غم عاشورا تا روز محشر بر دل جهانیان خواهد ماند
اتفاق های عاشورا به حدی عظیم و غم انگیز است که تا روز محشر، غم آن بر دل جهانیان است.
از حضرت زینب (س) نقل شده است که فرمودند: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس (ع) رفتم و دیدم جوانان بنی هاشم به دور ایشان حلقه زده بودم و ایشان مانند شیر ضرغام با آن ها سخن می گفتند و به آن ها می فرمودند:«ای برادرانم و ای پسر عموهایم! فردا هنگامی که جنگ شروع شد، نخستین کسانی که به میدان رزم می شتابند، شما باشید تا مردم نگویند: بنی هاشم جمعی را برای یاری خواستند، ولی زندگی خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند.»
جوانان بنی هاشم پاسخ دادند:«ما مطیع فرمان شما هستیم.»
حضرت زینب (س) فرمودند:«از آن جا به خیمه حبیب بن مظاهر رفتم و دیدم با یاران غیر بنی هاشم جلسه مذاکره تشکیل داده اند و به آن ها می گویند:«فردا وقتی که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید و نگذارید که یک نفر از بنی هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنی هاشم، سادات و بزرگان ما هستند.»
اصحاب گفتند:«سخن شما درست است» و به آن وفا کردند.
خواب دیدن امام حسین (ع)
هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین (ع) اندکی خوابید و بیدار شد و به حاضران فرمودند: در خواب دیدم، سگانی به من روی آوردند تا مرا بدرند، در میان آن ها سگی دو رنگ دیدم که از همه بر من سخت تر بود و گمان دارم کُشنده من از میان دشمن، مردی مبتلا به پیسی است، باز در عالم خواب، رسول خدا (ص) را با جمعی از اصحاب دیدم که فرمودند:«ای پسرم من، تو شهید آل محمد هستی و اهل آسمان ها و صفیح اعلی از آمدن تو شادی می کنند و امشب، افطار تو در نزد من باشد، تأخیر مکن، این فرشته ای است که از آسمان فرود آمد تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزی نگهدارد.»
این خوابی را که دیده ام حاکی است که اجل نزدیک است و بدون شک، هنگام کوچ کردن فرا رسیده است.
صبح عاشورا پس از نماز صبح، امام حسین (ع) یاران خود را برای جنگ به صف کرد و آن ها 32 نفر سواره و 40 نفر پیاده بودند.
درمورد تعداد سپاه امام (ع)، اختلاف بسیار نقل شده است و کمترین عددی که گفته اند 61نفر است و بیشترین عددی که ذکر شده 45 نفر سواره و صد نفر پیاده است.
امام حسین (ع)، زهیر بن قَین را امیر سمت راست لشکر و حبیب بن مظاهر را امیر جانب چپ لشکر قرار دادند و پرچم جنگ را به دست برادرشان حضرت عباس (ع) سپردند و خود و بنی هاشم در قلب لشکر قرار گرفتند و خیمه ها را پشت سر خود قرار دادند، اطراف خیمه ها را قبل از آن، خندق کنده و پر از هیزم و چوب کرده بودند و آتش زدند از بیم آن که دشمن از پشت سرشان نیایند.
از آن سو عمر سعد، لشکر خود را به سمت راست هدایت کرد و با همراهان خود به سوی امام حسین (ع) آمد و در سمت راست لشکرش، عمروبن حجاج بود و در جانب چپ، شمر بن ذی الجوشن بود و عروه بن قیس فرمانده سواران و شبث بن ربعی امیر پیادگان و پرچم را به دست غلامش «درید» داد.
جمعی از دشمنان نزدیک آمدند و اسب های خود را در اطراف خیمه ها به جولان درآوردند و آن خندق را پشت خیمه ها و آتش را که در آن شعله ور بود دیدند، شمر با آواز بلند گفت: ای حسین، قبل از آتش دوزخ، به آتش دنیا شتاب کرده ای.
امام (ع) فرمودند: ای پسر زن بزچران، تو به آتش افروخته دوزخ سزاوارتر هستی.
مسلم بن عوسجه خواست شمر را هدف تیر قرار دهد، امام (ع)، او را از این کار منصرف کردند.
مسلم عرض کرد: اجازه دهید او را بزنم. زیرا او شخصی فاسق و از دشمنان و از ستمگران بزرگ است و اکنون خداوند کُشتن او را برای ما آسان کرده است و امام حسین (ع) فرمودند:«او را نزن. زیرا من خوش ندارم آغازگر جنگ باشم.»
در این موقع، امام حسین (ع) شتر خود را خواستند و سوار بر آن شدند و خطبه ای خواندند که به عنوان خطبه اول آن حضرت در عاشورا یاد می شود و در آن خطبه، موعظه کردند و خود را معرفی نمودند و از آن جمله فرمودند: آیا این سخن پیامبر (ص) به شما نرسیده است که فرمودند:«حسن و حسین (ع)، دو آقای جوانان بهشت هستند.»
اگر می گویید دروغ می گویم، همانا در میان شما کسانی مانند جابربن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم و انس بن مالک هستند، بروید و از آن ها بپرسید تا به شما آگاهی دهند که این گفتار را از پیامبر (ص) درباره من و برادرم شنیده اند، آیا این گفتار، شما را از ریختن خون من جلوگیری نمی کند؟
شمر گفت: او (حسین علیه السلام) خدا را تنها با زبان می پرستد. اگر بدانم چه می گوید؟
حبیب بن مظاهر فریاد زد:
«سوگند به خدا من تو را می نگرم که تو تنها خدا را با زبان، آن هم هفتاد زبان می پرستی.»(یعنی سراسر وجودت نفاق است) و من گواهی می دهم که تو نمی دانی امام حسین (ع) چه می گوید و قلب تو تیره و مهر زده شده است.»
و پس از گفت و گوی دیگر، لشکر دشمن حمله را شروع کردند و وقتی که حُر بن یزید ریاحی، دید جریان به جنگ انجامید، بی درنگ خود را کنار کشید.
عمر سعد به پرچمدار خود رو کرد و فریاد زد: ای درید! پرچم را از نزدیک بیاور، سپس تیری به کمان گذاشت و به سوی لشکر امام حسین (ع) پرتاب نمود و گفت: گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر رها کردم و به دنبال او لشکر، تیرها را رها کردند و جنگ شروع شد و پس از جنگ تن به تن چند نفر، حمله دست جمعی شروع شد و از دو طرف گروهی کشته شدند و به قول بعضی در همین حمله اولی، پنجاه نفر از اصحاب امام حسین (ع) به شهادت رسیدند و پس از حمله های دو نفری و سه نفری و چهارنفری، بنا شد که یاران امام حسین (ع) فرد فرد به میدان جنگ بروند.
باشگاه خبرنگاران جوان فرهنگی هنری قرآن و عترت