پاسداشت هادی خانیکی؛ تحولآفرینیهای بیماری سرطان
دکتر هادی خانیکی، استاد بزرگ و فرهیختهی ارتباطات و کنشگر صاحبنظر و پُرتلاش عرصههای سیاسی و اجتماعی که از باورمندان و پیشتازان رویکرد گفتوگو در جامعه است؛
«این روزها به سرعت از ابتلا به بیماری سرطان پانکراس مطلع شدم. شتاب و آگاهی از درد و ضرورت ورود سریع به روند درمان به خودی خود میتوانست و میتواند موجب نگرانی و دلهره و هراس باشد. رویاروییام با این رُخداد و ترسیم واقعی آن بنا به منطق فهمی که از هستی و خالق آن، انسانها و رنجها و تواناییهایش و جهانهای مختلفی که تاکنون در آنها زیستهام دارم، مرا به مسیری متفاوت در گفتوگو بر سر بیماری و اکنون و آیندهاش کشاند. بنابهاین منطق هیچ رازی در بیماری سرطان نیست که باید نهفته بماند. ناگفتنیهای سرطان تنها ناشناختگیهای درد و درمان است. برای بقیهی جوانب آن نیازی به پردهپوشی نیست. داستان ابتلا به سرطان و تلاشهای سنجیده و معقول برای درمان آن در قالب همان جستارهای روایی، فضایی مملو از همدلی، همدردی، همراهی و همکاری می آفریند که فرد، خانواده، دوستان و پزشک را به دنیایی دیگر میبرد. به راستی میتوان خدا را در این میان بهتر دید و به امید بهصورتی واقعیتر دل بست. (اعتماد، 29 فروردین 1401)
دکتر هادی خانیکی، استاد بزرگ و فرهیختهی ارتباطات و کنشگر صاحبنظر و پُرتلاش عرصههای سیاسی و اجتماعی که از باورمندان و پیشتازان رویکرد گفتوگو در جامعه است، با انتشار متن بالا نشان داد که گفتوگو در سطح مسائل شخصی و درسآموز را پاس میدارد و ترویج میکند. او در یادداشت بعدی خود مینویسد:
«این یکشنبه بهجای بیمارستان به دانشگاه میروم. اما بنا ندارم سخن از سرمایهی سرطانی و ارتباطات برآمده از آن را رها کنم. دانستهها و زیستهها؛ و تجربههای سرطانی میتوانند افقی تازه به روی زندگی، امید و آفرینندگی بگشایند و کاش بتوانم از این توان بهره گیرم. البته دنیای سرطانی، دنیای خوشخیالی و انتزاعی نیست. دنیای واقعیتهای تلخ و دیدن خوانهای متعدد و بههم پیوسته است. دنیایی همراه و ملازم با بازاندیشی، بازاندیشیها در زیستهها و دانستهها. آن که سرطان میگیرد به چشم میبیند که علاوه بر آینده باید به امروزش بیندیشد، امروزی که آمیخته با مشیت روزمره است.» (اعتماد، 18 اردیبهشت 1401)
در این نوشتار بر سر آنیم که با بهرهگرفتن از مطالعات و پژوهشهای روانشناسان برجستهی معاصر و تجربهی رواندرمانگرانی که با صدها بیمار سرطانی جلسات فراوان مشاوره و رواندرمانی داشتهاند، تحولآفرینیهای وجودی برخاسته از این بیماری و شیوههای مثبت و کارآمد سازواری و مقابلهی روانشناختی با سرطان را بازشناسیم و دستهبندی کنیم.
واقعیتهای سرطان سرطان به بیماریهایی گفته میشود که ویژگی آنها وجود سلولهای جدیدی است که رشد و گسترشی مهارناشدنی دارند. بیش از 100 نوع گوناگون از آن شناخته شدهاند. تومورهای درون هر نوع نیز تفاوتهای زیادی با هم دارند. با این حال، همهی سرطانها خصوصیات مشترکی دارند که رایجترین آنها وجود سلولهای بافت نئوپلاستیک است که رشد تقریباً نامحدودی دارند و مقدار زیادی مواد مغذی را میربایند و اثرات جبرانی مفیدی هم ندارند.
سلولهای نئوپلاستیک ممکن است خوشخیم یا بدخیم باشند. رشد سلولهای خوشخیم موضعی باقی میمانند، ولی تومورهای بدخیم گسترش مییابند و تودههای بههم پیوسته و رشدیابندهی ثانوی ایجاد میکنند. تومورهای بدخیم بهدلیل هجومآوردن به بافتهای اطراف خود و نابودکردن آنها امکان جابهجاشدن از طریق خون یا لنف و یا فراگسترش (متاستاز) به دیگر نواحی بدن، از تومورهای خوشخیم خطرناکتر هستند.
چهار نوع اصلی سرطان وجود دارد: کارسینومها، سارکومها، لوسمیها و لنفومها.
کارسینومها؛ یا سرطانهای بافت اپیتلیال (پوششی)، سلولهایی هستند که در سطوح بیرونی و درونی بدن مثل پوست، جدار معده و غشاهای مخاطی قرار دارند.
سارکومها؛ سرطانهایی هستند مربوط به بافت همبند مثل استخوان، عضلات و غضروف.
لوسمیها؛ سرطانهایی هستند که در خون و مغز استخوان یافت میشوند.
این سه نوع بیش از 95درصد سرطانهای بدخیم را تشکیل میدهند.
نوع چهارم سرطانها یعنی لنفومها، سرطان دستگاه لنفاوی هستند که جزء انواع نادر سرطانها بهحساب میآیند.[1 و 2]
سرطان بعد از بیماری قلبی، دومین علت مرگ و میر در ایالات متحده و بیشتر کشورهای توسعهیافته است. به گفتهی دکتر ملکزاده، استاد ممتاز دانشگاه علوم پزشکی تهران و برندهی مدال افتخارآفرین بینالمللی تحقیقات سرطان، بعد از حوادث رانندگی و بیماریهای قلبی-عروقی، سرطان سومین علت مرگ ایرانیان بهشمار میآید.
نرخ بروز سرطان در ایران نزدیک به 150 در 100 هزار است که از متوسط نرخ جهانی پایینتر است.
دردها و رنجهای بیمار سرطانی درد، نالهخیز و توانکاه است و رنج، آهبرانگیز و جانفرسا. بیماری سرطان افزون بر هزینههای مالی نسبتاً زیادی که دارد، دردهای طاقتسوزی را در بدن بیمار مینشاند و رنجهای روانی و اجتماعی آرامشبراندازی را در احساس و اندیشهی او برمیانگیزد.
دردهای جسمانی: سرطان با سرایت به قسمتهای مختلف بدن توسعه مییابد و رشد آن در هر قسمت با رشد و عملکرد طبیعی آنجا تداخل پیدا میکند. همچنانکه بیماری گسترش مییابد باعث درد میشود که بیشتر به علت واردآمدن فشار به بافتهای طبیعی و اعصاب یا انسداد جریان مایعات بدن است. درد شدید 40درصد مبتلایان را در مراحل متوسط و 70 تا 90درصد کسانی که سرطان پیشرفته دارند آزار میدهد.[3] واکنشها و رنجهای روانشناختی: تقریباً همهی درمانهای پزشکی سرطان اثرات جانبی منفی دارند. سه مورد از رایجترین درمانهای سرطان، یعنی جراحی، پرتودرمانی و شیمیدرمانی، هرکدام فشارهای روانی خاصی را پدید میآورند.
بیماران سرطانی که تحت جراحی قرار میگیرند احتمالاً درگیر ناراحتی، اضطراب و نگرانی از طرد و کاهش حمایت اجتماعی میشوند. این واکنشها بهخصوص برای بیماران مبتلا به سرطان پستان و پروستات که جراحی آنها تلویحات جنسی دارد بیشتر صدق میکند. اضطراب و افسردگی پس از جراحی به پایینآمدن سطح ایمنی بدن که میتواند زمان بهبود و آسیبپذیری در برابر اختلالات دیگر را افزایش دهد، میانجامد.
پرتودرمانی اثرات جانبی شدیدی دارد: بسیاری از بیمارانی که پرتودرمانی میشوند با اصطراب و ترسِ ریختن موها، سوختگی، حالت تهوع و استفراغ، خستگی و عقیمی با درمان روبرو میشوند.
شیمیدرمانی هم مشکلات خاص خود را دارد و بیشتر وقتها باعث سرعتگرفتن واکنشهای استرسزای بیماران میشود. بیماران سرطانی هنگام شیمیدرمانی به ترکیبی از حالات تهوع، استفراغ، کاهش تمرکز، فقدان هماهنگی، تغییر وزن، کمشدن اشتها، افسردگی، ریزش مو و مشکلات خواب دچار میشوند.
اُگدن مینویسد: حدود 20درصد از بیماران سرطانی ممکن است افسردگی شدید، از دستدادن کنترل، تغییرات شخصیتی، خشم و اضطراب نشان دهند. بعضی بیماران احساس ناامیدی میکنند. خُلق پایین تنها پیامد هیجانی سرطان نیست. زنانی که سرطان پستان دارند اغلب در احساس خود در مورد زنانگی، جذابیت و تصویر بدنی گزارشهای رنجآوری میدهند.[4]
وایزمن و وردن تشخیص مثبت سرطان را ویرانگر دانستهاند و از آن با عنوان «بحران وجودی» یاد کردهاند. بررسیها نشان داده است که هیجانهای منفی پس از تشخیص با گذشت زمان کم میشوند ولی دردها و رنجهای بیماران طی فرایند درمان کمابیش باقی میمانند.[5]
تغییر دنیای اجتماعی: «اگر قرار بود از بین احساساتِ انسانی از یک احساس نام ببرم که کمبودش بیش از همه است، از همدلی نام میبردم. کمبود این حس هیچجا مثل وقت بیماری بارز و عیان نیست. وقتی بیمار هستید و گاهی با بیتفاوتی و انزجار دیگران نسبت به شرایطتان روبرو میشوید، درد و از پاافتادگی و ترستان وخیمتر و بدتر از قبل میشود. بیماری جنبههای خیلی بدی دارد، اما فقدان همدلی دلِ آدم را از همه بیشتر به درد میآورد.»
هِوی کَرِل، فصل دوم کتاب کمبرگ اما پُربارِ «بیماری» را که توصیفی پدیدارشناسانه از بیماری وخیم زنی جوان است با عبارات بالا آغاز میکند و مینویسد:
«... دگرگونی اجتماعی فرد بیمار، به دلیل موانعی است که بر سر راه فعالیتها و تعاملهای اجتماعی ایجاد میشود و به او آسیب میرساند. از جمله نشانههایش ناتوانی بیمار است در مشارکت و کنش متقابل، معذببودنش دربارهی موضوع بیماری یا معلولیت، جا ماندن از فعالیتها و علایق آدمهای سالم و عوامل شخصی مثل انزوا یا افسردگی خودساخته. همینها خودش میتواند لطمهی شدیدی به دنیای اجتماعی فرد بزند. اما باز هم هست: عجز در کمکخواستن یا کمککردن، پیدانکردن کلمات مناسب و سختتر از همه دوستانی که چون نمیدانند چه باید گفت از بیمار دوری میکنند.
نشانههای آشکار بیماری ممکن است احساس تنفر، ترحم، دلواپسی یا کنجکاوی را برانگیزند که در یک گپ و گفت کوتاه عادی به آنها توجه نمیشود. بعد از بیماری، دنیای جدیدی خلق میشود: دنیایی به دور از کارهای بیمقدمه، دنیای محدودیتها و ترسها، دنیای کُند دست و پاگیری که بیمار باید خودش را با آن وفق بدهد، دنیای مصالحهکردن، درماندگی و دوریکردنها. برخوردی است بین بدنی که در حد و حصر بیماری گرفتارشده و محیطی که اعتنایی به این بدن ندارد.
در بین اعضای خانواده اوضاع پیچیدهتر است. بدلشدن یک فرد مستقل و یک آدم بزرگسال که روی پای خودش ایستاده بود و از پسِ کارهای خودش برمیآمد، به شخصی که نیازمند کمک و توجه ویژه است، نهفقط برای خود بیمار که برای خانوادهاش هم میتواند ویران کننده باشد.
با چنین دگرگونیهای شدید اجتماعی است که بیمار به بیماریاش تقلیل داده میشود و جنبهی تراژیک بیماری که سکوت است گفتوگوها را به مرتبهی برخوردهای تیمارکننده پایین میآورد و آرامآرام به خاموشی میکشاند.[6]
هارکورت و فرث (2008) مصاحبهای کیفی با 19 زن انجام دادند که بهخاطر سرطان پستان تحت شیمیدرمانی بودند و تمرکز مطالعه بر این بود که درمان چگونه میتواند ظاهر فیزیکی آنها را تغییر دهد. نتایج نشان داد زنان نگران بودند که درمان آنها را بهصورت فردِ سرطانی درمیآورد و تعاملشان با دیگران را تغییر میدهد.[4]
جدول 1. راهبردهای کارآمد و ناکارآمد مشکلمدار و هیجانمدار
پیشگیری از سرطان
برای نخستینبار، نرخ مرگ و میر ناشی از سرطان در ایالات متحده آمریکا در دههی 1990 کاهش یافت. این روند به یک قرن افزایش مرگ بهعلت سرطان که اوج آن تا سال 1993 بود پایان بخشید. چرا نرخ مرگهای در اثر سرطان اُفت کرد؟ دو توضیح قابل تصور است:
اول، بهبود درمانها و در نتیجه طولانیترشدن عمر بیماران سرطانی و دوم، تغییرات مثبت در رفتار و سبک زندگی آمریکائیان که با شناخت عوامل خطر این بیماری وخیم و رعایتکردن برنامههای بهداشتی در حفظ تندرستی خود گامهای موثری برداشتند.
یافتهها و شواهد مبتنی بر پژوهشهای علمی عامل دوم را موثر میدانند و کاهش حدود دوسوم همهی مرگومیرهای سرطانی در ایالات متحده را توضیح میدهند.[1]
بر این اساس، به معرفی مهمترین عوامل خطر سرطان میپردازیم.
عوامل خطر سرطان
زمینهسازان ابتلا به سرطان در دو گروه عمده قرار میگیرند:
الف. عوامل غیر اختیاری که خود به دو دستهی محیطی و غیرمحیطی (ذاتی) تقسیم میشوند. پرتوها و تشعشعات هستهای، پنبهی نسوز، آلایندههایی مثل آفتکشها، علفکشها و دود اتومبیلها عواملی هستند که اگر فردی زیاد و پیدرپی در معرض آنها قرار بگیرد، خطر ابتلا به سرطان در او افزایش مییابد. عوامل غیرمحیطی خارج از اختیار آدمی عبارتند از: پیشینهی قومی، بالارفتن سن و تاریخچهی خانوادگی و ژنتیک. از بین اینها، افزایش سن قویترین عامل سرطان (مانند بسیاری از بیماریهای دیگر) در هر دو جنس، بهخصوص مردان است.
ب. عوامل اختیاری و رفتاری: بررسیهای علمی نشان دادهاند که بیشتر عوامل خطر به رفتار و سبک زندگی افراد مربوط است. یادآوری میکنیم که عامل خطر، «علت» بیماری به حساب نمیآید بلکه احتمال دچارشدن فرد به بیماری یا مرگ او را پیشبینی میکند. مهمترین عاملهای رفتاری که اجتناب از آنها در اختیار انسان است، عبارتند از:
1. سیگار کشیدن: نزدیک به تمام سرطانهای کُشندهی ریه با سیگارکشیدن ارتباط دارند. غیر از این، سیگارکشیدن در مرگهای معلولِ سرطانهای دیگر از جمله لوسمی و سرطانهای معده، مثانه، دستگاه گوارش، مری، کولون و پروستات هم دخالت دارد. سیگارکشیدن همچنین خطر سرطان حنجره، حلق، حفرههای دهانی، سینوسها، گردن رحم، لوزالمعده، کبد و کلیه را بالا میبرد. سیگارکشیدن بزرگترین عامل مرگآفرین سرطان در سراسر دنیا است.
2. رژیم غذایی ناسالم: انجمن سرطان آمریکا تخمین میزند که یکسوم همهی مرگ و میرهای سرطانی در ایالات متحده ناشی از رژیم غذایی ناسالم و تحرک کم بدنی است.
3. الکل: مصرف الکل خطر سرطانهای دهان، مری، پستان و کبد را افزایش میدهد. الکل و سیگارکشیدن اثر همافزایی دارند، بنابراین کسانی که هر دو را مصرف میکنند بیشتر در معرض خطر بعضی سرطانها هستند.
4. سبک زندگی نشسته: کمتحرکی میتواند عامل خطر مستقیم سرطان کولون، غشای رحم و پستان (در زنان پس از یائسگی) باشد. زیان غیرمستقیم آن فعالیتِ کم جسمی، اضافه وزن و چاقی است که احتمال بروز برخی سرطانها را نیز بالا میبرد.
5. قرارگرفتن در معرض نور فرابنفش: نور فرابنفش بهخصوص نور خورشید یکی از علتهای شناختهشدهی سرطان پوست بهویژه در مردان سفیدپوست است.
6. روابط پُرخطر جنسی: ارتباطهای بیبندوبارانهی جنسی که زمینهساز اصلی سرطانهای ناشی از سندروم نقص ایمنی اکتسابی (ایدز)، پاپیلوما ویروس انسانی (HPV) هستند، خطر سرطان گردن رحم و سرطان دهان را هم افزایش میدهد.[1]
گنج و مار و گُل و خار و غم و شادی به همند
با همه حساسیتی که باید برای حفظ تندرستی خود داشته باشیم و عوامل خطر بیماریهای شایع را بشناسیم و از آنها دوری کنیم، اما انسان با خصوصیت آسیبپذیر در جهانی با نهاد ناآرام و اجزاء و آثار متغیر آن، بهطور طبیعی در معرض ناتوانی بیماری و افزایش آنتروپی (بینظمی) قرار میگیرد.
به قول سوزان سانتاگ: «هر یک از ما از نخستین روز تولد، تابعیت دوگانه داریم و متعلق به دو کشوریم: کشور سلامت و کشور بیماری. هرچند ترجیح میدهیم که همواره گذرنامهی سلامت در دست ما باشد، اما دیر یا زود حتی برای مدتی کوتاه وادار میشویم با گذرنامهی سرزمین بیماران تردد کرده و در آنجا اقامت ورزیم.»[7]
امام سجاد (ع) «سلامت و بیماری» را دو حال و حالتی میدانند که پیوسته و پیدرپی بر آدمی عارض میشوند و دو زمان و هنگامی که همانند روز و شب، همبود و درهمتنیدهاند و گوشههایی از برنامههای حکمتآمیز خداوند را آشکار میسازند.[8]
بیتردید سرطان، افزون بر دردهای زیادی که بر جسم بیمار مینشاند، به مثابه یک برانگیزانندهی مهم فشار روانی، رنج های فراوانی را در احساس و اندیشهی فرد مبتلا جاری میسازد و او را از سرزندگی و پویایی دور میکند.
حال، اگر بیمار شویم چه به دلیل بیتوجهی به عوامل خطر، چه بهخاطر روحیهی خوشخیالی که از نظر علمی به آن «خوشبینی غیرواقعبینانه» میگویند و چه در نتیجهی رعایتنکردن برنامههای سلامتیافزا، برای کاهش رنجوری و افزایش سطح بهباشی خود تا رسیدن به روشنای درک حضور، چه باید بکنیم؟
مراحل سازواری یا مقابلهی کارآمد با فشار روانی رشد پسآسیبی و تحولآفرینی سرطان عهدهدار پاسخ به این پرسش است.
پلهی اول: مقابله و سازواری کارآمد
وقتی جسم و روان با تازیانههای فشار روانی زخمگین و آزرده میشوند، به پشتوانهی توان، امکانات، تربیت، تجربه و حامیانی که داریم بهطور غریزی و از سردردمندی به آن پاسخ میدهیم.
پاسخهای ما یا مثبت و سازگارانه هستند و یا متأسفانه در بیشتر موارد، منفی و ناسازگارانه. مقابلهی مثبت و موثر، سنگینی فشارهای کوتاهمدت را سبک میگرداند و امید، کارآمدی و تلاشگری برای تقویت منابع فردی و اجتماعی و رویارویی با چالشهای بزرگ و بلندمدت زندگی را فراهم میآورد.
لازاروس و فولکمن دو نوع و شیوهی مقابلهی کارآمد را از هم متمایز کردهاند: مقابلهی مشکلمدار و مقابلهی هیجانمدار.
وقتی فشارزای روانی قابل مهار باشد، یعنی بتوان با برنامهریزی، وقتگذاری، گفتوگو، فعالیت، بسیجکردن نیروهای خود و حامیان و هزینهکردن مناسب آن را از سر راه برداشت، مقابلهی مشکلمدار یا روش حل مسئله بهکار میآید. اما اگر نتوان پنجهدرپنجهی مشکل پیشآمده افکند چارهای نیست جز اینکه با سازواری هیجانمدار نگذاریم هیجانهای منفی مانند اضطراب، خشم و ناامیدی ما را به افسردگی و درماندگی بکشانند.[9]
آنیت استانتون، روانشناس مثبتگرا در دانشگاه کالیفرنیا، هرکدام از دو شیوهی یادشده را با دو سنخ بهصورت زیر طبقهبندی کرده است:
1. مقابلهی متمرکز بر هیجان: در درجهی اول بر واکنشهای هیجانی به عامل فشار روانی متمرکز میشود.
الف. پردازش هیجانی: درک و واکنش به فشارزای روانی
ب. بیان هیجان: ابراز هیجانهای مربوط به فشار روانی
2. مقابلهی متمرکز بر مشکل: در درجهی اول بر موقعیت عینی یا افکار مربوط به عوامل فشار روانی توجه میکند:
الف. رفتاری: اقدام برای چارهجویی موقعیت و موضوع
ب. شناختی: تغییر افکار، ارزیابی مجدد برای حل مسئله[10]
همانگونه که یادآور شدیم بیشتر کسانی که در چنبرهی فشارهای روانی حاد و مزمن و یا ناملایمات دردسرآفرین روزمره گرفتار میشوند از انکار، روشهای ناکارآمد حل مشکل، شیوههای منفی تنظیم خُلق و یا اجتناب از رویارویی با مشکلات بهعنوان راهحل درازمدت استفاده میکنند.
برخی از افرادی که خود را در موقعیتهای فشارزایا بالقوه فشارزا مییابند دست به انکار وجود علائم خطر میزنند.
اینان ممکن است عمداً این علائم را نادیده بگیرند و سعی کنند افکار مربوط به آنها را از حیطهی آگاهی خود بیرون ببرند یا ممکن است از آنها تفسیر نادرستی بهعمل آورند. مثلاً یکی از واکنشهای معمول به درد سینهی ناشی از حملهی قلبی انکار اهمیت آن است. برآورد شده که 80 تا 90 درصد افرادی که چنین دردهایی دارند آن را به علل دیگری، معمولاً سوء هاضمه، نسبت میدهند. این امر در مورد دردهای روانشناختی نیز صادق است. بسیاری از افراد بهجای آنکه در پی مشاوره یا حتی طلاق برآیند دست به انکار واقعیت تلخ ازدواج ناخوشایند و ناموفق خود میزنند.[11] انکار میتواند در مراحل گوناگون یک تجربهی تنشزا، در تحریف واقعیت نقش داشته باشد.
مقابلههای مشکلمدار و هیجانمدار نیز میتوانند با روشهای ناکارآمد بهکار گرفته شوند. در جدول 1 در صفحهی روبهرو راهبردهای کارآمد و ناکارآمد این دو شیوهی مقابله مشخص شده است. [12]
نویسندگان کتاب راهورسم خوب زیستن، در ترکیبی از روشهای سازواری مشکلمدار و هیجانمدار به افرادی که تشخیص سرطانشان مثبت میشود توصیههای زیر را پیشنهاد کردهاند:
1. نقش فعالی برعهده بگیرید. هرچه میتوانید دربارهی بیماری خود و درمان آن بیاموزید.
2. از پزشک خود پرسشهای زیادی بپرسید تا بدانید از این پس چه اتفاقی برایتان میافتد و برای افزایش بهبودی خود چه باید بکنید.
3. یک نظام حمایت اجتماعی برای خود سامان دهید. پژوهشهای زیادی تأثیر مثبت حمایت اجتماعی خوب را بر تندرستی و سیستم ایمنی بدن نشان دادهاند. برخی از دوستانتان به دلیل ترسی که از بیماری سرطان دارند یا نگران مرگتان هستند، برای ارتباط و گفتوگو با شما احساس راحتی نمیکنند. آنها نمیدانند چه چیزی باید به شما بگویند یا برایتان چه کارهایی باید بکنند. در نتیجهی این ناآگاهیها، انزواگزینی و تنهایی به سراغتان میآید. با دوستان و خویشاوندان خود صحبت کنید و از آنها بخواهید با شما برنامههای مشترک پیادهروی، خرید، تماشای فیلمهای کمدی و خندهدار بگذارند. با دوستی که شوخیهای بامزه میکند و خنده را بر لبهای شما میآورد، رفتوآمد کنید. چندین پژوهش معتبر تأثیر خنده را در مقابله با سرطان و پیشرفت روند درمان این بیماری ثابت کردهاند.
4. برای بسیج انرژیهای شفابخش بدنتان احساسات مثبت را درون خود بنشانید و آبیاری کنید تا روز به روز از میوههای شیرین و گوارای آن که شادمانی رضایت از زندگی است، بهرهمند شوید.[13]
این توصیه به اهمیت خنده و شادی را به زیبایی در دیوان شمس میبینیم:
خوش باش که هر که راز داند داند که خوشی، خوشی کشاند
شیرین چو شکر، تو باش شاکر شاکر هر دم شکر ستاند
تلخش چو بنوشی و بخندی در ذات تو تلخیی نماند
بیماران سرطانی با بهکارگرفتن شیوههای مثبت و کارآمد مشکلمدار و هیجانمدار از زندان انکار، پردهپوشی و انزوا بیرون میآیند و در فضای آزاد مثبتاندیشی، ارتباطها و فعالیتهای سازندهی پیش از تشخیص سرطان را از سر میگیرند. این پلهی اول، بالاآمدن برای رسیدن به قلهی بلند و روشن درک حضور است.
پلهی دوم: رشد و شکوفایی (رشد پسآسیبی)
«امروز، 22دسامبر، ما را به میدان سیمونوسکی بردند. آنجا حکم اعدام را برای همهی ما خواندند و وادارمان کردند صلیب را ببوسیم. شمشیرها را بالای سر ما به هم کوفتند و آخرین تشریفات لباسپوشیدن ما (پیراهنهای سفید) را به پایان رساندند. بعد، سه تن از ما را برای اعدام به دیرکها بستند. من ششمین بودم، سه تن به سه تن از ما را صدا میزدند. بنابراین من در دومین دسته بودم و بیش از چند لحظه وقت برای زندگیکردن نداشتم. به یاد تو افتادم برادر! و به یاد بچههای تو. در آخرین لحظه تنها تو بودی که در اندیشهام بودی. آنوقت فهمیدم چقدر دوستت دارم برادر عزیزم! فقط وقت داشتم «پلیس چهثف» و «دوروف» را که در دو طرفم بودند ببوسم و با آنها خداحافظی کنم. بالاخره شیپور عقبنشینی را نواختند. آنها را که به دیرکها بسته بودند برگرداندند و برایمان خواندند که اعلیحضرت امپراطور، با زندهبودن ما موافقت کرده است.»
این یکی از نامههایی است که داستایوفسکی، نویسندهی بزرگ روس از زندان اُمسک در سیبری برای برادرش نوشته است. آندره ژید در کتاب داستایوفسکی، نامههای او را گردآورده و به واکاوی بخشهایی از زندگی سخت و پُررنج او پرداخته است.[14]
لینلی و جوزف، در دایرهالمعارف روانشناسی مثبت، این حادثه را یکی از عوامل شکوفایی استعداد شگرف نویسندگیِ داستایوفسکی بهحساب آوردهاند و با یادآوری تحولات مثبت پس از حادثههای خردکننده و مرگبار چند چهرهی نامآور ادبی و علمی مانند تأثیر مرگ زودهنگام بئاتریس، محبوب و معشوق دانته در خلق کمدی الهی، زندگی زیر شکنجه و رودرروی مرگ ویکتور فرانکل در پدیدآیی نظریهی معنادرمانی رشد پسآسیبی را توضیح دادهاند.[15]
راه دوری نرویم، بسیاری از تحلیلگران زندگی و شعر شهریار، شاعر و غزلسرای بزرگ معاصر، ناکامی او را در رسیدن به محبوب دوران جوانیاش برافروزندهی شعلههای گرم غزلهای عاشقی و جاودانهی او میدانند.
آلپورت در دیباچهی کتاب انسان در جستجوی معنای فرانکل مینویسد:
خواننده از همین زندگینامهی دردناک، بسیاری چیزها میآموزد و فرامیگیرد که انسان وقتی به ناگهان احساس میکند: «چیزی برای از دستدادن، بهجز بدن مسخرهی برهنه ندارد»، چه میکند. با توصیفی که فرانکل از آمیختهی «هیجان» و «بیاحساسی» به ما میدهد، روح انسان تسخیر میشود. نخستین چیزی که به نجات انسان میآید کنجکاوی سرد جداماندهی است که انسان را متوجه سرنوشت خود میکند. پس از آن، بهکاربستن شگردهایی برای حفظ باقیماندهی زندگی، با آن که شانس زندهماندن بسیار ناچیز است.
گرسنگی، تحقیر، ترس و خشم عمیق ناشی از بیعدالتی را به ما مانند هالههایی از افراد محبوب و مورد علاقه، مذهب، شوخطبعی و حتی زیباییهای آرامبخش طبیعت مانند یک درخت یا غروب آفتاب قابل تحمل میکند.
گمان مبرید که این لحظات آرامشبخش میل به ادامهی زندگی را در زندانی برمیانگیزد. آنها در صورتی مفید خواهند بود که بتوانند زندانی را یاری دهند و معنایی برای رنج بیهوده خود بیابند و در اینجاست که ما با هستهی مرکزی اگزیستانسیالیسم رویاروی میشویم که اگر زندگیکردن رنجبردن است، پس برای زندهماندن باید ناگزیر معنایی در رنجبردن یافت.
اگر اصلاً زندگی خود هدفی را داشته باشد، رنج و مرگ نیز معنا خواهد یافت. اما هیچکس نمیتواند این معنا را برای دیگری بیابد. هرکس باید معنای زندگی خود را خود جستوجو کند و مسئولیت آنرا نیز پذیرا باشد. اگر موفق شود با وجود همهی تحقیرها به زندگی ادامه میدهد. فرانکل به نتیجه علاقهمند است و به این گفته نیز ایمان دارد:
کسی که چرایی زندگی را یافته با هر چگونهای نیز خواهد ساخت.[16]
با آنکه مفهوم نهفتهبودن گنج در رنج را در آثار فلاسفه، عالمان اخلاق و ادیبان و شاعران سرزمینها و فرهنگهای مختلف بشری بهروشنی میتوان دید، اما از حدود 30سال پیش است که روانشناسان و روانپزشکان بهصورت علمی و با یافتههای تجربی آنرا توصیف و تبیین کردهاند.
در متون روانشناختی گذشته این پدیده بیشتر در قالب واژگانی چون کشف سودمند، تغییرات مثبت، رشد از ناحیهی ناملایمات، شکوفایی و رشد روانشناختی مورد مطالعه قرار میگرفت.
اما اینک «رشد پسآسیبی»(PTG) نامیده میشود. رشد پسآسیبی در میان نمونههایی از بازماندگان جنگ، داغدیدگی، سرطان سینه، بیماری مغز استخوان، حملهی قلبی، ورم مفاصل روماتیسمی، بیماران آسیب نخاعی، اماس، سانحهی دریایی، طوفان و گردباد مهیب، سقوط هواپیما، تیراندازی، نازایی، اعتیاد شیمیایی، جنگ نظامی و بمباران دیده شده است.
نه همهی آسیبدیدگان، بلکه عدهای از آنها پس از شنیدن چنین حادثههایی خود را بازسازی میکنند و در پنج حوزه به رشد و شکوفایی میرسند:
حوزهی اول، توانمندیهای شخصی (یا ادراک از تغییر در خود) است و مربوط به هنگامی است که بازماندگان آسیب از پیدایش چنین صفاتی در خود خبر میدهند: قویتر، عمیقتر، اصیلتر، مطمئن، گسترده، گشوده، همدل، خلاق، سرزندگی بیشتر، بالغ، انساندوست استثنایی، متواضع و مانند آن.
بسیاری، خودشان را اکنون که در معرض این تجربههای تکاندهنده و بیدارکننده قرار گرفتند شخص بهتری توصیف میکنند.
حوزهی دوم، ارتباط با دیگران. یعنی آنجا که افراد گزارش میکنند با خانواده و خویشان نزدیک و دوستان صمیمیتر شدهاند. افراد از مستحکمترشدن پیوندهای رفاقتشان خبر میدهند و میگویند افرادی که پیش از حادثهی رخداده صرفاً از آشنایان / غریبهها / همسایگان بهشمار میآمدند، حالا به بخش مثبتی در زندگی روزمرهشان تبدیل شدهاند.
سومین حوزه، بیداری و آگاهی وجودی. فلسفهی زندگی بسیاری از این افراد تغییر میکند. هنگامیکه یک آسیب، شکنندگی را جلوی چشمان میآورد و به ما میفهماند که شکستپذیر هستیم، آنگاه است که شروع به تأمل در مسائل ژرفتری چون مسیر زندگی، معنویت، معنا و هدف زندگی میکنیم. بسیاری از رشدیافتگان پس از آسیب گزارش میدهند که ضربه و فاجعه چشمان آنها را به حقایق هستی باز کرده و موجب شده است که اهمیت سلامتی، اهمیت یا بیاهمیتی ظاهر بدنی، امور مادی و ثروت و مقام را دریابند.
حوزهی چهارم، امکانهای تازه. به معنایِ تمایل افراد برای تغییر هدفهای زندگیشان، نامنویسی در دورههای آموزشی برای یادگیریهای جدید است. آنها به شدت بر زندگی در «اینجا و اکنون» و درکی تازه از ارزش زندگی و زمان محدود متعلق به آنها در بقیهی عمر، و در اینجا یعنی روی زمین، تمرکز میکنند.
حوزهی پنجم، بازگشت به ایمان. آنها رفتهرفته شروع به حضور در مکانهای مذهبی و مشارکت فعالانه در مراسم عبادی میکنند و باورشان به وجودی متعالی و شکرگزاری به درگاه او نیرومندتر میشود.[17]
این تغییرات سازنده را میتوان همسان عوامل پنجگانهی شکوفایی در نظریهی جدید سلیگمن، یعنی: هیجانهای مثبت، روابط مثبت، معنا، غرقگی در فعالیتهای هدفمند و دستاورد اثربخش و ماندنی (PERMA) دانست.
فراموش نکنیم که همهی آسیبدیدگان به بالندگی و شکوفایی نمیرسند.
پاتی و پیترانتونی در یک بررسی مروری به فراتحلیل 103مطالعه با موضوع عوامل همراه و سهیم در رشد پسآسیبی پرداختند. یافتههای این مطالعهی گسترده و دقیق نشان داد که هفت شیوهی سازواری: دینداری، معنویت، خوشبینی، حمایت، ارزیابی مجدد، حمایت اجتماعی و پذیرش همبستههای معنیدار این رویداد هستند.
در زیر، این همبستهها با اندازهی اثر هر یک دیده میشود:
سازواری مذهبی 38% (قوی) سازواری ارزیابی مجدد 36% (قوی) حمایت اجتماعی 26% (متوسط) حمایتجویی 25% (متوسط) خوشبینی 23% (متوسط) معنویت 23% (متوسط) پذیرش 17% (پایین)[18]
خوشبینی در روانشناسی مثبت بهعنوان یک ویژگی مثبت، تأثیر بسیار زیادی در شادکامی و بهباشی افراد دارد و با آنچه که تری انگلتون در کتاب امید بدون خوشبینی گفته است بسیار متفاوت است. به یاری خداوند در مقالهای دیگر به این تفاوت اشاره خواهم کرد.
پلهی سوم: درک حضور
حجاب چهرهی جان میشود غبار تنم خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طواف کنم در فضای عالم قدس که در سراچهی ترکیب تختهبند تنم
(حافظ)
دگرگونیهای مثبتی که در انسان آسیبدیده پس از ضربهای (تروما) هولناک بهوجود میآیند، او را به رشد و بالندگی در برنامههای زندگی دنیوی میرسانند که روانشناسان مثبتنگر از آن تعبیر به «شادکامی اصیل»، «شکوفایی» و «بهباشی سعادتگرا» میکنند، اما روانشناسان وجودی که آبشخور اصلی دیدگاههایشان نظریههای هایدیگر و یاسپرس است، با طرح مفهوم وضعیتهای مرزی وجه اصیل هستی را نشانه میگیرند و آنرا فراتر و برتر از ارزشهای روزمرهی زندگی میدانند.
یاسپرس بر این باور است که: آدمی در زندگی یکسری وضعیتهای هولناک و رعبانگیزی را تجربه میکند که مشکلاتی لاینحلی را برای او بهبار میآورد. این وضعیتها آزمونهایی هستند که آدمی را تا مرز بودن و نبودن - که تو گویی مرزهای هستی اویند - پیش میبرند. از اینرو، میتوان بر آنها نام «وضعیتهای مرزی» گذاشت. تنها در چنین وضعیتهایی است که آدمی درمییابد که بهراستی کیست.
آدمی در وضعیتهای مرزی یا عدم را درک میکند یا وجود حقیقی را. این وضعیتها همواره نسبی و در سیلانند. یک وضعیت مرزی میتواند برای فردی تخریب و ویرانگری بهبار آورد و برای فرد دیگری تعالی و رشد و به خودآمدن. حتی هنگامی که یک وضعیت برای دو نفر و در یک زمان مطرح باشد، باز هم احساسی که آن دو از آن وضعیت دارند یکسان نیست. حتی یک وضعیت برای یک نفر در حالات گوناگون وجودی یکسان نیست.
اما یک وضعیت مرزی چه موقع میتواند برای من، موجب تعالی و رشد شود و چه موقع باعث ویرانی و از دسترفتن میشود؟ پاسخ یاسپرس به این پرسش در «مفهوم و آگاهی و فعل اختیاری آگاهانه» نهفته است. او معتقد است که تجربهی آگاهانه وضعیتهای مرزی هرچند آرامش زندگی را از بین میبرد اما منرا به خود میآورد. پردههای غفلت را میزداید و شوری در من ایجاد میکند برای خود شدن. خود شدنی که همان هستیداربودن است زیرا تجربه حاصلکردن از وضعیتهای مرزی و هستیداشتن یکی است. بنابراین باید این وضعیتها را آگاهانه و با آغوش باز پذیرفت از تلخی شکفتنش استقبال کرد.[19]
هایدگر در کتاب «هستی و زمان» مینویسد: در دنیا دو وجه اساسی برای هستی وجود دارد.
مرتبهی فراموشی هستی؛ مرتبهی اندیشیدن به هستی.
وقتی فرد در مرتبهی فراموشیِ هستی است، در دنیای اشیا میزید و خود را در سرگرمیهای روزمرهی زندگی غرق میکند به پایین کشیده میشود تا هم مرتبه «وراجیهای بیارزش» شود و در آنها مستغرق، فرد خود را تسلیم دنیای روزمره و دلواپسی برای شیوهی وجود چیزها میکند.
در مرتبهی دیگر، یعنی مرتبهی اندیشیدن به هستی، شگفتی فرد تنها در شیوهی وجود چیزها خلاصه نمیشود، بلکه وجود چیزها کافی است تا او را به تحسین و تعجب وادارد. زیستن در این مرتبه به معنای آگاهی واقعی از هستی است... فقط در این مرتبه در هستی است که فرد با خود آفرینندگی خویش در تماس است و نیروی تغییر خویش را به چنگ میآورد.[20]
بیماری سرطان از رویدادهایی است که چون فرد مبتلا را رویاروی مرگ و خیره به آن قرار میدهد، یکی از وضعیتهای مرزی تحولآفرین را رقم میزند.
یالوم، روانشناس وجودی معروف معاصر مینویسد:
در طول سالها کار با بیماران سرطانی چارهناپذیر متوجه شدم که بسیاری از آنان بحران و خطری را که از سر میگذرانند فرصتی میبینند برای تغییر و دگرگونیهای تکاندهنده و تحولات درونیای را گزارش میکنند که جز با عبارت رشد فردی قابل وصف نیست.
یالوم چهار تغییر بزرگ را که در برخی از بیماران سرطانی بهوجود میآید چنین برمیشمارد:
1. سرطان، رواننژندی را درمان میکند: چون ترس از مرگی که اینک نمیتواند از آن روی برگرداند، همهی ترسهای دیگر را تحتالشعاع قرار میدهد، فرد بیمار بر دیگر مشکلات و از جمله رواننژندیهایی همچون هراسزدگیها و وسواسها غلبه میکند و بر آنها تسلط و چیرگی مییابد.
2. زمان حال را پُربارتر میسازد: مبتلایان به سرطان به خوبی میفهمند که زندگی تنها در اکنون جریان دارد و در واقع نمیتوان اکنون را طولانیتر کرد. از اینرو، زمان واقعی و جاودان را اکنون میدانند نه آینده.
3. نعمتها را میشمارد: بیمار بیش از پیش به ارزش نعمتهایی که از آنها برخوردار است پی میبرد.
یکی از بیماران سرطانی که بیماری به مریاش سرایت کرده بود، یک روز که در رستوران حتی نتوانست کمی سوپ رقیق را فرو دهد به سایر مشتریان نگاه کرد و با خود گفت: اینها میدانند که چقدر خوشبختاند که میتوانند غذا را قورت دهند؟
4. هویتزدایی میکند: بیمار سرطانی عمیقاً به ماهیت اصلی خود روی میآورد و داشتههای ظاهری و ناپایداری مانند ثروت، مقام، شهرت و غیره برایش کمرنگ میشوند.
سناتور ریچارد نوبرگر، کمی پیش از مرگ بر اثر سرطان، تحولات ناشی از سرطان را اینگونه توصیف میکند:
«تحولی در من بهوجود آمد که معتقدم برگشتناپذیر است. دلواپسی برای شهرت، موفقیت سیاسی، وضعیت مالی، همه و همه ناگهان بیاهمیت شد. وقتی فرصتهایی را به یاد میآورم که حتی در بهترین وضعیتِ سلامتی هم بهخاطر غرور بیجا، ارزشهای ساختگی و خیالبافیهایِ بیاهمیت از دست دادهام به خود میلرزم.»[20]
بیشتر روانشناسان وجودی که مفاهیم عمیق و اصیل هستی را توصیف و تحلیل میکنند باورهای دینی ژرف و روشنی دارند اما اروین یالوم برخلاف رولو می و ویکتور فرانکل در کتابهای ارزندهای که نوشته است یا بهصراحت اعتقادات مذهبی را منکر میشود و یا برای آنها ارزش سازنده و معناآفرینی قائل نیست. با این حال در اثر برخوردهای زیادی که با افراد در وضعیتهای مرزی و از جمله بیماران سرطانی داشته است با آزاداندیشی از تأثیر ایمان مذهبی بر تحولآفرینی افراد آسیبدیده یاد میکند.
به فرازهایی از فصل همنشینی با پائولا از کتاب مامان و معنی زندگی اشاره میکنیم: «با همان نخستین کلمات توجهم را جلب کرد: اسمم پائولا وست است. سرطانم پیشرفته و لاعلاج است ولی بیمار سرطانی نیستم... پائولا معتقد بود آمادگی برای مرگ ضروری است و نیاز به توجه مستقیم دارد. او برای پسرش نوشته بود: آیا ما هم نباید خود را برای هستی فراتر از فهممان و حتی فراتر از رویاهایمان آماده کنیم؟
ایمان مذهبی همیشه مایهی سردرگمی من بوده است. از وقتی یادم هست آشکارا عقیده داشتهام که مذاهب پدید آمدهاند تا از اضطرابهای بشری بکاهند و تسکینمان دهند. یکبار وقتی دوازده، سیزده ساله بودم و در خواربارفروشی پدرم کار میکردم با یک سرباز جنگ جهانی دوم که تازه از جبههی اروپا برگشته بود دربارهی تردید به وجود خدا حرف زدم. او در پاسخ تصویر چروکخورده و رنگ و رو رفتهای از مریم باکره و مسیح به من داد که در طول اشغال نورماندی با خود نگه داشته بود. گفت: «برش گردون و پشتش رو بخون، بلند بخون.» خواندم:«هیچ بیخدایی در سنگر نیست.»
آهسته و در حالیکه با ادای هر کلمه انگشتش را برایم تکان میداد تکرار کرد درسته! هیچ بیخدایی در سنگر نیست. خدای مسیحی، خدای یهودی، خدای چینی، هر خدای دیگری، بالاخره یک خدایی لازمه! بدون خدا نمیشه جنگید.
... من در مقام درمانگر این عقیده را برای خود حفظ کردهام که: میپذیرم ایمان مذهبی سرچشمهی نیرومند آرامش است و تا وقتی چیز بهتری ندارم که جایگزینش کنم، هرگز تضعیفش نخواهم کرد.»
پائولا یکبار به من گفت: دربردارندهی ارزش زندگی یا افزایش اِرو، من تو را خوب میشناسم. حرفهایم یادت باشد: روزی میرسد که خودت میفهمی چقدر مذهبی هستی.[21]
قران عامل بیشتر مشکلات بشر را دلبستگی او به پدیدهها و جلوههای ظاهری و گذرای جهان مادی و بیخبری و غفلت از حقایق اصیل هستی بهخصوص وجود خداوند و باور به روز رستاخیز میداند.
بسیاری از مردم از آیات و نشانههای ما غافلاند. (یونس: 92) تنها به ظاهر زندگی دنیا آگاهی و علم دارند و از آخرت غافل هستند. (روم: 7) هر صبح و شام، پروردگارت را در دل خود، از روی تضرع و خوف، آهسته و آرام یاد کن و از غافلان مباش. (اعراف: 205)
در نظر قرآن، وضعیتهای مرزی، آنگونه که روانشناسان وجودی توصیف میکنند، بیش از آنکه برای فعالیتهای زندگی دنیایی انسان تحولبرانگیز باشند، زدایندهی زنگار غفلت و بیدارکنندهی فطرت خداجوی او هستند.
یکی از این موقعیتهای تکاندهنده زمانی است که سرنشینان یک کشتی در روی دریا گرفتار طوفان، سیل و گرداب وحشت میشوند و مرگ را میبینند که دهان بزرگ خود را برای بلعیدن آنها باز کرده است. این حادثهی رعبآور زمینهساز شکوفایی فطرت آنها میشود و بیاختیار خداوند را با تمام وجود به فریادرسی میخوانند. (اعراف:65)
آیهی قبل یادآور میشود: «اگر بدانند، این زندگی دنیا جز لهو و لعب نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است.»
مصیبتها و بلاهای بزرگ برنامههای حکمتآمیز خداوند برای هدایت انسانهای غافل است. اِمی وَندورزِن، رواندرمانگر برجستهی وجودی با تعبیری روانشناختی بر این نکته تأکید میکند:
«اضطراب وجودی یک آسیب نیست بلکه یک بیدارشدگی است. چیزی است که وقتی ما از خوابمان بیدار میشویم رخ میدهد. برای دههها و من میگویم برای قرنها، انسانها صرفاً خواب بودهاند. فقط فناوریهای بیشتر و بیشتری ساختهاند. صنعت بیشتر و بیشتری ساختهاند. از همدیگر سوءاستفاده کردهاند. از زمین سوءاستفاده کردهاند. فجایعی مانند همهگیری کووید19 میآیند تا به ما نشان دهند که به آخر خط رسیدهایم. باید بیدار شویم. باید این اضطراب را حس کنیم و از خودمان بپرسیم ماجرا چیست و ما چگونه باید زندگی را تغییر دهیم. اگر این را جدی بگیریم ممکن است اتفاق خوبی بیفتد. اگر به آدمها اجازه دهیم دربارهاش فکر کنند و حرف بزنند و از آن سردربیاورند بسیار خوب خواهد بود. اما اگر تنها بیشتر و بیشتر قرصهای ضدافسردگی به آدمها بدهیم تا جلوی فکرکردنشان به به این چیزها را بگیریم، آنوقت خیلی بد خواهد شد. ما انسانهای کوچکی هستیم در دنیایی بسیار بزرگ که در آن ابدیت بسیار بزرگتر از همهی ما است. به زندگی خودمان تحت مفهوم ابدیت نگاه کنیم و از خودمان بپرسیم میخواهیم با این زندگی چه کنیم؟[22]
بیماری سرطان، عدهی زیادی از مبتلایان را به درماندگی و روانرنجوری میکشاند؛ گروه کمی یاد میگیرند شیوههای کارآمد سازواری برای مقابله با هیجانهای منفی را بهکار بندند. تعداد کمتری از اینان به رشد و شکوفایی پسآسیبی میرسند و اندکشماری از بندگان پروردگار، از مَلَک پران میشوند و با بالوپر شُکر جواز پرواز در ساحت درک حضور خداوند را بهدست میآورند.
و قلیل من عبادیالشکور!
منابع:
1. فیست، جس، آپدگراف، جان ای و برانون، لیندا، روانشناسی سلامت، ترجمه: مهرداد فیروزبخت، 1400، تهران، ارسباران
2. تیلور، شِلی ای، روانشناسی سلامت، ترجمه: یحیی سیدمحمدی، 1399، تهران، نشر روان
3. سارافینو، ادوارد. ب، روانشناسی سلامت، ترجمه الهه میرزائی و همکاران، 1401، تهران، رشد
4. اُگدن، جین، روانشناسی سلامت، ترجمه: محسن کچویی، 1400، تهران، ارجمند
5. گورونگ، ریگان، اِ. آر، روانشناسی سلامت در دنیایی ناهمگون، ترجمه: مجید صفاری نیا و همکاران، تهران، ویرایش
6. کِرل، هوی، بیماری، ترجمه: احسان کیانیخواه، 1398، تهران، گمان
7. سانتاگ. سوزان، بیماری بهمثابه استعاره، ترجمه: احسان کیانی خواه، 1398، تهران، حرفه نویسنده
8. صحیفه سجادیه، دعای پانزدهم
9. گرینبرگ، جرالد. اس، کنترل فشار روانی، ترجمه: بهمن نجاریان و همکاران، 1399، تهران، جوانه رشد
10. Campton,W, C&Hofman,E(2013), Positive Psychology. Wadsworth,U.S.A
11. ساراسون، اروینجی و ساراسون، باربار آ، روانشناسی مرضی، ترجمه: بهمن نجاریان و همکاران، 1393، تهران، رشد
12. کار، آلان، روانشناسی مثبت، ترجمه: حسن پاشاشریفی و جعفر نجفیزند، 1399، تهران، سخن
13. Robbins,G;Powers,D&Burgess,Sh(2017), A Wellness Way of Life, Mc Graw-Hill education, U.S.A
14. آندره ژید (1923)، داستایفسکی، ترجمه: سیروس زکاء، 1400، تهران، ناهید
15. Linely,P,A&Joseph,S. Posttraumatic Growth in: Lopes,S, J(2009), The Encyclopedia of Positive Psychology, Wiley-Blackwell,U.S.A
16. فرانکل، ویکتور، انسان در جستجوی معنی، ترجمه: نهضت صالحیان و مهین میلانی، 1396، تهران، درسا
17. هفرن، کیت؛ بونیول، ایلونا، روانشناسی مثبتنگر، ترجمه: محمدتقی بتیک و محسن زندی، 1396، تهران، دارالحدیث
18. Pati,G&Pietrantoni(2009), "Optimism, Social Support and Coping Strategies as factors contributing posttraumatic growth: a meta-analysis", Journal of Loss and Trauma, 14: 5,364-388
19. عباسی. علیرضا، 1393، انسان در اندیشه یاسپرس، تهران، آوای علی
20. یالوم، اروین. د، رواندرمانی اگزیستانسیال، ترجمه: سپیده حبیب، 1390، تهران، نشر نی
21. یالوم، اروین. د، مامان و معنی زندگی، ترجمه: سپیده حبیب، 1386، تهران، کاروان
22. مجله سپیده دانایی، شماره 150، فروردین و اردیبهشت 1400
پاسداشت دکتر هادی خانیکی در گروه نخبگان خبرآنلاین
کد خبر 1641234