فرازی از زندگی سردار شهید هرمزپور / توصیف جالب فرمانده لشکر فجر از شهید کهگیلویه و بویراحمدی + تصاویر
فرمانده لشکر فجر میگفت: سه محور در محدوده فرماندهی بنده قرار داشت، خطرناکترین محور خط پدافندی را به شهید هرمزپور و بچههای کهگیلویه و بویراحمد دادم و دیگر خیالم راحت شد.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صبح زاگرس سردار شهید جواد هرمزپور در سال 1332 در خانواده ای محروم برخاسته از روستایی محروم در میان روستاهای شهرستان بویراحمد به نام کالوس دیده به جهان گشود. رفتار و درس و زندگی و علاقه فطری به مکتب را در میان خانواده ساده روستائی خود کسب نمود.
در گفته هایش صداقت و یقین توجه به محرومین عصیان زده هویدا بود با ستم و ستمگری و شکلهای خاص آن در جامعه ستمزده عشایری به شدت در ستیز بود. همزمان با تشکیل سپاه پاسداران این نهاد برخاسته از درون محرومان به آنجا روی آورد و از اولین پاسدارانی بود که در سخت ترین شرایط افتخار یافت لباس مقدس سپاه را بر تن کرده و به علت علاقه شدیدش به اسلام و روحانیت از همان اوایل در مبارزه با ضدانقلاب و منافقین لحظه ای آرام نگرفت.
پس از آغاز توطئه های ضدانقلاب در غرب کشور بدون لحظه ای درنگ برای مبارزه جهت تداوم انقلاب اسلامی روانه کردستان گردید و هنوز زجرها و خستکی جسمی ایشان رفع نشده بود که مملکت اسلامی مان از سوی رژیم افلقی صدام مورد تهاجم قرار گرفت و او که قلبش لبریز از عشق به خدا و امام بود به یاری رزمندگان در جنوب شتافت.
تقوا و وارستگی او در طول خدمت در سپاه زبانزد خاص و عام بود. رشادت و جرأت در تصمیم او سایه ای از روحیه مکتب صلابت حسین بن علی (ع) سرور آزادگان و یاور محرومان بود.
شهید جواد هرمزپور در جبهه های نبرد حق علیه باطل با رشادتی زایدالوصف و به یادماندنی در عملیات های متعددی که اکثرا مسئولیت فرماندهی یکی از گردان های عملیاتی بر عهده ایشان بود شرکت نمود و همواره به علت صداقت و شجاعت سمت فرماندهی و رهبری عملیات را به عهده داشت. و چندین بار از جمله در عملیات فتح المبین به سختی مجروح گردید و هنوز زخم های پرعمقش شفا نیافته خود را جهت عملیاتهای بعدی آماده می نمود.
هیچ گاه اسیر منافع شخصی و هوای نفسانی خود نگردید. حیف که زبان در وصف نیکویی هایش قاصر و قلم شکسته است.
سرانجام (مین) این تله مرگ آفرین دشمن در تاریخ 1362/6/27 در زبیدات عراق هنگامی که سمت فرماندهی عملیات تیپ فاطمه زهرا (س) را به عهده داشت در کام خود بلعید و او را در راستای هدف پربارش و در جوار مرکب سالار شهیدان اباعبدالله الحسین یعنی درجه رفیع شهادت قرار داد و این چنین به آرزویش دست یافت. راهش مستدام و روحش شاد باد. با هم این دعای پراخلاص و سرشار ازعشق او را تکرار می کنیم. (خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما). دل نوشته فرزند این شهید والامقام به مناسبت 27شهریور سالروز شهادت سردارشهید جواد هرمزپور در زیر آمده است؛
برای من، پدر یعنی در و دیوارهای گلی سرزمینم کالوس، که بر هر گوشه اش جمله ای از وصیت نامه اش را با خطی زیبا آنچنان که نگاه هر بیننده ای را جلب کند، نوشته بودند.
برای من، پدر یعنی سبزپوشان سرو قامتی که بر گوشه ای از لباسشان، عکس کوچکی از "امام" و در گوشه دیگر، آرم "سپاه پاسداران" حک شده بود. برای من پدر یعنی مادری که هر گاه روضه دست بریده "جواد هرمزپور" را روایت میکند، صدای شکستن قلب آسمان را میشنوم. برای من، پدر یعنی مادر بزرگی که سوز گریه هایش، تداعی کننده سوز ناله های ام البنین در غم هجرت عباس بود. برای من پدر یعنی پدربزرگی که دنا با همه عظمتش، در برابر ابهت و وقار او، تعظیم میکرد. برای من پدر یعنی گلزار شهیدان یاسوج و همان مزار حصر شده در اطراف درختان کاج و سرو با آن قفس آلومینیومی که درون آن قرآن و عکسی از امام بود. برای من پدر یعنی شروه "روی روی"زنان سرزمینم که عرش خدا را به لرزه در آورد. برای من پدر مفهومی به درازای همه تاریخ دارد. از هابیل تا یحیی و از اسماعیل تا حسین و از علی اکبر تا محسن حججی، هر کجا که مجاهدی در راه خدا، سر و دست و تن و جان داده است. خاطرهای از آن شهید والامقام در عملیات طریقالقدس به نقل از سردار نبی رودکی فرمانده لشکر فجر سردار نبی رودکی فرمانده لشکر فجر میگفت، سه محور در محدوده فرماندهی بنده قرار داشت. خطرناکترین محور و معبر خط پدافندی را به شهید هرمزپور و بچههای کهگیلویه و بویراحمد دادم. روزی که این محور را تحویل شهید هرمزپور دادم، دیگر خیالم راحت شد. به شکلی که برای مدت چندین روز توانستم با خیالی راحت به مرخصی بروم و از این بابت دیگر هیچ نگرانی نداشتم. چون فردی قوی، با تدبیر فرماندهی شجاع و توانمند را در سمت فرماندهی تیپ، محور که برایش احساس خطر شدید میکردم گمارده بودم.خاطرهای از آن شهید والامقام در عملیات طریقالقدس نقل میکنند؛ زمانی که فرمانده عملیات گردان عملیاتی بود از ناحیه ران پای راست مورد اصابت تیر قرار گرفته بود به نزد برخی از یاران همرزم آمد و گفت مسأله محرمانهای دارم به شما بگویم.
همرزم شهید میگوید: به ما گفت که زخمی شدهام ولی اگر نیروها بفهمند امکان دارد تضعیف روحیه شوند و ما نیز با وجود اینکه باران به شدت میبارید و هیچ گونه سرپناهی نداشتیم به او اصرار کردیم که آب وارد زخم میشود و برای شما خطرناک است.
شهید جواب میدهد: چگونه وجدان به من اجازه میدهد که به پشت جبهه بروم در حالی که نیروهای اسلام در این جا گرسنه و تشنه و خسته هستند.
همرزم شهید گفت: به هر حال آنجا ماند و تا آخر عملیات حتی غیر از ما کسی نفهمید که ایشان زخمی شده است هر چند از ناحیه زخم احساس درد شدید میکرد ولی تظاهر به سالم بودن میکرد که مبادا کسی از جریان مطلع شود.
وصیت نامه سردار شهید جواد هرمز پور
با درود بیکران به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی (ره) و با سلام به تمامی شهیدان اسلام و راه حق از احد، خندق، خیبر گرفته تا بستان، دزفول، شوش و آبادان رسیده و با سلام به تمامی شهدایی که به دست منافقین در داخل کشور به شهادت رسیدهاند؛ از جمله شهید مظلوم و بزرگوار آیتالله بهشتی و شهیدان باهنر، رجایی، قدوسی، مدنی و دستغیب و همه شهدایی که با خون خود نوشتهاند «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و با سلام به تمامی رزمندگان اسلام که از همهچیز خود، از جان و مال، زن و فرزند، پول و خانه دست کشیدند و آمدهاند جهاد کنند در راه خداوند تبارک و تعالی.
همان طور که آیه قرآن میفرماید: «الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم» ایمان آوردهاید و هجرت کردهاید و جهاد کردهاید در راه خدا با جان و مالهای خود. شماها رستگاران عالمید.
و با سلام به ملت قهرمان، مسلمان و خروشیده ایران که با خون و مال خود انقلاب اسلامی را یاری نموده و از سیل توطئههای دشمنان دور نگاه داشته، سخن خود را آغاز میکنم. سلام بر پدر عزیزم و مادر بسیار مهربانم که مرا خوب تربیت کردند و در راه اسلام به خدا هدیه نمودند و به صاحب اصلیام که همانا خداوند تبارک و تعالی میباشد به سلامتی پس دادند، چون همه ماها امانتی هستیم نزد خدا که هروقت خداوند خواست امانتش را پس میگیرد. آری ما به سوی خداوند بازخواهیم گشت. زیرا که عاشق خدائیم و از خدائیم و خدای خود را شناخته و به یگانگی و عادلی او شهادت دادهایم.خداوند میفرماید: آن کس که مرا طلب کند میشناسد، و آنکس که مرا شناخت، دوستم میدارد، و آنکس که دوستم داشت، به من عشق میورزد، آنکس که به من عشق ورزید، دوستش میدارم، و آنکس که دوستش داشتم، میکشمش و آنکس را که کشتم، خودم خون بهایش میباشم.
آری پدرم، مادرم، برادرانم، خواهرانم، همسرم و فرزند عزیزم مهدی جان، اقوام، خویشان، دوستان، اگر من شهید شدم ناراحت نشوید. خودتان را به اسلام هرچه نزدیکتر کنید. رهبر انقلاب را دعا کنید. علمای بزرگ را دعا کنید. روحانیون را پشتیبان باشید. ولایتفقیه را ولایت پیغمبر اکرم (ص) بدانید. دعا کنید تا خداوند فرج آقا امام زمان (عج) را نزدیکتر بگرداند و تا انقلاب مهدی امام خمینی را برای ما نگهدارد. برای ناامیدی هرچه بیشتر منافقین وقتی پیکر گناهکارم را به دوش گرفته و به گورستان میبرید، دستهایم را از تابوت بیرون بیاورید تا بدانند چیزی با خود نبردهام. چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند کورکورانه کشته نشدهام. لبهایم را نپوشانید تا شاهد سرودن تکبیرم باشند. کفش پروصلهام را روی قبرم بگذارید تا عابرین روستاهایمان شاهد باشند که مستضعفین یاران امام بودهاند.
چشمهای به حدقه رفته و گونههای سختی کشیدهام شاهدی دیگر باشد برای آنهایی که کنار قبرم نشستهاند حتی یک ذره تعریف و تمجید ننمائید تا به جسم رنجورم بیشتر نگاه نمایند و محرومیتهایم را بیشتر حس نمایند. بچههای یتیم و دخترهای بیمادر را یواش و ملایم از مرگم خبر نمائید تا قلبشان اندوهگین نگردد. به کنار جوی آب و چشمه سارهای دیارمان بروید و به آنها بگوئید زمانی که درون آب قشنگ و زلالتان ادای غسل مینمودم، بر تمیز بودنم گواهی دهند.
من کوچکتر از آنم که بتوانم برای ملت پیام بفرستم. همان طوری که اماممان فرمودند که ملت در صحنه هستند و در صحنه بودن خود را نشان دادید این چند کلمه را بپذیرید. ما انقلاب نکردیم برای شکم. منظورم این است که اگر کمبودی باشد از نظر اقتصادی تحمل کنید. دولت را تضعیف نکنید. تضعیف دولت، تضعیف امام است. تضعیف امام، تضعیف اسلام است.
نگذارید که دشمنان داخلی و خارجی بین شما نفوذ کنند. روز به روز وحدت خودتان را حفظ کنید که ما پیروزیم. به معلمان مسلمان و متعهد همان طوری که امام فرمودند مدرسه سنگر است، سنگرها را حفظ کنید. شما معلمان عزیز امید کشور هستید. سرنوشت این بچههای معصوم به دست شماست. امیدوارم که خداوند این توان را به شما معلمان عزیز بدهد که این بچهها را در جهت اسلام تربیت کنید و تربیت شماست که کشور را از وابستگی فرهنگی نجات میدهد.
وصیت دیگرم به ادارههای دولتی این است که مردم را اذیت نکنید و خود را خدمتگزار به این اسلام و مردم بدانید. از کشاورزان و دامداران عزیز میخواهم که در کار خود جدیت بیشتری به خرج بدهند و تولید را به هر قیمت افزایش بدهند تا از وابستگی اقتصادی نجات پیدا کنند. از بازاریان عزیز میخواهم که آن مردم دور افتاده و بیچاره را در حقشان انفاق کنند، گرانفروشی نکنند. چون ما باید حیات اخروی داشته باشیم نه دنیوی.
در آخر از همه ملت میخواهم که پشتیبانی خودتان از امام امت خمینی کبیر و روحانیون متعهد و دیگر نهادهای انقلاب اسلامی را حفظ کنید و در صحنه بودنتان را عملا نشان دهید و بچههایتان را باز ندارید تا اسلام هر وقت احتیاج به جوان داشت، بسیج شوند. در ضمن از سپاه میخواهم که پسرم مهدی را زیر چتر فرهنگی خود بگیرد تا در آینده ادامه دهنده راه پدرش باشد.
صحبت های مرضیه هرمزپور فرزند این شهید بزرگوار در مورد پدرش در زیر آمده است؛
فرزند سردار شهید جواد هرمزپور (فرمانده تیپ فاطمه الزهرا (س)) گفت: از مسئولان انتظار داریم که برای حفظ ارزشهای اسلام، انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و پیروی از ولایت فقیه تلاش کنند.
مرضیه هرمزپور افزود: تلاش مسئولان و مردم در زمینه ترویج و حفظ فرهنگ ایثار و شهادت خوب بوده اما آن طور که باید، انتظارات برآورده نشده است.
وی اظهار کرد: به نقل از دیگران شنیدم که گفتند شهید زمانی خیلی کم به مرخصی میآمد و زمانی که در مرخصی به سر میبرد، فعالیتهای اجتماعی، سرکشی به خانوادههای شهدا، بسیجیان و رزمندگان انجام میداد و مشکلات آنها را میپرسید. خانوادهای از شهید پرسید که شما در جبهه چه کاری انجام میدهید که کمتر به مرخصی میآیید؟ شهید پاسخ داد: من سرباز کوچکی در خدمت نظام مقدس جمهوری هستم. این در حالی بود که خانوادهها ایشان را نمیشناختند، اما بعد متوجه شدند که در جبهه فرمانده هستند.
شهید دو فرزند دختر و پسر دارد که مهدی دانشجوی پزشکی متخصص اعصاب و روان و بنده دانشجوی کارشناسی ارشد در رشته زیست شناسی هستم.
سخن گفتن در مورد شخصیتی که ابعاد وجودیش برای دوستان و اطرافیان ناشناخته مانده، بسیار سخت است.
انتهای پیام /