یک‌شنبه 5 مرداد 1404

وقتی بچه‌هایم از صدای انفجار می‌ترسیدند، یاد کودکی‌ام در آغوش مادر افتادم

خبرگزاری خبرنگاران جوان مشاهده در مرجع
وقتی بچه‌هایم از صدای انفجار می‌ترسیدند، یاد کودکی‌ام در آغوش مادر افتادم

بازیگر سریال «گاندو» در واکنش به تعرض رژیم صهیونیستی به خاک کشورمان گفت: من در این 12 روز تمام خاطرات جنگ هشت ساله جلوی چشمانم آمد.

باشگاه خبرنگاران جوان؛ نفیسه خلیلی - نیلوفر شهیدی، بازیگر سینما و تلویزیون در برنامه «از سر گذشت» با حضور در استودیوی این برنامه و مشاهده پرچم اباعبدالله حسین (ع)، با بغض و چشمانی گریان، خاطراتی تلخ و تأثیرگذار از دوران کودکی خود در دوران دفاع مقدس را بازگو کرد.

او با اشاره به فضای معنوی حسینیه‌ای که پدربزرگش در روستای بومهن بنا کرده بود، گفت: از آنجایی که پدربزرگم یک حسینیه‌ای در روستای بومهن داشت و بانی آن حسینیه چند هزار نفره بود، من بیشتر کودکی‌ام را در ایام محرم گذراندم و در چنین فضایی بزرگ شدم. به همین دلیل، با دیدن این پرچم‌ها احساس کردم چقدر اینجا شبیه آنجاست. اولین‌بار که نام امام حسین (ع) را شنیدم، پنج سالم بود. هرچند مدام در حسینیه در رفت‌وآمد بودیم، ولی خیلی با معنای آن آشنا نبودم.

شهیدی ادامه داد: من در همان پنج سالگی اتفاقات بدی در زندگی‌ام رقم خورد و در کودکی‌ام ذکر یا حسین را از آقای آهنگران و به واسطه مداحی‌هایی که می‌کردند، یاد گرفتم. چون دقیقاً آن موقع پدرم در جنگ بود و من تک دختر ایشان بودم. وقتی دلتنگش می‌شدم، آن زمان مفهوم با حسین برایم پررنگ شد؛ هرچند پیشتر این مفهوم را شنیده بودم. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود شب‌هایی که دلتنگ پدرم می‌شدم، یا حسین یا حسین را به زبان می‌آوردم و می‌گفتم مراقب پدرم باش و وقتی پدرم می‌آمد، مطمئن بودم که به‌خاطر ذکر یا حسین پدرم بازگشته است.

بازیگر سریال «گاندو» با بیان اینکه پدرم به همراه شهید مرتضی آوینی عکاس و خبرنگار جنگ بود، افزود: اینکه گفتم در پنج سالگی خاطرات بدی دارم. چون من بابایی بودم و اکثر موقع‌ها پدر خانه نبود. وقتی یکبار پدرم آمد، غرق در خون بود. یکبار پایش مجروح شده بود. چون ایشان هنوز چند ترکش در بدنشان هست. حتی زمانی که برادر کوچکم به دنیا آمد، به یاد دارم که پدرم شش ماه بعد به خانه سر زد و آن موقع اصلاً تماس تلفنی نبود. من جنگ را با تمام وجود در کودکی لمس کردم.

شهیدی از وحشت بمباران و پناه‌بردن به زیرزمین در کنار مادر و برادرش گفت و ادامه داد: صدای موشک‌باران و آژیر خطری که می‌آمد، من و مادر و برادرم به زیرزمین می‌رفتیم و پنهان می‌شدیم. حتی زمانی بود که صبح تا شب را آنجا می‌ماندیم. این ترسی که من در بغل مادرم می‌لرزیدم و برادر کوچکم در بغلمان بود، خیلی وحشتناک بود. پدرم تعریف می‌کرد که یک شب به پناهگاهی می‌رسند و می‌بینند چند نفر نشستند و همه در سکوت مطلق هستند. پدرم هم در سکوت مطلق به آنها ملحق می‌شود و در کنارشان می‌نشیند. اما وقتی صبح بیدار می‌شود، می‌بیند تک تک آنها شهید شدند.

وی با بغض و چشمانی گریان در پاسخ به این پرسش که شما به نحوی تعریف می‌کنید که گویا جای زخم این خاطرات عمیق است، گفت: جای زخمش عمیق شده است. من این خاطرات را یادم رفته بود، تا اینکه در همین چند وقت اخیر صدای انفجار‌ها را شنیدم. ذاتاً مغز انسان سعی می‌کند خاطرات بد را فراموش کند و خاطرات خوب را نگه دارد. من در این چند روز تمام خاطراتم جلوی چشمانم آمد. وقتی شب از شدت انفجار‌ها بچه‌هایم در بغلم بودند و گریه می‌کردند، انگار خاطرات قدیمی جلوی چشمم ظاهر می‌شد. احساس می‌کردم پدر و مادر‌های ما خیلی شجاع بودند. شاید انقلاب به آنها کمک کرده بود و آنها برای اتفاقات بعد از آن آماده بودند. اما ما آمادگی نداشتیم.

این بازیگر خاطرنشان کرد: اگرچه ما غزه را دیده بودیم، ولی برای منِ نیلوفر آنقدر ایران امن است، که هیچ‌وقت حاضر نشدم برای هیچ اتفاقی یک کشور دیگر را برای زندگی انتخاب بکنم. من همیشه در تمام دنیا به ایرانی بودن خودم بالیدم. چون ما مردم دوست‌داشتنی داریم. آن لحظات خیلی برایم ناراحت‌کننده بود؛ چون احساس کردم به امنیت ما، به ناموس وطنم تجاوز شده است؛ به ناموسی که فکر نمی‌کردم هیچ‌کس بتواند به آن تعرض کند و این تعرض وحشتناک و بزرگ بود.