الگوی مبارزاتی آیتالله خامنهای در زمان پهلوی چه بود؟
عضو حزب کارگزاران سازندگی، با بیان اینکه آیتالله خامنهای را میتوان به نوعی محور مبارزات سیاسی و انقلابی در مشهد در دوران رژیم پهلوی دانست، گفت: این مبارزات باعث شد جلسات و برنامههای ایشان تحت رصد و کنترل دائمی ساواک قرار بگیرد.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، از نظر تاریخی، آیتالله خامنهای را میتوان به نوعی محور مبارزات سیاسی و انقلابی در مشهد در دوران رژیم پهلوی دانست. این مبارزات باعث شد جلسات و برنامههای ایشان تحت رصد و کنترل دائمی ساواک قرار گرفته و ایشان بارها از سوی رژیم پهلوی دستگیر، شکنجه، زندانی و تبعید شوند. ایشان در خاطرات خود روایت کردهاند که دو خط «مبارزهی سیاسی» و «آگاهیبخشی» را توأمان دنبال میکردند.
بنابر روایت فارس، الگوی مبارزاتی آیتالله خامنهای براساس الگوی مبارزه سیاسی امام خمینی مبتنی بر تبیین و طرح اسلام ناب برای عموم مردم خصوصا جوانان قرار داشت. این نوع روشنگری ضمن آنکه مخاطبان را با اسلام حقیقی آشنا میساخت، موجب شکلگیری آگاهی و رشد سیاسی و مبارزه با رژیم پهلوی نیز میشد.
«خط رهبری» برای تبیین ابعاد مختلف فعالیتهای مبارزاتی رهبر انقلاب در دوران پیش از پیروزی انقلاب، در پروندهای تحت عنوان «خمینیِ مشهد» به بازخوانی و بررسی روایتهای تاریخی این فعالیتها و مبارزات و تحلیل آنها پرداخته است.
در گفتگوی پیشرو، مسعود رضایی، پژوهشگر تاریخ که در حوزه تاریخ انقلاب و فعالیتها و مبارزات آیتالله خامنهای مطالعات و تحقیقات زیادی داشتهاند به سوالات ما پاسخ داده است.
برای شروع گفتگو قبل از اینکه وارد فضای مبارزاتی رهبر انقلاب در مشهد شویم، درباره شکلگیری زمینهها و انگیزههای سیاسی و مبارزاتی در آیتالله خامنهای به واسطه حضورشان در قم و... طرح بحثی داشته باشید.
آقای مسعود رضایی: درباره آیتالله خامنهای من اگر بخواهم صحبت را شروع کنم، باید یکی دو نکته مقدماتی را خدمتتان عرض کنم. اولین نکته این است که ایشان در یک خانواده روحانی متولد و بزرگ شدند و این خانواده روحانی، خانوادهای هست که در خودش یک وجهه مخالفت با مظاهر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی رژیم پهلوی را دارد. درست است که آیتالله سیدجواد خامنهای (پدر رهبر انقلاب) به معنای یک مبارز فعال در صحنه نبودند اما تفکر و نگاهشان نسبت به رژیم پهلوی، به عنوان یک رژیمی بود که دنبالرو غرب و به دنبال اسلامزدایی است. به دنبال این است که مظاهر تمدنی غربی و ابتذال فرهنگی را در کشور به وجود آورد. لذا ایشان نگاه کاملاً منفی دارند. آیتالله خامنهای در یک چنین خانوادهای متولد شدند و رشد کردند و طبیعتاً از همان ابتدای کودکی، حساسیت نسبت به رژیم پهلوی در ذهن ایشان شکل میگیرد. نکتهی دوم این است که میتوان گفت آیتالله خامنهای در مسیر زندگیشان و در طول زمان از همان ابتدا، یعنی از دوران کودکی وارد حوزهی معارف اسلامی و دینی شدند. ایشان شاید هشت نه سالشان بود که مادرشان عمامه به سرشان میپیچیدند و به سلک روحانیت در میآیند و تحصیلات حوزویشان را نزد پدر خودشان و بعداً نزد اساتید دیگر شروع کردند. ایشان با همین نگاه و طرز فکر جلو میآیند، یعنی در خانه پدری دارند که مخالف رژیم پهلوی است و خودشان هم در حوزهی معارف دینی وارد شدند. در حوالی 13، 14 سالگی ایشان بحث نهضت ملی شدن صنعت نفت در ایران شکل میگیرد که آن فضا به نوعی یک فضای انقلابی است. ایشان در خاطراتشان گفتهاند که وقتی نواب صفوی به مشهد آمد و با مردم صحبت کرد اولین تأثیرات انقلابی به معنای مبارزه با رژیم پهلوی در ذهن ایشان شکل گرفت.
یعنی اولین آتش را در دل ایشان نواب روشن میکند.
آقای مسعود رضایی: بله. یعنی آن زمینه خانوادگی وجود داشت و حالا با دیدن نواب و شنیدن صحبتهای او، با دیدن آن هیجانی که نواب صفوی دارد، همین آتشی که خودشان فرمودند در دلشان روشن میشود. البته طبیعی است که انجام یک کودتای آمریکایی در ایران و دستگیر شدن شخصیتهای مبارزی مثل نواب صفوی و بعد اعدام ایشان، در ذهن آیتالله خامنهای که حالا در ابتدای دوران جوانی خودشان به سر میبرند تأثیرگذار است و به نظر میرسد که آن آتش را شعلهورتر میکند.
آیتالله خامنهای از سال 1337 وارد حوزه علمیه قم شدند و در آنجا با حضرت امام (ره) آشنا میشوند که به عنوان یک شخصیت برجسته روحانی دینی، آیتالله خامنهای هم تحت تعلیمات ایشان قرار گرفتند و در حوزه درسی ایشان وارد شدند. طبیعی است که شخصیت حضرت امام (ره) یک شخصیت تأثیرگذاری بود و زمانی که رژیم پهلوی هم در مسیر وابستگی به آمریکا پیش میرفت، تأثیرات منفی خودش را بر ذهن کسانی که نگاه دینی، انقلابی و استقلالطلبانه دارند میگذاشت. این مسیر ادامه دارد تا میرسیم به سال 1341 یعنی زمانی که ایشان حدود چهار سال است که در قم باشخصیت امام (ره) و روحانیون جوان دیگری که در مسیر امام حرکت میکنند و آنها هم روحیه انقلابی دارند آشنا هستند و این فضای عمومیای است که ایشان در آن سیر میکنند.
بعد از رحلت آیتالله بروجردی، رژیم پهلوی تصمیم گرفت که اقداماتی جدی در عرصهی اسلامزدایی از ایران را شکل دهد. یکی از اقدامات رژیم در قالب لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی و رسمیت بخشیدن به آئینهای کاذبی مثل بهائیت بود که حضرت امام (ره) در مقابل این قضیه ایستادگی کردند و آیتالله خامنهای و دیگر همراهان ایشان هم طبیعتاً به تبعیت از حضرت امام (ره)، در همین مسیر قدم گذاشتند. بنابراین تا اینجا یک سیری را شاهد هستیم که ایشان از کودکی طی میکنند و میرسند به نقطهای که آغاز نهضت امام خمینی (ره) است. آیتالله خامنهای از ابتدای نهضت در مسیر حرکت حضرت امام (ره) حضور داشتند و تا به نتیجه رسیدن و پیروزی انقلاب در سال 1357 و البته بعد تا زمان رحلت حضرت امام (ره) کاملاً در همین خط حرکت کردند. من نمیگویم ایشان در این زمینه منحصربهفرد هستند اما بههرحال ازجمله شخصیتهایی هستند که هیچ وقت از خط امام (ره) انحراف نداشتند، با خط امام (ره) زاویهدار نشدند و همواره امام (ره) را بهعنوان رهبر و الگوی خودشان در نظر داشتند.
مثلاً فرض کنید که در همان روز دوم فروردین 1342 که رژیم به مدرسه فیضیه حمله کرد و آن اتفاق خونبار افتاد؛ آیتالله خامنهای اگر چه در آن مجلس حضور نداشتند اما به محض اطلاع از این قضیه راه افتادند و رفتند به طرف مدرسه فیضیه برای اینکه ببینند چه خبر است و به اصطلاح وارد گود شدند. البته به دلیل حکومت نظامی که در سطح شهر قم برقرار شده بود، ایشان تا نیمه راه بیشتر نتوانستند بروند. اما مهم این است که به آن سمت حرکت کردند. یعنی میخواهم بگویم که در آن زمان که یک شرایط رعب و وحشت بود؛ ایشان دچار رعب و وحشت نشدند. این یک نکتهی مهم است. این نترسیدن، شجاعت، وارد گود شدن، وارد معرکه شدن، اینها خودش یک شخصیت خاصی میخواهد که به هر حال آیتالله خامنهای از این شخصیت برخوردار بودند.
از اینجا به بعد ایشان به صورت جدی وارد عرصهی مبارزه شدند. این مبارزه گاهی وقتها مثلاً همان شبی است که با وجود احتمال حمله به منزل حضرت امام (ره) ایشان به آنجا رفتند. بعد از آن، در مراحل مختلف سخنرانیهایی داشتند که بعضاً منجر به دستگیری ایشان شد. در خرداد ماه همان سال، ایشان به بیرجند رفتند و با توجه به اینکه حضرت امام (ره) فرموده بودند که محرم امسال بسیار مهم است و همه باید از ماجرای فیضیه بگویند و روضه بخوانند آیتالله خامنهای نیز در همین مسیر قدم برداشتند و به بیرجندی رفتند که پایگاه اسدالله علم بود. علم در آن زمان نخستوزیر بود و اساساً یکی از عوامل مهم دستور سرکوب 15 خرداد هم اسدالله علم است که در خاطراتش هم این را نوشته که من خیلی تأکید میکردم که سرکوب کنند. آیتالله خامنهای در آنجا طبق آن چیزی که حضرت امام (ره) فرموده بودند، سخنرانی کردند و اولین دستگیریشان هم در همان موقع است. چون میخواهیم برسیم به دوره مشهد، من دیگر وارد ریز قضایا نمیشوم.
در مجموع، آیتالله خامنهای شش بار در بازه سال 1342 تا 1353 دستگیر شدند و بیشترین مدت دستگیری ایشان در همان سال 1353 بود که حدود هشت ماه طول کشید و سختترین دوره هم بوده است زیرا در این دستگیری، ایشان به کمیته مشترک منتقل و در آنجا شکنجه شدند. خاطرات ایشان در این زمینه در کتاب «خون دلی که لعل شد» آمده و مشخص است.
این حبسها، دستگیریها و مشکلات، هیچ گاه موجب نشد که ایشان دست از مبارزه بردارند. مبارزه در آن زمان به معنای دفاع از اسلام، دفاع از استقلال ایران و دفاع از آزادی مردم ایران بود. شاه میخواست در کشوری که عمیقاً مذهبی و مسلمان بود، در چارچوب سیاستهای آمریکا، به تدریج اسلام را از ایران محو کند. وابستگی شاه به آمریکا هم که کاملاً مشخص بود. شاه میگفت ما یک کشوری هستیم که اگر زیر سایه آمریکا و تحت حمایت او قرار نداشته باشیم، گرفتار شوروی میشویم و دشمنان دیگر ما را از بین خواهند برد و به این ترتیب کاملاً پذیرفته بود که ما باید تحت حمایت آمریکا باشیم. این معنایش وابستگی بود و در کنارش استبدادی بود که رژیم پهلوی داشت. مبارزه با رژیم پهلوی معنایش این بود که باید استبداد از بین برود.
حالا برسیم به مبارزات ایشان در مشهد. این مبارزات از مسیر آگاهی بخشی به جامعه است. در آن زمان گروههای مسلحی هم شکل گرفته بود اعم از گروههای اسلامی و مارکسیستی و التقاطی. آیتالله خامنهای به هیچ کدام از اینها نپیوست و دقیقاً در مسیری حرکت کرد که امام (ره) مشخص کرده بودند. امام (ره) در نجف علاوه بر تدریسی که در حوزه علمیه نجف داشتند، با بیانات، اعلامیهها و سخنرانیهای خودشان، مردم را از مسائل مختلف آگاه میکردند. آیتالله خامنهای هم در همین مسیر قدم برمیداشت. آنچه که در دستور کار آیتالله خامنهای قرار داشت، ارتباط با توده مردم علیالخصوص طیف جوان و دانشجو بود و با توجه به مطالعات و روشنبینی که داشتند، طیف جوان به ایشان جذب میشدند. به خصوص وقتی که مباحث خودشان را در مسجد کرامت شروع کردند. همچنین در مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) یک طیف قابل توجهی از جوانان و دانشجویان در مجلس ایشان حاضر میشدند و ایشان هم با بیان معارف اسلامی البته با نگاه انقلابی، تلاش میکردند تا سطح بینش و دانش این جوانها را بالا بیاورند.
مقداری آن فضایی را که آیتالله خامنهای میروند در مشهد پایگاه جدید مبارزاتی تأسیس میکنند ترسیم کنید.
آقای مسعود رضایی: آیتالله خامنهای از سال 1343 به واسطه اینکه پدرشان بیماری چشم داشتند و نیاز بود در کنار ایشان باشند، از قم به مشهد آمدند. میتوان گفت حوزه علمیه مشهد، یک حوزه علمیه انقلابی نبود. یعنی حوزهای نبود که در مسیر حرکت انقلابی حضرت امام (ره) قرار داشته باشد. این به آن معنا نیست که اساساً تفکر انقلابی در آنجا وجود نداشت. مثلا آیتالله میلانی در سال 41 تا 43 جزو روحانیون فعال بودند و در مسیر مبارزه قرار داشتند. ولی به نظر میرسد که از سال 43 به بعد، مقداری آن نگاه انقلابی و تحرک انقلابی، فروکش کرد. علمای دیگری هم که در آنجا بودند چندان نمیشود بهعنوان نیروی فعال مبارز از آنها یاد کرد. بنابراین میتوان گفت آیتالله خامنهای به همراه چند نفر دیگر در یک فضای نسبتاً نامأنوس با فضای انقلابی قرار گرفتند. از طرف دیگر، این نکته را هم باید در نظر داشت که بعد از سرکوب 15 خرداد و بعد از آنکه امام (ره) از ایران تبعید شدند به طور کلی فضای مبارزاتی در سطح کشور مقداری فروکش کرد و دیگر آن هیجانات نبود. اعضای مؤتلفه دستگیر شدند و یک تعداد از افرادشان اعدام شدند. بنابراین رژیم توانسته بود یک مقدار فائق شود و سرکوب کند. در حوزه علمیه مشهد هم این تفکرات حتی در ابتدا خیلی به اصطلاح مشتعل و دارای فوران نبود. همان مقدار هم که بود، فروکش کرد.
اما بیرون از حوزه، یک سری تحولاتی در مشهد وجود داشت. به هر حال مشهد در آن زمان یکی از پایگاههای مهم سازمان مجاهدین خلق بود و شخصیتهای تأثیرگذار در تأسیس سازمان چریکهای خلق هم اساساً مشهدی بودند. دو برادر احمدزاده، امیر پرویز پویان، همه مشهدیاند و آنجا پایگاه مهمی بود.
آیتالله خامنهای جذب یا متمایل به این قبیل سازمانها نشد. باید توجه داشته باشیم که در آن زمان، این سازمانهای فعال مبارز در مسیر مسلحانه، از یک جذابیت فوقالعاده بالایی برخوردار بودند و خیلی از روحانیون هم به اینها کمک میکردند. البته خود سازمان مجاهدین خلق ارتباطاتی با آیتالله خامنهای میگرفت. حتی محمد حنیف نژاد که از بنیانگذاران این سازمان بود، یک بار در مشهد به منزل آیتالله خامنهای رفت و آنجا صحبتهایی داشتند.
ماجرای این دیدار چه بوده است؟
آقای مسعود رضایی: ما راجع به سازمان مجاهدین خلق سال 44، 45، 46 صحبت میکنیم. این سازمان خیلی فرق میکند با سازمان مجاهدین خلق بعد از انقلاب، یا حتی بعد از سال 54 که تغییر ایدئولوژی داد.
حنیف نژاد که مخفی هم بود، در آن زمان آمد و یک مذاکرات و صحبتهایی با آیتالله خامنهای داشت که البته من از متن آن مذاکره اطلاعی ندارم. اما میدانم که این ملاقات در مشهد انجام شده و ایشان به منزل آیتالله خامنهای آمدند. این موضوع نشان دهنده آن است که آیتالله خامنهای از چنان وزن انقلابی برخوردار بود که شخصی مثل حنیف نژاد که در رأس یک سازمان به معنای آن روز انقلابی، مسلمان و مسلحانه قرار داشت تشخیص داده بود که لازم است با آیتالله خامنهای ملاقات داشته باشد. آیتالله خامنهای در این فضایی که در سطح کشور یک مقدار این جریانات فروکش کردهاند و یک جریانهای دیگری حرکت میکنند و سازمانهایی را تشکیل دادهاند، مسیر مستقل خودشان را در جهت حرکت امام (ره) جلو میبرند و دچار اعوجاجات و التقاط فکری هم نشدند. ما در بین روحانیون کسانی را داشتیم که تفسیرهای خاصی از قرآن ارائه میدادند. در آن زمان، مارکسیسم به عنوان یک مکتب مبارز مطرح شده و در بین جوانها هم برای خودش طرفدارانی پیدا کرده بود.
میگفتند علم مبارزه مارکسیسم است.
آقای مسعود رضایی: بله میگفتند علم مبارزه است و در بعضی جاها هم این مبارزات با شدت ادامه داشت. مثلاً فرض بفرمایید در روسیه که انقلاب سوسیالیستی در آن از چند دهه قبلش به پیروزی رسیده بود. در آمریکای لاتین مکتب مارکسیستی و مبارزات چگوارا و فیدل کاسترو مطرح بود. در چین، ویتنام و شرق آسیا، مارکسیسم برای خودش یک پایگاهی را ایجاد کرده بود و حتی در میان مبارزان فلسطینی، مارکسیسم به حدی گسترش پیدا کرده بود که بیشتر رفتارشان مارکسیستی بود تا مذهبی و اسلامی. حتی در کشوری مثل مصر، آن گرایشها معلوم بود. در چنین فضایی، بعضی از نیروهای اسلامی، گرایشات مارکسیستی از خودشان نشان میدادند. حتی بعضی از طلبهها و کسانی که در لباس روحانیت بودند هم بعضاً مشاهده میشد تفاسیری که از قرآن ارائه میدهند از بعضی مفاهیم مارکسیستی الهام گرفته است و این یک خطر بزرگ بود. در همین فضا، آیتالله خامنهای سخنرانیهای و جلسات خودشان را در مسجد کرامت و مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) دارند و مکتب اصیل اسلامی را ترویج میکنند.
آلان که فضای گروههای مارکسیستی را توضیح میدهید، بفرمایید نگاه آیتالله خامنهای به مبارزه مسلحانه و چریکی چطور بود؟ بعضیها مثلاً آقای هاشمی نظرشان مثبت بود و حتی تا وقتیکه موضوع ارتداد سازمان مجاهدین خلق (منافقین) اتفاق افتاد ایشان به مجاهدین خلق کمک مالی هم میکرد. آیا آیتالله خامنهای در مشهد قبل از التقاط و ارتداد مجاهدین خلق، نسبت به مبارزه مسلحانه و چریکی نگاه مثبتی داشتند یا نه؟
آقای مسعود رضایی: آقای خامنهای هیچ وقت ارتباط خیلی منسجم و تشکیلاتی با این گروهها نداشتند. در آن زمان ما یک گروهی داشتیم تحت عنوان مؤتلفه که البته در ماجراهای سال 42 و 43 دچار ضربه شده بودند و تعدادی از افرادشان دستگیر شده بودند. برخی از آنها به شهادت رسیده بودند. یک تعدادشان در زندان بودند. اما به هر حال به عنوان یک گروه وجود داشت. یک گروه دیگر داشتیم که سازمان مجاهدین خلق بود که در فضای سال 44 تا 54، به عنوان یک گروه مبارز اسلامی شناخته میشد و گروههای چپ مثل سازمان چریکهای فدائی خلق هم بودند و روش مسلحانه داشتند. حزب توده هم یک حزب وابسته به شوروی بود اما روش مسلحانه به آن معنا نداشت.
آیتالله خامنهای با هیچ کدام از اینها ارتباط تشکیلاتی و منسجم ندارند. اما وقتی که یک شخص برجستهای از سازمان مجاهدین خلق مثل حنیف نژاد میخواست با آیتالله خامنهای ملاقات کند، ایشان نفیاش نکرد. یعنی قطع ارتباط نیستند. اگر آنها میآیند به خاطر اینکه با ایشان مشورت کنند، ایشان با آنها مینشینند و صحبت میکنند. ولی حالا که حنیف نژاد آمده و با ایشان صحبت کرده، اینگونه نیست که بگوییم آیتالله خامنهای ارتباط خاصی با سازمان مجاهدین برقرار کرده است. اگرچه سازمان مجاهدین خلق در آن زمان به عنوان یک سازمان اسلامی مبارز در مسیر مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی مورد نفی، انکار و طرد ایشان هم نبود. اما به هر حال چیزی هم نبود که ایشان وارد کار تشکیلاتی با اینها بشوند. به نظر من تشخیصشان این بود که در همان مسیری که امام (ره) ترسیم کرده بودند حرکت کنند. امام هیچ وقت گروههای و اقدامات مسلحانه را تأیید نکردند. یعنی حرفی بزنند که از آن این گونه بربیاید که راه مبارزه با رژیم پهلوی این است که اسلحه دست بگیریم و با او بجنگیم. خطی که امام (ره) حرکت میکردند، خط آگاهیبخشی به مردم در سخنرانیها، اطلاعیهها و اعلامیههای خودشان بود. آیتالله خامنهای هم همین مسیر را در پیش گرفتند. برداشت من این است که ایشان اینگونه تشخیص داده بودند که راهی که امام (ره) میروند راه ارتباط با مردم و آگاهیبخشی به مردم است. البته در بین این مردم، قشر جوان و دانشجو اهمیت خاصی داشت.
چون اینها بهعنوان نیروهای فعال و مرجع محسوب میشدند. اگر میشد با دانشجو یک ارتباطی برقرار کرد و او را به لحاظ افکار و فرهنگ اسلامی تعالی بخشید، خودش به یک نیروی مبارز تبدیل میشد. چون میرفت در جامعه و در محدوده خودش این افکار را ترویج میکرد و توسعه میداد.
پس بر اساس فرمایش شما الگوی مبارزاتی حضرت آیتالله خامنهای، کار چریکی و مبتنی بر مبارزه مسلحانه نبود. امام با «جهاد تبیین» انقلاب را به پیروزی رساندند و میتوانیم بگوییم که درواقع الگوی آیتالله خامنهای هم جهاد تبیین و ارتباط با جوانان و قشر مؤثر جامعه و آگاهیبخشی فکری و سیاسی بود.
آقای مسعود رضایی: بله. البته به این معنا نبود که ایشان کار تشکیلاتی نداشتند. مثلاً در سال 43 اگر ببینید، ایشان در یک جمع یازده نفره از فضلا و علمای حوزه علمیه قم، با همدیگر مینشینند و شخصیتهایی مثل آقای هاشمی، آقای منتظری، آقای ربانی شیرازی، آقای مشکینی و دیگران نیز بودند و به اصطلاح یک گروه را تشکیل میدهند که در ظاهر برای مدیریت حوزه علمیه قم و یک تحول درسی و آموزشی در حوزه فعالیت میکنند اما باطن این قضیه پیشبرد اهداف انقلابی است. اما این پیشبرد اهداف انقلابی از طریق مسلحانه نیست. از طریق آگاهیبخشی است. یعنی حوزه علمیه قم را به صورتی سازماندهی کنند و آموزشهای آن را به صورتی در بیاورند که بعد از رفتن امام (ره) دچار رکود و رخوت نشود. یعنی اگر امام (ره) از حوزه علمیه قم به حوزه علمیه نجف تبعید شدند، جای خالی ایشان باید با این حرکت جدید پر شود. این گروه، گروهی است که در چارچوب تفکرات امام (ره) حرکت میکند. بنابراین آیتالله خامنهای اهل کار تشکیلاتی نیز بود.
کار تشکیلاتی ایشان مصادیق دیگری هم دارد؟
آقای مسعود رضایی: بله مصادیق دیگرش همان بحث مسجد کرامت و مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) است. آقا خودشان در همان جا اقدام به یک کار تشکیلاتی هم میکنند و آن کار تشکیلاتی این است که با افرادی که مستعد تشخیص میدهند مثل آقای فرزانه، مثل آقای کامیاب، مثل آقای موسوی و... یک جمع خاصی را تشکیل میدهند و اینجا هم یک کار تشکیلاتی را پیش میبرند. ایشان از هر فرصتی برای کادرسازی استفاده میکردند. این نکته مهمی در کارهای آیتالله خامنهای است. اگر در جایی تشخیص میدادند که ظرفیتی وجود دارد و میتوان با اشخاصی کارکرد و تفکرات انقلابی را در جامعه گسترش داد آنها را تحت آموزش و تربیت قرار میدادند و بعد آنها را میفرستادند در جامعه. کمااینکه در مسجد کرامت و مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) هم این کار را انجام دادند. یا مثلاً در وقایعی که اتفاق میافتاد مثل زلزله فردوس ایشان وقتی وارد این مقوله شدند، یک کار تشکیلاتی را شکل دادند که رسیدگی به مردم و زلزله زدهها است. اما یک فعالیتها سوگیری سیاسی هم داشت به این نحو که تعدادی روحانی و شخصیتهای مذهبیِ اطراف ایشان آمدند و در آنجا یک اردویی زدند.
این اردو با جمعیت دیگری در مشهد و تهران مرتبط است و کمکها را از آنها میگیرد و بین مردم پخش میکند. همین که این روحانی این کار را انجام میدادند، مورد توجه مردم منطقه زلزلهزده قرار میگرفت و این شخصیت روحانی در بین آنها به یک شخصیت محبوب تبدیل میشد. همین موجب میشد که با ایشان برخورد شود. یعنی به نوعی عذر ایشان را از آنجا بخواهند. این اقدامات یک باطنی داشت که رژیم پهلوی به آن توجه میکرد. البته ایشان واقعاً برای کمک به مردم رفته بودند نه اینکه بروند آنجا فقط یک کار سیاسی انجام دهند. ایشان رفتند و آنجا کار کردند و همین کار کردن، قدرت سازماندهی و کمکرسانیشان به مردم، باعث میشد که رژیم پهلوی واکنش نشان دهد.
شاید بتوانیم اینطور جمعبندی کنیم که فعالیتها و اقدامات ایشان مبارزه بود اما مبارزهای غیر از الگوی چریکی و کار مسلحانه. دلیلش هم این است که دستگیری، تبعید و برخورد ساواک با ایشان بوده و جلساتشان را تعطیل میکردند.
آقای مسعود رضایی: اگر سخنرانیهای ایشان یک سخنرانی خنثی بود، من فکر میکنم اصلاً ساواک و رژیم پهلوی استقبال هم میکرد. کمااینکه مثلاً هیچوقت ساواک و رژیم با انجمن حجتیه برخورد نکرد و اتفاقاً تشخیص ساواک این بود، آن مسیری که انجمن حجتیه میرود بحثهایی است که میتواند توجه مردم را از انحرافات رژیم پهلوی دور کند. بنابراین رژیم از محافل انجمن حجتیه استقبال هم میکرد. اما چرا مرتب آیتالله خامنهای را میگرفتند؟ به این دلیل که بحثها، حرکتها و فعالیتهای ایشان چه در مشهد، چه در منطقه شمال کشور، چه در تهران و چه در همهجاهایی دیگری که ایشان برای سخنرانی دعوت میشدند، بهگونهای بود که توجه افکار عمومی را به اصل رژیم پهلوی بهعنوان یک رژیم فاسد، وابسته، مستبد و ضد اسلام جلب میکرد.
در گزارش ساواک هم این هست که جوانانی که پای جلسات ایشان میرفتند، مثل گلوله آتش میشدند.
آقای مسعود رضایی: بله. امیدواریم که گزارشها و اسناد ساواک در باره آیتالله خامنهای منتشر شود. متأسفانه تا آلان به صورت کامل منتشر نشده است. هر چند اوراقی از آن منتشر شده، اما به صورت کامل منتشر نشده است. آن مجموعه اگر منتشر شود، نشان میدهد که آیتالله خامنهای از جمله کسانی هستند که ساواک از سال 42 که اولین دستگیری ایشان بود به صورت مستمر ایشان را تحت نظر داشت. یعنی یکی از سوژههای دائمی ساواک بودند و همواره گزارشهایی درباره ایشان وجود داشت که برای رژیم پهلوی، زنگ خطری را به صدا درمیآورد. اگر بخواهیم به مسائل مشهد برسیم، در سال 56 هیئت تأمین استان خراسان تشخیص داد که ایشان را به ایرانشهر تبعید کند. یعنی بعد از آن همه دستگیریها و شکنجهها و بعد از تعطیل کردن مجالس ایشان، اجازه ندادند حتی اقدامات انساندوستانهشان در کمکرسانی به زلزله زدهها را انجام دهند. رژیم پهلوی تشخیص داد که ایشان یک عنصر خستگیناپذیر است و شخصیتی است که در مسیر امام (ره) پیش میرود.
ایشان را در سال 1356 به یک شهری در استان سیستان و بلوچستان به نام ایرانشهر تبعید کردند به این امید که با فاصله گرفتن از مشهد و تهران، دیگر منشأ اثر نداشتد. اما حضور ایشان در ایرانشهر هم برای آنها دردسرساز شد. باید شرایط آن شهر را در آن زمان در نظر گرفت که مثل خیلی از مناطق دیگر کشور، از وضعیت مناسبی برخوردار نبود. بهخصوص با توجه به اینکه یک شهر سنینشین است رژیم پهلوی فکر میکرد که یک روحانی شیعه را وارد شهر ایرانشهر میکند و در محاصره اهل تسنن، ایشان کاملاً ایزوله و ساکت میشوند و خیال رژیم از ایشان راحت میشود. اما اولین اتفاقی که آنجا افتاد، این بود که همان شخصیت فرهنگی، اسلامی و تشکیلاتی وقتی در ایرانشهر قرار گرفت ارتباط خیلی دوستانه و عمیقی با علمای اهل تسنن و مردم آنجا برقرار کرد. کسانی که آن دوران را به یاد دارند، همچنان از آن بهعنوان یک دوران خیلی شیرین و خوب در ارتباط با آیتالله خامنهای یاد میکنند.
دریکی دو قسمت از گفتگویمان به چالشهایی از طرف جریان تحجر و انجمن حجتیه اشارهای داشتید. آیا شواهدی در این زمینه داریم؟ میدانیم که مثلاً ایشان وقتی دربارهی موضوع ولایت بحث میکردند یک سری اتهاماتی را جریانات متحجر به ایشان نسبت میدادند. این جریانات ظهور و بُروزشان در مشهد چطور بود؟ چقدر واقعاً غرض و مرض سیاسی داشتند و چقدرش واقعاً بحث فکری بود؟
آقای مسعود رضایی: درباره انجمن حجتیه اگر بخواهیم وارد بحث شویم جزئیات زیادی دارد. همانطور که اشاره کردم، انجمن حجتیه برای رژیم پهلوی در مجموع یک انجمن مطلوب بود. البته به هیچ وجه این گونه نیست که در آن انجمن، همه دانسته، وابسته به رژیم پهلوی بودند؛ نه اصلاً چنین چیزی نیست. اما ساواک در درون انجمن حجتیه نفوذ و با بعضی افراد آن ارتباطاتی داشت. بعضی افراد به دلیل اعتقاداتی که انجمن حجتیه داشت، اساساً با فعالیتهای انقلابی منجر به سقوط رژیم پهلوی و برپایی یک نظام اسلامی موافقت نبودند. یعنی ازنظر آنها تشکیل دولت اسلامی
در زمان غیبت اساساً کار خوبی نبود و مضراتی را برای آن قائل بودند. با این دید، طبیعتاً آنها با شخصیتهایی مثل آیتالله خامنهای که در مسیر مبارزه با رژیم پهلوی و سرنگونی آن حرکت میکردند و در چارچوب تفکرات امام (ره) و بحثهای ولایتفقیه، طرح یک حکومت اسلامی را مطرح کرده بودند، موافقت نداشتند و خودشان را در ضدیت با این تفکر میدیدند. در مرحله اول با تفکر امام (ره) و در مرحله بعد با کسانی که پیرو این تفکر باشند. بنابراین آیتالله خامنهای از جمله کسانی بودند که انجمن حجتیه ایشان را نمیپسندید و به نظرشان میرسید که ایشان یک مسیر اشتباهی را طی میکند. البته این قضیه در بین افراد مختلف انجمن شدت و ضعف دارد. اما به هر حال نگاه کلی این بود که ایشان و امثال ایشان و در رأس همه اینها حضرت امام (ره)، یک مسیر اشتباهی را میروند. به عقیده انجمن، اصلاً وظیفه ما این نیست که یک حکومت اسلامی را برپا کنیم. وظیفه ما این است که تا جایی که میتوانیم یک سری کارهای دینی و مذهبی را انجام دهیم، اعتقادات مذهبی مردم را حفظ کنیم و منتظر باشیم برای اینکه امام زمان (عج) ظهور کنند.
نمیشود دوران مشهد و مبارزات آقا را بحث کنیم اما به مسجد کرامت نپردازیم که خیلیها میگویند محوریت مبارزه در مشهد بوده است. حتی شخصیتهای برجسته مبارزاتی هم به این اذعان دارند. شکلگیری مسجد کرامت، زمینههایش و کارهایی که آیتالله خامنهای انجام میدادند مثل کادرسازی و تبیین به چه صورتی بود؟
آقای مسعود رضایی: آیتالله خامنهای در آن زمان بهعنوان یک نیروی روحانی جوان باسواد انقلابی مطرح بودند و مباحث خودشان را ابتدا در مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) داشتند و بعد از آن شخصی به نام آقای کرامت یک مسجدی را دایر و از ایشان برای اقامه نماز دعوت کرد و ایشان هم پذیرفتند. روش ایشان این بود که مثلاً در بین دو نماز میایستادند و صحبت میکردند و مباحثی را مطرح میکردند. همین طرح مباحث موجب میشد که تشویق و ترغیب برای رفتن به این مسجد در بین جوانان و مردمی که اینگونه مباحث را میپسندیدند، رواج پیدا کند و مسجد کرامت به تدریج شلوغتر شود.
ما یک ضربالمثلی در فارسی داریم که میگوییم مُشک آن است که خود ببوید. صحبتهای ایشان در مسجد کرامت مُشکی بود که عطر آن شامهها را به خودش جذب میکرد و هر کسی که پای صحبتهای ایشان میآمد به دوستش، به همسایهاش و به دیگری توصیه میکرد که برویم برای شنیدن این صحبتها. آن زمان در مناسبتهای مختلف هم آیتالله خامنهای بحثهای خاصی را مطرح میکردند. روشی هم که ایشان داشتند یک روش نوینی بود. یعنی اینگونه نبود که بروند روی منبر بنشینند و طبق همان چیزی که رایج بود صحبت بکنند. ایشان میایستادند تختهای داشتند و مباحث را روی تخته مینوشتند، بعضاً بعضی مطالب را پلیکپی میکردند و به کسانی که حاضر بودند میدادند که نمونه آن، همین کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» است که بارها چاپ شده است. جدای از محتوایی که ایشان بیان میکردند، روش تبلیغ و ترویج این محتوا هم خودش برای قشر جوان یک نوع جذابیت داشت. علاوه بر اینها، کارهای تشکیلاتی هم میکردند.
یعنی گروههایی را تشکیل میدادند و بحثهایی را با آنها داشتند. درواقع حلقاتی شکل میگرفت که در آن زمان جذابیت فوقالعاده بالایی داشت. بهخصوص آنکه این بحثها در مسیر مبارزه با یک رژیم وابستهای بود که انگیزههای این مبارزه در بین آن جوانها وجود داشت. یعنی اگر برویم در فضای سال 53، 54، 55، بسیاری از جوانها مبارزه با رژیم پهلوی برایشان جذابیت داشت؛ به دلایلی مثل وابستگی، استبداد، فساد، ضدیت با اسلام. جوانها یک بخششان به سازمان چریکهای خلق میپیوستند، یک بخششان جذب سازمان مجاهدین خلق میشدند. یک بخششان حتی به حزب توده و اینها وابستگی پیدا میکردند و یک بخششان هم وارد خط امام (ره) میشدند که یکی از نمایندگان مسیر خط امام (ره)، آیتالله خامنهای بودند. مجموعه این قضایا موجب میشد که مسجد کرامت از یک جایگاه خاصی برخوردار شود. ایشان هم از فرصتی که وجود داشت استفاده میکردند. بهخصوص آنکه ایشان دستگیر میشد، تحت نظر ساواک بود و بهعنوان یک نیروی مبارز و زندان رفته در بین اهالی مشهد و جوانان آنجا مطرح بود. مجموعهای از این قضایا موجب شد که ایشان در آنجا یک پایگاهی را ایجاد کند.
یک وجه دیگر فعالیتهای ایشان، جنبه ادبی و ارتباط با محافل روشنفکری بود. وقتی نگاه میکنیم، ایشان ذوابعاد بودند. هم در زلزله خدمت میکردند و هم با اخوان ثالث و محمدتقی شریعتی و علی شریعتی و دیگران ارتباط داشتند. کتابهای سید قطب را ترجمه میکردند و... این جنبه ادبی و تئوریک و ارتباطشان با محافل روشنفکری را هم یک مقدار توضیح دهید.
آقای مسعود رضایی: اصل ماجرا این بود که ایشان یک روحانی باسواد است. حالا اگر از دوره جوانی ایشان بخواهیم شروع کنیم، دروس حوزوی را یک مقدار در مشهد گذراندند و بعد رفتند قم و شش هفت سال آنجا بودند. ایشان اساتیدی مثل امام (ره) و آیتالله حائری و اساتید بزرگ دیگری داشتند. یک جنبه دیگر هم مطالعات آزادی بود که ایشان داشتند. همه میدانند ایشان یک رمانخوان حرفهای بودند. چه زمانهای خارجی و چه زمانهای داخلی. ایشان هم وسعت واژگانی پیداکرده بودند و هم وسعت معرفتی و دانشی در حوزههای مختلف داشتند.
ادبیات دنیا را از روسی گرفته تا فرانسوی و انگلیسی میخواندند البته طبیعتاً ترجمهشده. ایشان به ترجمه کتابهای مهم در آن زمان هم علاقهمند بودند. مثل کتاب «آینده در قلمرو اسلام» سید قطب، یا «مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان» و ترجمه کتاب امام حسن مجتبی (علیه السلام) که البته ترجمه و تألیف است و ایشان هم نکاتی را در آنجا دارند. این موارد ایشان را بهعنوان یک فردی که دارای دانش و سواد و علم بالایی است مطرح میکرد. تمایل ذاتی ایشان به ادبیات هم که جای خود دارد. همین علائق موجب میشد که ایشان وارد محافل شعری و ادبیاتی آن زمان شوند که از جمله، محفلی بود که آقای قدسی داشت. ایشان به خاطر دانشی که داشت، میتوانست با شخصیتهای فرهنگی آن زمان ارتباط برقرار کند.
ببینید من اگر سواد پایینی داشته باشم، اگر بخواهم با یک شخصی مثل اخوان ثالث همکلام شوم، این همکلامی من به دلیل فاصلهای که وجود دارد، خیلی ادامه پیدا نمیکند. در چه زمانی این قضیه میتواند ادامه پیدا کند و مستمر باشد؟ درصورتیکه او در من یک ظرفیتی را تشخیص دهد. دکتر شریعتی، آیتالله مطهری، آقای محمدتقی شریعتی، اخوان ثالث و دیگرانی که به اصطلاح مراتب بالای فرهنگی و علمی و ادبیاتی آن زمان بودند، ارتباطشان با آیتالله خامنهای یک ارتباط مستمر بود که دلیلش این است که آیتالله خامنهای در سطحی هستتد که آنها راغبند ارتباط با ایشان ادامه پیدا کند. این نشانهی سطح بالای سواد و بینش ایشان است.
نکته دیگر، نگاه بازی است که آیتالله خامنهای دارند. یعنی ایشان اگر با یک شخصی مواجه میشدند و میدیدند تفکر خالص اسلامی را ندارد، به سرعت ارتباط را به هم نمیزدند و این سعهصدر و روشنبینیای است که ایشان دارد. همه این قضایا موجب ارتباط مستمر و همنشینی با شخصیتهایی مثل آقای مهندس بازرگان، آقای دکتر سحابی، آقای اخوان، جلال آل احمد و طیف وسیعی از شخصیتهای برجسته مذهبی، سیاسی، فرهنگی و ادبیاتی میشد.
اگر نکته پایانی درباره فعالیتهای مشهد ایشان هست بفرمایید.
آقای مسعود رضایی: هر چند مدت تبعیدشان پایان نیافته بود، ولی به دلیل شرایطی که در اواسط سال 57 شکل گرفت، ایشان به نوعی از تبعید رها شدند و برگشتند به مشهد. از لحظه حضور ایشان در مشهد تا آخر دی ماه 57 (حدود 4 ماه) که ایشان به تهران آمدند و وارد شورای انقلاب شدند، زمان بسیار مهمی است. باید بگوییم آیتالله خامنهای در آن زمان در نقطه ثقل حرکات انقلابی مشهد قرار داشتند. ایشان بودند و آقای واعظ طبسی و آقای هاشمی نژاد و آقای مهامی. اینها هسته مرکزی هستند و آیتالله خامنهای آن کسی است که با توجه به روحیهی منظم تشکیلاتی و قدرت مدیریتی که داشتتد، تظاهرات را برنامهریزی میکردند و تلاش میکردند تا علمای بزرگ آن زمان در مشهد، مثل آیتالله قمی، آیتالله شیرازی، میرزا جواد تهرانی و دیگران را به صحنه بیاورند و آنها هم به صحنه آمدند. هر جایی که لازم بود ایشان حضور پیدا میکردند. از جمله در تحصنی که در بیمارستان امام رضا (علیه السلام) مشهد بود بدون واهمه از اینکه مورد اصابت گلوله قرار گیرند، حضور یافتند. در آن زمان در مشهد ما شاهد خشونتهای جدی بودیم که منجر به شهادت تعداد زیادی میشد. در کوران این خشونتها آیتالله خامنهای دقیقاً در آن صحنه حضور داشتند.
ماجرای خطبهخوانی ایشان در حرم رضوی هم برای همین دوره است؟
آقای مسعود رضایی: بله. ایشان راهپیماییها را برنامهریزی میکردند، اینک از کجا به کجا بروند و چه کسی سخنرانی کند. کجا تجمع شود، کی برویم، کی برگردیم و همه این قضایا. در همین مسائل است که آن ماجرای خطبهخوانی همشکل میگیرد. یک رسم سنتی بود در مشهد که در شبهای عاشورا یک مراسمی به نام خطبهخوانی در حرم انجام میشد. در سالهای قبل که عوامل رژیم پهلوی در آنجا بودند، خطبه را به نام محمدرضا پهلوی میخواندند. در این حوالی که باید آذر ماه باشد و تظاهرات جریان انقلابی به اوج خودش رسیده ولی هنوز حکومت پهلوی برقرار است و همچنان خشونتها در مشهد ادامه دارد، امکانپذیر میشود که آن شب آیتالله خامنهای خطبه را بخوانند و با کمک یکی از مسئولین و خادمین صحن مقدس حضرت رضا (علیه السلام)، بهگونهای برنامه ترتیب داده شد که ایشان در جایگاهی قرار بگیرند و میکروفنی در اختیار ایشان قرار گیرد که صدای ایشان از کل بلندگوهای صحنهای مختلف پخش شود. ایشان هم آن شب رفتند در آن محل و خطبه را خواندند که فکر میکنم صوتش وجود دارد.
در این خطبه چه گفتند؟
آقای مسعود رضایی: در آن فضای انقلابی خطبه را به نام امام خمینی (ره) خواندند و حرکت و شخصیت امام (ره) را ترویج کردند و رژیم پهلوی را محکوم کردند. با حضور ایشان در مشهد از آبان ماه تا ابتدای بهمن ماه، یک جریان انقلابی پرشور و پرحرارت مستمر در این شهر شکل گرفت؛ علیرغم بعضی سرکوبهای شدیدی که میشد. با آن استقامت و روحیه انقلابی که ایشان و اطرافیانشان داشتند، این جریان انقلابی در مشهد هم چنان پویا و زنده و پرانرژی تا آخر کار حضور داشت. همانطور که قبلاً اشاره کردم، در مشهد یک جریاناتی مثل سازمان چریکهای فدائی خلق و سازمان مجاهدین خلق حضورشان پررنگ بود. اما برنامهریزیای که آیتالله خامنهای کردند بهگونهای بود که اجازه نمیداد آنها تظاهرات را به نام خودشان ثبت کنند. حتی در یکی از این تظاهرات، زمانی که به ایشان اطلاع رسید که سازمان مجاهدین خلق پلاکاردهای خودش را در این تظاهرات بلند کرده، ایشان با صحبتی که کردند و با آن تدبیری که اندیشیدند، به آنها اعلام کردند که شما هم بیایید در صف مردم باشید و این گروهگرایی را کنار بگذارید. چون اگر شما بخواهید پلاکارد خودتان را بلند کنید، دیگری هم پلاکارد خودش و دیگری هم پلاکارد خودش و... را بلند میکند. ایشان اینگونه طرح و نقشه سازمان مجاهدین خلق را که میخواست تظاهرات را به نام خودش ثبت کند خنثی کردند و حرکت منسجم و کلی مردم را در مسیر انقلاب هدایت کردند، تا زمانی که دیگر بهعنوان عضو شورای انقلاب آمدند تهران و وارد شورای انقلاب شدند.
219219
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1873834