انتقادات سارتر به دولتمردان اروپا / وقتی جنگ نیست چگونه صلح میشود؟
رمان «تعلیق» نوشته ژان پل سارتر، در عین داشتن مفاهیم فلسفی و روانشناسی به روزگار اضطراب پیش از جنگ جهانی دوم در اروپا میپردازد و حاوی انتقادات سارتر به دولتمردان غربی آندوره است.
رمان «تعلیق» نوشته ژان پل سارتر، در عین داشتن مفاهیم فلسفی و روانشناسی به روزگار اضطراب پیش از جنگ جهانی دوم در اروپا میپردازد و حاوی انتقادات سارتر به دولتمردان غربی آندوره است.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: رمان «تعلیق» نوشته ژان پل سارتر یکی از عناوین سهگانه «راههای آزادی» ایننویسنده است که فلسفه، تاریخ و جامعهشناسی در آن، تلفیق، و به خلق رمانی منجر شدهاند که اصلا خوشخوان نیست اما فلسفه سارتر و نگاه او به زندگی و انسان را بهخوبی نشان میدهد. «راههای آزادی» مجموعهای است که دو کتاب دیگر «سن عقل» و «عذاب روح» را هم شامل میشود.
ماجرای «تعلیق» به شرایط اضطراب و بلاتکلیفی پیش از شروع جنگ جهانی دوم در سال 1938 اختصاص دارد؛ زمانی که قدرتهای اروپایی در اضطراب انعقاد یا عدم انعقاد پیمان مونیخ بودند و در پی بستن اینمعاهده، شروع جنگ برای مدتی و بهطور موقت به تعویق افتاد. بازه زمانی داستانی کتاب، یکهفته از 23 تا 30 سپتامبر 1938 است و هر روز اینهفته، یکی از فصول رمان هستند: «جمعه 23 سپتامبر»، «شنبه 24 سپتامبر»، «یکشنبه 25 سپتامبر»، «دوشنبه 26 سپتامبر»، «سهشنبه 27 سپتامبر»، «چهارشنبه 28 سپتامبر»، «شب 29 تا 30 سپتامبر»، «جمعه 30 سپتامبر».
از نظر موضوعی و زمانی، میتوان رمان «تعلیق» را با رمان قطوری مثل «سقوط پاریس» نوشته ایلیا ارنبورگ مقایسه کرد چون در «تعلیق» هم جملاتی وجود دارد که در آن، صحبت از مرگ پاریس (شاید بهعنوان یکی از نمودهای جهان متمدن و مدرن) میشود. مثلا جملاتی چون «پاریس دیگر چیزی نبود جز قبرستان بزرگ خیابانها.» (صفحه 369) و «پاریس مرده بود، صلح را دفن کرده بودند و جنگ هنوز آغاز نشده بود.» (صفحه 372) در «تعلیق» وجود دارند که مخاطب را یاد «سقوط پاریس» میاندازند. اما تفاوت مهم دو رمان نامبرده، در این است که «تعلیق» نسبت به «سقوط پاریس»، فلسفی است و رمان ایلیا ارنبورگ یک اثر داستانمحور که تاریخ در آن، نقش مهمی دارد.
از «تعلیق» پیشتر ترجمه محمود بهفروزی توسط نشر جامی منتشر شده بود و ترجمه حسین سلیمانینژاد از آن، خردادماه سال 98 توسط نشر چشمه منتشر شد که بنا داریم در ادامه، بررسی اینکتاب را براساس اینترجمه انجام دهیم. مطالعه «تعلیق» همانطور که اشاره شد بهدلیل خوشخواننبودنش، لذتبخش نیست و تا فرازهایی از میانههای کتاب، مخاطب را آزار میدهد. سارتر در اینکتاب خود، در پی داستاننویسی نبوده و شاید اگر از قالب مقاله یا نثر تحلیلی بهره میبرد، زودتر به مقصود میرسید. او در اینرمان، ناگهان و بدون منطق، دست به اضافهکردن شخصیت میزند، در فرازهایی جملات بیمعنی و بهشدت فانتزی دارد که با منطق داستان و واقعیت همخوانی ندارند و تا پایان فصل اول که صفحه 82 کتاب است، اثری ساخته که مطالعهاش، مخاطب در جستجوی معنا را زجر میدهد چون متن کتاب، گویی معناگریز است. اما از صفحه 104 به بعد، برای چندصفحه بهطور متمرکز روایتهایی درباره شخصیتها وجود دارد. در مجموع تا صفحه 121، خبری از شیوه درست و صحیح ورود شخصیتها به داستان نمیبینیم و اینکار، در همینصفحه است که اتفاق میافتد. از صفحه 121 و 123 که شخصیتها شروع به دیالوگگفتن و جملات روشنگر میکنند، وضعیت «تعلیق» بهتر میشود چون تا اینصفحات، کتاب بهشدت در حال سقوط است و مخاطب را از خود بیزار میکند. یکی از نمونههای معدود صحیح و مناسب معرفی شخصیت به فضای داستان، در صفحه 373 است که شخصیت ماتیو برای مخاطب تشریح میشود.
بههرحال هدف سیاسی سارتر در رمان «تعلیق»، انتقاد از سیاست قدرتهای اروپای و بعدا نیروهای متفق جنگ درباره بحران سودت است که منجر به بستن پیمان مونیخ شد. او تلاش کرده در عین بیان فلسفه اگزیستانسیالیستیاش در نگاه به زندگی و اروپای آنروز، پیشینه و بازتاب بحران سودت و امضای پیمان مونیخ را در اروپا و فرانسه روایت کند. مترجم کتاب هم در پیشگفتار کوتاه خود به خطهای داستانی درهموبرهمی اشاره کرده که سارتر آنها را به موازات یکدیگر ترسیم کرده که از طریق رابطه تنگاتنگ شخصیتها با محور اصلی کتاب _ که همان تصمیمهای سیاسی دولتمردان آن روزگار باشد_ آشوب و دگرگونی در زندگی روزمره مردم در روزهای صلح را به تصویر کشیده است. یکی از دیگر اشکالات رمان «تعلیق» این است که در فرازهایی از آن، مشخص نیست راوی اول شخصی یا دانای کلی که مشغول روایت است، کیست!
از ژان پل سارتر، پیشتر رمان «تهوع» (بررسی وجود باخدا و بیخدا در «تهوع»/ نقد انسانگرایی به شیوه سارتر) و داستان «کودکی یک رئیس» (یک کودک وحشتزده چگونه یک مدیر بورژوا میشود؟) را در خبرگزاری مهر نقد و بررسی کردهایم و حالا به «تعلیق» میپردازیم.
ژان پل سارتر
* شرایط و روزگار «تعلیق»؛ اروپای هرجومرجزده و فرانسه ضعیف
شرایط کلی رمان «تعلیق» مربوط به زمانی است که مردم اروپا همه از جنگ حرف میزنند و منتظر آمدنش هستند اما نمیآید. همچنین صحبت از اینموضوع مطرح است که آلمان در پی گرفتن کل اروپاست و اگر هیتلر هم در سال 1914 کشته میشد باز هم کار اروپا به همینجا میکشید؛ در همینحال که آتش جنگ در حال برافروختن و شعلهورشدن است، بارها صحبت از ترس فرانسویها از جنگ میشود اما از نظر شخصیت اسپانیایی داستان (گومز)، همه فرانسویها سرباز صفر اند. اینشخصیت که برای کودک خود، اسلحه اسباببازی خریده، معتقد است فرزندش باید جنگیدن را یاد بگیرد وگرنه مثل فرانسویها ترسو میشود. (صفحه 114) و یکی از شخصیتهای فرانسوی داستان هم که آینهدار مردم ناامید و خودباخته فرانسه آنروز است، باور دارد که «تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است که سلاح را بگذاریم زمین و انتظار بکشیم تا اول آلمان به حساب چکسلواکی برسد و بعد هم ما» (صفحه 123)
در صفحه ابتدایی داستان، صحبت از گرمایی سوزان و خفهکننده است که بر اروپا سنگینی میکند و مردم اینگرما را روی دستها، عمق چشمها و درون ششهای خود حس میکنند. سارتر روی وضعیت فرانسه در آنروزگار، بسیار تمرکز و سعی کرده ملت و چهره فرانسه را در فرازهای مختلف رمانش تصویر کند؛ یعنی کاری مانند رمان «سقوط پاریس» ازجمله دیدگاههای متضاد و متقابل در داستان «تعلیق»، این است که درباره جنگ، بحث ملیت مطرح نیست و دیدگاه مقابل هم این است که همه، اینشانس را ندارند که سوئیسی باشند! در مجموع، حال و هوای کلی رمان «تعلیق» را میتوان در اینجمله در صفحه 356 مشاهده کرد: «بوریس با شور و شوق گفت "اوه! از وقتی یادم میآید در گوشم تکرار کردهاند که به زودی جنگ میشود!"» اما تا پایان رمان، جنگ در نمیگیرد.
در صفحه ابتدایی داستان، صحبت از گرمایی سوزان و خفهکننده است که بر اروپا سنگینی میکند و مردم اینگرما را روی دستها، عمق چشمها و درون ششهای خود حس میکنند. سارتر روی وضعیت فرانسه در آنروزگار، بسیار تمرکز و سعی کرده ملت و چهره فرانسه را در فرازهای مختلف رمانش تصویر کند؛ یعنی کاری مانند رمان «سقوط پاریس». چنینرویکردی را میتوان در چنینجملاتی مشاهده کرد: «بعد با خودش گفت "ملت فرانسه" و منقلب شد. جمع کوچکی از مردان کوچک قهرماننما و فرتوت. باید مینوشت "ملت فرانسه در آرامش و بزرگمنشی چشم به راه رویدادها نشسته است."» (صفحه 28) در همینشرایط، روزنامهها درباره شروع جنگ ابراز تردید میکنند و برخیشخصیتها هم درباره اینکه واقعا از جنگ متفرند یا نه، مردد هستند. در فراز دیگری از رمان «تعلیق» صحبت از شخصیت دالادیه (سیاستمدار و وزیر فرانسوی) میشود که باز هم مخاطب بهدلیل حضور پررنگ و تاثیرگذار اینشخصیت در رمان «سقوط پاریس»، یاد اثر نامبرده میافتد.
با وجود شخصیتهای فرصتطلب سیاستمداری که در آندوران زندگی میکردهاند و سارتر هم در داستانش آنها را تصویر کرده، پسر جوانی بهنام فیلیپ هم در قصه «تعلیق» حضور دارد که فرزند زنی است که همسر یک ژنرال فرانسوی شده است. فیلیپ جوانی است که با دیدن تناقضهای جامعه فرانسه و اروپای آنروز، سرگشته و حیران، دورهزمانه معاصر خود را زمانه آدمکشها میداند و میخواهد راه شهادت را انتخاب کند. (صفحه 156) او میخواهد شهید راه صلح شود و یکی از جملات مناسب کتاب برای معرفی اینشخصیت را هم میتوان از صفحه 196 استخراج کرد: «من فیلیپ گرزینی هستم، پسرخوانده ژنرال لاکاز، دارای لیسانس ادبیات، شاعر آینده، دیروز، دیروز، دیروز برای همیشه.» البته در مقابل فیلیپ، شخصیتهای دیگری هم در «تعلیق» وجود دارند که نه از سیاستمداران که از مردم عادی هستند و اینگونه فکر میکنند: «وقتی پدرش در سال 1918 کشته شد، به او گفته بودند: شهادت خیلی خوب است، باید شجاع بود؛ او خیلی زود یاد گرفته بود با اندوهی مملو از شهامت لباس عزا بپوشد و کاری کند که دیگران به چشم یک یتیم جنگ زده سربلند نگاهش کنند.» (صفحه 34)
معلم، کارگر، بورژوا، صلحطلب، جنگطلب، کمونیست و... گروههای مختلفی هستند که سارتر در رمان «تعلیق» با ساخت شخصیتهای مختلف برای آینهداریشان، شرایط آنروز فرانسه را ترسیم کرده است. همه اینگروههای مختلف هم نسبت به یکدیگر بدگمان و بیاعتماد هستند و شاید چنینتصویری بتواند بهخوبی تبیین کند که چرا جنگ جهانی دوم از اروپا شروع شد و به دیگر نقاط جهان تسری پیدا کرد. یکی از جملاتی که در رمان «تعلیق» بدگمانی رایج در آنزمان را نشان میدهد، در صفحه 29 و به اینترتیب است: «حزب (کمونیست) واقعا حق داشت که به روشنفکرها بدگمان باشد. مرگ در انسانها حک شده و ویرانی در اشیا؛ انسانهای دیگری میآیند که پاریس را از نو خواهند ساخت، و دنیا را از نو خواهند ساخت.»
اما در ترسیم اروپای آنروز، علاوه بر اختلافات داخلی فرانسه، دشمنی قومیتها و مردم کشورهای مختلف هم در «تعلیق» تصویر شده است. چون صحبت از نامه چمبرلین (نخستوزیر انگلستان) به هیتلر، تصرف چکسلواکی بهدست آلمان و بیتفاوتماندن فرانسویها درباره سرنوشت چکها هم مطرح است؛ همچنین بحث تفاوت و دشمنی بین شنهوفها، آلمانیهای کثیف، چکها و دیگر قومیتهای اروپا. بهجز استالین، هیتلر و چمبرلین هم، شخصیتهای واقعی و تاریخیای چون فوندورنبرگ و فونریبنتروپ هم در رمان حضور دارند. در همینشرایط، در حالیکه مردم چکسلواکی منتظر کمک فرانسه برای مقابله با آلمان هستند، صدای پای آلمانیها به گوش میرسد و فرانسویها هم چکها را شپشهایی در لباس آلمانیها میدانند. پس نیازی نمیبینند به اینمردم نکبت و غیرمتمدن کمک کنند: «علاوه بر اینکه من این کارمندهای چک را میشناسم، در چکسلواکی هم بودهام: آنها عذابآورند! خب، ما میخواهیم فرانسهای که به قول آنها مهد آزادی است، خونش را نثار کارمندهای چکتباری کند که میخواهند به مردمآزاریهای حقیرشان در آلمان ادامه دهند...» (صفحه 118 به 119) و یا مانند رمان «سقوط پاریس» بین اسپانیا و فرانسه، مقایسههایی فرهنگی میشود و بهزعم شخصیتی مثل ماتیو، فرانسویها در مقابل اسپانیاییها، ملتی باسواد و بافرهنگ تلقی میشوند. چنینمقایسهای از دید مردم فرانسه، چندمرتبه در کتاب «تعلیق» بیان شده و حتی از نظر اقلیم و جغرافیا هم، اسپانیا سرزمینی خشک و خالی و فرانسه، سرسبز و خرم خوانده میشود. در همینحال و با وجود چنیننگاههایی، دولتمردان فرانسه هم مثل انگلیسیهایی چون چمبرلین، در پی حل مشکلات با مذاکره و گفتگو با هیتلر هستند و کمونیستهایشان هم معتقدند هر اتفاقی که بیافتد، شوروی با آنهاست و تنهایشان نمیگذارد. رئیسجمهور و حکومت هم درباره آینده، هیچراهی را جز پذیرش پیشنهاد دو ابرقدرت اروپا یعنی آلمان نازی و شوروی، متصور نیستند. و باز در عینحال، تصویر نازیها اینگونه ارائه میشود: «آنها خشن و شوم بودند و انگار میخواستند همهچیز را ببلعند.» (صفحه 41)
با وجود چنیننگاههایی، دولتمردان فرانسه هم مثل انگلیسیهایی چون چمبرلین، در پی حل مشکلات با مذاکره و گفتگو با هیتلر هستند و کمونیستهایشان هم معتقدند هر اتفاقی که بیافتد، شوروی با آنهاست و تنهایشان نمیگذارد. رئیسجمهور و حکومت هم درباره آینده، هیچراهی را جز پذیرش پیشنهاد دو ابرقدرت اروپا یعنی آلمان نازی و شوروی، متصور نیستند. و باز در عینحال، تصویر نازیها اینگونه ارائه میشود: «آنها خشن و شوم بودند و انگار میخواستند همهچیز را ببلعند.» اعتصاب کارگرهای بارانداز مارسی، فعالیتهای جنبش سندیکایی باواریا، اعلام بسیج عمومی توسط دولت چکسلواکی (دولت ادوارد بنش) و نارضایتی آلمان از اینقضیه، وجود دموکراسی و در عینحال بدبینی فرانسویها، نگاه تحقیرآمیزشان به دیگر ملل مثل چکها و اسپانیاییها و در نهایت، گرفتن دفترچه شماره 2 برای اعزام به جبهه جنگ با آلمانها؛ ازجمله وقایع و حوادثی هستند که سارتر بین جملات بعضا بیمنطق و بیمعنی داستان «تعلیق» قرار داده است. البته نباید از صفحه 383 کتاب و نامهای مهم دیگری هم که سارتر در اینصفحه برده، غافل شد: «و کمی امیدوار شد که همهچیز روشن شود، نام تمام ابرقدرتهای مرموزی که دنیا را اداره میکنند مرور کرد، فراماسونها، یسوعیها، دویستخانوادهایها، فروشندگان توپهای جنگی، اربابان طلا، بانکدارها، موسسههای مالی آمریکایی، کمونیسم بینالملل، کوکلوکس کلان؛ شاید آمیزهای از تمام این ها و شاید هم یک چیز دیگر: انجمنی کاملا مخفی و بیاندازه قدرتمند که کسی حتی اسمش را هم نمیداند.»
یکی از موارد انتقاد صریح سارتر به سیاستهای قدرتهای اروپایی در مقطع زمانی 1938، مربوط به اینبحث است که دو دموکراسی غربی انگلیس و فرانسه، پشت چکسلواکی را مقابل آلمان خالی میکنند و کل مواجهه و جنگ را معاملهای میدانند که هرکه در آن منقلب شود، بازی را باخته است. یکی از احساساتی که در رمان «سقوط پاریس» هم برای فرانسویها ترسیم شده، توخالی و پوچبودن فرانسویهاست که بروز و ظهورش در رمان «تعلیق» با نگاه فلسفی سارتر به زندگی ممزوج شده است. در صفحات 248 و 249 کتاب، صحبت از این است که روز یکشنبه 25 سپتامبر، مردم مارسی بهدلیل ترس از جنگ، از خانههای خود بیرون نمیآیند و بههمیندلیل خالی بودن شهر، آن روز یکشنبه، اصلا حال و هوای یکشنبه را ندارد.
بهجز ماتیو، یکی از دیگر شخصیتهای فرانسوی اینداستان، ژاک است که معتقد است انگلیسیها، آتشبیار معرکهاند و حتی اگر فرانسه در جنگی که از راه میرسد پیروز شود، اینپیروزی به نفع استالین خواهد بود. ماتیو هم در تقابل با ژاک، معتقد است اگر فرانسه دست روی دست بگذارد، به نفع هیتلر خواهد بود. اما در مجموع، ایندوحالت تفاوتی نمیکند. چون استالین و هیتلر مثل یکدیگر هستند؛ جز اینکه توافق با هیتلر میتواند جان دو میلیون نفر را نجات داده و سایه انقلاب را از سر فرانسه دور کند. (صفحه 225)
سارتر گوشه دیگری از تفاوت نظر و جروبحث فرانسویها درباره فرانسه، انگلستان، آلمان و در کل اروپای آنروز، را با چنینجملاتی نشان میدهد: «اشتباه بزرگ ما در سال 36 رقم خورد، زمان استقرار نظامیها در منطقه رنانی. بایست ده لشگر به آنجا میفرستادیم. اگر چنگ و دندان نشان داده بودیم، بیدرنگ برای افسرهای آلمانی دستور عقبنشینی صادر میشد. ولی سارو (سیاستمدار و وزیر وقت کشور فرانسه) منتظر بود تا جبهه ملی به او روی خوش نشان دهد و جبهه ملی ترجیح میداد سلاحهای ما را به کمونیستهای اسپانیایی بدهد. زن به این نکته اشاره کرد که «آنوقت انگلستان دنبالمان نمیآمد!» (صفحه 244) یا در صفحه 245: «مرد گفت: بله! بله! نتیجه رای قرمز دادن میشود همین. فرانسوی اصلاح نمیشود: جنگ پشت در خانهاش نشسته و او دنبال مرخصی با حقوق است.» میدانیم که کنایه «رای قرمزدادن، به معنی رای دادن به کمونیستهاست.»
* جنگ و صلح در «تعلیق»
از ابتدا تا انتهای رمان «تعلیق» بهطور مرتب اینسوال مطرح میشود که «آیا جنگ میشود یا نه؟» و درباره آن، دو دیدگاه مخالف وجود دارد؛ موافقان و مخالفان جنگ. مخالفان جنگ در اینرمان، افرادی ناآگاه از سیاستها و مذاکرات سیاستمداران تصویر میشوند. چنینتصویری را هم شخصیتهای موافق با جنگ از آنها، اینگونه ارائه میکنند: «همین هالوهای کودن افراطی، همین زنهای یهودی طرفدارتروتسکی و همین مخالفان سازمان بینالمللی کارگران فرانسه میروند و با سماجت و شیرینزبانی امضا پشت امضا جمع میکنند، با آن جسارت منفورشان همه جا سرک میکشند، میافتند روی سر یک پیرزن روستایی که دارد شیر میدوشد، خودکاری میچپانند در دست پهن و خیسش و میگویند «اگر مخالف جنگ هستید، اینجا را امضا کنید.» نه به جنگ در هر شرایطی.» (صفحه 26) اما بین شخصیتهای ناآگاه ضدجنگ، افرادی هم هستند که تا حدودی با امور سیاسی و جهان سیاست آشنا هستند و آینهدارشان در رمان «تعلیق» به بیان راوی داستان، چنینرویکردی دارد: «میخواست برایشان توضیح بدهد که همه قربانی امپریالیسم سرمایهداری شدهاند، ولی صدایش بند نمیآمد و فریاد میکشید مرگ بر جنگ!» (صفحه 390)
اما بین شخصیتهای ناآگاه ضدجنگ، افرادی هم هستند که تا حدودی با امور سیاسی و جهان سیاست آشنا هستند و آینهدارشان در رمان «تعلیق» به بیان راوی داستان، چنینرویکردی دارد: «میخواست برایشان توضیح بدهد که همه قربانی امپریالیسم سرمایهداری شدهاند، ولی صدایش بند نمیآمد و فریاد میکشید مرگ بر جنگ!» بهجز جنگ، مفهوم ضد آن یعنی صلح هم، ازجمله مفاهیم کلیدی رمان «تعلیق» است که تقریبا معادل با آینده در نظر گرفته میشود چون زمانهای که داستان، در آن در حال شکلگیری است، زمانه جنگ است. بنابراین آینده و زمانه گذر از اینزمان، حاوی صلح خواهد بود. اینمفهوم هم در صفحه 96 کتاب، اینگونه تشریح میشود: «سالهای صلح آینده، از حالا خود را روی اشیا انداخته و آنها را رسیده و طلایی کرده بودند؛ برداشتن ساعت مچی، گرفتن دستگیره یک در یا دست یک زن، همانند گرفتن صلح در دست بود. دوران پس از جنگ یک آغاز بود. آغاز صلح. مردم با خیال آسوده در آن زندگی میکردند، همانطور که در یک صبح معمولی زندگی میکنند.» اما سارتر، در اینکتاب، آینده را هم اینگونه تعریف میکند که هرچیزی آینده خاص خود را دارد و مجموع تمام آیندهها، صلح است.
در صفحه 278 کتاب «تعلیق»، جملات مهمی درباره مفهوم جنگ وجود دارد که توسط شخصیتها یا افکارشان بیان میشوند؛ ازجمله اینکه «جنگ مرض نیست، درد تحملناپذیری است که از یکی به دیگری سرایت میکند.» یا «جنگ یک بیماری است. تکلیف من این است که آن را مانند یک بیماری تحمل کنم.» که نویسنده پس از چنینجملاتی، افکار شخصیت فیلیپ (پسری که میخواهد شهید شود) را میآورد که معتقد است «آنها» (دیگرانی که مشخص نیست کیستند؛ احتمالا سیاستمداران یا مردم جامعه) شهید میخواهند. تلفیق افکار شخصیت فیلیپ با فلسفه اگزیستانسیالیستی سارتر در که در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت، به خلق چنینجملاتی منجر شده است: «نه این که از جنگ متنفر باشم، نه این که از خانوادهام بیزار باشم، نه این که حتی تصمیم به رفتن گرفته باشم: شانسکی، چون یک سکه اینوری افتاد و آنوری نیافتاد. با خودش گفت شگفتانگیز است. من در نقطه نهایی آزادی هستم. شهید بیهدف؛ کاش وقتی سکه را به هوا میانداختم من را دیده بود!» (صفحه 295)
در بحث تقابل جنگطلبی و صلحدوستی در رمان «تعلیق» میتوان به گفتگو و بحث شخصیت سارا و گومز (مرد اسپانیایی) اشاره کرد و اینبخش آن را در صفحه 114 به 115 که دربردارنده دیدگاه ماکیاولیستی به زندگی و سیاست است، مورد توجه قرار داد:
«سارا - وقتی با تو آشنا شدم، صلحطلب بودی
گومز - چون آنزمان باید صلحطلب میبودم. هدف تغییر نکرده. ولی وسیلههای رسیدن به هدف فرق کردهاند.»
سارتر همچنین جملات ادبی و تشبیهاتی هم درباره جنگ دارد که از زبان شخصیتهای داستانش مطرح شدهاند. چندنمونه از اینجملات به اینترتیباند:
*«جنگ یک جاده بود، دراز دراز. نباید زیاد به آن فکر میکرد، وگرنه آخرش به این نتیجه میرسید که هیچچیز معنا ندارد، حتی پایان، حتی بازگشت با اسلحهای در مشت.» (صفحه 125)
*«خودت را اذیت نکن. جنگ و صلح فرقی با هم ندارند.» (صفحه 226)
*«شاید بدانیم جنگ کی شروع میشود، ولی هیچوقت نمیدانیم کی تمام میشود.» (صفحه 408)
جلد رمان «تعلیق»
* آزادی و انتخاب در «تعلیق»
همانطور که میدانیم، یکی از شاخههای مهم فلسفه اگزیستانسیالیستی ژان پل سارتر، مساله ناچاری انسان از آزادی برای انتخاب راه و روش زندگی است. یعنی انسان ناچار است با آزادی، دست به انتخاب بزند و اینمفهوم، نمود و بروزوظهور زیادی در فرازهای مختلف رمان «تعلیق» دارد. برخی از انسانهای رمان «تعلیق» بهخاطر وضعیت فرانسه و اروپا، به احساس پوچی مبتلا هستند («همهچیز به نظرش پوچ رسید و به هقهق افتاد.» صفحه 421)، برخی دیگر در جستجوی خدا و پاسخی به چالش درونیشان درباره خدا و وجود؛ و برخی دیگر هم دچار تهوع هستند و به ادامه مبهم زندگی فکر میکنند.
«دیگر دل و دماغ هیچکاری ندارم؛ تازه شبی پیش رو داشت که در آن حتی از سوپی که ته دلش را میگرفت خبری نبود، همه و همه پوچ بودند، احساس تنهایی و سردرگمی میکرد...» (صفحه 128) و «دانیل لبخندزنان گفت: وحشتناک این است که هیچ چیز هرگز درست و حسابی وحشتناک نیست. بینهایت در کار نیست.» (صفحه 143) یا «من برای زندگی کردن ساخته شدهام، برای زندگی! نه برای مردن: هیچچیز آنقدر باارزش نیست که آدم برایش بمیرد.» (صفحه 192) نمونههایی از جملاتی هستند که سارتر در آنها، نظر خود را درباره زندگی بین شخصیتهای داستانش تقسیم کرده و تعمیم داده است. در نوشتههای همینرویکرد نویسنده کتاب «تعلیق»، میتوان نام رمان دیگر سارتر یعنی «تهوع» را مشاهده کرد: «احساس میکرد شل و بیرمق شده است؛ تهوعی از معده یا گلویش بالا آمد و نمیدانست کدامیک بیشتر حالش را به هم میزند: این بیابان درخشان، این دیوارهای گلی سرخ یا این زن که در آغوشش کز کرده. چهقدر از اینکشور بیزارم.» (صفحه 64) نام اثر دیگر سارتر «کودکی یک رئیس»، نیز در کتاب «تعلیق» برده شده است: «واقعا داشتن رئیسی جوان، ورزیده و چالاک که میداند چه میخواهد، معرکه است.» (صفحه 222) حتی نام «سن عقل» هم که دیگر رمان سارتر در سهگانه «راههای آزادی» است، در اینکتاب وجود دارد و به مفهوم آن اشاره شده است: «من کودکیام را گم نکردهام. سن پختگی، سن عقل از بین رفته بود، ولی دوران کودگی گرم گرم باقی مانده بود: هیچوقت تا ایناندازه به کودکیاش نزدیک نشده بود.» (صفحه 399)
شخصیتی مثل ژاک هم در اینداستان در مقام شخصیت روانشناس سارتر و نماینده تفکرات روانشناسانه او، معتقد است آدم همیشه جایی در اعماق خودش، غم شرمآور و فروخوردهای دارد که خاضعانه منتظر یک مراسم خاکسپاری، آیین مذهبی یا ازدواج است تا بالاخره به اشکهایی که هیچوقت جرات نداشته رو کند، برسد. چنینآدمی میداند که به خواست خودش به دنیا نیامده اما بههرحال آزاد است. اما بهخاطر کارمندبودنش افسارش به دست دیگران است. راوی داستان درباره درونیات اینشخصیت نوشته است: «چیزی که برایش باقی میگذاشتند یک فلسفه رواقی حزنانگیز بود تا کارمندها برای آبروداری همهچیز را تحمل کنند، فقر و بیماری و جنگ را.» شخصیت ماتیو را در مواردی شاید بتوان ما به ازای خود سارتر در داستان دانست. ماتیو با دید اگزیستانسیالیستی به زندگی، معتقد است مساله تعداد مطرح نیست چون انسانیت از خودش لبریز است و نه کسی را کم دارد نه منتظر کسی است. جایی هم نمیرود و باز همان انسانها، درگیر همان سوالها و ناکامیهای تکراری هستند. شخصیتی مثل ژاک هم در اینداستان در مقام شخصیت روانشناس سارتر و نماینده تفکرات روانشناسانه او، معتقد است آدم همیشه جایی در اعماق خودش، غم شرمآور و فروخوردهای دارد که خاضعانه منتظر یک مراسم خاکسپاری، آیین مذهبی یا ازدواج است تا بالاخره به اشکهایی که هیچوقت جرات نداشته رو کند، برسد. چنینآدمی میداند که به خواست خودش به دنیا نیامده اما بههرحال آزاد است. اما بهخاطر کارمندبودنش افسارش به دست دیگران است. راوی داستان درباره درونیات اینشخصیت نوشته است: «چیزی که برایش باقی میگذاشتند یک فلسفه رواقی حزنانگیز بود تا کارمندها برای آبروداری همهچیز را تحمل کنند، فقر و بیماری و جنگ را.» (صفحه 278)
در باب چالشهای سارتر درباره وجود خدا هم، برخی شخصیتهای داستان، اعمال و کرداری دارند که بهزعم خودشان در یکابدیت بیاهمیت (همانکه انسان در آن ناچار به انتخاب و آزادی است) مشغول جدال با مفهوم خدا هستند. آدمهایی که آینهدار اینباور در «تعلیق» هستند، نمیدانند با اینهمه آزادی، یعنیآزادی برای هیچوپوچ باید چه کنند. همهچیز در بیرون از شخصیتشان جریان دارد؛ درختهای خیابان ساحلی، دو خانه کنار پل که شب را صورتی میکنند، صدای چهارنعل تاختن آنری چهارم که بالای سرشان منجمد شده و هر چیزی که وزنی دارد. در درون آنها خبری نیست و حتی ذرهای دود هم دیده نمیشود چون به زعم آنها، اصلا درونی در کار نیست: «هیچچیزی نیست. من: هیچ. با دهان خشک در دل گفت من آزادم.» (صفحه 385) اما درباره بحث خدا، بد نیست به چند نمونه از جملات «تعلیق» اشاره کنیم که در اینزمینه نوشته شدهاند:
* «خدا دیگر آنجا نبود. آنشب، در ملافههای خیس عرق، حضورش حس میشد و دانیل خودش را قابیل دیده بود: بفرما، این منم، همانطور که آفریدی، بزدل، پوک، همجنسباز. خب که چی؟» (صفحه 213)
* «من قابیلم. خب؟ خودت مرا ساختی، حالا تحویل بگیر.» (صفحه 214)
* «خدا میبیندم، ماتیو؛ این را حس میکنم، این را میدانم.» (صفحه 333)
* «جنگ: هرکس آزاد است و با وجود این، همه چیز رقم خورده. جنگ اینجاست، همهجاست، جمع تمام افکارم است، تمام حرفهای هیتلر، تمام کارهای گومز: اما کسی اینجا نیست که همه را جمع بزند. جنگ فقط برای خدا وجود دارد. ولی خدا وجود ندارد. با این حال جنگ وجود دارد.» (صفحه 348)
اما با برگشت به بحث جنگ و صلح و آزادی انسان در اینزمینه، میتوان از اینزاویه هم به آدمهای «تعلیق» نگاه کرد که زندگی اندوهناکی دارند؛ چون هیچ آرزویی ندارند جز اینکه امیدوار باشند زندگی به همان شکل مبهمی که شروع شده ادامه پیدا کند. سارتر برای اینآدمها، زندگیهای شناور و دردهای راکدی را که در خود حبس کردهاند، متصور میشود. چنینانسانهایی به زعم راوی داستان «تعلیق» مردهاند و هیچکس هم نمیتواند آینده فناناپذیر زندگی مردهشان را تغییر دهد. او اینمساله مردگی آدم را هم در صفحه 72 و هم صفحه 96 مطرح کرده است: «ویگیه مرده بود، دستها را روی ملافه سفید دراز کرده بود، مگسی روی پیشانیاش نشسته بود و آیندهاش تا چشم کار میکرد کش میآمد، نامحدود و بیجا، ثابت مانند نگاه خیرهاش زیر آن پلکهای بیجان.» (صفحه 96) اما سوال مهم راوی، درباره چنینآدمهایی این است که چرا باید بجنگیدند؟ در صفحه 374 هم که صحبت از مفاهیم اشغال پاریس، آزادی، ابد، مطلق و همیشه است، راوی داستان همه زندگی آدمها را با هم برابر میداند: «بااین نگاه، زیر آسمان بیاعتنا، تمام زندگیها برابر بودند.» با پیشروی در همینروایت راوی، در صفحه بعد به اینجمله میرسیم: «آزادی یعنی تبعید و من محکومم به آزاد بودن.»
سارتر در رمان «تعلیق» از نظریات هگل، شوپنهاور و دکارت هم در بیان تلاطمهای روحی و بحث وجود، استفاده کرده و از آنها نام برده است. ایمان، خیرخواهی و خردگرایی هم مفاهیمی هستند که در ادامه همینبحثها در رمان «تعلیق» مورد اشاره نویسنده قرار گرفتهاند. در اینبین، به بحث به خطرافتادن آزادی هم اشاره شده است؛ اینکه رفتن، ماندن یا فرارکردن کارهایی هستند که آزادی فرد را به خطر نمیاندازند.
برای جمعکردن بحث فلسفه سارتر درباره انسان و نگاه روانشناسانهاش در رمان «تعلیق»، بد نیست به دو جمله از جملات مهم کتاب که در صفحه 432 آمده، اشاره کنیم: «انسان نمیتواند به خودش برسد مگر با قضاوت یکی دیگر، با نفرت یکی دیگر. همینطور با عشق یکی دیگر، شاید» و «به واسطه من است که تو میتوانی گاهی خودت را آنطوری که هستی _ البته با کمی غضب _ حدس بزنی.»
* زنان «تعلیق»
رمان «تعلیق» فرازهایی هم دارد که سارتر در آنها، موضوعات و اتفاقات را از دید زنان و نگاه فمینیستیشان روایت کرده است. در اینرمان، چندگونه زن وجود دارد؛ ازجمله زنان غیرواقعگرای فمینیست و زنان واقعگرایی که میدانند نمیشود با طومار جمعکردن، جلوی جنگهای مردانه را گرفت. البته همانطور که گفتیم، با قلمی که سارتر برای نوشتن اینرمان به کار برده، برشمردن ویژگیهای شخصیتی شخصیتهای داستان، کار دشواری است و از اصل و اساس، ویژگی و مولفههای شخصیتی برای آدمهای اینداستان تعریف نشده است. اما بههرحال برای چندشخصیت از زنانی که در اینداستان حضور دارند، میتوانیم جملاتی را مرور کنیم که بیانگر دید و نگاههای متفاوت زنانهشان هستند. اما پیش از آن، بد نیست به فرازی از داستان هم اشاره کنیم که قطار مجروحان جنگی در حال حرکت است و راوی داستان «تعلیق» گویی با چنینجملهای که درباره قضای حاجت و اجابت مزاج است، مقاومت زنان را نسبت به مردان میستاید: «زنها بیشتر از مردها مقاومت خواهند کرد. مردها زنهای کناردستشان را متعفن میکنند.» (صفحه 271)
برخی از زنانی که در اینداستان حضور دارند، دورهزمانه 1938 و سالهای پیش از شروع جنگ جهانی دوم را، روزگاری میدانند که زنبودن در آن، ابهانه است. ماتیو یکی از شخصیتهای مرد داستان هم در تائید ایننظر، معتقد است زنبودن در چنینروزگاری، راحت نیست. سارا زن اسپانیایی حاضر در داستان، در صفحه 115 به ایننتیجه میرسد که تمام مردها بدجنساند و زن دیگری هم در داستان هست که باور دارد مردها دیوانهاند چون توافقکردن کار سادهای است اما آنها از پس آن برنمیآیند. اینشخصیت سخنانش را در صفحه 224 مطرح میکند و اینراز را هم افشا میکند که شوهرش در جنگ جهانی اول حضور داشته و حالا نوبت پسرش است که در جنگ دوم شرکت کند.
یکی از شخصیتهای زن داستان «تعلیق» ززت است که به گفته راوی داستان در صفحه 23، از مردها _ چه بورژواها و چه کلهگندههای حزب کمونیست_ ترسی ندارد. نگاه واقعگرایانه و تمسخرگر ززت به اتفاقات جهانی که جنگ جهانی دوم در آن، در حال شکلگیری است، و همچنین نسبت به زنانی که سعی داشتند در آنبرهه، دست به مخالفت و تحرکات اجتماعی بزنند؛ در صفحه 331 اینگونه روایت میشود: «دوشیزه خانم گفت "فکر نمیکنید که اگر ما نیرویمان را متحد کنیم..." ززت با بیقیدی از عرض اتاق گذشت؛ وقتی به میز رسید پرسید "کی؟ ما؟" دوشیزهخانم با قدرت گفت "ما زنها." ززت تکرار کرد، "ما زنها" کشو را بهسرعت باز کرد و جورابها و شلوارها را انداخت آنجا، بعد با خیال راحت به طرف دوشیزهخانم برگشت. "ما زنها؟ ما چه کاری از دستمان برمیآید؟" دوشیزهخانم مانند مردها دود سیگار را از بینیاش بیرون میداد؛ ززت نگاهی به کت و دامن و گردن یشمیاش انداخت و گفتن "ما" به نظرش خندهدار رسید.» راوی داستان با ورود به درون و ذهنیات شخصیت ززت، درباره دوشیزهخانم (زن آرمانگرایی که طومار جمع میکند) اینگونه قضاوت میکند: «این زن میخواست جلوی جنگ را بگیرد. برخی دیگر مثل موریس میخواستند فقر را ریشهکن کنند. آخرش هم هیچکس جلوی هیچ چیز را نمیگرفت.» (صفحه 332)
کنفرانس مونیخ (1938) از راست، چمبرلین، دالادیه، هیتلر و موسولینی
* یهودیهای «تعلیق»
همانطور که چندگونه زن در رمان «تعلیق» وجود دارد، چندگروه و دسته یهودی هم برای حضور در اینداستان در نظر گرفته شدهاند. سارتر دو گروه یهودی را در قصه خود داخل کرده که یکگروهشان مهاجرانی هستند که پس از سالها، اول خود را فرانسوی میدانند تا یهودی. اینگروه برای هویت یهودی ارزش چندانی قائل نیستند. اما در مقابل، یهودیانی دیگری مثل شخصیت شالوم قرار دارند که راوی داستان او را با لفظ «یهودی آلزاسی» خطاب میکند و حاضرند بهخاطر بلاهایی که سر یهودیان آلمانی آمده، بجنگند.
گروه اول، بر اینباورند که سرنوشت یهودیان آلمان، ارتباطی به آنها ندارد و فقط میشود برای آنها دل سوزاند. نمونه چنینباوری را در صفحه 107 کتاب میبینیم: «من فرانسویام، نه یهودی، نه یهودی فرانسوی. فقط فرانسوی. دلم به حال یهودیهای برلین و وین و آنهایی که در اردوگاهها بودهاند میسوزد.» اما شالوم، یکیهودی لهستانی که به فرانسه آمده و خود را مانند یهودیان گروه اول، یکفرانسوی میداند اما معتقد است فرانسویها، آدمهای سنگدلی هستند و از نظرشان، یک خارجی، اگر گناهکار نباشد، حتما مظنون است. همچنین، اگر کسی شبیه یهودیها باشد، با مشت و لگد به جانش میافتند. ایننگاه شالوم، نسبت به مردم فرانسه را میتوان چندصفحه پیشتر هم مشاهده کرد: «با خودش میگفت: تمام فرانسویها پولدارهای بدذاتی هستند. پولدارترین مردم در کل اروپا.» (صفحه 99) شالوم نماینده یهودیانی است که در آنسالها، یهودی معمولی محسوب میشدند و به بیان سادهتر، صهیونیست نبودند. چنینیهودیانی، یا باید تن به سیاستهای مهاجرتی صهیونیستی میدادند یا بهعنوان قربانیان مقاصد صهیونیستی، به دست نیروهای افراطی ضدیهود مورد ضرب و شتم و هتاکی قرار میگرفتند. در همانصفحه 99 کتاب، اتفاقی در خیابانهای پاریس رخ میدهد که واکنش شالوم در آنوضعیت اجتماعی نسبت به آنواقعه، با روایت کنایی راوی داستان چنین است: «سربهزیر در حالی که لبهایش را گاز میگرفت از کنارشان گذشت، چون درست نبود که آنوقت روز یک یهودی فلکزده در خیابانهای پاریس لبخند بزند.»
سارتر، تقابل یهودیانی مثل شالوم و منفعتطلبانی مثل یهودی دیگری را که در داستان ساخته، اینگونه تصویر میکند: «دو یهودی، جهود چاقی که به موفقیت رسید و جهود لاغر و بدشانسی که گرسنه ماند. لورل و هاردی» (صفحه 110)
گوشهای از دشمنیهای آلمان نازی و اروپاییهای ضدیهود با مردمان ایننژاد هم در فصل چهارم کتاب یعنی «دوشنبه 26 سپتامبر»، در صحنهای که سخنرانی هیتلر از رادیو پخش میشود، از خلال تفکرات و اندیشههای یکی از شخصیتهای داستان، با چنینجملاتی بیان میشود: «با خشم فکر کرد بلاخره ما یهودی هستیم و نباید پای حرفهای جلادمان بنشینیم. خودم بارها از او شنیدهام که گفته یهودیها وجود نداشتهاند...» و «همین دو شب پیش خانم بیرنن شاتز با حالتی پیامبرگونه فریاد کشیده بود جنگ است، فرزندان من، جنگی از پیش باخته، ملت یهود چارهای ندارد جز آنکه دوباره بقچهاش را روی کولش بیندازد.» (صفحه 342)
* تقابل بورژواها و پرولتاریای «تعلیق»
تقابل نگاه و زاویه دید بورژوازی و طبقه کارگر (پرولتاریا) هم از دیگر تقابلها و قطبسازیهای سارتر در رمان «تعلیق» است. چنینرویکردی را میتوان در فرازهایی چون «موریس نگاهی به رستوران انداخت و فوری سرش را برگرداند: در موردش شنیده بود، یک آشغالدانی زیبا، همانجایی که بورژواها در سال 1914 شامپاین بالا میانداختند در حالی که کارگرها خون جگر میخوردند.» در صفحه 18 مشاهده کرد.
سارتر درباره جامعه آنروز فرانسه، تفاوتها و عدم اتحاد مردم، اینجمله را هم در دهان راوی داستان خود قرار داده است: «حرکت دستهجمعی در کار نبود و آدم احساس تنهایی میکرد.» (صفحه 19) اینمیان، افراد طبقه کارگر، کسانی هستند که در انتظار پایان فلاکت و پایان جنگ نشستهاند. مردم نیز غمگین هستند اما غمشان به قول راوی داستان، یک غم مادرزادی است. راوی داستان «تعلیق» آدمهای روشنفکر و بورژوا را تا ابد، جداشده از هم میداند و درباره تفاوت ظاهری کارگرها و بورژواها هم، چنینجملات کنایهداری دارد: «دست برونه مثل دست خودش زبر و زمخت بود و فشار زیادی داشت.» (صفحه 23) جمله دیگری که نمونههای مشابهی در کتاب دارد و میتوان در اینزمینه به آن اشاره کرد، در صفحه 35 و از اینقرار است: «با شادمانی گفت: من بورژوا هستم، یک بورژوای فرانسوی، که چیز زیاد جالبی نیست.»
* پایانبندی «تعلیق»
پایان رمان «تعلیق»، انعقاد پیمان کنفرانس مونیخ و سادهلوحی برخی از مردم آنروزگار برای باور دورشدن خطر جنگ با بستن اینپیمان است؛ کسانی که معتقد بودند جنگی که اجتنابناپذیر بهنظر میرسید با اراده و توافق چهار دولتمرد از سر مردم اروپا دور شد! سارتر برای اینپایان، نسخه اگزیستانسیالیستی خود را هم در نظر گرفته است: «حالا هاج و واج مانده بودند، با دستهای آویزان، گرفتار در زندگیای که روی سرشان هوار شده بود، زندگیای که باز برای مدتی به آنها داده شده بود، برای مدتی کوتاه، و آنها دیگر نمیدانستند با آن چه کنند.» (صفحه 473) چنینرویکردی را در جملات دیگری مانند «حالا من با زندگی خودم چه کنم؟» (صفحه 474) هم میتوان مشاهده کرد.
همانطور که میدانیم چکسلواکی و لهستان از جمله کشورهایی بودند که پس از پایان جنگ جهانی اول به وجود آمدند. با امضای تفاهمنامه مونیخ، انگلستان، فرانسه، ایتالیا و آلمان در 30 سپتامبر 1938، بدون اینکه نماینده چکسلواکی حضور داشته باشد، توافق کردند که نواحی آلمانینشین سودت در چکسلوواکی، به خاک آلمان ضمیمه شود. سارتر ایناتفاق تاریخ را با اینجمله در رمان خود روایت کرده است: «تمام شده بود، چکسلواکی سال 1918 دیگر وجود نداشت.» (صفحه 364)
در پایان قصه «تعلیق»، شخصیت سیاهپوست گرلویی، بهدلیل امضای پیمان مونیخ و تلقیاش از اینماجرا مبنی بر اینکه دیگر صلح شده، میخواهد پادگان و خدمت نظامی را ترک کند که بههمیندلیل محکوم شده و کتک مفصلی از فرانسویهای هممیهن خود میخورد. راوی داستان «تعلیق» در پایان با لحنی کنایی اینسوال را مطرح میکند: «آب از آب تکان نمیخورد و زندگی همان زندگی سابق بود. هیچکس به نشست مونیخ اشاره نمیکرد و تا یک ماه دیگر همه چیز فراموش میشد. تنها چیزی که باقی میماند یک رد زخم نامرئی در استمرار زندگیاش بود، یک شکستگی کوچک: خاطره شبی که باور کرده بود به جنگ میرود.» (صفحه 474) اما اینراوی، سوال نیشدارتر خود را چند صفحه پیشتر (467)، اینگونه مطرح کرده است:
«وقتی جنگی در کار نبود، چهطور صلح شده؟»