کی گفته این خاک سرد است؟
مثلا نقدی بر رمان «این خاک سرد است» نوشته فیاض زاهد.
1- اولین صفحات رمان «خاک سرد است» را که میخوانی با چند تا ضربه «هوک» و «آپرکات»* موتورت میآید پایین. تصمیم میگیری کتاب را ببندی و عطای داستان 430 صفحهای را به لقایش ببخشی. اول رمان و مشت و ضربه و خشونت؟
2-«فیاض زاهد» قطعاً رماننویس به مفهوم مصطلحش نیست. تاآنجاکه میدانم و میشناسمش، اهل سیاست است و به سیاست هم از دالان تایخ رسیده است. از تاریخخواندههایی است که وقتی سخن میگوید، احساس میکنی کوچه پسکوچههای آن را گشته و همه حوادث را بهخاطر سپرده. و حتی چالهچولهها را جا نمیاندازد..
3- فیاض زاهد، کتابهای دیگری هم دارد اما اینبار به رمان روی آورده تا علاقهاش به تاریخ را آن هم تاریخ معاصر که خودش در شش دهه آن زندگی کرده در قالب داستان، طبعآزمایی کند.
4- رمان «خاک سرد است» از رویارویی سیامک در رینگ بوکس شروع میشود. اگر حوصله کنی و بخش اول کتاب (که او آن را «خاک یکم» نامیده و تا خاک پنجاه و چهارم کشانده) از سر بگذرانی، فضا کمکم آرام میشود و وقتی قصه به ساحل دریا و نیزار و خانههای روستایی و مرداب میرسد، جای آن ضربههای فنی بوکس ترمیم میشود.
5- رمان «خاک سرد است» از حوادث سال 1332 و کمی زودتر شروع میشود؛ دورهای که نویسنده در آن زیست نکرده اما بهگونهای وانمود میکند که گویی اهم یا بخشی از آن را از نزدیک دیده است. او میخواهد جریان چپ (و بهطور مشخص حزب توده) را واکاوی کند. تاریخ معاصر ایران را حتماً نمیتوان بدون بازخوانی ماجراهای چپ مارکسیست لنینیست که از دهه 20 در ایران ریشه دواند و تا حدود پنجاه سال به درختی پرشاخ و برگ تبدیل شد، تحلیل کرد. جریان چپ روسی (شوروی) مثل بختک، خود را روی مبارزان سیاسی ایران بهخصوص شمال ایران انداخت و آموزههایش را در تار و پود مبارزان سیاسی، حتی مذهبیها دواند. تعبیر «مارکسیسم، علم مبارزه است» که فیاض زاهد نیز در رمان از آن یاد میکند، اگر اسیر تندباد حوادث انقلابی نمیشد، میرفت که از ایران نیز، کوبا و آلبانی، آلمان شرقی دیگری بسازد و...
6- نویسنده در «خاک سرد است» شخصیتها را با وسواس انتخاب کرده و برای شناساندن این چهرهها وقت گذاشته است؛ اما گاهی حرص خواننده را درمیآورد، چون در شخصیتپردازی فرصت نمیدهد مخاطب، آدمها را آنگونه که دوست دارد در ذهنش مجسم کند. بهعبارتدیگر، مستبدانه دنبال آن است که مثلاً اژدر، ابرام، علی، افسانه، خسرو، هوشنگ و مریم را فقط آنگونه که خودش میخواهد جا بیندازد بیآنکه خواننده رخصت یابد برخی ویژگیهای آنها را خودش بسازد. درعینحال، نمیتوان منکر شد رمان هرچه جلوتر میرود هدف این شخصیتپردازی دقیق، روشنتر میشود. در واقع نویسنده میخواهد ذهن مخاطب را bias کند (جهت بدهد) تا در فهم نکتههای تاریخی دچار سوءتفاهم نشود.
7- نمیدانم فیاض زاهد برای جذابتر شدن رمان تاریخ خود، یکی دو داستانواره عشقی خلق کرده یا قصد داشته نقش این واژه (عشق) را در حوادث تاریخی کنکاش کند. هدفش اما هرچه باشد، به گمانم در پردازشش موفق بوده و در حدی که جدی بودن و تلخ بودن سیاست اجازه داده خوب از پس آن برآمده است. بااینحال، این بخشهای رمان از رخدادی تلخ آدرس میدهد. او تضاد عشق ایدئولوژی را که در دوران مباره علیه رژیم پهلوی چه در میان مذهبیها و چه غیرمذهبیها بیپروا و جدی به رخ میکشد. هرچند در رمانهای معروف مانند جنگ و صلح تولستوی نیز چنین رگههایی گهگاه دیده میشود اما بومی کردن آن در «خاک سرد است»، به گمانم متبحرانه صورت گرفته و فیاض زاهد، قهر بودن عشق و مبارزه را (که یک دروغ بزرگ است) به رخ کشیده. او میخواهد بگوید آدمها احساس خود را در کمال خشونت قربانی میکردهاند حال آنکه ته دلشان چنین نبوده است.
8- هرچه در ورق زدن کتاب جلو میروی متوجه این نکته میشوی که گاه، تاریخدانی و سیاستپیشگی نویسنده، باعث میشود یادش برود که دارد داستان مینویسد. سنگینی بحثهای جدی ایدئولوژیک و اعتقادی در برخی موارد چنان سنگینی میکند که آوابرداری از آن، فقط با بستن کتاب و واگذار کردن ادامه خواندش به وقتی دیگر ممکن میشود! فیاض زاهد، گاهی قلم داستاننویسانهاش را زمین میگذارد و میرود بالای منبر وعظ. گاهی لیدر حزب میشود و میرود پشت تریبون. گاه لباس نصیحتگری میپوشد. گاه دنگش میگیرد میتینگ سیاسی بدهد و گاه صفحه کتاب را با کلاس درس تاریخ قاطی میکند. گاهی هم ایدئولوگ میشود و از خودش تز میدهد. بااینحال، هدفش را از اول تا آخر کتاب، فراموش نمیکند و طرحی که از ابتدا آغاز کرده با ریتمی گاه ملایم و گاه تند پیش میبرد.
9- بخش قابلتوجهی از روایتهای تاریخی کتاب، خاطرات نویسنده است؛ خاطراتی که از سالهای دهه 40 شروع شده و تا 3 خرداد 1361 روز فتح خرمشهر ادامه مییابد. و البته نقل این خاطرات در بسیاری موارد با خردهفرمایش همراه است؛ خردهفرمایشهایی از جنس غر زدن، به کی؟ معلوم است به خودش و همنسلانش. به همه آنهایی که مثلاً! تندروی کردند، بدخلقی کردند، سماجت بیجا کردند، حقی را ناحق کردند. او بهعنوان کسی که خودش را در پیروزی انقلاب دخیل یا حداقل حاضر میداند، دنبال آن است که نوعی درگیری با وجدان خویش را روی کاغذ بیاورد تا آیندگان اگر کتابش را خواندند، بدانند که حتی نسل انقلاب از آنچه اتفاق افتاده رضایت کامل نداشته و حتی اختلاف عقاید و سلایق در بین نسل انقلاب کم نبوده بهطوریکه گاه کارشان به درگیری کشیده شده است. اوج این درگیری را در آنجای داستان میتوان دید که یکی از اوباش قبل از انقلاب عضو کمیته انقلاب اسلامی میشود و با افرادی که سالها پیش با او درگیر بودهاند تسویهحساب میکند.
جایجای کتاب پر است از «خودانتقادی» های متعدد که در دیالوگهای شخصیتهای قصه رد و بدل میشود. حرفها از جنس همان حرفهایی است که بچه حزباللهیهای قدیمی وقتی دور هم جمع میشدند، گاه به شوخی، گاه به جدی، گاه به شیرینی و گاه به تلخی بر زبان میرانند.
10- نمیدانم اسمش را باید گذاشت ناسیونالیسم یا کری خواندن برای بقیه مردم ایران! فیاض زاهد بچه رشت است. فیاض زاهد اصالتا بچه رشت است اما در سراسر داستان حلیم بچه های انزلی را هم می زند و برای انزلی و بچه های بندرپهلوی تاریخ می نویسد. او در جایجای داستان نمیتواند تعصبش را نسبت به موطن خود کنار بگذارد. او علاوه بر این تعصب به شهر و استانش (گیلان) در بیان و جعل! رشادت برای بچه محلهایش کاملاً رو بازی میکند. چه آن هنگام که در دهه 30، داشمشتیهای انزلی، اراذل و اوباش را گوشمالی میدهند، چه در روزهای سخت جنگ خرمشهر که از جانفشانیهای رزمندگان گردان اعزامی انزلی به شلمچه و... مینویسد. در جایی هم به شیرینی خاطرهای از شهید حاج قاسم سلیمانی که درود خدا بر او باد نقل میکند. قرار بوده بچه رزمنده های انزلی را که در یک عملیات ایذایی حضور موفقی داشته اند مرخص کنند و به شهرشان برگردانند. این تصمیم با مقاومت بچه ها و و اعتراضشان به حاج قاسم منتقل می شود. سرانجام ورق برمیگردد و قرار میشود بچههای گردان گیلان بزنند به خط.. نویسنده اینجا دیگر یادش میرود که شوخی حاج قاسم که سراغ یکی از فرماندهان گیلان را با تعبیر «برادر رشتی» میگیرد، سانسور کند! خلاصه آنکه تعصب نویسنده نسبت به قوم و خویش و بچهمحلها و همشهریهایش شیرین است و اوج شیرینیاش آنجاست که نمیدانم از کدام سندی نقل میکند که امام حسین قصد داشته برای پرهیز از جنگ و خونریزی در کربلا به گیلان سفر کند.
11- این را هم اضافه کنم که در متن کتاب گاهی اوقات به جاهایی میرسی که متن یکدست نیست. مثلاً در اوج یک محاوره کاملاً عامیانه، از کلمات مغلق، جدی و غیرمحاوره ای استفاده میشود. پاراگرافهایی که این ویژگیها را دارد معمولاً به دل نمیچسبد. شاید اگر در چاپ دوم کتاب، ویراستاری تازهای صورت گیرد این نقص هم برطرف شود.
12- از نگاه من، یکی از زیباترین بخشهای کتاب، قصه افسانه و پدرش (سروان نیروی دریایی) است. افسانه از جانب مادر یتیم شده و پدر او را مادری هم میکند. در رمان، عشق و وابستگی بینهایت پدر به دختر، به زیبایی توصیف شده. اغراق نیست اگر بگویم پارادوکسهای جذابی که نویسنده در این قسمت رمان خلق کرده ستودنی است. افسانه درگیر مبارزه سیاسی میشود و با بعضی اعضای گروههای چپ قبل از انقلاب مرتبط میگردد اما سبک زندگیاش نمیتواند او را تا سرحد یک چریک ارتقا دهد. با این حال سعی میکند در حدی که روابط عاطفی اقتضاء میکند، با توده ایها همراه باشد. سرانجام این رابطه را رکن 2 ارتش شاه (ضداطلاعات) میفهمد. سروان دستگیر میشود و پس از شکنجه فراوان، یکی دو تا از مرتبطین دخترش را لو میدهد. این لو دادن باعث دردسرهایی برای گروه مارکسیستی میشود و نهایتاً به اعدام و زندانی شدن آنها منجر میشود. افسانه پس از خبردارشدن از این رسوایی، از پدر میبُرد... سروان زندگی نظامی را ترک میکند و به کتابفروشی میپردازد، اما پیروزی انقلاب سرنوشت او را تغییر میدهد. دستگیر میشود، دچار تضاد فکری میگردد و در زندان، با طناب دار به زندگیاش پایان میدهد. اگر این بخش از داستان اگر به دست یک کارگردان خوش ذوق سینما بیفتد می تواند دستمایه یک فیلم تماشایی شود.
13- رمان کتاب «خاک سرد است» نه رمان جنگی است، نه رمان سیاسی، نه رمان تاریخی، نه رمان عشقی، نه... هیچکدام از اینها نیست اما همه اینها هست. و مهمتر اینکه خاک آن اصلا سرد نیست. چه خاک انزلی در هرم شرجی و گرمای تابستان، چه خاک خرمشهر، در اوج روزهایی که در خرداد 61، از زمین تا آسمان بر آن آتش و گرما میریزد، داع است. داغ داغ.
* ضربه های سنگین در ورزش بوکس
کد خبر 1631541