نگاهی به کتاب «مرگ مدرسه؟»/ تعلیم و تربیت؛ امری حاکمیتی
به گزارش گروه آموزش و پرورش خبرگزاری فارس، کتاب «مرگ مدرسه؟» یکی از کتابهای اخیر در زمینه بررسی مسائل آموزش و پرورش ایران است که مجموعه مقالات یا سخنرانیهای اساتید علوم اجتماعی را در خود گردآورده است.
حسین احمدی معاون اسبق آموزش عمومی وزارت آموزش و پرورش در 3 یادداشتی به نقد کتاب مرگ مدرسه پرداخته است که بخش اول را میتوانید مطالعه کنید: ایوان ایلیچ در اواسط قرن بیستم مفهوم مدرسهزدایی را مطرح و انفجار جمعیت و فقر را، دو بلای عمدهای دانست که راهحل آن طرد اندیشههای گذشتهای بود که اعتقاد داشت همه انسانها باید برای یادگیری در مدرسه حاضر شوند.
خروج مدرسه از انحصار مدارس به دلیل اینکه مدارس پر هزینه هستند و حضور اجباری کودک در مدرسه، به توسعه یادگیری نمی انجامد و آنان باید در خانواده و اجتماع فرایند کسب معرفت و یادگیری را تمرین کنند، مدتها توسط ایلیچ و موافقان او مورد حمایت قرار گرفته و توسعه یافت. به عقیده او صدور گواهینامه در این اندیشه جایگاهی نداشته، نهاد مدرسه که اثر ضد تربیتی داشته و اصول و فرایند تربیت را آشفته میسازد، باید از صحنه اجتماع محو گردد.
در اندک زمانی پس از اوج گیری این تفکر، به تدریج ضعفهای عمده و کاستیهای آن آشکار گردید و اندیشههایی که موافقت با نظم و نظام مدرسهای بود، بر اندیشههای بدون کلاس و منحصر به طبیعت و محیط پیشنهادی ایلچ، غلبه کرد. البته جرقههای اندیشهای و خلاقیتهای استقرایی قیاسی میتواند و البته گاهی توانسته است راهگشا و منتج به ارائه نظریههای بدیع گردد، اما به دلایل متعدد این اندیشه بارور نگردید و همچنان که پیداست، مدارس همچنان زنده و فعال مهد و مأوای تعلیم و تربیت و آموزش و مهارت ها و رشد و توسعه فردی و اجتماعی انسانها بوده است.
مدرسهزدایی در راستای اندیشه نهاد زدایی متجلی و مطرح گردید که غرب سابقه زدودن نهاد دین را از عرصه اجتماع سالها تجربه کرده بود و با نهادهای دیگر مانند نهاد خانواده نیز موافقتی نداشت.
نکته مهم دیگری در مورد مدرسه زدایی، جستجوی علل تاریخی این اندیشه است که مرتبط با تحولات و کشمکشهای دوران رنسانس و اصلاحات تدریجی نوع حاکمیت در اروپاست.
فرد گرایی که از عقاید محوری اندیشههای مدرنیته و لیبرالیسم تربیتی است، به این موضوع تاکید دارد که تنها چیزی که واقعیت نهایی دارد، فرد و نیازهای اوست. لیبرالیسم به عنوان مکتب نوظهور، با نگاه خوش بینانه بر رهایی انسان از بند هرگونه دین (کلیسا) و ساختارهای فئودالی تأکید داشته و مدارس به دلیل پیوند با تجربه عرصههای اجتماعی، علمی، اقتصادی باید عرصه ظهور عقاید مختلف و متکی بر اندیشههای فردی با رقابت و مبارزه به سمت پیشرفت بیشتر و توسعه حرکت کند.
این تفکر در ابتدا معتقد بود عدالت اجتماعی نیز از طریق دخالت نهادها و دولتها میسر نمیشود، بلکه عدالت نتیجه طبیعی رقابت بر اساس قوانین طبیعی بازار و سود و عرضه و تقاضا و سرمایه است.
شکاکیت و مخالفت با هرگونه جزم اندیشی که لیبرالیستهای تربیتی آن را مطرح میکردند و جدایی از دین که آن را فقط امری آخرتی می پنداشتند و دین و کلیسا را تحمیل کننده همرنگی مذهبی میپنداشتند را، نیز باید از اصول مقوم بنیادی پایهگذار و سنگ بنای اندیشه مدرسه زدایی محسوب کرد.
همچنین اندیشه های آدام اسمیت، به عنوان یک مدافع جدی سیاست عدم مداخله دولت در فعالیتهای اقتصادی، توسط اسپنسر به فعالیت های اجتماعی و تربیتی راه یافته و باید اندیشه مدرسه زدایی را حاصل تجربه انباشته غرب، از قرون چهاردهم تا نوزدهم دانسته که در اواسط غرب بیستم رخ به تمام و کمال بنمود و جلوهگر گردید.
لیبرالیزم وطنی به دنبال نو لیبرالیزم جهانی، سعی دارد تعلیم و تربیت را تحت حاکمیت منطق بازارهای آزاد قرار داده و گاه آن را به شکل کالا خرید و فروش نموده و یا با جدا کردن آن از حاکمیت دولت، تساهل و آزادی به آن بخشیده و خود تجربهای، غیر رسمی و با تأکید بر محیط خانواده، نوعی رهایی برای آن ایجاد کرده و حتی اگر بتواند، آن را ساختار و قدرتی در برابر دولت نیز قرار دهد.
بدین ترتیب باید این پدیدهای که به نام مرگ مدرسه مطرح گردیده را، از جنبههای مختلف مورد بحث و بررسی قرار داده و آن را موضوعی بدون بنیان منطقی و استدلالی برشمرد. این موضوع از چهار منظر مورد بررسی قرار میگیرد:
1- تعلیم و تربیت امری حاکمیتی است
2- مدرسه جایگاه تربیت اجتماعی
3- فضای متجسد مجازی
4- خانواده گاه ناتوان و گاه مشغول
در این قسمت از مقاله، موضوع اول مورد بررسی قرار میگیرد:
1- تعلیم و تربیت امری حاکمیتی است:
کدام دولت چارچوبهای کلی و خط مشیهای سیاستگذاری را مورد غفلت قرار داده و آینده کشور خود و مسیر حاکمیتی خود را به دست غیرسپرده است.
در نظام اسلامی تربیت و تعلیم تکلیفی بر عهده حاکمیت است و این امر هم از آیات قرآن کریم، رسالت پیامبران و مأموریتهای الهی که برای آنان برشمرده شده قابل اثبات است و هم از سخنان و عبارات مختلفی که از آنان برجای مانده است قابل فهم است. در خطبه سی و چهارم نهج البلاغه (أَیُهَا النَاسُ! اِنَ لِی عَلَیکُم حَقاً...)
که در آن چهار وظیفه برای حاکم به عنوان حق مردم آمده است: ای مردم برای شما حقی است و شما را بر من حقی است حقی که شما بر گردن من دارید، اندرز دادن و نیکخواهی شماست و غنائم را به تمامی میان شما تقسیم کردن و تعلیم دادن شماست تا جاهل نمانید و تأذیب شماست تا بیاموزید.
بنابراین ایجاد رشد هماهنگ و متعادل همه جنبه ها و ظرفیت های وجودی افراد، بر اساس تعالیم اسلامی وظیفه نظام اسلامی است. این امر به قدری بدیهی و ضروری است که حتی برنامه های سیاسی و اقتصادی، تابعی از جهتگیریهای تربیتی نظام هستند. (سند تحول بنیادین، مبانی نظری)
طبق اصل سوم قانون اساسی دولت موظف به ایجاد محیط مساعد برای رشد فضایل اخلاقی، بالا بردن سطح آگاهیهای عمومی در همه زمینهها، آموزش و پرورش (تربیت رسمی و عمومی) و تربیت مبانی رایگان برای همه در تمام سطوح و تسهیل و تعلیم آموزش عالی و... است.
همچنین در مبانی نظری سند به عنوان منشور تربیتی حاکم تعهدات دولت نسبت به حق بر تربیت به سه شکل تعهد به رعایت، تعهد به حمایت و تعهد به زمینهسازی برای تحقق کامل مطرح گردیده است که البته نحوه ارائه بخشی از آن قابل واگذاری به بخش غیر دولتی است و آن هم مشروط بر آن که اصول و سیاستهای حاکم بر تربیت توسط این بخش رعایت شود.
در بند دوم سیاست های ابلاغی مقام معظم رهبری نیز ارتقای جایگاه آموزش و پرورش به مثابه بهترین نهاد تربیت نیروی انسانی و مولد به عنوان امر حاکمیتی با توسعه همکاری دستگاهها مطرح شده است.
در فصل ششم از سند تحول بنیادین با عنوان راهبردهای کلان برای ارتقای جایگاه نظام تعلیم و تربیت کشور از پیش دبستانی تا دانشگاه به عنوان امر حاکمیتی یاد شده است.
نویسنده مقاله مدرسه به مثابه میدان معنا در کتاب مرگ مدرسه معتقد است به دلیل گسترش رسانهها، اینترنت، فضای مجازی، ماهواره ها در آینده دولت نمیتواند مانند گذشته یا حتی مانند امروز قدرت همه جانبه برای کنترل و نظارت بر عملکرد مدرسه در خدمت هدفهای سیاسی خود داشته باشد.(مرتضی نظری، 1397)
نویسنده محترم که تلویحا به طور کلی نقش ایدئولوژی و دین را در ساختار آموزشی کشور نفی کردهاند به این نکته نپرداختهاند که در کدامیک از کشورهای به اصطلاح دموکراتیک علیرغم گسترش و توسعه فناوریهای نوین دولت، حاکمیت آموزش و پرورش کشور خود را به رسانه ها و یا به خانوادهها واگذار کرده است.
کدام دولت چارچوب های کلی و خط مشی های سیاستگذاری را مورد غفلت قرار داده و آینده کشور خود و مسیر حاکمیتی خود را به دست غیر سپرده است.
نمونه های متعددی از اجرای برنامه های ملی و تثبیت حاکمیت را می توان ذکر کرد: «دولت بوش در سال 2001 طرح NCLB را با هدف بهبود کیفیت آموزش و پرورش عمومی در آمریکا به کنگره پیشنهاد داده و با حمایت اکثریت دو حزب مهم آمریکا به اجرا درآمد. از جمله اهداف این طرح افزایش کیفیت تربیت معلمان، توسعه نقش ادبیات و تاریخ سنتی آمریکا در برنامه های درسی و... بوده است. استانداردهای آموزشی توسط دولت فدرال و به صورت ملی تعیین می شود و مدارس در ایالت های محلی مجبور هستند خو را با این استانداردها تطبیق دهند» (زیبا کلام، فاطمه، 1396)
متفکران تربیتی معتقدند NCLB طرح سیاسی در راستای تقویت ایدئولوژیک پایههای نظام سلطه است.(همانجا)
با ملاحظه دقیق نئولیبرالیزم این نکته به خوبی آشکار می شود که اگرچه در بیان معتقد به آزادی سیاسی و اقتصادی هستند اما در عمل به اتخاذ سیاستهای مختلفی از قبیل استاندارد سازی یعنی فرایندی که هدف آن کنترل نهادهای تربیتی غیر مرکزی است مبادرت کرده و به کاهش قدرت تصمیمگیری نهادهای دیگر پرداختهاند و بدین ترتیب دانشگاه را از یک نهاد آکادمیک و حرفهای به نهادی در خدمت قدرت ملی و استکباری خود در آوردهاند.
نو محافظه کاران با کمک ابزارهای دیگری مانند یونسکو، سازمان بهداشت جهانی و... ضمن تسلط بر هر نهاد فرهنگی در کشور خود و سایر کشورها تحت شعار مبارزه با تروریسم و ترویج فرهنگ ترس و نظامیگری و یا بنیادگرایی، خودرا تنها سیستم اقتصادی اجتماعی موفق در دنیا دانسته و با دخالت نظامی، جنگ نیابتی، کودتا و یا هژمونی فرهنگی هرگونه اندیشه و تفکری را از صحنه خارج و منکوب مینمایند.
آیا این امر جز از طریق ایجاد یک سلطه حاکمیتی مرکزی و فرهنگی بر نهادهای آموزشی و سازمانهای علمی و آموزشی امکانپذیر بوده است. اکنون چگونه است که حاکمیت دولت مرکزی صهیونیستی امپریالیستی آمریکا بر نهادهای آموزشی فرهنگی امری ممدوح و پسندیده است و برنامهریزی حکومت جمهوری برای کشور خویش ناپسند، دخالت و سلب آزادی.
برنامههای آموزشی و سیاستهای اجرایی دیگری که به نام ملت در خطر (nation at risk) در برنامه رؤسای جمهور آمریکا مطرح شد، حکایت از توجه و دخالت در برنامههای آموزش و پرورش بود تا جایی که هر رئیس جمهوری میل داشت که از او با عنوان رئیسجمهور آموزش و پرورش یاد شود. طرح بوش که آمریکای2000 نام داشت، هدفش انگیزه بخشی به مردم آمریکا بود تا در راه دستیابی به هدفهای ملی تلاش کنند. (دو ماهنامه چشم انداز ایران شماره 98، تیر ومرداد 1395)
پایان پیام /