از حوزه علمیه طالبیه تا شهادت در خط مقدم مبارزه با اسرائیل
محاسن سیَدی تنومند به خون خضاب شده و برای مقصدش که پرواز است، قفس ویران را ترجیح داده و به فیض وصال نائل می آید.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ گروه فرهنگ و هنر آناج / حامد سلطانپور: 10 آوریل 1996 میلادی بود که رژیم صهیونیستی با شروع عملیات خوشههای خشم «آخرین تلاش گسترده اسرائیل برای مقابله با حزبالله» را شروع کرده و 8 روز بعد از آن یکی از هولناک ترین قتل عامهای خود را در روستای "قانا" و محل تجمع نیروهای بین المللی با کشتار حدود 250 نفر از زنان، کودکان و پیرمردان شیعه جنوب لبنان را همراه با جمعی از نیروهای نیروهای مستقر سازمان ملل انجام داد.
در این جنایت وحشیانه رژیم صهیونیستی با استفاده از فسفر و بمبهای خوشه ای به مردمی که در مناطق متعلق به سازمان ملل (UNIFIL) واقع در روستای قانا پناه برده بودند حمله کرده و دریایی از خون و ابدان مثله شده را راه انداخت، تمام قوانین انسانی و بین المللی را زیر قدم منحوس خود گذاشت، روستای قانا به یکی از سمبلهای مقاومت و یادآور این جنایت هولناک تبدیل شده و 18 آوریل «روز عزای عمومی عربی» اعلام شد که در این روز از کشورهای مسلمان و حامی مقاومت و دیگر شهرهای لبنان در روستای قانا جمع شده و در سوگ آن فاجعه انسانی شمع روشن میکنند.
نیروهای مقاومت لبنان به خاطر کمبود قوا و تجهیزات نظامی تا آن زمان اغلب از عملیاتهای ایذایی و استشهادی برای مقابله با اسرائیل استفاده میکرد، بعد از عملیات خوشههای خشم تغییر رویه داده و به درگیری در مقرهای معین روی آورد، در این بین کاروانی از ماشین دفاعی نیروهای حزب الله به سمت بیروت حرکت میکند که در جاده صور - صیدا هلی کوپترهای صهیونیستی تعدادی از خودروهای این کاروان به خصوص خودرو سرستون کاروان را هدف موشکهای خود قرار میدهند که تعدادی از نیروهای حزب الله به فیض شهادت نائل میآیند.
برای مقصدش که پرواز است، قفس ویران را ترجیح داده است
خودرو سرستون کاروان که با دو موشک پیاپی مورد هدف قرار گرفته است، محاسن سیَدی تنومند نیز به خون خضاب شده است، در حمله اول دست وی به مانند پیشوایش ابوالفضل العباس و در حمله دوم سینهاش را که پرنده عشق او تنها قفسی میدید که مالامال عشق و حرارت الهی بود شکافته شده و برای مقصدش که پرواز است، قفس ویران را ترجیح داده و به فیض وصال نائل میآید.
این سید که همواره میگفت: "مسلمانان دو قبله دارند، قدس برای شهادت و کعبه برای عبادت"، حال به کعبه آمال خود دست یافته است، راه دور و دراز و سختی را برای این لحظه پیموده بود، اولین بار که خبر جنایات رژیم صهیونیستی را بعد از جنگ 1982 شنید، قرار را در بیقراری یافت و زمین را معبر یافت و نه مقر؛ پس سال 1369 خدمت سربازی را ناتمام رها کرده و به سوی مرزهای ترکیه جهت عزیمت به لبنان و لبیک گویی به "هل من ناصر ینصرنی" شیعیان مولایش اباعبدالله رهسپار شد، آری "مهاجر الی الله" بود و جگر شیر او عزم سفر عشق کرده بود، سفری به مقصد مقصود و قبله موعود؛ یعنی "بیت المقدس"، اما این سفر ماحصلی نداشت جز دستگیری در مرز ترکیه و برگشتش به پادگان محل خدمتش بانضمام چندین روز بازداشت.
شاید این دستگیری عنایتی خاصه بوده تا شراب داده شده به "عبدالصمد" پخته تر گشته و سپس به مانند مقتدایش به سمت لبنان که "کُلُ یَوم عاشورا و کُلُ أرض کَربَلا"ی امروز بود روانه شود، او با ایمانی متقن نسبت به درستی راه و خواسته خود و با سمعاً و طاعتاً گفتن به خواسته پدر مبنی بر صبر تا اتمام سربازی، روزهای خود را شب میکند، اما آن جا که یک "سعادت حقیقی" در میان باشد باید تماما زلال بود و ظرف وجودی را برای دوست شکست تا با او پر شود، از این رو به تحصیل 4 ساله در حوزه علمیه روی میآورد تا بهتر بتواند به سمت "وادی مقدس" حرکت کند.
ان شاءالله اگر خداوند بخواهد در آن دنیا تلافی میکنم
شهید عبدالصمد امام پناه در دوران تحصیل حوزه نیز زمانی از حال مسلمانان لبنان غافل نبوده و اخبار آنان را از هر جریده و رسانهای دنبال میکرد، در این میان دیداری نیز با سیدحسن نصرالله در تهران داشته است تا این که با ارسال نامه ای مکتوب به خدمت مقام معظم رهبری از معظم له درخواست موافقت با جهاد او در برابر یزیدیان زمان را میکند که رهبری نیز با درخواست موافقت مینمایند و او نیز مهیای این سفر ابراهیم وار میشود، بی آنکه کسی خبردار شود.
چنانکه پدرش در این باره میگوید: "هنگام رفتن به عروسی یکی از آشنایان با معانقه و حالی دگرگون از من و مادرش خداحافظی نمود، آن موقع حس غریبی برایم از سفری بی بازگشت خبر داد، اما از چیزی مطلع نبودم".
اما عبدالصمد به خوبی دریافته بود که انسان "مرغ باغ ملکوت" بوده و نباید تعلق خاطری به این "عجوز عروس هزار داماد" یعنی دنیا داشته باشد، به همین خاطر نیز دیدار با پدر و مادر خویش را موطن اصلی خود و قرب حق موکول کرده بود، چنانکه در وصیتی که در خانه نهاده بود، به آن اشاره کرده است؛ «... البته باز هم به همدیگر میرسیم. ان شاءالله اگر خداوند بخواهد در آن دنیا تلافی میکنم. چون این دنیا را کوچکتر و پستتر از آن دیدم که بتوانم بوسیله آشیائش شما را مسرور کنم...».
عبدالصمد وامی اندک از حوزه علمیه محل تحصیلش اخذ میکند تا با آن بتواند هزینه سفر و تهیه بلیط خود را تامین کند، با دو نفر از همراهان خود ابتدا با پرواز هوایی به دمشق و سپس پس از چند روز به صورت زمینی همراه نیروهای حزب الله وارد لبنان و پادگانهای آموزشی صور و صیدا میشود تا با اندک آموزشهای نظامی پا به عرصه مقابله با شقی ترین انسانهای عصر خود بنهد.
شهادت آرزوی من بود
او 8 ماه مجاهدانه در شدیدترین زمان درگیریهای حزب الله با اسرائیل میجنگند و سرانجام پدرش خوابی را میبیند که آشفتهاش میسازد؛ «... در خواب دیدم توسط صهونیستها به خانه حمله شده است، از دیوارهای خونه دود بلند میشد...» تا این که 3 روز بعد خبر شهادت رفیق شفیق پدر را به وی میرسانند و با تشییع جنازه ای تقریبا آرام او را در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز دفن میکنند، پدر که بی قرار گشته است، چند روز بعد پسرش را که حالا به مثال "بَل أَحیاء عِندَ رَبِهِم یُرزَقونَ" است در خواب با لباسهای طلبگی و روی پلههای خیابان دارایی میبیند که به وی میگوید: «شهادت آرزوی من بود، به جز شهادت چه کاری میتوانستم انجام دهم تا به این مقام برسم و آرام شوم...».
"آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست. پس برادر خوبم برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبورترین انسانها باش". آری او برای فدا کردن جان شیرین، آرمان و ایدئولوژی محکم داشت و آن را هم با تامل در آثار سید شهیدان اهل قلم و شهید چمران سنگ بنا گذاشته بود، مادرش در این خصوص میگوید: «... عبدالصمد همیشه اخبار فسطین و لبنان را دنبال میکرد و با حملات صهیونیستها اندوهگین میشد که چرا نمیتواند به آنان کمک کند...».
نامش را عبدالصمد گذاشتم
مادر از خوابی که در هنگام نامگذری او دیده بود میگوید: «تکیه گاهم بود، همیشه در کارهای خانه کمکم میکرد، وقتی که تازه به دنیا آمد، اورا محمد نام گذاشتم، اما در خواب دیدم بانویی بزرگوار کودکی سفیدپوش در آغوش دارد که خطاب به من گفت: "نامش را عبدالصمد گذاشتم" و من نیز پس از آن او را عبدالصمد نام نهادم...»، وی از عارضه سکته مغزی که 8 سال پیش بر او عارض شده است ناراحت است، البته نه از بابت صعوبت جسمی بلکه میگوید: «عبدالصمد را هرازگاهی به خواب میدیدم، اما بعد از سکته مغزی اگر به خواب هم او را ببینم در یادم نمیماند...».
در پایان باید گفت شهید عبدالصمد امام پناه سالکی بود که به فارغ از هر حزب و لوایی تنها به فکر یاری رساندن به دیگر مسلمانان بود و در این راه مانند یاران حضرت علی (ع) چشم و گوشش به فرمان ولی مسلمین زمان بود و با حکم و اجازه او به جهاد عازم شد، پس نباید اجازه داد هر حزب و گروهی با هر اسم و آرم و رنگ با لطایف الحیلی عبدالصمد را مصادره به مطلوب نماید، چنانکه وی نیز در وصیت خود تاکید میکند: "... وصیتی هم دارم که نگذارید بعدا سوءاستفاده ای (از شهادت وی) بشود...".
در متن زیر وصیت این شهید والا مقام را میتوانید قرائت کنید:
«صوفی به ره عشق صفا باید کرد
عهدی که نموده ای وفا باید کرد
پدر و مادر گرامی برای آخرین بار دستتان را میبوسم؛ امیدوارم همیشه ایام را مثل امروز خوش بگذرانید، چون دیدم آمادگی پذیرش واقعیت را ندارید لذا مجبورم اینگونه خداحافظی کنم، ولی راضی نمیشوم، دلم میخواست صاف کنار هم بایستید ومن پایتان را میبوسیدم، بعد با روی گشاده و بشاش از هم دیگر جدا شویم. البته باز هم به همدیگر میرسیم ان شاالله اگر خداوند بخواهد در آن دنیا تلافی میکنم، چون این دنیا را کوچکتر و پست تر از آن دیدم که بتوانم بوسیله اشیائش شما را مسرور کنم.
علی ای حال من این را از خداوند سالهاست که خواستهام ومنتظر بودم؛ حال خداوند راضی شده و جوابم را داده است؛ پس شما راضی باشید به رضای خداوند و بدانید هر حرفی غیر این کفر و وسوسه شیطان است؛ اگر بغض هم دست داد فقط و فقط بیاد مصایب ابا عبدلله الحسین علیه السلام اشک بریزند؛ چون من گناهکار وعاصی چیزی نیستم که قابل این باشم؛ هر چه هست در دامن این بزرگواران است؛ گریه کنید تا دست همه ما را بگیرند؛ از مادرم حضرت زهرا علیه السلام صبر بخواهید؛ همو بود که مرا به ساحل نجات رسانید و الا خدا میداند در چه سر گردانیای بودم.
مبادا فکر کنید که مرا از دست داده اید، بهتر است از قول شهید بهشتی برایت بگویم که میگفت ما شهیدان را از دست نداده ایم بلکه بدست آورده ایم؛ و غلط است که میگویند از دست رفته خودمان هم موقعی به دست میآییم که روزی به شهادت برسیم؛ وصیتی هم دارم که نگذارید بعدا سوءاستفاده ای بشود. از همه آشنایان حلیت بخواهید. والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته.»
شهید عبدالصمد امام پناه متولد 1348 تبریز بود که در تاریخ 26 فروردین 1375 در جنوب لبنان به شهادت رسید و پیکر پاکش در 31 فروردین 75 به کشورمان رجعت کرد و پس از تشییع باشکوه، در گلزار شهدای وادی رحمت تبریزدفین شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
انتهای پیام /