چرا به این هشت برادر هفتکچلون میگفتند؟ (+ عکس)
خاندان عباسی همگی ورزشکار و سفرهدار بودند و غذاخوریشان محل رفتوآمد لوطیها و پهلوانان بود. روبهروی کوچه باغ فردوس، ایستگاه سعادت، بغل مسجد، زورخانه نیروی شادی وجود داشت که این پهلوانان اگر قرار بود ورزش کنند یا کار خیری انجام دهند یا مراسم گلریزان برای آزادی زندانی بگیرند، به این زورخانه میرفتند.
همشهری آنلاین نوشت: تهران زنده است به امکانات و مراکز تفریحی و تجاری، بزرگراههای فراوان و به تاریخش. تاریخی که از محلههایش شروع و با خواندن زندگی تکتک آدمها و داستانهای تلخ و شیرینی که خلق کردهاند جذاب و گاه پندآموز میشود.
داستان ما از محله باغ فردوس در خیابان مولوی شروع میشود. باید برگردیم به حدود 100 سال پیش، زمانی که در هر محله تهران یک لوطی نامدار وجود داشت که همه هم و غمش هوای مردم و مظلومان را داشتن بود. برادران عباسی برای محله باغ فردوس مولوی مصداق این سخن بودند. محمد، مهدی، عباس، صفر، شعبان، غلامعلی، احمد و امیر. آنها هشت برادر بودند، همه ورزشکار و اول اسم همه حاجی. اما چرا معروف بودند به هفتکچلون؟ خواهیم گفت.
هفتکچلون عزت محله باغ فردوس بودند و همسایهداری و خانوادهدوستی مرامشان. پدر هفتکچلون، «مهدی حاج عباسی»، در تهران، محله امجدیه، اواخر عصر قاجار آسیاب داشت. یک نانوایی هم در باغ فردوس داشت که بعد شد 2 تا. چون وضع مالی خوبی داشت به مردم نیازمند کمک زیادی میکرد. سرپرستی 30 بچه یتیم را به عهده گرفته بود. همسرش هم که میشود مادر این هشت برادر، زنی باسواد بود و به دختران و زنان تا اوایل دوره پهلوی درس قرآن میداد. خاندان عباسی بعدها به قهوهخانهداری مشغول شدند.
حاج مهدی پسران خود را کاری بار آورد و باخدا و بااخلاق. هشت برادر یک ماه سخت کار کردند تا خرج درمان یک کودک سرطانی را بدهند. شاید به نصیحت پدر گوش داده بودند که میگفت: «هوای مردم را داشته باشید... اگر همسایهای آمد و پول غذا نداشت به او غذای کافی بدهید، حتی اگر قرار بود همه غذای غذاخوریمان را به فقرا بدهید، این کار را بکنید!»
برادران عباسی ورزشکار بودند و سفرهدار
برادران عباسی موهای پرپشتی داشتند و کچل نبودند، ولی چون هفت برادر، غیر از برادر بزرگتر، در نوجوانی و جوانی موهای خودشان را از ته میزدند، به هفتکچلون معروف شدند. رستورانشان را هم برادران عباسی نامیدند، اما باز عامه از لفظ هفتکچلون برای نام بردن از آن رستوران استفاده میکردند.
پهلوان «مسعود آیینهچی»، قهرمان اسبق سنگ و کباده و میانداری کشور، که از خدا 72سال عمر گرفته، میگوید: «خاندان عباسی همگی ورزشکار و سفرهدار بودند و غذاخوریشان محل رفتوآمد لوطیها و پهلوانان بود. روبهروی کوچه باغ فردوس، ایستگاه سعادت، بغل مسجد، زورخانه نیروی شادی وجود داشت که این پهلوانان اگر قرار بود ورزش کنند یا کار خیری انجام دهند یا مراسم گلریزان برای آزادی زندانی بگیرند، به این زورخانه میرفتند.»
حسابوکتاب تو با من است
شهاب حاجیعباسی، فرزند پهلوان احمد، خاطرهای به نقل از پدرش تعریف میکند: «هر کسی نام هفتکچلون حاجیعباسی را در بازار میبرد برایش اعتبار میشد. یکی از جوانان محله میخواست کار و کاسبی راه بیندازد، ولی سرمایه کافی نداشت. به همین دلیل تصمیم میگیرد از یک بازاری جنس را اعتباری بخرد و بعد از فروش جنس پول را برگرداند. آن بازاری شناختی از آن فرد نداشت که به او جنس بدهد. او هم فقط به آن بازاری گفته بود که بچهمحل هفتکچلون است. آن بازاری هم تا اسم برادران حاجیعباسی میآید، هرچه آن جوان برای کاسبی لازم داشت به او میدهد. تا اینکه بعد از گذشت چند سال که پول آن بازاری را نمیدهد، مالباخته به مغازه پدرم میآید. وقتی مشخصات آن مرد را میدهد و ماجرا را برای پدرم تعریف میکند، حاج احمد که آن جوان را میشناخت، میگوید "این فردی که مشخصاتش را دادی بچهمحل من است. حکما وقتی اسم من را آورده پناهی نداشته. حسابوکتاب تو الان با من است". آن وقت حاجاحمد در گاو صندوق را باز میکند و حدود 7هزار تومان در سال 1349 به آن بازاری میدهد.»
بعد از چند وقت پدرم آن جوان را در محله میبیند و صدایش میکند. قبل از اینکه پدرم حرفی بزند آن جوان اشک از چشمانش راه میافتد و میگوید "هرچه درآوردم خرج بیماری مادرم کردم." وقتی پدرم متوجه وضعش میشود، به آن جوان پول میدهد تا کار و کاسبیاش را دوباره راه بیندازد. حاجاحمد در ازای این پول فقط یک خواسته از جوان داشت: اگر صاحب ثروت و اعتبار شد، بچهمحلهایش را بهکار مشغول کند. آن جوان بعدها یکی از خیران شد.»
شهاب حاجیعباسی به خانوادهدوستی پدر هم اشاره میکند و میگوید: «پدرم در خانه با مادر، مهربان و با ما دوست بود. او میگفت: هرچه دارم از دعای مادرم است. باورتان نمیشود! مردی که 2متر قد داشت و دور بازویش 60 سانتیمتر بود، خم میشد و پای مادرش را میبوسید.»
هیئت هفتکچلون و قصه حمایت از نیازمندان
از بین برادران عباسی برادر سوم، «حاجمحمد»، هیئت ابوالفضلیهای باغ فردوس را تاسیس کرد که یکی از قدیمیترین هیئتهای عزاداری جنوب تهران است. بیشتر افراد اسم و رسمدار محله مولوی به این هیئت میآمدند. داستان برپایی این هیئت هم مفصل است. سال 1318 محمد تصمیم خود را برای برپایی هیئت به برادرانش اعلام میکند و به این ترتیب بیرق هیئت ابوالفضلیهای باغ فردوس توسط برادران دوخته میشود؛ نشانهای که جوانان بسیاری را جذب هیئت کرده و میکند. خانه پدریشان هم شد حسینیه ابوالفضلیهای برادران عباسی. این هیئت برای اجرای مراسم عزاداری خود از واعظان معروف بسیاری بهره برده است. آیتالله «ملکی»، آیتالله «سید علینقی تهرانی» و... از واعظان این هیئت بودند.
مرحوم کافی هم تا قبل از راهاندازی مهدیه تهران در این هیئت سخنرانی داشت. «شاهحسین بهاری»، حاج «حسن گودرزی» و حاج «حسن لواسانی» هم در ایام جوانی جلسات این هیئت را با قرائت قرآن آغاز میکردند. هیئت ابوالفضلیهای برادران عباسی تعدادی از خانوادههای نیازمند را با اعطای مقرری ماهانه تحت پوشش قرار میدهند. حسینیه 2 بار در سال به آسایشگاه عامالمنفعه تبدیل میشود و هر بار به مدت 3 روز میزبان بیماران روحی است که از سوی آسایشگاهها برای زیارت به مشهد مقدس اعزامی میشوند.
تماشاخانه