«مائوئیسم»؛ پیوند مارکسیسملنینیسم با سنت چینی
مائو معتقد بود وظیفه اصلی انقلاب چین جنگ رهاییبخش ملی علیه استیلاگران ژاپنی و امپریالیستهای غربی است و این جنگ را باید با انقلابی دموکراتیک علیه بزرگمالکان فئودالِ چین پیوند زد.
عصر ایران - مائوئیسم (Maoism) به اندیشهها و نظریههای سیاسی مائوتسهتونگ بنیانگذار جمهوری خلق چین اطلاق میشود. مائوئیسم در واقع کوششی بود برای پیوندزدن مارکسیسملنینیسم به سنتهای چینی. به همین دلیل در چین آن را مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم مینامیدند.
مائو معتقد بود وظیفه اصلی انقلاب چین جنگ رهاییبخش ملی علیه استیلاگران ژاپنی و امپریالیستهای غربی است و این جنگ را باید با انقلابی دموکراتیک علیه بزرگمالکان فئودالِ چین پیوند زد.
منظور او از انقلاب دموکراتیک، "انقلاب اجتماعی" بود که باید "طبقه حاکم" را سرنگون میکرد. یعنی چیزی بیش از "انقلاب سیاسی"، که "هیأت حاکمه" را سرنگون میکند.
مائو معتقد به رابطه تنگاتنگ میان روشهای سیاسی و نظامی در انقلاب چین بود؛ و قدرت را ناشی از لوله تفنگ میدانست. او مناطق روستایی را پایگاه و روستاییان را پایه انقلاب چین محسوب میکرد.
به همین دلیل نوعی ضدیت با "شهر" و فرهنگ شهری" در مائوئیسم وجود داشت که بعدها در حکومت پلپوت در کامبوج به شکل جنونآمیزی متجلی شد. پلپوت یک مارکسیست مائوئیست بود.
مائو توجه چپگرایان جهان را به "تضادها در سوسیالیسم" جلب کرد و در سال 1956 گفت:
«برخلاف ایدئولوژی شوروی که از وحدت اخلاقی - سیاسی در سوسیالیسم سخن میگوید، "تضاد" یک قانون عمومی تحول به شمار میرود و در مرحله سوسیالیستی نیز ادامه خواهد یافت. در این رهگذر دو نوع تضاد از یکدیگر تمیز داده میشود: یکی تضادهای آشتیناپذیر که تضادهای میان خلق و دشمنان آن است؛ و دیگری تضادهای آشتیپذیر و تحولات سوسیالیستی است.»
او معتقد بود که تضادهای موجود در سوسیالیسم باید از راه بحثها و سخنرانیهای عمومی فیصله یابد. به همین دلیل او شعار "بگذار صد گل بشکفد" را روش درستی برای حل تضادها میدانست؛ و میگفت صاحبان عقاید نادرست باید به یاری برهان مجاب شوند.
با این حال "سیاست صد گل" چیزی بیش از یک ادعا نبود و چین تحت حاکمیت مائو مطابق این سیاست عمل نکرد. آزادی بیان در چین مائوئیست، حتی برای همفکران مائو هم بسیار محدود بود؛ به نحوی که دنگ شیائوپنگ، رهبر چین در دوران پس از مائو، به دلیل نظراتش چندین سال مغضوب بود و عملا از پکن به مناطق دورتر تبعید شد.
مائو با سلطه حزب کمونیست شوروی بر سایر احزاب کمونیست در سراسر جهان مخالف بود و همکاری نزدیک اردوگاه سوسیالیستی را، که خواسته کرملین بود، رد میکرد و خواستار برابری حقوق در مناسبات بر اساس احترام به تمامیت ارضی، حاکمیت و استقلال و عدم مداخله کشورهای کمونیستی در امور یکدیگر بود.
نظریه جنگ چریکی در کشورهای تحت استعمار با حمایت تودههای دهقانی، از تجویزهای مائوئیسم برای مارکسیستهای کشورهای همسو با غرب بود. چریکهای فدایی خلق در پایان دهه 1340، کوشیدند این تز مائو را در سیاهکل عملی سازند ولی تلاش آنها به جایی نرسید.
اعتقاد به "نظم سوسیالیستی" در چین، از دیگر اصول مائوئیسم بود. تحقق چنین نظمی از نظر مائو، با "آزادی محدود مردم" امکانپذیر بود.
مائو دیکتاتوری پرولتاریا را "دیکتاتوری دموکراتیک خلق" مینامید که با رهبری طبقه کارگر حمایت از اتحاد میان کارگران و دهقانان به پیش میرود. مفهوم مناقض "دیکتاتوری دموکراتیک" در اندیشه مائو، مصداقی از لوث کردن مفاهیم به شیوه مارکسیستی بود.
مارکسیستها، چه لنینیست چه مائوئیست، هر چه را که نامطلوب میدانست، با یک پسوند "بورژوایی" لوث میکردند. مثلا از "دموکراسی بورژوایی"، "علم بورژوایی" و "اخلاق بورژوایی" دم میزدند. از سوی دیگر هر چه را مطلوب میدانستند، با یک پسوند "دموکراتیک" تطهیر میکردند. مثل "دیکتاتوری دموکراتیک" یا سانترالیسم (مرکزگرایی) دموکراتیک.
مردود شمردن نظریه روسها درباره "همزیستی مسالمتآمیز" از دیگر اصول مائوئیسم بود که البته در دهه 1970، یعنی زمانی که خود مائو هنوز زنده بود، با برقراری روابط آمریکا و چین نقض شد.
در واقع مائو تا قبل از پذیرش همزیستی مسالمتآمیز، همانند تروتسکی مدافع "انقلاب دائمی" در سراسر جهان علیه پایگاههای کاپیتالیسم بود.
پیدایش مائوئیسم در چین تا حد زیادی محصول پارهای وقایع تاریخی در این کشور بود. وقایعی نظیر جنگ داخلی از 1928 تا 1934، جنگ همزمان دو نیروی متضاد یعنی کمونیستها و ملیگرایان، با ارتش ژاپن، راهپیمایی تاریخیِ 35-1934، وقوع مجدد جنگ داخلی در 1946 و نهایتا پیروزی کمونیستها در 1949.
مائو رهبر کمونیستها در جنگ داخلی بود و اگر تصادفا کشته میشد، بسیار محتمل بود ایدئولوژی مائوئیسم در چین شکل نگیرد و ایدئولوژی مارکسیستی دیگری به جای مائوئیسم سر بر آورد.
از تحولات سیاسی مائوئیستی در دوران پس از انقلاب چین (1949) میتوان به موارد مهم زیر اشاره کرد:
برنامه پیشرفت بزرگ و تاسیس کمونها (1958) که منجر به قحطی بزرگ در چین شد و طی چهار سال حدود 55 میلیون نفر را به کام مرگ فرستاد. البته طبق آمار رسمی دولت چین، منتشره در سال 1982، تعداد قربانیان 15 میلیون نفر بوده.
تقابل با شوروی برای رهبری جهان کمونیسم
انقلاب فرهنگی (1967)
مبارزه بین تکنوکراتها و ایدئولوگها (به رهبری مائو) در حکومت کمونیستی چین
کمونیستهای تکنوکرات، حداقلی از عقلانیت سیاسی و اقتصادی را داشتند و به همین دلیل با تندرویهای ایدئولوژیک مائو و طرفداران افراطیاش، به شکل زیرپوستی مخالف بودند و همین دینامیسم تنش درونی در سیستم سیاسی چین کمونیستی بود. تنشی که نهایتا پس از مرگ مائو با پیروزی تکنوکراتها به پایان رسید.
تماشاخانه