت حمام راهنماییاش میکنند. علیزاده میگوید: «فقط کافی است یک نفر در مرکز گال بگیرد، همه را آلوده میکند. اما مددیاران ما بدون هیچ ملاحظه و احساس خطری کارتنخواب تازهواردی که به مرکز پناه آورده را سروسامان میدهند. همه آنها بارها گرفتار گال و شپش شدند. اما عین خیالشان هم نیست. هر زن کارتنخواب آیینه گذشته آنهاست و بارها دیدم وقتی مشغول رسیدگی به این زنان از همهجا رانده هستند، اشک میریزند».
*درد ما دوری از خانواده است
سالن غذاخوری خالی میشود و کارتنخوابها ترجیح میدهند یکی دوساعتی را در سالن خواب روی تختهای گرمونرم مرکز بگذرانند و دوباره بزنند بیرون. ما هم سراغ مددیاران اعتیاد میرویم و سر صحبت را با چندنفری باز میکنیم. بهناز دو سال و نه ماه است که با کارتنخوابی و اعتیاد خداحافظی کرده و به زندگی عادی بازگشته است. دوست ندارد از تجربه سالها کارتنخوابی برایمان بگوید. با چند جمله بهترین سالهای زندگیاش را شرح میدهد؛ «همینقدر بگویم که همهسالهای جوانیام را کارتنخوابی کردم. نه از خانه وزندگی چیزی فهمیدم نه از حس مادری. در عوض فقط مواد کشیدم و نشئگی کردم و کارتنخوابی. نمیدانم چه شد. فقط میدانم خدا رویش را از من برنگردانده بود که این اراده را به من داد و ترک کردم. وقتی در آیینه به صورتم نگاه میکنم باورم نمیشود این زن همان بهناز 20 سال قبل است. حالا فقط میخواهم دوباره کانون گرم خانواده را تجربه کنم. رویای من چشمباز کردن در خانه خودمان است، چایی دمکنم. نان بگیرم و سر سفره صبحانه بنشینیم. درد ما آلان دوری از خانواده است؛ خانوادهای که ما را سخت باور میکنند یا اصلا باور ندارند.»
*قصه شهزاد
سرگذشت شهزاد هم شنیدنی است و گوش شنوا میشویم برای شنیدن حرفهایش؛ «اول همیار شدم بعد مددیار اعتیاد. آشپز مرکز هم هستم. من از روی تختهای همین مرکز بلند شدم. غرق عالم کارتنخوابی بودم. یک روز خانم علیزاده دریکی از پاتوقها سراغم آمد و گفت تو زنی. اینجا امنیت ندارد. شبها به مرکز ما بیا و استراحت کن. بعد از چند شب قبول کردم و به این مرکز آمدم. غذای گرم، جای خواب گرم. چند ماهی گذشت. یکشب کنارم نشست و ازم پرسید خیلی وقته می خوام با تو صحبت کنم. چند سالته؟ نمیدانستم. نه شناسنامه داشتم نه اوراق هویتی. سنم را هم فراموش کرده بودم. نشئگی از سرم پریده بود و هر چه در دلم بود از خودم و زندگی ام به او گفتم. گفت هر وقت خواستی کمکت میکنم، ترک کنی. من بعد از یک سال خواستم و او کمکم کرد، ترک کردم، بعد از ترک وقتی جایی برای ماندن نداشتم به من کار داد و پناه داد و آنقدر دوندگی کردیم تا برایم شناسنامه گرفت. بعد هم با هم خانواده ام را پیدا کردیم.»
گشت سیار مرکز نورسپید هدایت با حضور مددیاران اعتیاد
*قابلتوجه مسئولان
حرفهای شهزاد؛ کارتنخواب سابق و مددیار اعتیاد امروز حالا رنگ و بوی دیگری میگیرد و ازآنچه او را واداشت تا به زندگی عادی برگردد میگوید: «ایکاش مسئولان به گسترش مراکزی مثل همین مرکز کاهش آسیب کمک کنند. میآیند معتاد کارتنخواب را بهزور داخل ماشین میکنند و به کمپ اجباری میبرند و چند وقتی نگه میدارند، دوباره رهایش میکنند و روز از نو، روزی از نو. چه فایده دارد!
زنان کارتنخواب میدانند درهای این مرکز به رویشان باز است. هر ساعتی از شبانهروز که به دنبال یک سقف باشند میتوانند روی این ساختمان حساب کنند. در این مرکز علاوه بر روانشناس و پزشک کسانی قرار است از آنها پذیرایی کنند و گوش شنوای حرفهایشان شوند که تجربه سالها کارتنخوابی را از سر گذراندهاند و مثل خودشان هستند. من می دانم وقتی یک زن کارتنخواب به آخر خط رسیده با ظاهر ژولیده و لباسهایی که گاهی شپش از سر و رویش بالا میرود وارد مرکز میشود حوصله نصیحت شنیدن را ندارد، حوصله شنیدن صحبتهای روانشناسانی که میخواهند وجدانش را بیدار کند ندارد. ما با غذای گرم و روی گشاده پذیرای آنها میشویم. اگر بچه داشته باشند به آنها اتاق میدهیم تا کنار فرزندانشان زندگی و استراحت کنند. نمی گذاریم بچه هایشان کارتن خواب شوند. بارها پیش آمد خانم علیزاده جلوی خرید و فروش نوزادان کارتن خواب ها را گرفته و آنها را به خانواده هایشان تحویل داده است. اینجا بعد از مدتی که کارتن خواب معتاد داشتن یک سقف را تجربه کرد، مددیاران مرکز و روانشناسان بهصورت غیرمستقیم تلاش میکنند انگیزههای آنها برای بازگشت به زندگی عادی را تقویت کنند. من یکی از همین زنان کارتن خواب بودم.»
*خانه نیمه راهی
شهزاد، بهناز، رویا، مونا و بقیه مددیاران اعتیاد در مرکز جامع کاهش آسیب هم کار می کنند هم زندگی. شب و روزشان را همین جا سپری می کنند. شب ها در خوابگاهی که خاص افراد بهبود یافته مرکز کاهش آسیب است استراحت می کنند. علیزاده؛ مسئول مرکز می گوید:«این ساختمان به این دلیل مرکز جامع کاهش آسیب بانوان نام گرفته که بهزیستی همزمان چند پروانه فعالیت را به ما داده است. صبحها اینجا مرکز گذری است، شبها اینجا مدد سرا یا خوابگاه است. ما در مرکز گشت سیار داریم. ما درگشت سیار هر روز و هر شب همراه همین خانمهای بهبودیافته که همکار مان شدند به پاتوقها سرکشی میکنیم و به خانمهای کارتن خواب مشاوره میدهیم و آنها را تشویق میکنیم که به خوابگاه بیایند و از خدمات رایگان مرکز استفاده کنند تا در معرض آسیب نباشند.
اینجا مرکز توانمندسازی و اجتماعپذیری بانوان را با مجوز سازمان بهزیستی داریم، مددجوها به آن میگویند «خانه نیمهراهی». خانه نیمه راهی یکجایی بین کمپ و خیابان است برای کسانی که از اعتیاد خلاص شدند و جایی برای زندگی ندارند یا خانواده پذیرش حضور آنها را به دلیل کارتنخواب بودنشان ندارند. آنها در خوابگاه جداگانه استراحت میکنند و در فضای کارآفرینی مرکز شروع به کار میکنند. ما در این خانه نیمهراهی به بچهها یاد میدهیم که چطور بروند سرکار، چطور توانمند و اجتماعپذیر شوند، چطور کار بگیرند و در کار بمانند، به آنها حرفههای کوچک یاد میدهیم. آنها یاد میگیرند سر ساعت از خواب بیدار شوند، سر ساعت سرکار بروند و با این یادگیریها وارد فضای واقعی کار میشوند وکمکم الگوی کارتنخوابهای مرکز میشوند.»
*هزار راه نرفته
دورهمی ما با مددیاران اعتیاد مرکز جامع کاهش آسیب نورسپید هدایت با خاطره ای که مونا یکی دیگر از مددیاران اعتیاد روایت می کند، به پایان می رسد؛«من 26 سال کارتن خوابی کردم. در این 26 سال همه پاتوق های کارتن خواب های تهران را تجربه کردم و به تعداد موهای سرم با کارتن خواب های دیگر مواد کشیدم و شب را تا صبح سر کردم. حالا یک سالی هست که نه کارتن خواب هستم و نه معتاد و اینجا خدمت می کنم. واکنش کارتن خواب های هم پیاله ام که برای خوابیدن به مرکز می آیند و چشم شان به من می خورد دیدنی است. یک نگاه به صورتم می کنند، یک نگاه به لباس فرم و کارت مددیاری. بعضی خنده شان می گیرند و بعضی بغض می کنند و مرا در آغوش می گیرند. این اتفاق بارها برای مددیاران دیگر هم افتاده است. زنان کارتن خوابی که زمانی با رویا و شهزاد و... در یک پاتوق مواد می کشیدند و نشئه می کردند می بینند که مسیر زندگی شان تغییر کرده است. حالا صاحب شغل و درآمد شدند و اعتبار و آبرو دارند و همین دیدار جرقه ای برای تغییر مسیر زندگی آنها می شود.»
انتهای پیام /
*س_ شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید _س* این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید خانواده کارتن خواب زنان اعتیاد بخشش خبرخوب نورسپید هدایت آسیب اجتماعی این خبر توسط افراد زیر ویرایش شده است