یادداشت | رنجسوزی با «غمسوزی»
محمدقائم خانی در یادداشتی به معرفی کتاب «غمسوزی» به عنوان یکی از آثار موفق در حوزه رمان فلسفی که اخیراً منتشر شده، پرداخته است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «غمسوزی» از جمله تازهترین آثاری است که انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده است. کتاب که به قلم اعظم عظیمی، داستاننویس اهل مشهد و مدرس دورههای داستان، کلام و فلسفه نوشته شده، به داستان دو برادر میپردازد. «غمسوزی» را «روایتی برای تلطیف سوزاندن رنج انسان در مواجهه با چیستی جهان» توصیف کردهاند.
محمدقائم خانی، برگزیده جایزه قلم زرین و نویسنده آثاری چون «صور سکوت» و «حوای سرگردان»، در یادداشتی به معرفی کتاب «غمسوزی» پرداخته است. یادداشت این نویسنده جوان را که برای انتشار در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار گرفته به این قرار است:
رنجسوزی
«فتحی راست میگفت. برای من اساساً پدیدهای غیرفلسفی وجود ندارد.»
این قضاوتی است که راوی رمان «غمسوزی»، یعنی فرحان، یا همان اسوف، درباره خودش دارد. به نظر میرسد که بتوان چنین گزارهای را درباره نویسنده رمان هم به کار برد. برای او، اساساً پدیدهای غیرفلسفی وجود ندارد. و یا حداقل از نظر او، هر پدیده قابل بیان در رمان، حتماً فلسفی است. به همین دلیل، فصول رمان کم شبیه جستارهای شبه فلسفی پرمخاطب در قرن بیست و یکم نیست. فارغ از آشنایی با شخصیتها و حوادث رمان، گویی خواننده در هر فصل با یک جستار روبهروست. انگار فرصتی است برای کنکاش پیرامون چیزی، که بخش مهمی از آن را راوی انجام خواهد داد، و بخشی هم مخاطب پابهپای او و در کنارش طی خواهد کرد. شاید مهمترین ویژگی رمان «غمسوزی»، همین حرکت ذاتاً ذهنی راوی و خواننده باشد.
حرکت در رمان «غمسوزی»، با محوریت و در مسیر ذهن انجام میشود، هرچند نویسنده کمترین استفاده را از تکنیکهای به اصطلاح ذهنگرایانه انجام داده است. قرار نیست در حدیثنفسهای مطول وخاطرهبازیهای تودرتو گم باشیم، هرچند که به کرات در اکثر فصول به کار میرود. از جریان سیال ذهن یا تکنیکهایی که درصدد افشای ناخودآگاه شخصیتها هستند هم خبری نیست. حرکت ذهن در این رمان، یک حرکت خودآگانه است، هرچند راوی مرد اراده نیست و نیروهای بزرگ پیشبرنده او در این مسیرند، منتهی ما اثر نیروها را تنها در محدوده خودآگاهی راوی میبینیم و از بخشهای دیگر ذهنش دوریم. به همین دلیل بارها به جملاتی از این دست برمیخوریم که «اگر تعریف بقیه آدمها حیوان ناطق است، تعریف دقیق من حیوان بیآزار است.» حتی می شود گفت که در بخش خودآگاه ذهنش هم، عمده حرکت در نسبت با «آگاهی» روایت میشود. یعنی نه تنها روایت نویسنده از شخصیت اصلی پیرامون ذهنی آگاه به شرایط میچرخد، بلکه آگاهیِ راوی از وضعیت خودش، در کانون این حرکتِ آگاهانه قرار دارد و قرار است مخاطب «سیر تحولات آگاهی» را پیش چشم داشته باشد. داستان پر است از اظهار نظرهای این چنینی راوی در مورد خودش:
«برای یک لحظه این درک توی ذهنم خودی نشان میدهد که تمام آنچه از فلسفه خواندهام، یک مشت کلمهاند. کلماتی که توی وجودم، جایی دور از قلبم تلنبار شدهاند و من هرروز تشنه و گرسنه، این بار سنگین آذوقه را از جایی به جای دیگر میکشم و به مردم میفروشم. تاجر جوان و ناشی کلمات. سالها از حرفهاش میگذرد و آخرالامر یک تاجر پیر و کهنهکار کلمات میشود، نه چیزی بیشتر.»
حرکت در رمان، حرکتی دراماتیک نیست و مخاطب لاجرم با راوی پیش خواهد رفت. اگر از آن عقب بیفتد، شبکه حوادث را درک نخواهد کرد و اگر همراه شود، میتواند بفهمد چه چیزی به چه چیزهایی مرتبط است، و چهگونه هم در ذهن راوی ارتباط پیدا کرده. جلوتر از او هم که نمیتواند برود، چون درامی نیست که شخصیت اصلی را با چالش مواجه بکند، و یا گرهی فراتر از جهان ذهنی او پیش پایش قرار بدهد. بار کل رمان بر دوش اوست، همچنان که «بارِ بودن» ش، به مثابه «بار هستی»، بر دوشش قرار داده شده است.
نبود درام، یعنی حذف عمل از زندگی راوی، (که باز هم یعنی حذف کنش داستانی از متن و حذف پراکسیس از زندگی و ذهنیت وی)؛ دیواری بین او و بقیه میکشد که «دیگری» را به مهمترین چالش زندگیاش تبدیل میکند. دیگران، نه از آن روی که بد یا خوبند، و نه از جهت نقص و کمالشان، که به صرف بودنشان چالشی پیش روی راوی هستند. از همین جا معلوم میشود که با یک زندگیِ سراسرچالش مواجهیم که نمیتواند مسائلش را برای خودش حل، که نه؛ حتی روایت کند! پس چه انتظاری میتوانیم داشته باشیم از روایت مسائل برای ما؟
این ذهن، با پدری که نبوده و نیست، چالش دارد؛ با ناپدریِ حامی و حاضر مشکل دارد؛ با برادری که اشبهالناس است به خودش، فاصله دارد؛ با دوست همیشگیاش، با همکلاسیهایش، با شاگردهایش... همه چالشهای بالقوه یا بالفعلی پیش رویش هستند. حتی وقتی کسی مثل فریده را دوست دارد، باز هم دچار چالش اضافه میشود. گرهی بر گرههایش علاوه میگردد، نه که کم بشود. وقتی هم میرود به اهواز، باز با همه چالش پیدا میکند. وقتی ذهنش پر از سؤال است، نسبت به کسی، چالش و مشکل و معضل است که محاصرهاش میکنند، و وقتی اطلاعاتی پیدا میکند برای حل آن سؤالها، چالشهایش دگرگون میشوند و صورت تازه پیدا میکنند و رشد میکنند. برای همین مدام به دنبال «تنهایی» میگردد و سالبهسال و مرحلهبهمرحله بیشتر از قبل بر قطر حصارهای دور خودش اضافه میکند.
«- اگر برای دیگران نباشی آنها هم برای شما نیستند و تنها میمانی. - این همان چیزی است که بهش نیاز دارم.»
او تنهایی را به عنوان دوای دردش میطلبد، اما دیوارهای بلند و قطور تنهایی دردش را درمان نمیکند، و چون ارتباطش را با دیگران سختتر میکند، پس بر چالشهایش میافزایند. از ابتدا با ناپدری مشکل دارد، همان کسی که خودش باعث شده وارد زندگی آنها شود. «آقا» میآید اما پذیرفته نمیشود. فرحان نمیتواند او را به رسمیت بشناسد: «با حقوق ناچیزم برای خانه خرتوپرت میخریدم و عمد داشتم این کار را جلوی چشم آقا انجام دهم. میدانستم که این یعنی محکمترین سیلی توی صورت مردانگی آقا و کوتاه نمیآمدم.»
نه این که فقط با او چنین باشد، با بقیه هم همینطور است. تنها مادر خویش، و «بانو» همسر آقا هستند که راوی معضلی با آنها ندارد. اما آندو هم فقط پناهگاه هستند و نمیتوانند تکیهگاه باشند. برای همین هیچ نقطه شروعی در زندگیاش وجود ندارد. حتی دوست داشتن «فریده» دختر بانو هم نمیتواند نقطه آغازی باشد، که طبیعتاً میتوانست نقطه پایانی بر برخی چیزها بشود. حتی دوست داشتن هم چالشی است که دامنه پیدا میکند، اما دیوارهای دور فرحان را نمیتراشد. ذهن او را مشغول میکند، اما جان و تنش را درگیر نمیسازد. تنها اطلاعات است که بین دو طرف دیوار رد و بدل میشود. حال در این متن بدون درام، عشق هم چونان دیگر موارد، موضوع آگاهی قرار میگیرد. باید مطالب مرتبط با عشق را در پازل مخصوص آن چید تا بتوان منظر نویسنده را متوجه شد.
به نظر میرسد نقطه شروع فهم ارتباط عشق با جهان راوی، در نیمه دوم رمان باشد، در گفتوگوی مجازی دو برادر:
«توی این نمایشنامه، هابیل دست از عشقش برمیدارد و او را تقدیم قابیل میکند.»
- چه هابیل بیمایهای.
- نه. اینطور نیست.
- خب، چه هابیل پرمایهای.
چیزی نمیگوید.
با داشتن این بخش، میتوانید بخشهای دیگر مرتبط با عشق را در رمان کنار هم بچینید تا به ذهنیت راوی و طرح کلی او از عشق پی ببرید، تا بعدش بفهمید که چالش عشق میتواند چه ارتباطی با چالشهای دیگر رمان داشته باشد.
اگر پابهپای روایت راوی جلو بروید و جا نمانید، و شبکه ارتباط مشکلها و معضلها را درست بچینید، نقاط عطفی به دست خواهند آمد که گره ذهنی شما را باز خواهد کرد، و احتمالاً بر آگاهی شما نیز چون فرحان، خواهد افزود. آن موقع، شما یک روایت مدرن از خط سیر آگاهی در ایران معاصر از منظری خاص (که در رمان توضیح داده شده)، با محوریت موضوع رنج و مسئله شر، خوانده و با حواشی بسیار زیادش دست و پنجه نرم کردهاید. میتوان حدس زد که ممکن است رنج نزد شما به مسئلهای ذهنی بدل شده باشد، اگر قبلاً برایتان وزن خاصی نداشته است.
یادداشت | «ا ی ر ا ن» در «ایرانشهر»