مرتضی کیوان؛ گنجشکی که پرید...
اختصاص «یک چهره - یک روایت» به او نه به خاطر وجه سیاسی قضیه که در پاسداشت نگاه انسانی و رفاقتمدار آن روزگار است...
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - «ظاهرش عادی بود. قدش از متوسط اندکی کوتاهتر بود. با قدمهای تند راه میرفت. موی خرمایی موجداری داشت که به دقت به عقب شانه میکرد. عکسهای قدیمش نشان میدهد که قبلا فرقش را از وسط باز میکرده و به مویش روغن میزده. این هم مثل کروات رنگی از آن چیزهایی بود که بعدا کنار گذاشته بود.
چشم و ابروی گیرایی داشت. پشا چشمش ورم دار و ابرویش کمانی و کشیده بود؛ کاملترین ابرویی که من دیده بودم. همیشه فکر میکردم اگر دختر بود لازم نبود حتی یک مو از زیرابرویش بردارد. بینی اش کشیده ولی کوفته بود. پشت لب بلندی داشت که به سبیل باریکی آراسته بود. دو تا دندان جلوش کمی روی هم سوار شده بود و شاید به همین علت، حرف سین را کمی بچه گانه تلفظ می کرد. آدم، خیلی زود با قیافهاش، اخت میشد و او هم خیلی زود، سر شوخی را باز میکرد.
همیشه یک قلم خودنویس خوب با جوهر سبز و مقداری یادداشت توی جیب بغلش داشت. این یادداشتها را از لای کتابها و مجلهها و حتی روزنامه ها برمی داشت. از هر نکته عجیب یا مضحکی که به چشمش میخورد.
ما معمولا همدیگر را توی کافهها می دیدیم و همین که مینشست یادداشتهایش را درمیاورد و روی میز میریخت. اسم این یادداشتها " گنجشکهای کیوانیه" بود و همه ما برای دیدن آخرین گنجشکها بیتاب بودیم. بعضی از این گنجشکها را عینا از توی مجلهها میبرید و لای کتابچه بغلیاش میگذاشت.... او در واقع اولین ویراستار ایران بود... بعد از کودتای 28 مرداد من و دوستانم دستگیر شدیم و ما را برای محاکمه مجدد از آبادان به لشکر دو زرهی تهران آوردند و همه به حبس های سنگین محکوم شده بودیم. 6 نفر دریک سلول افتادیم و شروع کردیم به وارسی دیوار سلول. یک خط اشنا را شناختم: مرتضی کیوان 26/7/ 1334 واین که میگویم مربوط به پاییز 1334 است یعنی درست یک سال بعد از اعدام مرتضی. چون او را سحرگاه 27 مهر 1333 در همان لشگر زرهی اعدام کردند. همان خط روی دیوار را روی دیواره یک لیوان لعابی دسته دار نخودی رنگ با مداد کپی هم دیدم که نوشته بود: درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست رازدار خلق اگر باشی همیشه زندهای...»
اینها را نجف دریابندری در گفت و گو با ناصر حریری در کتاب «یک گفت و گو» - نشر کارنامه - درباره مرتضی کیوان گفته است. هم او که با شعری از احمد شاملو جاودانه شد: «نه به خاطر سنگفرشی که مرا به تو میرساند نه به خاطر شاهراههای دوردست به خاطر ناودان، هنگامی که می بارد به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک به خاطر جار بلند ابر در آسمان بزرگ آرام
به خاطر تو به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند به یاد آر عموهایت را میگویم، از مرتضی سخن می گویم...» با این که نظامی نبود چون به چند افسر فراری ارتش پناه داده بود او نیز همراه آن افسران محاکمه و به اعدام محکوم و صبح 27 مهر 1333 تیرباران شد.
درست است که سابقه همکاری با حزب توده را داشت اما تودهای به مفهومی که دیگران بودند، نبود وبیشتر روزنامهنگار بود. این ادعا هم با مجلات غیر حزبی که با آنها همکاری داشت روشن میشود و هم از همکاری با دولت ملی دکتر مصدق. به خاطرات دریابندری و شعر شاملو اشاره شد. اما تأثیر مرتضی کیوان تنها بر این دو نبود. او که به لحاظ سن وسال چند سالی از دوستان خود بزرگتر بود چنان تأثیری بر چهرههای شاخص آن روزگار گذاشت که هر یک در سوگ او نوشتند و سرودند: از سیاوش کسرایی وهوشنگ ابتهاج تا مصطفی فرزانه و خود نیما البته. مرتضی کیوان، بیش از آن که سیاسی و حزبی باشد ادبی و فرهنگی بود و اگرچه در رسانههای رسمی حتی بعد انقلاب از او یاد نشد اما شعر شاملو و همسر وفاداری که تمام عمر خود را وقف کتابداری کرد و به "مادر کتابداری ایران" شهرت یافت نام مرتضی کیوان را زنده نگاه داشتند.
پوراندخت سلطانی و او درست 4 ماه قبل از اعدام کیوان در 27 خرداد 1333 ازدواج میکنند:
«سال بد، سال باد، سال اشک، سال شک... سال پست، سال درد، سال عزا، سال اشک پوری، سال مرگ مرتضی» روایت همین رنج است. چرا که پوری هم خود به زندان میافتد اما پس از مرگ مرتضی آزاد میشود. عروس جوان اما به سرعت درهم شکسته و خسته و به بیماری سل مبتلا شده بود و با لباس عزا برای درمان به انگلستان میرود. در لندن درمان میشود اما مرتضایی نبود که بازگردد. میماند و در کمبریج در رشته ادبیات انگلیسی درس میخواند و پس از 8 سال زندگی در اروپا به ایران برمیگردد. چون مجال تدریس نداشت در کتابخانه بانک مرکزی به کار کتاب داری میپردازد و در ضمن کار، کتاب «هنر عشقورزیدن» نوشتهی اریک فروم را ترجمه میکند که با استقبالی بیمانند روبرو میشود. چنان شیفته کتابداری میشود که تا پایان عمر زندگی خود را وقف کتاب و کتابخانه و کتابداری میکند تا جایی که لقب مادر کتابداری نوین ایران می گیرد در حالی که از نام وی یاد مرتضی کیوان لحظه ای غافل نبود. نام مرتضی کیوان درست دو ماه بعد از پیروزی انقلاب و در 22 فروردین 1358 هم تازه شد. روزی که 11 نفر از سران رژیم پهلوی اعدام شدند و یکی از آنان سرتیپ مجیدی رییس دادگاه بدوی افسران حزب توده بود که البته بیشتر به خاطر حکم اعدام رهبران فداییان اسلام محکوم شد نه دادگاه بدوی افسران. حکم مرتضی کیوان البته در پی تشکیل دادگاه تجدید نظر سران سازمان نظامی حزب توده به ریاست سرلشگر منصور مزینی و دادستانی سرتیپ امیرحسین آزموده اجرا شد همراه با 10 نظامی: سرهنگ محمدعلی مبشری، سرهنگ عزتالله سیامک، سرگرد هوشنگ وزیریان، ستوان یکم عباس افراخته، سروان نورالله شفا، حسین سبزواری، سرهنگ نعمت الله عزیزی نمینی، سرگرد نصراله عطارد، سروان نظام الدین مدنی، ستوان یکم اسلامی، سروان واعظ قائمی و مهندس مرتضی کیوان و در گزارش این محاکمه نیز بر غیر نظامی بودن کیوان تأکید می شود اگرچه بعدتر گفته شد او در حال گذراندن سربازی بوده حال آن که متولد 1300 بود و در آن زمان 33 سال داشته است. اگرچه دو تن از اعضای این گروه که به خاطر سرهنگ سیامک به گروه سیامک نیز شهرت یافته بود بهانه ترانه عاشقانه «مرا ببوس» هم شدند اما حضور مرتضی کیوان در جمع آنان وجه شاعرانهای داد و انتساب به حزب توده آنان را نزد مردم منفور نساخت. چرا که در آن زمان چهرههای شاخص ادبی با این حزب مراوده داشتند اگرچه غالب آنان بعدتر راه خود را جدا کردند و هر چند بعدتر اصطلاح «توده نفتی» رایج شد و توده ای بودن و مصدقی بودن غیر قابل جمع به نظر می رسید اما مرتضی کیوان هم دوستدار مصدق بود. مهدی اخوان ثالث نیز که به اتهام همکاری با حزب توده بازداشت شد در همان زندان شعری در وصف مصدق سرود و خود بعدها گفت: «این شعر را [تسلی و سلام] برای زندهیاد دکتر مصدق گفتهام. در آن وقت ها در سال 35 نمیشد اسم مصدق را ببری؛ این بود که بالای شعر نوشتم: برای پیرمحمد احمدآبادی.
من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریبا محکوم کرده بودند.
وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری میبردند، او [دکتر مصدق] را میدیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانهای به تنهایی راه می رفت و قدم می زد؛ مثل شیری درون قفس. بعدها این شعر را برایش گفتم:
دیدی دلا که یار نیامد؟
گرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپای
و آن صبح زرنگار نیامد...» اختصاص «یک چهره - یک روایت» به مرتضی کیوان اما نه به خاطر وجه سیاسی قضیه که در پاسداشت نگاه انسانی و رفاقتمدار آن روزگار است. چرا که جامعه ما روز به روز از ارزشهای انسانی تهیتر و پولزده تر و مادیتر می شود و هر چند هنوز به تلخی مراد فرهادپور نمی توانم از «اجتماع حشرات دچار حرص و هراس» بگویم اما خوب است با مرتضی کیوان آشناتر شویم تا فراموش نکنیم در این خاک چه انسان هایی با نگاه انسانی زیستند و مردند و اگر هم روایت همفکران او را نمی پذیریم زنده یاد پوری سلطانی را کافی بدانیم که خاطره عشق او سبب شد قریب 60 سال را با یاد او سپری کند.
لینک کوتاه: asriran.com/003OLs