پیامی که شهید مدافع حرم از مقبره رضاشاه دریافت کرد
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، به مناسبت فرا رسیدن چهل و سومین دهه مبارک فجر به بازخوانی خاطرات فرماندهان سپاه در آن بازه زمانی میپردازیم. در این بخش، خاطرات مبارزاتی سردار شهید احمد غلامی، جانشین لشکر 10 سیدالشهدا (ع) و از مؤسسان این لشکر در دوران دفاع مقدس را از منظر میگذرانیم که توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس به رشته تحریر درآمده است:
وقتی خواب و خوراک بر تیپ ارتش شاهنشاهی حرام شد
وقتی حکومت نظامی اعلام شد، یک تیپ از زنجان به شهر ری آمد. بچهها اطلاعات تیپ را درآوردند. محل استقرارش در مقبره رضاشاه بود. نیروهای این تیپ از آنجا میآمدند و در خیابانهای اصلی شهرری مستقر میشدند. خیابان بیست و چهار متری در محله ما هم از خیابانهای اصلی بود که این تیپ در آن مستقر میشد. یکی دیگر از محلهای استقرار تیپ، جاده قم و ولی آباد به سمت حرم بود. سه راه ورامین هم از محلهای دیگر استقرار این تیپ بود. نیروهای نظامی معمولاً در این مناطق جمع میشدند. در طول روز هم چون پلیس نمی توانست مردم را متفرق کند، نیروهای نظامی برای سرکوب آنها در خیابانها میآمدند. این وضعیت نزدیک به دو سه ماه ادامه داشت. نیروها میآمدند و در منطقه ما درگیر میشدند. بچه ها هم اذیتشان میکردند. نمیگذاشتند استراحت کنند و خسته و فرسوده میشدند.
سردار احمد غلامی دومین نفر از سمت چپ
تیپی که به شهرری آمده بود، فکر میکنم در دو سه ماه حضورش در آنجا، یک روز هم استراحت نکرد، چون همیشه در یک محله اتفاقی میافتاد که به درگیری کشیده میشد و از محله ای به محله دیگر سرایت میکرد. نظامیها هم برای کمک می بایست به محلههای دیگر میرفتند و چون تعدادشان محدود بود، در چند خیابان بیشتر نمیتوانستند بروند. گاهی در کوچه پس کوچه ها هم می رفتند. بچهها بیشتر نفرات تیپ را میشناختند و حتی نام آن ها را میدانستند. یکی از گروهبان های این تیپ خیلی آدم ناجوری بود. مردم که شروع به شعار دادن میکردند، بچههای کوچک هم شعار می دادند. این گروهبان با چوب بزرگی که در دست داشت، دنبال بچههای کوچک می کرد. یک بار در یکی از کوچهها، بچهها برای او دام گذاشته و او را گرفته و خیلی بد زده بودند. ظاهراً بردند بستریاش کردند و دیگر هم نیامد.
یک ماشین پیکان استیشن و دیدار با امام
یک ماشین پیکان استیشن داشتم. مدتی با آن کوکتل مولوتف جابجا می کردم. همچنین اعلامیهها را از محلی به محل دیگر میبردم. از آن روز که امام اعلام کردند حکومت نظامی باید شکسته شود، بچهها را هم با ماشینم جابجا میکردم. حکومت قصد داشت مردمی که تظاهرات میکردند، بگیرد، بکُشد و سرکوب کند. روزی که امام اعلام کردند حکومت نظامی باید شکسته شود، بعدازظهرش اولین جایی که رفتیم، بیت امام بود. ساعت 9 شب آنجا رفتیم. در بسته بود. در زدیم و گفتیم در را باز کنید. ما باید امام را ببینیم. همان شب داخل رفتیم. امام آمدند. ما 10 نفر بیشتر نبودیم. چند نفر دیگر هم به ما اضافه شدند. امام آمدند دستی تکان دادند و ما برگشتیم.
تهران، چهره جنگی به خود گرفته بود
گفتند گارد شاهنشاهی دارد به سمت نیروی هوایی میآید. ما همراه با بقیه مردم بلافاصله با بچهها رفتیم گونی آوردیم و آنها را پر از خاک و شن کردیم و در خیابان تهراننو گذاشتیم. با گونیها یک سری سنگر ساختیم. در آن محل، مسجدی به نام الهادی مرکز فعالیتها بود. امام فرمان داده بودند حکومت نظامی را بشکنید و به خیابانها بیایید. تظاهرات دیگر عملاً شکل مسلحانه پیدا کرده بود. گارد شاهنشاهی با تانک به خیابانها می آمد. ما از شهرری به محله تهران نو رفته بودیم.
سردار احمد غلامی نفر نشسته
درگیریها در میدان فوزیه سابق
سه چهار روز مانده به پیروزی انقلاب، درگیریها حول و حوش میدان فوزیه (امام حسین فعلی) تا تهران نو و از میدان شهدای فعلی تا خیابان پیروزی بود. فکر کنم سه روز به پیروزی انقلاب مانده بود که شروع به پخش اسلحه کردند. این کار، از پادگان دوشان تپه در تهران نو شروع شد. هر کسی کارت پایان خدمت داشت، مراجعه میکرد و مسلح میشد. من جزو اولین نفراتی بودم که اسلحه گرفتم. چون کارت پایان خدمت داشتم، سریع یک اسلحه ژ 3 با 2 تا خشاب به من دادند. حکومت از این موضوع نگران شده بود. درگیریها به میدان امام حسین (ع) کشیده شد.
ارتش به مقبره رضاشاه پناه برده بود!
در درگیری های پادگان دوشان تپه که درگیری اصلی از آنجا شروع شد، حضور داشتیم. 24 ساعت در خیابان تهران نو بودیم. در درگیری های آنجا مردم پیروز شدند. این درگیری از روز بیستم تا بیست و دوم بهمن ادامه یافت و پس از آنکه کانون مقاومت نیروهای لشکر گارد شکسته شد، خبر آوردند مقبره رضاشاه (در شهرری) دژ نیروهای ارتش شده و یک تیپ از زنجان آمده و آنجا مستقر شده است. گفتند بروید آنجا درگیری شده است. سریع رفتیم.
صدای تیراندازی می آمد. نیروهای ارتش آنجا جمع شده بودند. احساس خطر میکردند. کلانتری شهرری هم درحال سقوط بود. بعد از سقوط کلانتری گفتیم، برویم از بالا درگیر شویم تا نظامی ها تسلیم شوند، چون مقاومت می کردند و به سمت مردم تیراندازی میکردند. مقاومت، از سمت قبر رضاشاه بود. دور مقبره، دیوارهای سنگی بلندی بود که از آنجا به طرف مردم تیراندازی میشد. نیروهای ارتش با چند نفربر داخل محله قدیمی سرتخت رفته بودند و آنجا کانون درگیریها شده بود. دو سه تا نفربر به کمک آن ها آمده بود. ما روی ساختمانهای بلند محله رفتیم و شروع به تیراندازی کردیم. این کار سبب شد نفربرهای ارتش عقبنشینی کنند. با بلندگو به سربازان ارتش میگفتیم مقاومت نکنید، سلاحهای خود را بگذارید و تسلیم شوید. می گفتیم کلانتری سقوط کرده است. پادگان ها در تهران سقوط کردهاند. با انقلاب همراهی کنید. آنها مقاومت میکردند و ما مجبور شدیم به آنها تیراندازی کنیم تا تسلیم شوند.
عکسی از دوران سربازی سردار احمد غلامی
پیامی که شهید مدافع حرم از مقبره رضاشاه دریافت کرد
عده ای از بچه هایی که در محله سرتخت زندگی می کردند، آمدند و پرسیدند: چه کار کنیم؟ گفتیم سنگرهای نظامی ها کنار دیوار است. بروید پشت دیوار کوکتل مولوتف بیندازید، چون با این کار، آنها از دیوار و سنگرها فاصله میگیرند و وقتی تیراندازی شود، مجبور میشوند سلاحهایشان را بیندازند و تسلیم شوند. درگیری با کوکتل مولوتف موجب می شد اینها وحشت زده شوند و سنگرهایشان را ترک کنند. همین اتفاق هم افتاد. آن ها تا ساعت 8 یا 9 شب، مقاومت میکردند. درگیری از همه طرف بود. اولین گروهی که شروع به تیراندازی از جنوب غربی مقبره کرد، ما بودیم. این درگیری از ساعت 4 و 5 بعدازظهر شروع شد و تا ساعت 8 و 9 شب ادامه پیدا کرد. بعد از آن، دیگر صدای تیراندازی قطع و مقاومت ارتشیها شکسته شد و همه آنها تسلیم شدند.
من با نفربر آشنا بودم. در دوره سربازی رانندگی با آن را یاد گرفته بودم. پشت آن هم نشسته بودم. عدهای از مردم روی نفربر نشسته بودند نشسته بودم. عده ای از مردم روی نفربر نشسته بودند. چند نفرشان در مسیر، از روی آن افتادند. در میدان اصلی شهر جمعیت زیادی جمع شده بود. از جلوی همان کلانتری که سقوط کرده بود، به طرف پل سیمان و صفائیه رفتیم و در خیابانها مانور دادیم. نفربر از نوع چرخ دار بود. آن را بردم به بچه های مسجد امام حسن عسکری تحویل دادم. فکر کنم آن شب ساعت 10 یا 11 بود که پیام انقلاب را برای اولین بار داخل همان محوطه مقبره رضاشاه شنیدم. پیام این بود: «این صدای انقلاب است». این پیام از رادیو تهران و رادیو سراسری پخش می شد. باور کنید یکی از لحظات شیرین زندگی ام همان موقع بود. تصور نمیکردم به این سرعت و به این زودی اوضاع عوض شود. فکر میکردم درگیریها خیلی ادامه پیدا کند.
به گزارش فارس، سردار شهید احمد غلامی مسؤولیت جانشینی فرماندهی لشکر 10 سیدالشهدا (ع) را تا سال 62 و فرماندهی تیپ مستقل 110 شهید بروجردی را تا پایان جنگ بر عهده داشت. او به عنوان مستشار نظامی به سوریه و عراق رفت و مسؤولیت آموزش بخشی از نیروهای مقاومت را به عهده گرفت که بر اثر اصابت ترکش در نهم شهریور ماه سال 1395 به کما رفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
انتهای پیام /
شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس فجر43 احمد غلامی این خبر توسط افراد زیر ویرایش شده است