ماجرای یک عکس جنگی | 10 پاکت سیگار کشیدم تا این عکس را چاپ کردم
امیر لطفیان میگوید: به محافظ آقای خامنهای گفتم از پشت کمر بند مرا بگیر، اگر بخواهم کاری کنم سریع من را میکشی دیگه. تأکید هم کردم حرکتم بدی باید دوباره بگیرم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، امیر لطفیان از جمله افرادی بود که در هشت سال جنگ تحمیلی حضور داشت اما سلاحش با دیگر رزمندگان متفاومت بود. لطفیان با دوربین عکاسی اش لحظاتی از دفاع مقدس را ثبت کرده که حالا امروز جزو اسنادی است که از طلاییترین روزهای تاریخ معاصر کشورمان به یادگار مانده است. او خاطره یکی از ماندگارترین عکاسیهایش را اینطور روایت می کند:
آقای خامنهای زمانی که رئیس جمهور بودند آمدند در محیط باز فرودگاه از رژه 5 لشکر مسلح که تا آن موقع بیسابقه بود سان ببینند. تشریفات و بازجوییها کاملا برقرار بود و آقای آهنگران هم مشغول خواندن نوحه بود. آن لحظه با خودم فکر کردم یک عکس پانوراما بگیرم. الان دوربینهایی است که با بهترین کیفیت تصویر پانوراما را ثبت میکند اما آن وقت ها چنین چیزی نبود. با خودم فکر کردم چگونه یک خط فرضی داشته باشم و چطور این تصویر باید برش بخورد؟
به محافظ آقا گفتم: می خواهم پشت سر ایشان بمانم و عکس بگیرم. این درخواست را در دورانی داشتم که محافظ شخصیتها میگفتند: اگر کسی نزدیک شد هر کاری که میتوانید بکنید تا دور شود.
البته قبلش آقای آهنگران را واسطه کردم که او هم گفت: خیلی کار سختیه! گفتم: می دانم ولی عکسی می گیرم که حداقل در تاریخ همدان ماندگار باشد. وقتی خودم به محافظ گفتم، گفت: اصلا! اصلا! گفتم: ببین تو از پشت کمر بند مرا بگیر، اگر بخواهم کاری کنم تو سریع من را می کشی دیگه. تأکید هم کردم که یک فریم نیست، اگر حرکتم بدی باید دوباره بگیرم. بالاخره قبول کرد و من نزدیک به هفت فریم عکاسی کردم.
دو شبانه روز طول کشید تا آن را چاپ کنم. دقیقا دو روز در لابراتوار ماندم و به هیچ کسی هم نگفتم چه اتفاقی دارد می افتد. در این مدت حدود ده پاکت سیگار کشیدم از بس به وجد می آمدم و ذوق می کردم. یکی از بچهها شیطنت کرده بود و زودتر به آقای صوفی گفته بود. آقای صوفی مدیر کل ارشاد ما در همدان وقتی فهمید گفت اجازه بده این عکس را منتشر کنیم.
آخرین خواسته شهید امنیت که در گوش مادرش گفتاکبر عالمی را حتما می شناسید او از اساتید برجسته است و من شاگردش بودم. این عکس را به عنوان کار پایان ترمم ارائه کردم به او. تنها کسی که نمره بیست گرفت من بودم. آقای عالمی گفت: فقط برای این 20 گرفتی چون حضور ذهن داشتی برای ثبت این عکس. بعد پرسید چطور این عکس را گرفتی؟ گفتم: فکر کنید در شرایطی گرفتم که یکی هم کمربندم را گرفته و دائم می گوید: تمومش کن! تمومش کن!
برای او توضیح دادم که جایم را عوض نمیکردم فقط سر دوربین را به اندازه ذهن خودم تغییر میدادم که این کار بسیار کار سختی بود، شاید الان با شرایط آن وقت امکان گرفتن چنین عکسی نباشد.
شاید الان کسی نپرسد عکاس این عکس چه کسی است ولی این تصویر یک تصویر متفاوت است و به نظرم میتواند جزء خلاقیتهای فردی حساب شود.