چرا آبادانیها معتقدند سومین روز جنگ باید به نام آنها ثبت شود؟
گروه جامعه خبرگزاری فارس - مریم شریفی؛ مهر ماه سال 1359 برای بچه محصلهای آبادانی و فرهنگیان این شهر که بعد از 3ماه تعطیلات تابستانی، آماده بازگشایی مدارس در سال تحصیلی جدید بودند، با اتفاقی تلخ شروع شد. ماجرا از 2 روز قبل و با بمباران چند فرودگاه ازجمله فرودگاههای تهران، اهواز و تبریز توسط جنگندههای رژیم بعث عراق شروع شده بود. هنوز خیلیها در ایران، آغاز جنگ را باور نکرده بودند که اداره آموزش و پرورش آبادان، هدف بمبهای بیرحم هواپیماهای دشمن متجاوز قرار گرفت و خون انسانهای بیگناهی که تنها جرمشان، دغدغهمندی برای علمآموزی فرزندان این سرزمین بود، شد سند جنایت بعثیها و شروع یک جنگ 8ساله. در روز دوم مهر سال 59، سه نقطه از شهر آبادان بمباران شد که درمجموع، 33 چهره فرهنگی در این حوادث به شهادت رسیدند. در غمانگیزترین حادثه آن روز و در جریان بمباران اداره آموزش و پرورش آبادان، 26چهره فرهنگی شهر ازجمله رئیس اداره به شهادت رسیدند. اینطور بود که سومین روز از جنگ تحمیلی، با یاد و نام شهدای فرهنگی آبادان گره خورد.
در چهل و سومین سالگرد دفاع مقدس و حادثه خونین بمباران اداره آموزش و پرورش آبادان، با بازخوانی آن حادثه تلخ به روایت دو شاهد عینی همراه باشید.
بمباران مدارس در دوران جنگ تحمیلی
مدرسه برویم یا نه؟
2 روز از شروع سال جدید تحصیلی میگذشت اما در شهرهای هممرز با عراق که گاه و بیگاه هدف هواپیماهای عراقی قرار میگرفت، هیچکس نمیدانست تکلیف مدارس و دانشآموزان چیست. اینطور بود که رییس اداره آموزش و پرورش آبادان، همکارانش را برای تشکیل یک جلسه اضطراری فراخواند تا برای رفع این بلاتکلیفی تصمیمگیری کنند. «ایرج علی جلیلیان»، کارمند بازنشسته آموزش و پرورش آبادان و یکی از بازماندگان آن حادثه، برمی گردد به 43سال قبل و میگوید: «روز دوم مهر سال 59، مسؤولان اداره و تعدادی از مدیران مدارس آبادان در جلسهای تحت عنوان بازگشایی مدارس یا سازماندهی مدارس به ریاست شهید «صمد صالحی» دور هم جمع شده بودند تا در شرایط جنگی ایجادشده، برای بازگشایی یا تعطیلی مدارس همفکری و تصمیمگیری کنند. حدود ساعت 9:30، 10 صبح من و چند نفر از همکاران در حیاط اداره بودیم که یک دفعه 3 فروند هواپیمای عراقی در آسمان ظاهر شدند و با شکستن دیوار صوتی، صدای مهیبی ایجاد کردند. بعد هم، هرچه بمب داشتند، روی ساختمان اداره ریختند...»
اداره آموزش و پرورش آبادان بعد از بمباران در روز دوم مهر سال 1359
در یک لحظه، اسرافیل در صورش دمید!
«اسرافیل در صورش دمید!» این را جلیلیان میگوید وقتی میخواهد مشاهداتش از حجم تخریب آن بمباران کور را توصیف کند. کارمند بازنشسته آموزش و پرورش آبادان در ادامه میگوید: «در یک لحظه، همهچیز زیر و رو شد. آنچه اتفاق افتاد را قبلاً فقط در فیلمها دیده بودیم. من، بچه غرب کشور هستم و در کوههای کرمانشاه، برق و صاعقه دیده بودم اما به این شدت نبود. در یک لحظه انگار زمین و زمان لرزید. انگار اسرافیل در صورش دمیده یا زلزلهای همهچیز را به هم ریخته بود! مردم میگفتند تا 200 متری اداره، افرادی که سوار دوچرخه و موتور بودند، از شدت موج انفجار این بمبها، روی زمین افتاده بودند. در فضای اداره هم، همهچیز به هم ریخته و ویران شده بود.
در قسمت جنوبی اداره، اتاق رییس و واحد کارگزینی، کاملاً تخریب شده بود. قسمت شمالی هم تخریب 50 درصدی داشت. در قسمت شرقی اداره و در کنار در ورودی اما آن روز، صحنههای عجیبی دیدیم. در این ضلع اداره، تعدادی اتاقک شیشهای ساخته شده بود. از چند وقت قبل، ساختمانهای یک و دو اداره در ساختمان مرکزی ادغام شده بود و به دلیل اینکه نیرو زیاد شده بود و فضای فیزیکی کم بود، با ایرانیت و به صورت پیشساخته، تعدادی اتاقک در ضلع شرقی اداره ایجاد شده بود که دیوارهای این اتاقکها شیشهای بود. با موج انفجار آن بمباران، تمام شیشههای این اتاقکها خرد شد. از قدرت آن انفجار همینقدر برایتان بگویم که درِ ماشین ژیان اداره را که در حیاط پارک بود، کنده و روی درختان جلوی در پرتاب کرده بود...!»
لوح یادبود شهدای فرهنگی حادثه بمباران اداره آموزش و پرورش آبادان (شهید «صمد صالحی»، نفر دوم از راست)
رییس شهیدی که منصوب یک وزیر شهید بود
بنابر اعلام کانون بسیج فرهنگیان اداره آموزش و پرورش آبادان، براساس تحقیقاتی که انجام شده، تعداد شهدای حادثه بمباران اداره آموزش و پرورش آبادان، 26 نفر بوده که همگی از چهرههای فرهنگی شهر بودند. جالب است بدانید حکم ریاست شهید صمد صالحی برای ریاست اداره آموزش و پرورش آبادان، توسط شهید رجایی (وزیر وقت آموزش و پرورش) امضا شده بود و تصویر این حکم هم در اداره آموزش و پرورش آبادان، موجود است.
ایرج علی جلیلیان هم، روایتش را گره میزند به خاطرات رییس محبوب اداره و میگوید: «دقایق قبل از بمباران، هنوز جلوی چشمهایم است. عراقیها چند ساعت قبل، محلی در نزدیکی اداره به نام «تانک فارم» را زده بودند و آنجا هنوز داشت در آتش میسوخت. ما در حیاط جمع شده بودیم و از دور به شعلههای آن آتش نگاه میکردیم. شهید صمد صالحی، رییس اداره، یک رادیوی کوچک به گوشش چسبانده بود تا اخبار جنگ را پیگیری کند و در همان حال، مدام جلوی پنجره میآمد و به ما که در حیاط بودیم، میگفت: بچهها برید داخل. و دوباره برمیگشت داخل جلسه... هنوز هم برای از دست دادن آن مرد بزرگ، حسرت میخورم. از اخلاق خوب شهید صالحی هرچه بگویم، کم است. یک انسان شوخطبع، مؤمن و خاکی بود. در عالم همکاری، آنقدر افتاده و خاکی بود که فکر میکردی یک کارمند ساده است. اصلا احساس نمیکردیم رییسمان است. همه آن 26 نفری که در آن بمباران به شهادت رسیدند، گل بودند. راست میگویند که خدا گلچین است...»
«ایرج علی جلیلیان»، کارمند بازنشسته آموزش و پرورش آبادان و شاهد عینی حادثه دوم مهر
آنقدر ارتفاع هواپیماها کم بود که چهره خلبانهایشان را دیدیم!
«آن بمباران شدید، پایان ماجرا نبود. داشتیم مات و مبهوت به ساختمان اداره که حالا چیزی جز تلی خاک از آن باقی نمانده بود، نگاه میکردیم که هواپیماهای عراقی دوری زدند و برگشتند و دوباره بالای محدوده اداره قرار گرفتند و این بار شروع به رگبار بستن مردم کردند. آنقدر ارتفاع هواپیماها کم بود که ما میتوانستیم چهره خلبانهایشان را ببینیم! همه این اتفاقات باورنکردنی در چند دقیقه رقم خورد. هواپیماها که رفتند و غائله خوابید، از روی زمین بلند شدیم و برای کمک به مجروحان به سمت ساختمان تخریبشده اداره دویدیم.»
لوح یادبود شهدای فرهنگی حادثه بمباران اداره آموزش و پرورش آبادان
فرهنگی دیروز و راوی امروز، مکثی میکند و ادامه میدهد: «آن موقع هنوز نیروهای امدادی مثل هلال احمر سر و شکل درستی نگرفته بودند. به همین دلیل تا حدود 10 دقیقه، کسی برای کمک نیامد و خودمان به سراغ مجروحان رفتیم و در دو نوبت با خودروی لندرور اداره، تعدادی از مجروحان سطحی را به بیمارستان شیر و خورشید سرخ سابق و شهید بهشتی فعلی رساندیم. نیروهای امدادی که از راه رسیدند، پیکر شهدا را از زیر آوار بیرون کشیدند. در آن بمباران، علاوهبر حاضران در جلسه تعیین تکلیف بازگشایی مدارس، تعدادی از کارمندان در بخشهای مختلف هم به شهادت رسیدند ازجمله شهید «کلانتر» (رییس حسابداری اداره)، شهید گودرز باورساز و شهید جلالی (همکاران بخش آمار و بودجه اداره) و شهید «صالح عیدانی» و شهید «یاسین رودحله» (همکاران بخش دبیرخانه). شهیده «خدیجه حردانی» و همسرش شهید «غلامحسین ابن عمران دارَم» هم که ماشیننویسهای دبیرخانه بودند، در آن حادثه به شهادت رسیدند. شهیده «صدیقه کاظمی اِسفَه» اما از همکاران اداره نبود. ایشان دفتردار بود و آمده بود دنبال ابلاغش که در آن بمباران، مظلومانه شهید شد.»
اداره آموزش و پرورش آبادان بعد از بمباران
وقتی آقای مدیر بعد از شهادت، زنده شد!
«روبهروی اتاق رییس اداره، اتاق حجتالاسلام کریمی قرار داشت؛ معاون پرورشی اداره. ایشان که نابینا بود، هر روز بهاتفاق پسر کوچکش به اداره میآمد. پسرک دست پدر را میگرفت و او را تا اداره همراهی میکرد. به چه علت، نمیدانم اما حاج آقا کریمی آن روز به جلسه نرسیده بود. وقتی پیدایش کردیم، در گوشهای از اتاقش بیحرکت ایستاده بود و فقط الله اکبر میگفت. به لطف خدا آسیبی ندیده بود و فقط عبا و عمامهاش خاکی شده بود...»
این رسم روزگار است که حتی در تلخترین حوادث هم میتوان رد اتفاقات شیرین را گرفت. جملات پایانی راوی خوشصحبت ما هم، شرح همین اتفاقات دلگرمکننده در دل حادثه غمبار بمباران اداره آموزش و پرورش آبادان است: «حاج آقا را که به بیرون انتقال دادیم، یکی از بچهها به گوشهای اشاره کرد. چوب زیر بغل یکی از مدیران مدارس که معلول بود، زیر آوار قابل تشخیص بود. همه فکر کردیم به شهادت رسیده. اما خواست خدا چیز دیگری بود. بعدها برایمان تعریف کردند ایشان را به تصور اینکه شهید شده، به سردخانه بیمارستان انتقال داده بودند اما چند ساعت بعد، پرستاران سر و صدایی از سمت سردخانه میشنوند. ماجرا از این قرار بود که علائم حیاتی این همکار ما بعد از مدتی برگشته بود و حالا داشت به در لگد میزد تا بیایند نجاتش دهند. خلاصه ایشان را به بخش انتقال دادند و با مراقبتهایی که انجام شد، زنده ماند و 10، 15 سال دیگر هم بهعنوان مدیر مدرسه فعالیت کرد و بعد با مرگ طبیعی از دنیا رفت.»
سرهنگ «محمدرضا فرخی نژاد» در دوران دفاع مقدس
از «مزرعه تانکها» تا اداره آموزش و پرورش
بعد از روایت شاهد عینی داخل ساختمان آموزش و پرورش آبادان، خالی از لطف نیست آن حادثه دلخراش را از زاویه دید یک شاهد عینی در فضای بیرونی هم مرور کنیم. «محمدرضا فرخی نژاد»، سرهنگ بازنشسته و جانشین اسبق فرمانده سپاه آبادان که آن روزها با همرزمانش وارد جریان امدادرسانی در جنگ تحمیلی شده بودند، ما را میبرد به گوشه دیگری از شهر آبادان و میگوید: «اوایل جنگ، ما پاسدارهای ذخیره سپاه آبادان بودیم. ازآنجاکه از قبل از انقلاب کارهای امدادی کرده بودیم، در مسجد امام خمینی آبادان دور هم جمع شده بودیم و یک گروه به نام «امداد امام» سازماندهی کرده بودیم. با توجه به اینکه دو دستگاه آمبولانس هم داشتیم، هرجای شهر را که عراق بمباران میکرد یا خمپاره میزد، ما به طور خودجوش به کمک مردم میرفتیم. با پارچه چلوار سفید، کاورهایی هم برای خودمان دوخته بودیم که با کلیشه رویش نوشته بودیم «امداد امام» و یک آرم صلیب سرخ و یک آرم هلال احمر هم در کنارش کار کرده بودیم. این کاورها را میپوشیدیم تا هرکجا میرویم، مردم بتوانند ما را بهعنوان نیروهای امدادی شناسایی کنند. صبح آن روز (2 مهر) هم، راهی یکی از این ماموریتها شدیم. من با موتورسیکلت و سه نفر از بچهها با آمبولانس رفته بودیم که به آتشنشانهایی که در محدودهای به نام «تانک فارم»(مزرعه تانکها) مشغول اطفای حریق بودند، کمک کنیم.
تصویر منسوب به «تانک فارم» در اوایل جنگ تحمیلی
تانک فارم درواقع، مجموعهای شامل حدود 100 تا 200 تانکر ذخیره مواد سوختی بود. خط لولهای که از پالایشگاه آبادان میآمد، مواد سوختی که آماده صادرات بود را به تانک فارم انتقال میداد. مواد سوختی در تانکرهای موجود در تانک فارم ذخیره میشد تا در زمان مناسب، دوباره از طریق خط لوله به کشتیهایی که در ساحل اروند پهلو گرفته بودند، منتقل شود و پس از بارگیری به کشورهای مقصد، صادر شود. هم پالایشگاه و هم تانک فارم، در ساحل اروند قرار داشت و به همین دلیل، یک هدف در دسترس برای عراقیها محسوب میشد و مرتب این دو محل را میزدند. آن روز هم تانک فارم را زده بودند و آتشنشانها مشغول خاموش کردن آتش بودند.
عکس قدیمی از صادرات محصولات پالایشگاه نفت آبادان از اسکله
حالا شاید بپرسید این مأموریت چه ارتباطی با اداره آموزش و پرورش دارد؟ آن روز وقتی به محل تانک فارم رسیدیم، شروع کردیم به بررسی که چطور وارد عمل شویم که در دید عراقیها نباشیم. چون ورودی تانک فارم دقیقاً لب رودخانه اروند بود و ما با چشم غیرمسلح هم رویت میشدیم. همانطور معطل مانده بودیم که چطور برویم داخل که یک دفعه هواپیماهای عراقی بالای سرمان ظاهر شدند. در یک لحظه که به اصطلاح به سمت پایین شیرجه زدند و بمبهایشان را روی محدوده تانک فارم ریختند، در مسیر عبوریشان، یک جای دیگر را هم زدند... حالا در نظر بگیرید خط لولهای که از پالایشگاه، نفت آماده صادرات را به داخل تانک فارم میآورد، درست در کنار اداره آموزش و پرورش قرار داشت. بر همین اساس، برآوردهای اولیه میگفت هواپیماهای عراقی، اداره آموزش و پرورش را زدهاند.»
عکس قدیمی از صادرات محصولات پالایشگاه نفت آبادان از اسکله
خانواده کارمندان پالایشگاه، شریک غم اهالی آموزش و پرورش
جناب سرهنگ و همرزمانش درست حدس زده بودند. هواپیماهای عراقی، جایی را زده بودند که هیچکس انتظارش را نداشت: «با حجم بالای تخریب ناشی از بمباران، همهجا پر از خاک شده بود. گرد و غبار که کمی فرونشست، همان جا برنامه مان تغییر کرد و به جای تانک فارم، به سمت محل بمباران شده حرکت کردیم. در مسیر، یک دور برگردان کوچک را دور زدیم و داشتیم با سرعت پیش میرفتیم که صدای یک مرد که از داخل حیاط خانهشان داشت فریاد میزد: کمک کنید. بابام، بابام...، ما را متوقف کرد. داخل پرانتز بگویم که خانههای کارمندان پالایشگاه هم در همان محدوده بود. حالا ترکش آن بمباران، نصیب یکی از آن خانهها شده بود و دست پدر آن مرد را از کتف قطع کرده بود! سریع او را در آمبولانسمان قرار دادیم و بچهها به سمت بیمارستان رفتند. تا اینجا هم هنوز نمیدانستیم دقیقا چه اتفاقی افتاده. من با موتورسیکلت به مسیر ادامه دادم و حدود 100 متر جلوتر دیدم بله، راکت به اداره آموزش و پرورش اصابت کرده است...
تحلیل من این است که عراقیها در اصل بعد از بمباران تانک فارم، میخواستند خط لوله انتقال سوخت از پالایشگاه را هم بزنند ولی چون دیواره محدوده این خط لوله، مماس با آموزش و پرورش بود، وقتی راکتهایشان را رها کردند، یکی از این راکتها هم به ساختمان اداره آموزش و پرورش برخورد کرد.»
سرهنگ فرخی نژاد در حال روایتگری درباره دوران دفاع مقدس برای گروه های پژوهشگر دانشجویی
وقتی مردم، شهدا و مجروحان را در آغوش گرفتند
هواپیماهای عراقی رفته بودند و در محل ساختمان بمباران شده آموزش و پرورش، جز تلی از خاک و شاخه های تیرآهن بیرون زده از دل خاک ها، چیزی دیده نمیشد. سرهنگ فرخی نژاد چشمهایش را میبندد و آنچه روز دوم مهر سال 59 در محوطه آموزش و پرورش آبادان دیده بود را اینطور شرح میدهد: «مجموعه آموزش و پرورش آبادان، یک حیاط در وسط داشت و دورتادور آن، ساختمان بود. در بخشی از حیاط، اتاقهایی شبیه اتاقهای پیشساخته قرار داشت؛ اتاقهایی با سقفهای ایرانیتی و دیوارهای شیشهای که یک انفجار کوچک هم برای به هم ریختنشان کافی بود. حالا یک بمب در آن محوطه منفجر شده بود و طبیعی بود که تمام آن اتاقها تخریب شده باشد. اینطور بود که در آموزش و پرورش، به هر طرف نگاه میکردی، فقط خاک و آوار بود.
در آن اوضاع به هم ریخته آموزش و پرورش، شروع کردیم به بیرون آوردن پیکر مجروحان و شهدا از زیر آوار. دوستانم که با آمبولانس، آن پیرمرد را به بیمارستان میبردند، در مسیر داد میزدند که: آموزش و پرورش را زدند. برید کمک... اینطور بود که مردم متوجه شدند و عده زیادی با ماشینهای شخصی، خودشان را برای کمک رساندند. با کمک مردم، پیکرها را در یکی از کوچههای کناری آموزش و پرورش به ردیف قرار دادیم. من یک کوله امدادی همراهم داشتم و هرکدام از مجروحان که جراحتشان سطحی بود، تا آمدن آمبولانس تا حدی اقدامات درمانی را برایشان انجام میدادم. خلاصه، آن روز مردم با هر وسیلهای که بود، مجروحان و شهدای آن حادثه را به نزدیکترین بیمارستان انتقال دادند.»
نگذارید یاد شهدای مظلوم فرهنگی، فراموش شود...
43سال از حادثه غمبار بمباران اداره آموزش و پرورش آبادان در سومین روز جنگ تحمیلی میگذرد و بازماندگان آن حادثه، متولیان آموزش و پرورش آبادان و دغدغه مندان حوزه فرهنگ و شهادت در این سال ها با اجرای برنامه هایی مثل یادواره شهدا، تلاش کرده اند یاد و خاطره 26شهید فرهنگی آن حادثه تلخ را زنده نگه دارند. با این حال، یک گلایه همچنان به قوت خود باقی است. آنها معتقدند بزرگداشت شهدای نظام تعلیم و تربیت، عزم ملی میطلبد و میگویند با تمام تلاشهای صورت گرفته برای بزرگداشت یاد و خاطره شهدای فرهنگی حادثه بمباران اداره آموزش و پرورش آبادان، کار باید فراتر از این باشد و در برنامههایی با حضور رییس جمهور و وزیر، این شهدا به جامعه معرفی شوند.
دبیرستان دخترانه شاهد خدیجه کبری (س) در محل اداره سابق آموزش و پرورش آبادان بنا شده است
نامگذاری روز دوم مهر در تقویم ملی به نام شهدای فرهنگی دوم مهر آبادان، یکی دیگر از خواستههای دغدغه مندان حفظ یاد و خاطره شهدا در این شهر پرافتخار است. گرچه چند سالی است این طرح و درخواست به وزارت آموزش و پرورش ارائه شده و در زمان خود با موافقت وزیر وقت هم همراده بوده اما گویا در ایستگاه شورای عالی فرهنگی کشور متوقف مانده و هنوز پاسخی به آن داده نشده است. امروز و چهل و سومین سالگرد دفاع مقدس و شهادت 26چهره فرهنگی آبادان، فرصت مغتنمی برای یادآوری این موضوع است. آبادانی ها معتقدند نامگذاری روز دوم مهر در تقویم ملی به نام شهدای فرهنگی دوم مهر آبادان، به عنوان نخستین شهدای فرهنگی کشور، خواسته ای بحق و البته قابل اجراست...
پایان پیام /