یک وجب از خاک ایران را به عالم نمیدهم / عشق عجیبی به فلسفه داشتم
منوچهر صدوقی سها، فیلسوف و عرفان پژوه ایرانی معتقد است: تنها قوه درک حقایق عقل نیست، عقل محترم است اما در محدوده خودش و برای درک حقایق نمیشود فقط اکتفا به عقل کرد.
به گزارش مهر، از سالها پیش تصمیم گرفت پروندهای برای گفتوگو با چهرههای ماندگار فلسفه تعریف کند تا در آن سراغ اساتید برجسته و نامدار حوزه فلسفه برود و با آنها هم درباره موضوعات فلسفی و هم درباره موضوعات غیر فلسفی گفتوگو کند. متأسفانه امروز چند نفر از اساتیدی که با آنها گفتوگو کرده بودیم در قید حیات نیستند و سرزمین فلسفه ایران هرروز در حال کوچک شدن است. کریم مجتهدی، استاد فلسفه غرب و چهره ماندگار فلسفه و احمد احمدی رئیس سابق و مؤسس سازمان سمت از جمله افرادی هستند که با آنها گفتوگو کردیم اما امروز متأسفانه در میان ما نیستند. رضا داوری اردکانی، غلامحسین ابراهیمی دینانی، مهدی محقق، غلامرضا اعوانی، مهدی گلشنی و نادیا مفتونی از دیگر افرادی هستند که تاکنون با آنها گفتوگو کردیم و در میان این اسامی جای یک نفر خالی بود. کسی که تحصیلات آکادمیکش در حوزه فلسفه را نیمهکاره رها کرد اما هنوز دارد با فلسفه زندگی میکند. منوچهر صدوقی سها متولد سال 1327 در اردبیل است و به گفته خودش هرکس در هر جای ایران در فامیلیاش نام صدوقی را دارد به نوعی منتسب به شیخ صدوق است. تحصیلات دانشگاهی صدوقی سها در رشته حقوق است اما او هیچ وقت کار وکالت نکرد و انسش با فلسفه باعث شد که در سرزمین فلسفه سکنی گزیند. صدوقی سها در حال حاضر عضو مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه است و در چند مؤسسه آموزشی هم کار تدریس فلسفه را انجام میدهد.
این گفتوگوی گرم و صمیمانه را در منزل صدوقی سها انجام دادیم و با او درباره موضوعات مختلف صحبت کردیم. این گفتوگو را در ادامه میخوانید؛
*با تشکر از زمانی که به ما اختصاص دادید برای شروع بحث خیلی مایلم بدانم که چه شد سر از رشته حقوق درآوردید در حالی که همیشه دنبال فلسفه بودید؟
درست است که من رشته حقوق خواندم اما هیچ وقت وکیل نبودم. درواقع بهتر است اینطور بگویم که بعد از فارغالتحصیلی از دانشکده حقوق حدود سه چهار سال قاضی بودم ولی بعد از مدتی از این کار استعفا دادم و مجوز دفتر وکالت گرفتم اما هیچوقت این شغل مورد توجه و عنایت من نبوده است. اما در مورد ورودم به رشته فلسفه باید بگویم که علاقه من به رشته فلسفه به قبل از ورودم به دانشکده حقوق برمیگردد. من در خانوادهای بزرگ شدم که همگی هم از سمت مادری هم از سمت پدری اهل علم بودند. از طرف خانواده پدری منتسب به شیخ صدوق هستیم و به همین خاطر هم فامیلیمان صدوقی است. علاوه بر این، پدر من از سمت مادری هم نوه شیخالاسلام دوران شاه طهماسب صفوی بوده است و بعد به مرور زمان خانوادهشان گسترده شده مثلاً خانواده تولیت قم و خانواده هدایتی که برای تولیت شاه عبدالعظیم است و حتی در ماهان کرمان هم همگی از سرشاخههای خانواده سیدالمجتهدین، شیخالاسلام شاه طهماسب صفوی هستند. خانواده مادریم هم امروز در اردبیل با نام مجتهدی معروف هستند اما همه این بیوگرافی را گفتم که بگویم من تا چشم باز کردم کتاب و اهل علم و روحانی دیدم. مثلاً وقتی من کلاس پنجم دبستان بودم دیوان شمس تبریزی میخواندم و امروز هم برخی از این غزلیات همچنان به خاطرم است و از حفظ میخوانم.
*خب یعنی اگر بخواهیم درباره زندگی علمی شما در حوزه بدانیم از کی آغاز شد؟
زندگی علمی من از حوالی کلاس پنجم دبستان آغاز شد. خوشبختانه در کنار تحصیل در مدرسه، تحصیل حوزوی هم میکردم به طوری که وقتی کلاس نهم بودم میتوانستم متون عربی را بنویسم و بخوانم. اولین مطلبی که از من چاپ شده مربوط به روزنامهای مذهبی به نام «ندای حق» بود که سید حسن عدنانی آن را منتشر میکرد. بیشتر علمای خانواده ما اهل فقه بودند و آثار متعددی هم داشتند.
من همیشه عشق عجیبی به فلسفه داشتم مثلاً خاطرم هست که یک روز وقتی سالهای آخر دبیرستان بودم یک مقاله فلسفی از مرحوم عصار خواندم و متوجه چند اصطلاح فلسفی مثل فیض اقدس و فیض مقدس و اینها نشدم و آنقدر از این موضوع ناراحت شدم که رفتم قبرستان مسگرآباد. با این عشق، من سال 1345 وارد دانشکده الهیات برای تحصیل در رشته فلسفه شدم و این دانشکده اساتیدی چون بدیعالزمان فروزانفر، الهی قمشهای، میرزا محمد علی حکیم، محمود شهابی و مرحوم حمیدی شیرازی داشت که دیگر امثال آنها تکرار نمیشود. اما من انگار با کله به زمین خوردم چون من فکر میکردم وقتی وارد دانشگاه میشوم فلسفه میخوانم اما دیدم سال اول باید درسهای دیگری غیر از فلسفه بخوانیم و آنقدر ناکام شدم که بعد از یکسال درس و دانشکده الهیات را رها کردم و مجدد کنکور دادم و وارد دانشکده حقوق شدم که البته آن زمان اوضاع بدتر هم شد چون من اصلاً سرکلاسها حاضر نمیشدم و برای خودم اسم دانشکده را «خرابشده» گذاشته بودم.
*چه شد که فلسفه را جدی تر دنبال کردید و باب آشنایی شما با اساتید مختلف چگونه باز شد؟
در همان ایام دری از رحمت حق به روی من باز شد و من با میرزامحمد علی حکیم مؤلف «لطائف العرفان» آشنا شدم و خدمت آقای عصار هم رفتیم ولی این دیدارها فقط برای عرض ارادت بود. در همان ایام بچههای دانشکده گفتند دانشجوی دیگر به نام حسین شهابی است که حرفهای شبیه حرف تو میزند و ما با همدیگر آشنا شدیم. یادم است آن دوره من با آقای شهابی درباره موضوع «جبر و اختیار» گفتوگو کردم و یکجایی از بحث ایشان به من گفت من نمیتوانم جواب سوال تو را بدهم و باید با استادم کسی که نامش آقا یحیی عبادی طالقانی است در این باره صحبت کنم آقای عبادی طالقانی هم دوره دکتر زریاب خویی و دکتر حائری یزدی بودند. بعد از این ماجرا آقای شهابی به من گفت استادم گفته بگو ایشان سوالشان را بنویسند و برای من بفرستند و بعد از این ماجرا آقای شهابی به من گفتند آقا یحیی عبادی طالقانی گفتند کسی که این سوالات را پرسیده باید بیاید نزد من درس بخواند و این برای من عنایت الهی بود و میتوانم بگویم اولین استاد رسمی بنده مرحوم آقا یحیی عبادی بودند و واقعاً ایشان به گردن من حق پدری دارند.
سرکلاسهای آقای عبادی طالقانی ابتدا کمی مشاعر ملاصدرا خواندیم، بعد هم کمی شرح منظومه. همکلاسیهایم هم آقای شهابی و آقای سید حسن امین بودند. نشستن پای درس آقای طالقانی باعث شد که من در مسیر فلسفه و عرفان قرار بگیرم البته این چنین نبود که من از حقوق به فلسفه برسم بلکه من از ابتدا ذوقم به فلسفه بود.
با حضور سر این کلاسهای درس پس از دوره لیسانس دیگر ادامه تحصیل به معنای آکادمیک ندادم و نزد اساتید مختلف حوزه عرفان و فلسفه میرفتم. استاد دوم من شیخ محمد خراسانی بودند که ایشان هم در مشهد شاگرد آقا بزرگ حکیم شهیدی و شیخ حسن علی نخودکی، از نزدیکان آقا سیدعلی قاضی بودند. همچنین ایشان مرجع تقلید بودند و رساله هم دارند. نزد ایشان هم ادامه شرح منظومه را خواندیم و با رفتن به سربازی و عدلیه چند سالی فاصله میان مطالعات ما افتاد.
*کجا خدمت سربازی را رفتید و بعد از پایان سربازی چطور دوباره به فضا فلسفه برگشتید؟
سرباز اداره حقوقی وزارت جنگ بودم. سال 1353 که سربازیم تمام شد، مشغول به کار در عدلیه شدم. سه سال بعد از عدلیه استعفا دادم، جواز وکالت گرفتم اما همانطور که گفتم هیچ وقت کار وکالت نکردم. اما در همان ایامی که در عدلیه کار میکردم هم کار فلسفی انجام میدادم به طوری که در سه سالی که در عدلیه بودم دو کتاب فلسفی نوشتم. در همان ایام در رحمت دیگری به روی من باز شد یک شب مرحوم محمد کریم صفا متخلص به فکور از بازاریان اهل فضل و از شاگردان آیت الله شاه آبادی میهمان ما شد و در ضمن صحبتهای این شب نشینی، مرحوم فکور تعریف و توصیف کسی را کرد به نام میرزا عبدالکریم روشن که روحانی و اهل بازار بود و چون خیلی تعریف ایشان را کردند آدرس آقای روشن را گرفتم و رفتم در منزلشان و گفتم که دوست دارم از محضر شما استفاده کنم و ایشان با کمال محبت عرض کردند که بیا. بدون اینکه بپرسد تو چه کسی هستی و از کجا آمدی؟ اگر بخواهم از تجربه کلاسم با آقای روشن بگویم باید بگویم که دید من به عالم در درس آقای روشن عوض شد. چندسالی هفتهای یکروز پنجشنبهها نزد ایشان را میرفتم و «شرح فصوص فارابی» و «مصباح الانس محمدبن حمزه فناری» را میخواندم. همکلاسیهای بنده هم دکتر اعوانی و دکتر پورجوادی بودند و چند جلسهای هم آقای سروش آمدند.
در طول مدتی که نزد آقای روشن بودیم توانستیم شش جلد کتاب که شامل سخنان آقای روشن بود با نام «نفحات روشن» چاپ کنیم چون تا آن زمان آقای روشن هیچ نوشتهای نداشت. این کتابها حاصل کلاس درسهای ایشان بود که به صورت ضبط شده موجود بود. آقای روشن 92 سال عمر کرد. از برجستهترین حکیمان و عارفان آن دوره و اهل مکاشفه بود اما معیشتش از راه حسابداری یک حجره آهن فروشی در بازار میگذشت. ایشان دریای معارف بود.
* استاد سوم شما چه کسی بود و چطور با ایشان آشنا شدید؟
سال 1358 بنده مشرف به مشهد شدم و در آنجا به دیدن دوست عزیزی با نام شیخ محمد باقر ساعدی خراسانی که آثار بسیاری از ایشان موجود است رفتیم و ایشان یک کتاب از آثار خودشان به من نشان دادند با عنوان «شرح منظومه کمپانی». شیخ محمد حسین غروی اصفهانی معروف به کمپانی، استاد مرحوم علامه طباطبایی بود و منظومهای با نام تحفه الحکیم که در مقابل منظومه سبزواری قرار دارد. آقای ساعدی یک شرح بر «تحفه الحکیم کمپانی» نگاشته بودند و کتاب را به من دادند. وقتی از ایشان پرسیدم که شاگرد چه کسی بودند فرمودند: شیخ علی محمد جولستانی و محبت آقای جولستانی از همان موقع در دل من افتاد ولی وقتی به تهران برگشتم به هر دری زدم تا پیدایشان کنم اما هیچکس ایشان را نمیشناخت تا اینکه یک روز یک نفر به من گفت دم مدرسه مروی تهران یک بقالی است که همه اهل علم تهران را میشناسد و رفتم از ایشان سراغ شیخ علی محمد جولستانی را گرفتم و از قضا ایشان آقای جولستانی را میشناختند و آدرس منزل ایشان را به من داد که پشت امامزاده اسماعیل بود. یک روز رفتم دم منزلشان و دیدم یک پیرمرد خمیده در را باز کرد و بنده بعد سلام علیک به ایشان گفتم من میخواهم نزد شما «حکمت الاشراق» را بخوانم. ایشان پاسخ دادند: هر دو را دارم (این اصطلاح عرفا بود.) هم اشراق هم مشا. یعنی هم استاد اشراق هستم هم مشا. از فردای آن روز بنده هرروز بعدازظهر به غیر از پنجشنبه و جمعه بعد از سرکارم میرفتم نزد ایشان و درس فلسفه میخواندم. آقای اعوانی هم، هم درس من در این کلاسها بودند.
آقای جولستانی حکیم و عارف درجه اولی بود که تمام اساتید زمانه اش را درک کرده بود. میرزا مهدی آشتیانی، شیخ ابراهیم امامزاده زیدی، شیخ علی قمی و شیخ محمدرضا تنکابنی از جمله این اساتید بودند. آیت الله جوادی آملی، مرحوم حسن زاده، مرحوم آقا رضی شیرازی و مرحوم سید جعفر سجادی از جمله شاگردان آقای جولستانی بودند. بخشی از حکمت الاشراق، الهیات اشارات، مقدمه قیصری بر فصوص و بخشی از اسفار درسهایی بود که بنده نزد آقای جولستانی خواندیم.
*کمی از خصایص آقای جولستانی بگویید.
آقایی جولستانی 100 سال عمر کرد و با آنکه از مرتبه علمی بالایی برخوردار بود صفای یک بچه 5 ساله را داشت و خیلی صاف و ساده و پاک بود. یک خاطره جالبی که از ایشان داشتم این بود که در آن ایام داستان تسخیر سفارت آمریکا در جریان بود و ایشان یک روز گفتند: الان شام و ناهار این گروگانها را چه کسی میدهد چون خیلی کار سختی است به این افراد غذا دادن.
*در این سالها هیچوقت دیگر سراغ حقوق و وکالت و اینها نرفتید؟
سال 1358 تصمیم گرفتم به دادگستری برگردم، آن زمان مرحوم سید احمد صدر حاج سید جوادی وزیر دادگستری بود و مایل بودند من به دادگستری برگردم اما در همان ایام دوست عزیزم آقای بهاالدین خرمشاهی گفتند که آقای پورجوادی رئیس مرکز تعلیمات عمومی دانشگاه صنعتی شریف شدند و اساتید خوبی از جمله چیتیک، سروش، داوری و معصومی همدانی در آنجا تدریس میکنند تو بیا آنجا فلسفه اسلامی درس بده و بنده هم قبول کردم. این مرکز را آقای دکتر نصر درست کرده بودند که دانشجویان مرکز با فلسفه اسلامی آشنا شوند و بعدها هم همان دپارتمان فلسفه دانشگاه صنعتی شریف شد.
*ظاهراً آقای سید محمد علی موسوی گرمارودی هم جزو اساتید شما بودند درست است؟
بله آخرین استاد من مرحوم سید محمد علی موسوی گرمارودی، پدر آقای علی موسوی گرمارودی بود. که سرکلاسهای ایشان هم باز همراه آقای اعوانی بودیم و نزد ایشان «تمهید القواعد ابن ترکه» را خواندیم. اسامی که گفتم اساتید رسمی من بودند اما من خدمت جناب آقای عصار و آقای حکیم هم مشرف میشدم.
*شیوه آشناییتان با آقای عصار چگونه بود؟
آقای عصار با خانواده و اجداد ما آشنا بودند. من سال 1347 وقتی 20 سالم بود یک شرح حالی از میرزا حسن کرمانشاهی نوشته بودم. پارسا تویسرکانی از شعرای معروف آن دوره به من گفت نزد شیخ محمد علی لواسانی یکی از اساتید مدرسه سپهسالار برو وقتی نزد ایشان رفتم به من فرمودند که من نزد آقای عصار بروم. البته آقای عصار را به اسم میشناختم اما ندیده بودمشان. مدتی، نزد ایشان جسته گریخته میرفتم تا اینکه یک روز از ایشان تقاضای کلاس درس کردم و آقای عصار گفت: شرط درس دادن من این است که باید بیعت کنید که مرتب بیایید نه اینکه شش ماه بیایید و بعد ادامه ندهید علاوه بر اینکه طرفین (یعنی آقای عصار و من و آقای امین که میخواستیم کلاس درس برویم) تا سه روز حق فسخ این بیعت را دارند. دو روز بعد از آن جلسه آقای عصار را در خیابان دیدم - چون در یک محله زندگی میکردیم - و ایشان گفتند که بیعت از طرف من فسخ است و انگار آسمان به سر من خورده شد. وقتی دلیل را پرسیدم گفتند: حال ندار هستم و حرف زدن برای من ضرر دارد و اتفاقاً کمی بعد از ین اتفاق هم متأسفانه زبانشان بند آمد. با این حال بنده افتخار حضور یک جلسه سر کلاس ایشان را داشتم و هنوز هم کمال ارادت را نسبت به ایشان دارم.
از بزرگان دیگری که به گردن من حق دارند و باید از آنها یاد کنم عبارتند از آقایان مرحوم میرزاخان حائری و مرحوم سید حسن فرید رزاقی و حاج آقا رضا قندهاری. آقای حائری که زمان دکتر مصدق مدیر اوقاف بود و آقای نصر هم خیلی برای ایشان ارادت و احترام قائل بودند و ایشان را همچون پدر و عموی خود دوست داشتند. مرحوم سید حسن فرید رزاقی و حاج آقا رضا قندهاری هم که یک فرد به ظاهر عامی و بی سواد و از شاگردان خاص شیخ رجبعلی خیاط بود.
*کمی از فضای خانوادهتان بگویید از اهل خانواده فرد دیگری غیر از شما اهل فلسفه است؟
خواهر و برادرهایم تحصیل کرده هستند اما فرد دیگری از خانوادهمان اهل فلسفه نیست.
*وقتی درباره استادهایی که نزدشان درس خواندید حرف میزدید به نظر میآمد بیشتر آنها از دل مردم عادی آمده بودند و حتی شغل غیر فلسفی داشتند آیا در گذشته فضا این چنین بود که این اساتید از بدنه بازار و مردم کوچه و بازار باشند؟
خیر اینطور نبود. آقای طالقانی که استاد اول ما بودند، پیش نماز مسجد ظهیرالاسلام در بهارستان بود، آقای روشن چون معتقد بودند که زندگی از راه علم حرام است، در بازار کار میکرد، آقای جولستانی اما فرد متمکنی بود که خانههای ارثیه متعدد داشت و آقای موسوی گرمارودی هم وضع مالی خوبی داشتند.
*با آیت الله علامه محمدتقی جعفری چطور آشنا شدید که منجر به ازدواج با دختر ایشان شد؟
من سال 1345 دبیرستان علمیه که یکی از قدیمیترین مدارس ایران بود درس میخواندم و زمان کنکور برای درس خواندن به پارک شهر میرفتیم. در آنجا با آقای اهری آشنا شدیم و ایشان نام آقای جعفری را آورد و من هم رفتم خدمتشان. چون علاقمند به حوزه فلسفه و عرفان بود هرکس، شخصی را معرفی میکرد زود خودم را به آن فرد میرساندم. ایشان به من گفتند کلاس درس مثنوی دارند و یک شماره تلفن هم دادند که من برای رفتن هماهنگی انجام دهم اما متأسفانه نشد سر کلاس ایشان حاضر شوم ولی خب همان دیدار باب آشناییمان باز شد تا اینکه مقدر شد که بنده با دختر ایشان ازدواج کنم و متأسفانه همین چند وقت پیش هم همسرم به رحمت خدا رفتند.
*شما در جایی گفته بودید فلسفه و فلاسفه اسلامی ظلم بزرگی به مردم کردند که گفتند عقل تنها قوه ادراک آدم است کمی در این باره توضیح میدهید.
ببینید من معتقدم عقل قوه درک مهم انسان است اما در محدوده خودش یعنی ما نمیتوانیم بگوییم که تنها نیرویی که درمییابد عقل است. مثلاً ما وقتی شیرینی میخوریم با چه چیزی آن را درک میکنیم؟ یا مثلاً وقتی یک زیبایی میبینیم با عقل که آن را درک نمیکنیم با نیروی دیگری آن را درک میکنیم. ما وقتی یک تابلوی زیبا میبینیم دو چیز را درک میکنیم؛ یکی زیبا و دیگری زیبایی که این دو از هم جدا هستند. زیبا، دارای زیبایی است اما عین زیبایی نیست. مثل علم و عالم که دو مقوله جدا از هم هستند. یک عالم که علم نیست بلکه فردی دارای علم است. قند، شیرین است اما قند، شیرینی نیست بلکه دارای شیرینی است. نتیجتاً ما زیبا را احساس میکنیم اما عقل راهی به ادراک زیبا ندارد. پس ما زیبا را احساس میکنیم و زیبایی را به صورت مستقل درک میکنیم که آن هم کار عقل نیست برای همین میگویم که تنها قوه درک حقایق عقل نیست، عقل محترم است اما در محدوده خودش.
یک بار که قرآن را تورق میکردم دیدم که حدود 20 قوه ادراکی برای انسان وجود دارد که یکی از آنها عقل است. من مخالف عقل نیستم اما معتقدم که عقل مطلق نیست. فلاسفهای مثل ابنسینا و ملاصدرا هم معتقدند که عقل ادراکش چه به صورت کمی چه به صورت کیفی مطلق نیست. یعنی بسیاری از حقایق در عالم وجود دارد که عقل اصلاً به درک آنها راه ندارد. مثلاً عقل از خدا چه میداند؟ فقط در همین حد که میگوید خدا هست. یا مثلاً عقل نمیفهمد که «عدم» یعنی چه. ابنسینا در تعلیقات میگوید ما از اشیا فقط خواص و عوارضش را میشناسیم یعنی اینکه ما فقط میدانیم حرارت میسوزاند و عوارض را میشناسیم اما حقیقت سوختن را که نمیدانیم. به صورت خلاصه ما میگوئیم برای درک حقایق نمیشود فقط اکتفا به عقل کرد؛ قوای دیگری هم هستند که باید از آنها کمک گرفت.
*اگر قرار باشد آقای صدوقی سها را ساکن یک سرزمین بدانیم آنجا کجاست؟ فلسفه، عرفان و یا کلام؟
معروف است که چهار مکتب با نامهای فلسفه مشا، فلسفه اشراق، عرفان و کلام وجود دارد. به نظر من اینها مکتب نیستند بلکه یک روش هستند. علاوه بر این برای درک حقایق باید از همه این روشها استفاده کنیم. نتیجتاً نه مشایی صرف هستم نه اشراقی صرف چون اینها هرکدام یک روش برای دریافت حقیقت هستند و برای درک حقیقت باید از هر چهار تای اینها استفاده کنیم.
*کمی هم درباره این چهار مکتب توضیح دهید.
فلسفه مشا میگوید شناخت حقایق بر پایه عقل است حالا چه مخالف دین باشد چه موافق دین. کلام همان حکمت مشا است منتها به شرط موافقت با دین. عرفان به معنای شهود به شرط دین و حکمت اشراق هم بر مبنای شهود است منتها لا به شرط دین مثل مشا و من اینها را از هم جدا نمیبینم. مرحوم ضیا آبادی حرف زیبایی داشتند که فرموده بودند فکر کنید که فرزند یک پدر در چاه افتاده باشد و پدر بگوید من فقط باید خودم بروم بچه ام را از چاه دربیاورم در حالی که چند متخصص هم آنجا حضور دارند. آیا این کار درستی است؟ خیر. چون نه تنها بچه را نمیتواند دربیاورد بلکه خودش هم میافتد در چاه. پس اینکه ما بگوییم فقط عقل هم شبیه این مثال است. چیزی که الان رایج است اینکه فلسفه ربطی به دین ندارد و یک کار انسانی و زمینی و مبتنی بر عقل است و انسان فقط باید با عقلش بفهمد و هیچ کمکی از دین و اینها نباید بگیرد. در حالی که من میگویم چرا وقتی در دین از حقایق صحبت میشود خودم را از آن محروم کنم.
*به غیر از زبان عربی، زبان دیگری که برای خواندن فلسفه لازم باشد میدانید مثل یونانی، انگلیسی و یا آلمانی؟
نه متأسفانه. یکی از اشتباهات من این بود که زود از دانشگاه سرخورده شدم و آن را رها کردم. الان فکر میکنم باید دانشگاه را میرفتم و زبان دیگری غیر از عربی هم یاد میگرفتم اما بخاطر سرخوردگی این اتفاقها نیفتاد و حیف.
* چند فرزند دارید و آیا آنها هم تحصیل کرده حوزه فلسفه هستند یا خیر؟
دو فرزند دارم؛ یک پسر یک دختر. صدرا که در همین حوزه فلسفه مشغول است. دخترم هم در خارج از کشور یک رشته مرتبط با طب میخواند.
*همسرتان چطور به فلسفه علاقه داشت؟
همسرم دیپلمه و کارش فقط عبادت بود و به حوزه فلسفه و عرفان علاقه داشت اما نه به این شکل که به صورت جدی سراغش برود.
هیچ وقت به مهاجرت فکر نکردم با اینکه امکانش برایم فراهم بود و الان هم از این تصمیم هم راضیام هم ناراضی. راضی به این جهت که یک وجب از خاک ایران را به تمام عالم نمیدهم اما ناراضیام چون اگر رفته بودم با دنیای جدیدی آشنا میشدم
*خب در ادامه دوست دارم نام چند نفر را بگویم و شما بگویید که با شنیدن این نامها اولین واژهای که به ذهنتان میرسد چیست؟
عبدالکریم روشن تهرانی: کمال علمی و عملی. در علم و عمل کامل بودند
علامه حسن زاده آملی: خوبی
ملاهادی سبزواری: حیرانی
آیت الله سیدرضی شیرازی: صفا، صمیمیت، زلالی و پاکی
علامه محمد تقی جعفری: طهارت و پاکی و انسان دوستی
*نظرتان درباره آینده فلسفه در ایران چیست؟
به آینده فلسفه در ایران امیدوار نیستم. من دل دردمندی دارم. به گمان من کسانی که صحبت از وحدت حوزه و دانشگاه کردند با ایجاد این وحدت کمالات حوزه و دانشگاه را از بین بردند چون باعث شد نقایص هردو هم دانشگاه هم حوزه نمایان شود. بنده در حال حاضر در حوزه علمیه امام رضا (ع) به ریاست آقای رشاد «شرح منظومه» درس میدهم و در آنجا میگویند شرح منظومه جزو برنامه رسمی حوزه و طلاب نیست و این خیلی خیلی دردآور است چون شرح منظومه انجیل فلسفه اسلامی و خیلی خیلی مهم است. دانشگاه را هم چه عرض کنم. سر کلاس دکترای عرفان وقتی از یک آقایی که طلبه هم بود خواستم که یک شعر یا آیه عربی را پای تخته بنویسد نتوانست و خب با این اوضاع آینده چه خواهد شد. مرحوم سیدعلی قاضی فرمودند: اگر تمام وجودت را به علوم ظاهری مثل فیزیک ندهی آن علم جز وجودش را به تو نمیدهد.
آقای شهابی نقل میکردند که آقای طالقانی که استادشان بودند یک بار یک موضوع را متوجه نشدند و آنقدر به آن فکر کردند که خون دماغ شدند و خب حالا مقایسه کنید آن درس خواندن را با درس خواندنهای فعلی.
* هیچ وقت به مهاجرت و زندگی در جای دیگری جز ایران فکر کردید؟
هیچ وقت به مهاجرت فکر نکردم با اینکه امکانش برایم فراهم بود و الان هم از این تصمیم هم راضیام هم ناراضی. راضی به این جهت که یک وجب از خاک ایران را به تمام عالم نمیدهم اما ناراضیام چون اگر رفته بودم با دنیای جدیدی آشنا میشدم.
* رابطهتان با شعر و موسیقی چطور است؟
در مورد شعر که باید بگویم زندگی فرهنگی من با شعر آغاز شد. از اواخر سالهای دبیرستان شعر میگفتم و هنوز هم خیلی از رفقای قدیم من را به عنوان شاعر میشناسند. اشعار اساتید سبک خراسانی مثل ناصرخسرو، سبک مورد علاقه من است. با موسیقی هم آشنا هستم و سه تار میزنم. مرحوم اصغر زندوکیلی یکی از اساتید موسیقی من بود و در یک دورهای هم سه تار مونس من شده بود و اگر قرار باشد موسیقی هم گوش دهم نی و سه تار گوش میدهم.
*اهل فیلم دیدن چطور، هستید؟
اصلاً اهل فیلم دیدن و سینما و اینها نیستم و تقریباً میتوانم بگویم شب و روز وقتم با کتاب میگذرد.
*امروز که 75 سالتان است چه حسرتی دارید؟
حسرتم این است که ای کاش گناه نکرده بودم. غفلت از خدا گناه است و از این جهت میگویم کاش گناه نکرده بودم. انسان در عالم است اما بر عالم و ورای عالم است و جز با خدا اقناع نمیشود و متأسفانه راه را گم کردهایم.