«همت» اگر در خیبر شهید نمیشد از فشارها سکته میکرد!
«همت» اگر در عملیات خیبر شهید نمیشد، بعد از آن ممکن بود از سکته مغزی و قلبی از بین ما برود چون از جهات مختلف تحت فشار بود. بزرگترین خصوصیت شهید همت، احساس وظیفه است.
به گزارش مشرق، نشست خاطرات ماندگار با هدف بیان خاطرات و قصههایی از هشت سال دفاع مقدس با حضور جمعی از فعالان ادبیات پایداری، در کافهکتاب توچال برگزار شد. آنچه در ادامه میخوانید، گزیدهای از سخنان سخنرانان حاضر در این نشست است.
میرشمسالدین فلاحهاشمی (نویسنده و مدیر انتشارات صاد):
حوزه جنگ در تمام دنیا، پرمخاطبترین آثار را در اختیار دارد و هنوز هم درباره جنگ جهانی دوم آثار ماندگاری نوشته و خوانده میشود. در ایران هم در ایام جنگ، برخی رزمندگان کتابهایی مینوشتند اما چون نسبتشان با ادبیات کامل نبود، در حد خاطرهنگاری باقی میماند اما کمکم، ادبیات در این حوزه، شتاب خوبی گرفت و داستانهای ماندگاری در این زمینه نوشته شد.
کمی که از جنگ فاصله گرفتیم، داستان به خاطر غلبه تخیل، بیشتر تولید شد و مضامین از واقعیتهای دفاع مقدس گرفته میشد. کمکم به سمتی میرویم که خیلی از بازماندگان دفاع مقدس از بین ما میروند و نسل جوانتر علاقه بیشتری به داستان دارند. هنوز ما با «امر واقع» کلنجار میرویم و این که به این امر مقدس تا کجا میتوانیم نزدیک بشویم. برای همین ممکن است یک اثر ادبی خیلی از اِلمانهای هنری را نداشته باشد اما چون به امر واقع نزدیک است، ما ایرانیها دوستش داشته باشیم. مثلا همین سریال عاشورا سعی کرده به واقعیتها پایبند باشد و اثری از تخیل و جریان سیال ذهن در آن نیست اما ما ایرانیها آن را میپسندیم.
جشنواره خودنویس در چهار دوره، با هدف کشف و پرورش استعداد نوقلمان برگزار شد؛ کسانی که استعداد نوشتن داشتند اما موقعیتش را در استانها و شهرستانها پیدا نمیکردند. اتفاقا در حوزه دفاع مقدس هم آثار بسیار خوبی به دستمان رسید و حتی به راحتی قابل اقتباس برای ساخت فیلم و سریال هستند.
ما چند سالی است که در روایت ایرانی دنبال احیای متون کهن و بازتابش در قلم نویسندگان معاصر هستیم. همانطور که آثار کهن در دنیا بسیار مورد اقتباس قرار میگیرند، ما هم در روایت ایرانی به دنبال همین روند هستیم و در این زمینه، دفاع مقدس از جایگاه مهمی برخوردار است.
///
صادق وفایی (نویسنده و خبرنگار حوزه پایداری):
در جنگ تحمیلی شخصیتهای زیادی هستند که به آنها ارادت دارم اما عاشق دو شخصیت هستم؛ اول شهید محمدابراهیم همت و دوم، خلبان محمود اسکندری.
از شهید همت باید بگویم که از کودکی دوستش داشتم و حالا البته شناخت بیشتری از او دارم. کتاب «آن روز کنار تو» از آقای محسن پرویز را در سال اول راهنمایی خواندم و از شخصیت شهید همت، لذت بردم. «همت» اگر در عملیات خیبر شهید نمیشد، بعد از آن ممکن بود از سکته مغزی و قلبی از بین ما برود چون از جهات مختلف تحت فشار بود. بزرگترین خصوصیت شهید همت، احساس وظیفه است. دستور بالادستی را هر چند اشتباه بود، انجام میداد.
در عملیات فتح المبین، همت و شهبازی دست راست احمد متوسلیان بودند و کار جالب همت این بود که برخی مناطقی که خالی بود را پشت بیسیم اعلام میکرد و دستور میداد تا نیروها به آنجا بروند اما در حقیقت قرار نبود کسی به آن منطقه برود و این باعث میشده که توان زیادی از دشمن برای بمباران آن منطقه، گرفته شود در حالی که اثری از نیروهای ایرانی در آنجا نبود!
خلبان محمود اسکندری چند دهه در غربت بود. همه آدمهای جنگ ما غریب بودند چو هر کاری کنیم، نسبت به آن حماسهها ناچیز است. یکی از مهمترین مأموریتهای نیوری هوایی در جنگ، مأموریت زدن پل استراتژیک عراق روی اروندرود بود. وقتی عراق خرمشهر را گرفت، از طریق این پل پشتیبانی میشد. برای شناسایی از گردان یازدهم پایگاه شکاری مهرآباد یک فانتوم پرواز کرد و معلوم شد که عراقیها روی اروندرود این پل را تأسیس کردهاند. این پل شناور به عرض 12 متر احداث شده بود. روزها زیر آب میرفت و شبها، بالا میآمد و پشتیبانی انجام میشد.
یکی دو مرحله فانتومها برای زدن این پل میروند اما موفق نمیشوند چون با موشکها و پدافند و تجهیزات زیادی از آن پل مراقبت میکردند. این مأموریت به محمود اسکندری محول میشود و همراه با سه فانتوم راهی اروند میشوند. دو فانتوم به سمت پدافندها میروند تا آنها را مشغول کنند و اسکندری با هواپیمایش به سمت عراق میرود و تا بصره هم پیش میرود و دور میزند و برمیگردد. در آن حالت که انواع سلاحها به سمت هواپیما شلیک میکردند هواپیمای اسکندری با سرعت 1100 کیلومتر بر ساعت از روی پل عبور کرد و با فرصت کمتر از یک ثانیه که داشت، 12 بمب از زیر و بالهای هواپیما رها میشوند و همه بمبها روی پل میخورد و پل را نصف میکند. همین شد که 40هزار نفر عراقی در خرمشهر محاصره شدند و 19 هزار نفر به اسارت درآمدند؛ تعدادی از اروند خودشان را فراری دادند و بسیاری هم به هلاکت رسیدند.
///
دکتر سعید زارع (نویسنده و پژوهشگر):
جمهوری اسلامی از دو منظر در بین ضد انقلاب تحت فشار است؛ یکی از منظر تبعیض نسبت به زنان و دوم، تبعیض نسبت به اقلیتهای مذهبی. من به ذهنم رسید درباره شهدای اقلیت کتابی را آماده انتشار کنم که معلوم بشود این گروه از هموطنان چه نسبت عمیقی با استقلال کشور و جمهوری اسلامی داشته و دارند.
من در کتاب «شهیدان ایرانی پیرو ادیان توحیدی»، بیش از 170 شهید از اقلیتهای مختلف حاضر در کشور را معرفی کردم که در بین آنها شهدای ترور و شهدای بمباران شهرها هم حضور دارند. درباره برخی از این شهدا هیچ اطلاعاتی در دسترس نبود اما من تلاش کردم حتی اگر خاطره و یادی از آنها موجود بود، آن را در این کتاب، ذکر کنم.
///
آذرخزاعی سرچشمه (نویسنده و پژوهشگر):
خاطرات جنگ برگرفته از واقعیت است اما عین واقعیت نیست. من در کتاب «تا پلاک 140» تلاش کردم 140 خاطره از اهالی قلم و هنر درباره دفاع مقدس را احصا و منتشر کنم.
قبل از آن، عکسهای زندگی در جنگ را جمع میکردم و وقتی استاد رحماندوست متوجه جمعآوری عکسهای جنگ شدند تصمیم گرفتند برخی از خاطراتشان را برای من تعریف کنند. من حدود دو ماه به محل کار ایشان در انتشارات امیرکبیر میرفتم تا خاطرات ایشان را بگیرم. بیان همین خاطرات، باعث شد فکر گرفتن خاطرات اهالی قلم و هنر به ذهن من خطور کند. بعد از آن هم با استاد کاکایی و بقیه اساتید تماس گرفتم. هفت صبح فردا استاد کاکایی خاطراتشان را فرستادند. این بود که در کارم مصمم شدم. من برای این مجموعه، با 400 نفر از اهالی قلم و هنر ارتباط گرفتم تا در نهایت 140 خاطره جمعآوری شد.
شهید سیدعلی کاظم داور هم از جمله نویسندگانی بودند که خاطرهشان را برایم از خوزستان به صورت حضوری آوردند تا از من هم به خاطر این کار، تشکر کنند. اما قبل از این که کتاب رونمایی شود، به شهادت رسیدند. مهرماه 97 بود که یک پیام در شبکههای اجتماعی به دستم رسید و متوجه شدم که به شهادت رسیدهاند. آقای احد گودرزیانی هم خاطرهشان را برای این کتاب گفتند که متأسفانه در روزهای کرونا ایشان را از دست دادیم.
هدفم در این کتاب این بود که ایثار و از خودگذشتگی مردمان دهه شصت را به تصویر بکشم. بعد از آن هم بر اساس برخی خاطرات خودم یک مجموعه داستان کوتاه با موضوع دفاع مقدس نوشتم که حاصلش را انتشارات شاهد با نام «هر روز ساعت هفت و ده دقیقه» به چاپ رساند. کتاب تا پلا ک140 ترجمه شده و به صورت صوتی هم در آمده است.
///
دکتر ناصر پروانی (شاعر و نویسنده):
من حدود 40 شعر دفاع مقدسی دارم. کتاب «مردانی حوالی خورشید» یکی از موفقترین کتابهای من بود که فضای خوبی داشت و چاپهای متعددی از آن منتشر شده است. کتاب «گمنام در قلهها» را هم برای شهید احمدرضا حدی نوشتم که از دانشجویان موفق پزشکی بودند. من در این کتاب، خاطرات را تحلیل کردم و از دستنویسهای شهید هم در کتاب «حرمان هور» بهره بردم. شاید از منظر تحلیل خاطرات، این اثر، منحصر به فرد باشد. خاطراتی که از ایشان گفته شد بکر بود و بسیاری از آنها برای دوران نوجوانیشان بود.
خورشید با اذن اذان بیدار میشد
لبیک بر «هل مِن معین» اقرار میشد
در جبههها هر روز نه، هر ثانیه گاهی مداوم
مصداق ایمان در عمل تکرار میشد
باران نمیآمد ولی با قطره عشق
آنجا کویر خسته چشمهسار میشد
فرقی ندارد رنگ پیراهن چه میبود
سرباز و سردار عاقبت مختار میشد
گاهی شهادت گاه گاهی هم توسل
رمزی برای فرصت دیدار میشد
گاهی تمام غیرت و از خودگذشتن
طعم شهادت میگرفت، افطار میشد
پروانه بودن عادت رزمندهها بود
ماندن به سنگر پیله و آوار میشد
////
دکتر محمود صلاحی (پزوهشگر و منتقد ادبی):
من نوزاد بودم که پدرم در دومین روز سال 1361 در عملیات فتحالمبین و در دشت عباس شهید شد و از همان آغاز با ادبیات و فرهنگ دفاع مقدس همراه بودم و آن چیزی که باعث شد پرشورتر در این فضا قدم و قلم بزنم، سعادت مصاحبتم با استاد حمید حسام بود. در این سالها هم در دانشگاه تهران زیر نظر استاد محمدرضا ترکی فعالیتهایی در زمینه ادبیات دفاع مقدس داشتهام.
برخی کارها و آثار را برای انتشار آماده کردهام که در باب روایتها و مستندنگاریهایی است که چندان متعارف نیست. درباره دفاع مقدس معمولا روایتهای رسمی امکان انتشار پیدا کرده و شاید نقطه وفاقی که میتوانست افراد و احزاب و نگاههای مختلف را کنار هم قرار دهد، روایتهای غیر رسمی از جنگ است. در حوزه داستان و شعر هم همین قضیه را داریم. من هشت روایت و هشت برش را انتخاب کردهام به قلم کسانی که روشنفکر بودند و در سالهای جنگ به جبهه رفتهاند و از لحظات ناب آن روزها گزارش و روایتهایی داشتهاند. ما نیاز داریم به سالهایی برگردیم که همه به جنگ، به عنوان یک پدیده ملی نگاه میکردند.
///
محسن باقریاصل (نویسنده و منتقد ادبی):
من با انتقاد از خودم شروع میکنم. مسئلهای که امروز با آن روبرو هستیم، این است که چرا در جبهه سوریه شرکت نداشتم. من آن موقع یک شبهروشنفکر بودم. من تا سالها فکر میکردم اولین کتابی که خواندهام، کتاب «پریچهر» م. مؤدبپور بوده اما بعد از سالها یک کارتن کتاب در خانهمان پیدا کردم که کتابهای خاطرات فرماندهان لشکر 41 ثارالله بود. یادم هست لابلای بازیگوشیهایم این کتابها را میخواندم. کتابی را از حاج یونس زنگی آبادی خوانده بودم که من را بسیار جذب کرد.
به نظر من واژه دفاع مقدس را آقای محسن پزشکپور ابداع کرد. تنها اپوزوسیون انقلاب اسلامی بود که فراخوان داد همه در جنگ و دفاع از ایران شرکت کنند. من هم به عنوان یک نویسنده، متأسفم که چرا نتوانستم در نبرد سوریه شرکت کنم.
////
سمیه جمالی (نویسنده و منتقد ادبی):
جا دارد درباره ارتباط ادبیات و کتابهایی که در حوزه دفاع مقدس منتشر میشود گفتگو کنیم. به نظر من هنوز درگیریم که خاطره مینویسم یا روایت و مستندنگاری و داستان. در حالی که وقتی قالب کارمان مشخص بشود، میتوانیم ادبیات را وارد این حوزه کنیم در حالی که به اصالت خاطره و تاریخ، صدمهای وارد نشود.
من در این حوزه، کتاب «اشک را مهلت ندادیم» را نوشتم که خاطرات یک همسر شهید است. کتاب دیگرم خاطرات فرمانده مخابرات لشکر 27 است که در شرف انتشار است.
ما با جنگ بزرگ شدیم. پدر و عمویم به جنگ میرفتند و آن روزها را بهخوبی به یاد دارم. یک روز خانم زمانی پیشنهاد داد خاطرات خانم یوسفیان همسر شهید ابوالفضل محمدی از فرماندهان گردان لشکر 27 را بنویسم و روزی من بود که این کار را انجام بدهم. من سعی کردم روند داستانی را داشته باشم بدون این که در اصل خاطرات هیچ تغییری رخ داده باشد.
////
زینب گلمحمدی (پژوهشگر و نویسنده):
ما در گروه تحقیقاتی فتحالفتوح، در حوزه خاطرهنگاری و روایتنگاری فعالیت میکنیم. ما کتاب «روزهای جنگی سعید» را درباره یکی از رزمندگان گردان تخریب لشکر 27 محمد رسول الله کار کردیم که بسیار مورد توجه واقع شد.
چون این کتاب را مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر کرده، متن کتاب بدون هیچ دخل و تصرفی، جلوههایی واقعی از جنگ که متاسفانه گاهی مغفول میماند را پیش چشم مخاطب قرار داده است. چون از زمان تحقیق تا انتشار این کتاب، سالهای زیادی فاصله افتاد، راوی وقتی با نسخه نهایی کتابش روبرو شد، از برخی خاطراتش تعجب میکرد و میگفت اگر اینها را در سالهای قبل نگفته بودم، کاملا از خاطرم محو میشد؛ لذا لازم است تا میتوانیم برای ثبت خاطرات جنگ، تلاش کنیم.