یادداشت | «لباس شخصی» و بازنمایی موفق دهه شصت در سینما
"آنچه بیش از همه میتوان در مورد لباس شخصی مد نظر قرار داد، بازسازی های فیلم از دهه شصت است. یک تصویر واقعی که در طراحی صحنه و لباس کاملا خودنمایی میکند."
گروه تاریخ انقلاب خبرگزاری تسنیم- نسل سوم انقلاب وقتی به سنی رسید که وارد جامعهی هنری شود، سالها از انقلاب گذشته بود. این نسل همگی متولدین سالهای بعد از انقلاب بودند و تجربهی پرالتهاب سالهای اولیهی انقلاب را ندارند. آنها روزهای انقلاب را از کتابهای مدرسه و دانشگاه و یا مستندهایی که هر از گاه از تلویزیون به نمایش درمیآید به یاد دارند. این نسل که به «دهه شصتیها» معروف شدند، کودکی خود را در روزهای جنگ تحمیلی ایران گذراندند. روزهایی که حالا از آن به عنوان نوستالژی دهه شصت یاد میشود.
روزگار دهه شصتیها بیشتر از هر نسل دیگری با سینمای ایران گره خورده است. سینماگران در آن دوره بسیار پر کار بودند و فیلمهایی با موضوعات اجتماعی و تاثیر جنگ تحملی بر روند زندگی روزمرهی آدمها، طرفداران زیادی داشت. جالب است که بعد از گذشت سالها، همچنان فیلمسازان نسل جدید و البته همچنان قدیم، برای روایت داستانهایشان سراغ حال و هوای دهه شصت میروند، انگار دههی شصت مانند یک عکس یادگاری ارزشمند همچنان بر دیوار حافظه تاریخی بسیاری ماندگار شده است و برای تعریف داستان زندگی آدمها بستری مناسبتر از آن پیدا نمیشود. بدیهی است هر چه از آن زمان دورتر میشویم، اسناد و مدارک کمتر میشوند و در عوض گزارشها و تحلیلها رنگ و بوی شفافتری به خود میگیرند و شاید به همین دلیل است که نگاه فیلمسازان به دههی شصت، متنوعتر شده است.
حالا فقط داستانهایی که در سالهای جنگ میگذرد، روایت نمیشود و فیلمسازان با داستانهای کمدی هم به سراغ روایت داستانهایشان در آن روزها روی آوردهاند، البته همهی فیلمسازان موفق به بازسازی آن دهه نیستند. باتوجه به امکانات سینمای ایران و عدم وجود یک شهرک سینمایی مدرن، هر فیلمساز باتوجه به توان و بودجهای که تهیهکننده در اختیارش میگذارد، میتواند آن روزها را بازسازی کند و مشخص است که همهی آثار تولید شده، درنهایت اثر ماندگار و قابل دفاع از آب درنخواهند آمد. اینجا اما به مرور چند اثر سینمایی میپردازیم که تصویر درستتری از دههی شصت به تماشاگران ارائه میدهد.
** ماجراهای نیمروز
در بین فیلمسازان دهه شصتی، محمدحسین مهدویان بیشتر از هر فیلمساز دیگری روزهای جنگ تحمیلی ایران را در شهرها روایت کرده است. او با «ماجرای نیمروز» و «ماجرای نیمروز، رد خون» داستان تلاش گروهک مجاهدین برای به آشوب کشاندن شهرهای ایران را روایت کرده است. مهدویان به همراه ابراهیم امینی، فیلمنامهنویس، داستان این فیلمها را به کمک اسناد و مدارک تاریخی، عکسها، فیلمها و روایتهای مستند افراد تعریف میکند.
«ماجرای نیمروز» داستان ترورهای سال 1360 به دست گروه مجاهدین است. سالهایی که ایران در جبهههای جنوب و غرب در حال جنگیدن با عراق بود و مجاهیدن هم برای ناآرام کردن شهرهای ایران دست به ترور افراد عادی در کوچه و خیابان و مسئولان دولتی و حکومتی زدند. درگیری مجاهدین با عزل بنیصدر از ریاستجمهوری به وسیلهی مجلس شورای اسلامی شدت میگیرد. بعد از برکناری ابوالحسن بنیصدر، گروههای ضد حکومت و در راس آنها گروه سازمان مجاهدین خلق ایران دست به ترورهای مختلف میزنند و متاسفانه در ترور مقامهای ارشد نظام هم موفق میشوند. به همین دلیل است که سازمان اطلاعات کشور با همکاری سپاه پاسداران تیمی تشکیل میدهند تا سردستهی این گروه را در تهران شناسایی کنند و از بین ببرند. در این میان چهار، پنج جوان در سازمان اطلاعات سپاه که هنوز به شکل تشکیلاتی پا نگرفته مشغول به کارند و به دنبال نابودی اعضای منافقین، هستند.
«ماجرای نیمروز» در شهر بزرگی مانند تهران میگذرد و سختی کار مهدویان بازسازی تمام ساختمانها، خیابانها، مغازهها و پوشش مردم در حال عبور است. این فیلم در طراحی صحنه و لباس بسیار موفق ظاهر شده و فضای اوایل انقلاب را خیلی خوب بازسازی کرد. موفقیت «ماجرای نیمروز» در بازسازی فضای شهری دههی شصت به حدی بود که هیئت داوران سیوپنجمین دورهی جشنوارهی فیلم فجر را مجاب کرد تا سیمرغ بلورین بهترین طراحی صحنه و لباس را به این فیلم اهدا کنند. مهدویان همهی تلاشش را کرده تا بازسازیها کاملا منطبق بر واقعیت باشد. پوششی که او برای بازیگران فیلماش مهرداد صدیقیان، احمد مهرانفر، هادی حجازیفر و مهدی زمینپرداز انتخاب کرد، تماشاگران را به روزهای اوایل دههی شصت میبرد.
** رد خون، یک داستان ادامهدار
دو سال بعد از «ماجرای نیمروز» مهدویان تصمیم گرفت دوباره سراغ داستان گروه مجاهدین برود. او عملیات مرصاد را دستمایهی فیلم «ماجرای نیمروز، رد خون» کرد. داستان فیلم در سالهای پایانی دههی شصت میگذرد و کار مهدویان در بازسازی فضای آن سالها کمی سختتر از فیلم قبلیاش بود. چرا که علاوه بر بخش شهری و گذشتن داستان در تهران، بخشی از داستان او در شهرهای جنوبی و خط مقدم جبهه هم میگذشت. مهدویان که حالا باتجربهتر از قبل شده، در گفتوگویی میگوید که فیلمسازی در موقعیتهای متکثر را دوست دارد و به استقبال این چالش میرود. او فیلمبرداری را در اطراف تهران شروع کرد و برای نشان دادن صحنههایی از عملیات مرصاد به اسلامآباد غرب رفت. بازسازی فضاها در لوکیشنهای مختلف کار چندان آسانی نبود، اما در نهایت «ماجرای نیمروز، رد خون» هم توانست در بازسازی روزهای پایانی دههی شصت موفق باشد. طراحی لباس و گریم بازیگران فیلم و به طور خاص جواد عزتی و بهنوش طباطبایی کاملا منطبق بر پوشش مردم در آن سالها بود به طوری که این بار هم سیمرغ بلورین بهترین طراحی صحنه و لباس از جشنوارهی سیوهفتم فیلم فجر از آن این فیلم شد، البته در کنار طراح صحنه و لباس، حضور هادی بهروز بهعنوان فیلمبردار در موفقیت مهدویان برای بازسازی سالهای دههی شصت را هم نباید نادیده گرفت. بهروز با استفاده از تکنیک فیلمبرداری به روش فیلمهای شانزده میلمتری و گزارشی مستندهای «روایت فتح» و سالهای ابتدایی جنگ، به کمک مهدویان آمد تا جزئیات صحنه و فضاسازیهای فیلم را به خوبی نشان دهد.
** یک عاشقانهی نهچندان آرام
پیمان معادی از آن دسته فیلمسازان است که کمتر کسی فکر میکرد روزی سراغ ساخت فیلمی برود که داستانش در بستر دههی شصت و بمباران شهرها میگذرد. معادی اما برای دومین تجربهی کارگردانی فیلم بلندش «بمب؛ یک عاشقانه» را با بازی خودش و لیلا حاتمی جلوی دوربین برد. داستان فیلم دربارهی رابطهی رو به فروپاشی یک زوج است و معادی فقط روزهای بمباران تهران را برای روایت این داستان انتخاب کرده است. او در نقش «ایرج» معلم یک مدرسهی ابتدایی است که بچهها به سبک و سیاق آن روزها از او حساب مضاعف میبرند. روزها در این فیلم با ترس و وحشت مردم از بمباران خانههایشان در شهری مانند تهران میگذرد. این ترس و وحشت به دل رابطهی ایرج و «میترا» با بازی لیلا حاتمی در نقش معلم خصوصی زبان انگلیسی هم رخنه کرده است.
آنها ماهها است که با هم حرف نمیزنند و شبهای آنها در سکوت خانه و بدون هیچ گفتوگویی میگذرد تا اینکه بمباران خانهها در محلههای مختلف سکوت بین آنها را میشکند. آنها به همراه همسایههای خود به زیرزمین خانه میروند و ساعتهای زیادی را آنجا در نور کمسوی یک چراغ نفتی میگذرانند. این سکانسها و نشان دادن جزئیاتی از زندگی روزمرهی مردم در بمباران شهرها در سالهای دههی شصت یکی از نقاط قوت فیلم است. معادی به کمک طراح صحنه و لباسش «بمب؛ یک عاشقانه» را به یک سند تصویری تاریخی از آن روزها تبدیل کرده است. یکی دیگر از نقاط قوت فیلم، سکانسهایی است که در لوکیشن مدرسه میگذرد. این سکانسها و طراحی صحنهاش اینقدر باورپذیر از کار درآمده که هر دهه شصتیای را به آن روزگار پرتاپ میکند.
در فیلم سکانسی از دیوارنویسی یکی از دانشآموزان بر روی یکی از دیوارهای مدرسه وجود دارد. پسر بچهای که هم حاضر جواب است و هم مثل همهی بچهمدرسهایهای آن دوران با یک ترس و اضطراب تلاش میکند تا معلم خود را متوجه اشتباهش بکند. سکانس طنزگونه که هم یادآور روزهای سخت جنگ است و هم باعث همذاتپنداری تماشاگران با شخصیتها و داستانهای فیلم میشود. طراحی لباس این فیلم اینقدر باورپذیر بود که هیئت داوران جشنوارهی سیوششم فیلم فجر سیمرغ بلورین این بخش را به این فیلم اهدا کرد. در کنار همهی اینها به نظر میرسد معادی از المانهای دههی شصت بیشتر از هر چیز برای جلب مخاطب استفاده کرده و تلاش کرده تا با روایت یک داستان عاشقانه در روزهای دههی شصت و بازسازی بسیار خوب از فضای شهر و مدرسه، فقط نظر تماشاگرانش را به فیلم جلب کند.
** دلواپسیهای مادران دههی التهاب
هاتف علمردانی متولد سالهای آخر دههی پنجاه است و او هم مانند بسیاری از فیلمسازان جوان سینمای ایران کودکی و نوجوانی خود را در روزهای پرالتهاب دههی شصت گذرانده است. او که بعد از ساخت حدود هشت فیلم، به عنوان فیلمسازانی با دغدغههای روابط خانوادگی شناخته میشود برای ساخت هفتمین فیلم بلند خود سراغ ساخت «آباجان» رفت. فیلم یک درام خانوادگی است که در روزهای پرالتهاب جنگ در یک خانوادهی طبقهی متوسط میگذرد. روزهایی که زندگی همهی مردم تحتالشعاع جنگ بود، اما در کنار آن زندگی روزمره و مسائلش هم در جریان بود و آدمها مجبور بودند روال معمولی زندگی را هم در پیش بگیرند، ولی در این بین همیشه خبری از راه میرسید که این روال عادی زندگی را به یک باره به هم میریخت. درست مانند خانوادهی آباجان که با رسیدن خبر مفقود شدن فرزندش در جنگ، در یک بهت و ناباوری بیپایان فرو میرود.
داستان در خانهی آباجان میگذرد. خانهای که مانند قدیم همهی افراد خانواده، از عروس و داماد زیر یک سقف باهم زندگی میکنند. این لوکیشن محدود کار را برای گروه کارگردانی در بازسازی جزئیات صحنه و لباس مطابق با دههی شصت تا حد زیادی راحت کرده است. علیمردانی در نشست خبری نمایش فیلماش در جشنوارهی فیلم فجر به خبرنگاران دربارهی ساخت این فیلم این طور گفت که «داستان «آباجان» روایت کنندهی لحظههایی از زندگی من است که در دوران کودکی تجربه کردم. فکر کردم که لازم است این لحظهها به فرزندم منتقل و او متوجه شود که ما در یک برههای از تاریخ چگونه زندگی کردیم.» علیمردانی دربارهی مشکلات پیدا کردن لوکیشن مناسب برای ساخت چنین فیلمهایی میگوید: «حدود شش ماه در تهران دنبال لوکیشن گشتیم. متاسفانه بیشتر خانههای قدیمی جایشان را به برجها دادهاند و تعداد بسیار محدودی از این خانهها در تهران باقی مانده است.»
** کودکانههای یک فیلمساز دهه شصتی
«نفس» سومین فیلم بلند نرگس آبیار است. داستان زندگی کودک خردسالی به نام بهار که در جایی بین رویا و واقعیت زندگی میکند. بهار به همراه خواهر و برادرهایش با مادربزرگ پیر و پدر سر به هوایشان زندگی میکنند. خانهشان در ناکجاآبادی است که باعث میشود تخیل بهار بیشتر از خواهر و بردارهایش بال و پر بگیرد. زندگی برای این دختربچه روزهای عادیاش را سپری میکند تا اینکه جنگ و هراس از موشکباران باعث میشود آنها خانهشان را در همان ناکجاآباد رها کنند و راهی یزد شوند. خانههای تو در توی یزد، برگزاری مراسم مذهبی با آیین خاص مردمان این شهر و معاشرتهای همسایهها در دههی شصت باعث میشود تا خیالپردازیهای بهار بیشتر اوج بگیرد. هرچند در زمان اکران «نفس» در جشنوارهی سیوچهارم نظر منتقدان دربارهی این فیلم بسیار متفاوت بود، اما همهی آنها روی این نکته که آبیار توانسته تصویر درست و واقعیای از حال و هوای دههی شصت نشان دهد، اتفاق نظر داشتند. آبیار در «نفس» از نشانههای این دهه فقط برای جلب مخاطب استفاده نمیکند و فقط این دهه را بستری برای روایت داستانش انتخاب کرده است. او با بازسازی دقیق فضاهای آن زمان، از مدرسه گرفته تا خانه و حال و هوای آدمها، بهخصوص سکانسهای مربوط به مهمانشدن خانواده در خانهی بستگان در یزد، بسیار تلاش کرده تا این فضاسازیها در خدمت روایت رویاگونهی دختربچهی داستانش باشد.
** لباس شخصی، فیلمی برای نفوذی ها در دهه شصت
امیرعباس ربیعی اولین فیلم بلند خود را در جشنواره سی و هشتم عرضه کرده است، فیلمی که در مورد جریان نفوذ در دهه شصت است و ماجرای جاسوسی های حزب توده را روایت می کند. فیلمی در ژانر معمایی جاسوسی که اتفاقا خیلی خوب از آب در آمده است. آنچه بیش از همه می توان در مورد لباس شخصی مد نظر قرار داد، بازسازی های فیلم از دهه شصت است. یک تصویر واقعی که در طراحی صحنه و لباس کاملا خودنمایی می کند.
از اواخر دههی هشتاد در فضای مجازی خاطرهبازی با دههی شصت به یک سوژهی هر روزه تبدیل شد. هرچند وقت یک بار آدمها عکسهایشان را از دههی شصت به اشتراک میگذاشتند و از مدل مو گرفته تا طرز لباس پوشیدن و شکل برگزای مهمانیها در آن روزها صحبت میکردند، اما در اوایل دههی نود سامان مقدم با ساخت کمدی دو قسمتی «نهنگ عنبر» تماشاچیاش را با یک پکیج حاضر و آماده از دههی شصت روبهرو کرد. هر دو قسمت این فیلم بازگشت کامل به دههی شصت و خاطرهبازی با المانهای آشنای این دهه بود. مقدم دقیقا در «نهنگ عنبر» سراغ همان نشانههایی از دههی شصت رفت که در بین عکسهای خانوادگی دست به دست میشد و موجبات خنده و شوخی آدمها را فراهم میکرد. نوستالژی بازی این فیلم اینقدر مورد توجه تماشاگران قرار گرفت که «نهنگ عنبر» را به پرفروشترین فیلم در سال اکرانش تبدیل کرد.
بعد از آن بود که کارگردانهای دیگری مانند ابوالحسن داوودی در «هزار پا» و در همین امسال مصطفی کیایی در «مطرب» به سراغ این الگوی امتحان پس داده رفتند و توانستند مردم را به سینماها بکشانند. فارغ از کیفیت این فیلمها این طور که پیداست، تماشای فیلمهایی با دستانداختن المانهای سیاسی و اجتماعی دههی شصت طرفدار زیادی دارد. انگار آنهایی که عکسهای خود از آن دهه را در فضای مجازی با دیگران به اشتراک میگذاشتند و مایهی سرگرمی خود و دیگران را فراهم میکردند، از خاطرهبازی همان المانها بر روی پردهی نقرهی سینما لذت بیشتری میبرند.
انتهای پیام /