من پزشکم اما حق مادری ندارم!/ کورسوی امید پزشکان مادر در اجرای ماده 27 برای پزشکان متخصص
مادران باردار شرایط ویژهای دارند و کمتر به آنها سخت گرفته میشود، اما بعضا دیده شده که بارداری یک پزشک، نه تنها اهمیتی برای مسئولان بیمارستان و درمانگاهها ندارد، بلکه در بسیاری از رشتههای تخصصی، قبل از شروع دوره، اساتید اخطار میدهند که حق بارداری ندارید.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از اروم نیوز، در جامعه، مادران باردار شرایط ویژه ای دارند و کمتر به آنها سخت گرفته میشود، اما متاسفانه بارداری یک پزشک، نه تنها اهمیتی برای مسئولان بیمارستان و درمانگاه ها ندارد، بلکه در بسیاری از رشته های تخصصی، قبل از شروع دوره، اساتید اخطار میدهند که حق بارداری ندارید.
بسیاری از مادرانی که در حرفه پزشکی تخصصی فعالیت می کنند به دلیل طرح های سخت دوره تخصص یا باید از حق طبیعی مادر بودن خود چشمپوشی کنند و پزشکی را انتخاب کنند یا باید به اجبار از تخصص خود برای انجام وظایف مادری صرف نظر کنند.
من پزشکم اما حق مادری ندارم
یکی از پزشکانی که خود نیز باردار است و در یک شهرستان محروم مشغول به گذراندن دوره طرح تخصص خود است، اظهار می کند: ساعت 3 بامداد وضعیت جنین یک مادر باردار را چک میکردم، پاهایم از شدت ورم در کفش هایم جا نمیشد، بوی اتاق زایمان منجر به حالت تهوع ام شده بود، اما فقط مجبورم تحمل کنم، با شدت گرفتن خستگی ام و نور زیاد سالن در نیمه شب، تکان های کودکی که درون شکم داشتم بیشتر و بیشتر میشود، که سعی میکنم آرامش کنم.
وی، با اشاره به سخنان خود نسبت به جنین در شکمش، می افزاید: «پسر قشنگم میدونم دیر وقته و دوست داری استراحت کنی ولی من باید به این مادر کمک کنم که کوچولوش رو به دنیا بیاره» مامای کشیک با دلسوزی به من زل زده و میگوید: خانم دکتر با این وضع پیش بروید دچار پره ترم لیبر (زایمان زودرس) میشوید چرا که این همه سر پا بودن برای جنین تان خطرناک است.
این پزشک می گوید: خودم خوب میدانم حق با اوست، اما مگر راه دیگری دارم؟ پر از دلشوره و تشویش میشوم، بغضی عجیب در گلویم گره میخورد، دستم را روی شکمم میگذارم «متاسفم که بچه من شدی میدونم من بدترین مادر جهانم نمیتونم خوب مراقبت باشم، من پزشکم اما حق مادری ندارم.
شدت و سختی کار موجب سکته پزشک متخصص شد
یکی دیگر از مادران متخصصی که او نیز دچار سختی های بارداری شده بود، بیان می کند: هفته 32 بارداریم همزمان با تولد دو سالگی پسر اولم بود. دچار پره اکلامپسی (مسمومیت بارداری) شده بودم و فشار خون ام گاهی بالا می رفت، بارداری ام پر خطر محسوب میشد و نیاز به مراقبت ویژه داشتم.
وی، می افزاید: پیک چهارم کرونا در جامعه و بی حالی در من جولان میداد، در درمانگاه شهر محل طرحم کیلومترها دور از عزیزانم مشغول دیدن بیماران بودم، خانم های بارداری که با همسر یا مادرانشان برای ویزیت آمده بودند تنهایی و غربت مرا پررنگ تر میکرد.
این پزشک می گوید: بغضم را فرو خوردم و مشغول ویزیت بیمارانم شدم. بیمار بعدی... از بیمار دهم به بعد احساس درد و فشار در سمت چپ قفسه سینه ام میکردم، تشخیص های افتراقی که به ذهنم میرسید: ضربه پسر دو ساله ام به قفسه سینه، برخورد پای سنگین بیمار دیروز در حال زایمان نوزاد 4 کیلوییش، برخورد به در اتاق عمل و... که بعد از ویزیت 25-26بیمار, بدحال تر شدم، به منشی اعلام کردم توان ادامه ویزیت ندارم اما از پشت در، صدای دعوا و تهدید دلم را به درد آورد: دولت پول مفت برای شما خرج کرده، الان وظیفه داری ما رو ویزیت کنی وگرنه به رییس بیمارستان گزارش میکنیم، به فرمانداری شکایت میکنیم.
وی با اشاره به اینکه بالاجبار ادامه ویزیت را به اورژانسی ها اختصاص دادم، می افزاید: نهایت 30 بیمار را توانستم ویزیت کنم، تنگی نفس و تعریق سرد داشتم، نوار قلب گرفتم و آنزیم چک کردم هردو مثبت بود، بله من باردار "32هفته" با یک کودک دو ساله سکته قلبی کرده بودم باورم نمیشد. قرص نیتروگلیسرین زیرزبانی گذاشتم و به پانسیون رفتم و وسایلم را جمع کردم و با آژانس و نه حتی آمبولانس به مرکز استان رفتم و در ccu بستری شدم و یک هفته بعد مجبور شدم مجدد در شهر محل طرحم حاضر شوم تا به کارم ادامه دهم.
پزشکی که همراه با دخترش طبابت می کند
مشکلات مادران متخصص تمامی ندارد و بر خلاف اسم بزرگی که عنوان یک پزشک و جایگاه او در جامعه دارد، سختی ها و مصائب فراوانی دارد. یکی دیگر از مادران متخصص از سختی های طبابت در دوره تخصص خود می گوید: همیشه آرزو داشتم دختری داشته باشم، برایش پیراهن عروسکی بخرم، موهایش را شانه بزنم و برایش گیس ببافم، بنشینم کنارش، برایش شعر بخوانم و زندگی را کنارش بازی کنم.
وی، می گوید: باردار که شدم، وقتی فهمیدم دختر است، تمام دنیایم صورتی شد، لباس های صورتی، موبند صورتی، بالش و رختخواب صورتی، تک تکشان را با عشق انتخاب میکردم و در رویایم به تن اش میکردم و در گهواره اش با لالایی ام، میخواباندمش.
این مادر متخصص در ادامه سخنان خود بیان می کند: اما دخترم به دنیا که آمد همه چیز آنطور که میخواستم نشد، یا نه هیچ چیز آنطور که میخواستم نشد. بزرگ شدنش را خوب ندیدم. زمان کافی برایش نداشتم اما در دل میگفتم میگذرد. دلم خوش بود به بودن های نصفه و نیمه خودم و پدرش که شب های کشیکم و در نبودهایم جای خالی من را برایش پر میکند.
وی می گوید: اما اکنون هر ماه دختر کوچکم را در آغوش میگیرم و از پدرش و هر که و هرچه دوست دارد، جدا میکنم، کیلومترها دور از تختخواب صورتی اش، تنها و غریب با خودم همراهش میکنم، هیچ گاه فراموش نمیکنم غم اولین روزی که پا به شهر محل طرحم گذاشتم. هنوز رد اشکهایش به روی صورت کوچکش مانده بود. نه کسی را میشناختم نه خانه آشنایی سراغ داشتم. پانسیون را که تحویل گرفتم، هنوز تمیز نکرده و وسایل نچیده خوابش برد، بدون لالایی من، بدون آغوش من و هر بار برای هر ویزیت شبانه بیدارش میکنم، به جای لالایی شبانه در گوشش میگویم دخترم باید بریم بیمارستان نمیتونم اینجا تنهات بزارم.
این مادر متخصص می گوید: با چشمهای خواب آلودش گاهی تا اتاق عمل با خود میبرمش تا در سالن کناری، جلوی چشمانم به خواب های تکه تکه اش ادامه دهد و دلم میسوزد برای کودکی دخترم که به خاطر پزشک بودن مادرش اینگونه میگذرد و برای خودم که به مطالبه ی حق قانونی ام زیاده خواهی میگویند.
شیفت های شبانه روزی؛ نتیجه خوشحالی پس از قبولی در آزمون تخصص
این سخنان تنها بخشی از درد و دل مادرانی است که جرمشان در کنار تحصیل در رشته پزشکی، انتخاب مادری بوده و دولت حمایت قانونی لازم را برای آنان و فرزندانشان ندارد.
شاید آرزوی خیلی از خانواده ها این باشد که فرزندانشان در رشته ی پزشکی پذیرش شوند و به تبع آن آینده درخشانی را رقم بزنند، اما برای کمتر کسی مشکلات پیش روی این قشر ملموس است، به عنوان یک آرزوی برآورده شده برایتان میگویم قبولی در رشته ی پزشکی فقط شروع ماجرایی است که در خوش بودن آخرش هم قطعیتی وجود ندارد.
پس از هفت سال تحصیل دشوار همراه با امتحانات طاقت فرسا و کشیک های پیاپی، بدون داشتن تعطیلات تابستان، عید و حتی آخر هفته نوبت به گذراندن طرح دوساله ی پزشکی در یکی از مناطق محروم میرسد. خان بعذی شرکت در آزمونی دشوار با رقابت تنگاتنگ برای قبولی در تخصص است، که خوشحالی پذیرش در آن، در شیفت های شبانه روزی و شب بیداری و دوری های مقطعی از خانواده محو میشود.
چهار سال به همان منوال امتحان و کشیک و تعطیلی تفریحات طی میشود تا برسید به مرحله ی طرح تخصص! در این مرحله ما پزشکان متخصص، دیگر جوانان 18 ساله ی ابتدای راه پزشکی یا جوان 25 ساله ی طرح عمومی نیستیم، اکنون ما مادرانی سی و چند ساله و خسته هستیم که نتیجه ی دل به دریا زدنمان برای تجربه ی حس مادری کودک شیرخواری است که شبهای زیادی را بدون مادر گذرانده است.
و به عنوان آخرین زهرکامی وزارت بهداشت پس از اتمام تحصیل تخصص، بدون در نظر گرفتن شرایط افراد، نیروهای کار مسلم اش را شروع میکند به تقسیم کردن و قرعه هر نامی را برای شهری میزند... و اکنون سهم ما مادران متخصص از خدمت میشود فدا کردن حس مادری و ترک شیرخوارمان برای مدت 23 روز در هر ماه به مدت دو سال! و رفتن به شهری کیلومترها دور از محل زندگی و یا همراه بردن یک شیرخوار بی پناه، دور کردنش از پدر و خانواده اش و سپردنش به دست پرستاری ناآشنا درشهری غریب بدون حضور خودش در کنار فرزندش! چرا که باید در بیمارستان حضور یابد و شیفت های شبانه روزی اش "15روز" در ماه ادامه دارد!
سوال این است چگونه میتوانیم به عنوان یک مادر امنیت روانی و جسمی کودکان مان را فدا کنیم و در راه سلامت جسم و روان مردم سرزمین مان ثابت قدم و استوار گام برداریم؟!
کور سوی امید ما اکنون قانون جدیدی است که مجلس و ریاست جمهور به عنوان "ماده27" قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت تصویب کرده است که مادران متخصص بتوانند در شهر محل سکونتشان طرح شان را بگذرانند اما وزارت بهداشت اجرایی اش نمیکند. تلاش امروز ما برای اجرایی شدن این قانون هم خدمت رسانی ما را بهبود خواهد بخشید و هم آینده ی آرزوهای برآورده شده ی فردای شما را تضمین خواهد کرد جایگاه امروز این پزشکان، شاید جایگاه فردای فرزندان شما باشد.
انتهای پیام /