دوشنبه 3 دی 1403

عکس دکتر شریعتی با آنچه می‌دیدم، تطبیق نمی‌کرد

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
عکس دکتر شریعتی با آنچه می‌دیدم، تطبیق نمی‌کرد

یک بار قرار شد برای توزیع چای به بند شش برویم. زمانی که در سلول شماره شش بند شش بود و فلاسکش را برای چای بیرون گذاشته بود، در فرصتی که نگهبان از ما دور بود، خودم را به دکتر شریعتی معرفی کردم که او هم مرا شناخت.

به گزارش خبرآنلاینبه نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی، دکتر علی شریعتی نقش مهمی در بازاندیشی مفاهیم دینی و تبیین آن‌ها در قالبی اجتماعی و انقلابی داشت. سخنرانی‌های او در حسینیه ارشاد و کتاب‌هایش، بسیاری از جوانان و دانشجویان را به سمت مبارزه ترغیب می‌کرد.

دکتر شریعتی در سال 1352 توسط ساواک بازداشت شد. او ابتدا به زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری منتقل شد، جایی که شرایط بسیار سختی بر زندانیان سیاسی حاکم بود. هدف رژیم از زندانی کردن او، شکستن روحیه‌اش و جلوگیری از تأثیرگذاری بیش‌تر او بر جامعه بود. دکتر شریعتی در این دوران تحت نظر شدید بود و تلاش‌هایی برای متقاعد کردن او به همکاری با رژیم صورت گرفت.

در این خصوص در خاطرات حسن خامنه‌ای آمده است: در همان بدو ورود متوجه شدم که دکتر علی شریعتی هم در سلول دیگری از همان بند که من زندانی بودم، حضور دارد. چند روز مانده به آغاز سال 1353، فردی به نام احمدرضا کریمی از اعضای سازمان مجاهدین خلق توسط ساواک بازداشت و به زندان کمیته مشترک آورده شده بود. او که دانشجوی رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران بود، به سلول دکتر علی انداخته بودند تا به زعم ساواک بتواند روی دکتر شریعتی کار کند و از ایشان حرف بکشد. مشهور بود که احمدرضا کریمی از زمان دستگیری بیش از سیصد تا چهارصد نفر را لو داده و با ساواک همکاری می‌کند. البته این کار ساواک به‌مثابه آب در هاون کوبیدن بود، چراکه دکتر شریعتی فردی نبود که تحت تأثیر گفتار و رفتار آقای کریمی قرار بگیرد. بعدها شایعات و نقل‌قول‌هایی منتشر شد مبنی بر این‌که کریمی توانسته مطالبی را از شریعتی برای ساواک منتقل کند که البته خود او بعد از پیروزی انقلاب این موارد را تکذیب نمود.

دکتر شریعتی در سلول خودش امکاناتی داشت که دیگر زندانیان از آن بی‌بهره بودند و در کل، ساواک حتی در زندان هم با ایشان محترمانه رفتار می‌کرد. شریعتی در سلول خودش رادیو، تخت و سیگار داشت. حتی به او اجازه داده بودند که کتاب‌های مورد علاقه‌ی خودش را به سلول ببرد. شریعتی زیاد سیگار می‌کشید و همیشه اضافه می‌آورد و مقداری از آن را به سلول‌های دیگر می‌انداخت. خانم پوران شریعت رضوی، همسر دکتر شریعتی، در هر ملاقاتی که به زندان می‌آمد، برای وی مقدار زیادی سیگار می‌آورد.

آن زمان به زندانیان سیگار زر می‌دادند. یادم هست یک مرتبه دکتر شریعتی یک بسته سیگار تاج از دریچه‌ی سلول پنج برای ما پرت کرد و گفت پاکتش را دور بیندازید. ما هم سیگارها را مخفی کردیم و پاکتش را به سطل بزرگ آشغال بند بردیم و زیر آشغال‌ها مخفی کردیم تا مسئولین بازداشتگاه متوجه نشوند. گاهی اوقات آخر شب که به دستشویی می‌رفتیم، دکتر شریعتی را می‌دیدیم که دارد زمین را تی می‌کشد. البته این کار و ظرف شستن و حمل قابلمه‌ها در آن بازداشتگاه مخوف، خود یک امتیازی محسوب می‌شد و به هر زندانی اجازه‌ی تحرک در سطح سلول‌ها و بندها را نمی‌دادند.

در کمیته‌ی مشترک، به افرادی که قدیمی‌تر بودند و به اصطلاح زندان‌بانان به آن‌ها توجیه بودند، امتیازاتی از جمله جارو کشیدن، تی زدن کریدورها و شستن ظرف‌ها داده می‌شد. این برای شخص زندانی خیلی غنیمت بود زیرا می‌توانست آزادانه بین سلول‌ها تردد کند و این تحرک خودش یک ورزشی بود و از آن کسالت یأس‌آور سلول تا حدودی رها می‌شدیم. حمل دیگ غذا نیز یکی دیگر از امتیازاتی بود که در کمیته مشترک برای یک بار نصیب من و آقای توکلی شد. غذا را از طبقه‌ی پایین با قابلمه‌های بزرگ مسی تا طبقه‌ی سوم از روی پله‌ها می‌آوردیم که بسیار سنگین و سخت بود. پس از توزیع غذا توسط نگهبانان، دیگ‌ها را شسته و دوباره به پایین می‌بردیم. این کار، هرچند سخت، آن محیط یکنواخت زندان که آدم دچار بی‌حوصلگی و تنبلی می‌شود، برای ما که جوان بودیم بسیار سرگرم‌کننده به حساب می‌آمد.

هنگام شست‌وشوی ظروف، در ظرف‌های مربا قبل از شست‌وشو چای می‌ریختیم و شیرین می‌کردیم. سپس لیوان‌های پلاستیکی خودمان را پر کرده و کنار می‌گذاشتیم تا خنک شود. چون در وسط روز آب در اختیار نداشتیم، خودش یک شربتی می‌شد که در آن شرایط بسیار گوارا بود. گاهی هم که گرسنه می‌شدیم، نان ساندویچی‌هایی را که از قبل خشک کرده بودیم، با همین شربت‌های چای و مربا می‌خوردیم.

من و آقای توکلی گاهی ظرف‌ها را می‌شستیم و کریدورها را نظافت می‌کردیم. بنابراین ما بسیاری از سلول‌ها و بندها و افراد داخل آن‌ها را می‌دیدیم و در صورتی که نیاز به تبادل اطلاعات بود، آن را به انجام می‌رساندیم. این در حالی بود که دیگر زندانیان به هنگام عبور از راهروها و بندها یا چشمان‌شان پوشیده بود یا روی سرشان بلوزشان را کشیده بودند تا دیگر زندانیان را نبینند و نشناسند. ولی من و آقای توکلی چند بار تا طبقه‌ی همکف رفتیم و دیگ‌های غذا را برای توزیع به طبقات می‌آوردیم. البته نگهبان زندان همیشه با ما بود اما چندان توجهی به ما نداشت.

یک بار قرار شد برای توزیع چای به بند شش برویم. زمانی که در سلول شماره شش بند شش بود و فلاسکش را برای چای بیرون گذاشته بود، در فرصتی که نگهبان از ما دور بود، خودم را به دکتر شریعتی معرفی کردم که او هم مرا شناخت. من دکتر علی شریعتی را تا آن زمان [ندیده بودم] آن‌چه از روی عکس دیده بودم، با آن‌چه اکنون در زندان جلوی خودم می‌دیدم، اصلاً تطبیق نمی‌کرد. او بسیار شکسته و نحیف شده و دائماً سیگار می‌کشید. به نظر مقداری هم عصبی شده بود.

منبع:

خاطرات حسن خامنه‌ای، تدوین محمدرضا سرابندی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1402.

کد خبر 1994569