مُهر تأیید شفیعی کدکنی بر آرمانخواهی و عدالتجویی سایه
در روزهایی که کسانی میکوشند از نگاه آرمانی سایه فاصله بگیرند یا بعضی بحث توده را پیش کشیدند استادی در اندازه و آوازه شفیعی کدکنی نه تنها بر فرم سایه که بر محتوای شعر او مُهر تأیید میزند
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - "دیدار با یلدا ابتهاج" فرصتی بود که به همت سترگ علی دهباشی و مجله بخارا فراهم آمد تا دوست داران "سایه" - غزل سرای فقید - باز از او بشنوند و اگر مجال شرکت در برنامههای تهران و رشت در تشییع و تدفین را نیافتند با دختر او که برای انتقال و آرام گرفتن پیکر پدر خاک میهن رنج و تلاش فراوان به خرج داد، همدردی کنند.
با این توصیفات روشن است که میزان استقبال از این برنامه فرهنگی از تمام شنبههای گذشته در کافه مانای آرامشبخش بیشتر بود تا یک بار دیگر به یاد آوریم که شعر، روح فرهنگ و هنر ایرانی و به بیان درستتر، هنر ایرانی شعر است و ایرانیان شاعران را فراتر از باورهای سیاسی و ایدیولوژیکشان دوست میدارند و وقتی کسی در آوازه و اندازه محمد رضا شفیعی کدکنی از سایه نه بر اساس دوستی چند دهه و طولانی که به عنوان نظری پژوهشی در ادامه خواجه حافظ یاد میکند سخن یلدا ابتهاج که فارغ از نگاه دختر به پدر بر نبوغ شعری و وسواس غریب او در یافتن و به کار گیری کلمات تا واپسین دم حیات شهادت داد، پذیرفتنی تر می نمود.
در این آیین یلدا ابتهاج، خاطرات فراوانی از پدر نقل کرد و گفت غم را باید با دیگران به شراکت گذاشت تا بتوان تحمل کرد و تاب آورد و در عین حال یادآور شد چون من در تهران و مقابل تالار رودکی گفته بودم "پدر را به امانت نزد شما گذاشتم؛ مراقب او باشید" حس کردم این سخن بسیار جذب شده تا جایی که در رشت هیچ گاه مزار او را تنها نمیگذارند و بارها به من گفتند نگران نباش و با خاطری آسوده به آلمان بازگرد. آری! سایه شاعر را به خاک ایران سپردم و دیگر نگران او نیستم چون با شعر خود زنده است و مراقبانی چنین و دوست دارانی از چند نسل دارد اما سایه پدر را چه کنم که غیبت او کاملا محسوس است؟
دکتر محمد اسلامی، دکتر بهروز برومند و دکتر سیفالله عبدی دیگر سخنرانان بودند و جالب این که به جنبه های مختلف زندگی او پرداختند و غیبت چهرههای شاخص فرهنگی و هنری و موسیقی باز با پیام دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی جبران شد که بیشک دقیقترین و شجاعانهترین و زیباترین متنی است که درباره سایه در این مدت منتشر شده است. نه به خاطر توصیفات و کلمات که از حیث نگاه و صحهگذارییی که تنها از آدم اخلاقمداری چون شفیعی کدکنی برمیآید.
به گمان اینکه متن پیام دکتر شفیعی کدکنی را کانال تلگرامی منتسب به استاد یا بخارا منتشر خواهند کرد ضبط نکردم و ازدحام جمعیت و ترک زودتر مراسم هم مانع آن شد تا نزد علی دهباشی بروم و رونوشتی از آن را بگیرم و اگرچه به محض انتشار در عصر ایران هم منتشر خواهد شد اما نکته اصلی در پیام او را حیف است نیاورم که بسیار فنی و درخشان است.
زیرا در روزگاری که کسانی اصرار دارند شخصیت امیر هوشنگ ابتهاج به عنوان یک فعال سیاسی سوسیالیست (و نه کمونیست) را از سایه شاعر با اشعاری که با صدای محمد رضا شجریان جاودانه شده جدا کنند شفیعی کدکنی از منظری دیگر نگریست و عدالتخواهی سایه را به صراحت ستود. نه ان که اصرا داشته باشد از وجه ادبی جدا سازد.
او در پیام خود یادآور شد ما دو نوع گاهشماری (تقویم) داریم. یکی گاهشماریِ طبیعی است با طبیعتی که چهار فصل دارد: بهار و تابستان و پاییز و زمستان که مدام و پیایپی میآیند و میگذرند و شاعران فراوانی درباره این فصول خاصه بهار سرودهاند و با نگاه جمالشناسیک بسیار هم زیباست و همه نیز دوست داریم.
گاهشماری تاریخی اما فراتر از چهار فصل دارد و بهاریههای سایه درباره آرزوهای انسانی است نه بهار طبیعت و عدالتخویی و عدالتجویی او در این بهاریه ها جاری است چنان که زمستان اخوان ثالث از رنجهای انسانی میگوید و فراتر از زمستان تقویم طبیعی است.
شفیعی کدکنی آنگاه توضیح میدهد که اگر سایه را به حافظ تشبیه میکند نه فقط از منظر زیباییشناختی و جمالشناسی که از حیث توصیف غمها و آرزوهای انسانی نیز هست.
بدین ترتیب در روزهایی که کسانی کوشیدند از نگاه آرمانی سایه فاصله بگیرند یا بعضی روزنامهنگاران بحث توده را پیش کشیدند استادی در اندازه و آوازه شفیعی کدکنی نه تنها بر فرم سایه که بر محتوای شعر او مُهر تأیید میزند و این کم هنری نیست و شهامت میخواهد و هر دو را شفیعی کدکنی به کمال و البته به جمال و بگذار بگویم به جلال دارد. هم او که یک تنه به اندازه تمام مدعیان که اصرار دارند همدردی سایه با رنجهای انسانی را با انگهای سیاسی و حزبی تحقیر و تخطئه و گاه لجنمال کنند وزن و وقر و اعتبار دارد و خود میدانند که بر شفیعی نمیتوانند انگ بنشانند.
نام و پیام شفیعی کدکنی در مراسم هم امیدبخش و دلگرم کننده بود و هم دستکم این نویسنده لحظاتی به خود لرزید که اگر بر سایه کسی چون شفیعی کدکنی هست که قامت راست کند و او را در ادامه سنت حافظ و نه تنها در فرم که در روایت رنج و آرزوی انسانی بنشاند پس از شفیعی که خواهد بود؟!
تماشاخانه