خاک ایران برای پاکستانیها مقدس است / روایت ملی از یک سیستان و بلوچستانی
یک نویسنده گفت: آنها جمهوری اسلامی و ایران را دوست دارند زمانی که وارد خاک ایران میشوند، خاک ایران را میبوسند. آنها معتقدند که این خاک متعلق به امام رضا (ع) است و برای ما قداست دارد.
یک نویسنده گفت: آنها جمهوری اسلامی و ایران را دوست دارند زمانی که وارد خاک ایران میشوند، خاک ایران را میبوسند. آنها معتقدند که این خاک متعلق به امام رضا (ع) است و برای ما قداست دارد.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، زینب آزاد و زهرا اسکندری: کتاب «شاه است حسین» به خاطرات زائران پاکستانی اربعین حسینی میپردازد و تجربههای شیرین، سختیها و چالشهای سفر پیادهروی آنان از پاکستان تا کربلا را روایت میکند. این اثر تلاش میکند گوشهای از زندگی و باورهای زائرانی را نشان دهد که سالها با عشق و ارادت، مسیر طولانی و دشوار زیارت را طی میکنند.
«شاه است حسین» دومین اثر علیرضا میرشکار، نویسنده و پژوهشگر بومی سیستان و بلوچستان، محسوب میشود. وی طی دو سال پژوهش میدانی، با انجام مصاحبههای گسترده با زائران پاکستانی، پنجاه روایت و قصه را گردآوری کرده و آنها را با همان زبان و روایت خود زائران در قالب کتاب به رشته تحریر درآورده است. این پژوهش، علاوه بر ثبت تجربههای فردی، تصویری ملموس از فرهنگ، باورها و آیینهای زائران پاکستانی ارائه میدهد و مخاطب را با واقعیات کمتر شناخته شده این سفر معنوی آشنا میکند.
در ادامه، با علیرضا میرشکار درباره روند پژوهش، چالشهای جمعآوری روایتها و ویژگیهای منحصر به فرد زائران پاکستانی گفتگو کردهایم.
علت عدم همکاری بانوان پاکستانی چه بوده است؟ آیا این مسئله به آداب، رسوم یا ملاحظات فرهنگی آنان بازمیگردد، یا عوامل دیگری نیز در این عدم همراهی نقش داشته است؟
از زوار پاکستانی تا به الان به هیچ عنوان روایتی از آنها وجود نداشت به غیر از اینکه مثلاً تعدادی خبرنگار در مرزهای میرجاوه و ریندان در موکبها حضور پیدا میکردند و مصاحبهای گرفته میشد. روایتهایی که از آنها جمع آوری میشد بسیار جسته و گریخته بود و انسجام کافی را نداشت.
زمانی که به لطف خدا و عنایت امام حسین (ع) کار را شروع کردیم سعی کردیم روایتهای بسیاری را پوشش دهیم. اگر در داخل کتابها روایتها کوتاه است به دلیل مدت اقامت کوتاه آنان در مرز است.
همچنین فقدان زبانی که با زائران پاکستانی صحبت شود وجود نداشت. این مسئله هم صحبتی نیز به واسطه طلاب جامعه المصطفی که زبان اردو را بلد بودند و با آنان صحبت میکردند.
اما علت همکاری خانمها به دلیل فضای کشور پاکستان است که یک فضای سنتی و غیرتی است. در سال 1401 که برای اولین بار برای گرفتن مصاحبهها راهی مرز شدیم تنها موفق شدیم که 39 مصاحبه بگیریم که فقط یک خانم در بین این مصاحبهشوندهها وجود داشت و باقی افراد آقا بودند. آن یک نفر خانم هم به دلیل اینکه پسرش کنارش بود و سختش بود در مقابل دو آقا صحبت کند نتوانستم سوالات بسیاری ازش بپرسم.
سال بعد هم نتوانستم خودم این کار را انجام دهم و با خانمها صحبت کنم. اما به لطف خداوند یک خانم به اسم فاطمه باری که بسیار به زبان فارسی علاقهمند بود در بین راه ما قرار گرفت. به حوزه ادبیات فارسی علاقه داشت و فارسی را هم خوب صحبت میکرد.
خودش به همراه شوهرش طلبه بودند و دوسال در شهر قم زندگی میکردند و علاوه بر زبان فارسی به زبان اردو نیز تسلط کافی داشتند. و توانست 39 عدد مصاحبه از بانوان پاکستانی جمعآوری کند.
اما همین خانم باری اصلا منو باور نداشت که نویسنده باشم تا اینکه آثاری مثل «چوکان خمینی» و دیگر آثار حوزه هنری را به او تقدیم کردم و با دیدن آنها مقداری اعتمادش به من جلب شد.
در بخشی از کتابتان اشاره کردهاید که قصد دارید روایت زنان را در قالب کتابی مستقل تدوین کنید. مایلم در اینباره بیشتر بدانم: آیا نگارش این اثر را آغاز کردهاید یا هنوز در مراحل اولیه تحقیق و جمعآوری روایتها قرار دارد؟
کتاب «شاه است حسین» کاملا روایت مردان زائر پاکستانی است و روایت بانوان کاملا مستقل قرار است روایت شود.
شاید حتی عنوان کتاب را نیز تغییر دهیم. به دلیل اینکه روایتهای بانوان بسیار روایتهای درامتر و جذابتر است. سعی داریم تا کتاب را به نمایشگاه بینالمللی کتاب در سال بعد برسانیم.
در سیستان و بلوچستان ما کسی را که مصاحبه را پیاده کند نداریم. ویراستاری کار بر عهده همسر بنده است. امیدوارم آن کتاب نیز آماده شود به دلیل اینکه روایتهای بانوان پاکستانی بسیار شنیدنی است.
تا چند سال پیش، ورود شهروندان پاکستانی به ایران چه با هدف زیارت و چه به دلایل دیگر با محدودیتهایی همراه بود و همزمان گزارشهایی از شرایط دشوار شیعیان در داخل پاکستان منتشر میشد؛ ازجمله برخوردهای تبعیضآمیز، فشارهای اجتماعی و حتی زندگی پنهانی یا مبتنی بر تقیه. با توجه به این پیشینه، آیا در شرایط کنونی نیز فضای اجتماعی و امنیتی برای شیعیان پاکستان همچنان به همان صورت ادامه دارد یا تغییری در وضعیت ایجاد شده است؟
240 میلیون جمعیت پاکستان است. از این تعداد ما آمار دقیقی نداریم که شیعیان در این کشور به چه مقدار هستند. به صورت حدودی اگر بخواهیم درنظر بگیریم 20درصد این جمعیت شیعیان پاکستان هستند یعنی 60میلیون نفر. به بیان دیگر بعد از ایران دومین کشوری است که جمعیت شیعه در آن وجود دارد. حتی ممکن است با کشور عراق نیز برابری کند. اما مسئلهای که وجود دارد این است که در پاکستان یکسری تهدیدات وجود دارد. این تهدیدات در همه ایالتها دیده نمیشود و در مناطقی که سپاه صحابه حضور دارند تهدیدات بیشتر است.
این تفکرات ضدشیعه هستند. این تفکرات به یک مبحث تاریخی در پاکستان باز میگردد. ژنرال ضیا الحق در دهه 1980 یک بحثی را شکل میدهد که حول محور زکات و از اینجور مسائل است و از همانجا با شیعیان دچار مشکل میشود. دولت پاکستان علیرغم اینکه محمدعلی جناح که رهبر اصلی آن بوده و خودش شیعه بود اما از بعد از آن سیاست اهل سنت برقرار میشود و اختلافات با شیعیان نیز از سر گرفته میشود.
همچنین در کنار این موارد سرمایهگذاریهای عربستان در آن منطقه مورد حمایت قرار میگیرد و باعث ایجاد جریانهای تکفیری میشود.
اوج این جریانهای تکفیری یکی در شهر کراچی است. مثلاً چند تا عالم شیعه در آنجا ترور شدن و یکی دیگر هم در شهر کویته است که در آنجا یک حملهای در حوالی سال 2019 به یک معدن انجام میشود و کارگران شیعه در آنجا را سر میبرند.
تا قبل از سال 1401 به قبل زائران فقط از مرز میرجاوه وارد خاک ایران میشدند. اما در آن سال دولت ایران تمهیداتی انجام میدهد و مرز ریندان را در جنوب سمت چابهار به ورودیها اضافه میکند.
در آن مرز میرجاوه چون در ایالت بلوچستان پاکستان بوده گروههای تکفیری هر اتوبوسی را که میدیدند افراد آن را به شهید میرساندند. به همین دلیل پلیس پاکستان در یک محلهای به نام علمدار، این شیعیان جمع میشوند و با تعدادی اتوبوس راهی میشوند و به اندازه سی اتوبوس یک اسکورت تا مرز تفتان درنظر گرفته میشود.
نامهربانیها در کنار مرز دیده میشده اما در حال حاضر کمتر از قبل شده است. اما مسئله قابل بیان دیگر این است که به واسطه اینکه جمهوری اسلامی و ایران را دوست دارند زمانی که وارد خاک ایران میشوند، خاک ایران را میبوسند. آنها معتقدند که این خاک متعلق به امام رضا (ع) است و برای ما قداست دارد.
به قول آقای محمدرضا کمیلی که میگویند: ایرانیترین همسایه ما پاکستان است.
یکی از نکاتی که در میان بسیاری از زائران به چشم میخورد، اولویتدادن به زیارت امام حسین (ع) با وجود دشواریها و شرایط سخت است؛ برای نمونه، بانویی که در ماههای پایانی بارداری قرار دارد یا فردی که بهدلیل سیلاب خانهاش را از دست داده است، همه مشکلات را کنار میگذارد و خود را به کربلا میرساند.
پرسش اینجاست که دلیل این رفتار چیست؟ چگونه است که زیارت امام حسین (ع) برای برخی افراد بر هر کار و دغدغه دیگری مقدم میشود؟ و تا چه اندازه میتوان این موضوع را ریشهدار در سنتها، باورها و فرهنگ مذهبی آنان دانست؟
این را باید ما از خودمان بپرسیم که چرا ما چنین خلوصی در رفتارمان نداریم و شبیه آنان نیستیم. آنها کار درست را انجام میدهند. آنها واقعا ارادت قلبی به اهلبیت به خصوص امام حسین (ع) دارند. به قول حجتالسلام قرائتی که میگویند: ما فقط چلو پلوی اسلام را میخوریم. اما آنها اینگونه نیستند. آنها در یک مشقت و سختی این راه را میآیند. در یکی از سالها که سیل آماده بود و مسیر بسیار سخت شده بود برای تردد زائران آنها مسیر 6ساعته را حدودا 24ساعت و بعضا 36ساعت با اتوبوس پیموده بودند، بدون اینکه گله یا شکایتی داشته باشند.
شاید یکی از زیباترین بخشهای کتاب شما، اشاره به اتحاد شیعه و سنی در برگزاری مراسم عزاداری امام حسین (ع) است. گرچه ممکن است این پرسش ساده بهنظر برسد و پاسخش در یک واژه، یعنی «عشق به امام حسین»، خلاصه شود، اما مایلم این موضوع را از زبان شما بشنوم. به نظر شما ماهیت و جلوه این اتحاد در چیست؟ ریشههای آن به کدام عوامل فرهنگی، تاریخی یا اجتماعی بازمیگردد و این همبستگی از چه پیشینهای تغذیه میکند؟
اعتقادات افراد پاکستانی مقداری دست نخورده است. این اتحاد نیست. درجایی از روایتها وجود دارد که اهل سنت با شیعیان همراهی میکنند.
اما در برخی از مناطق وهابیت وجود دارد که در مقابل آنها سنگ میاندازند.
نکته قابل بیان دیگر این است که به دنبال کسب حقیقت و جستجوی مطالب نیستند. با یک تلنگر ساده شیعه میشوند. خیلی از آنها هنوز داستان حضرت رقیه (س) و حضرت سکینه (س) را نمیدانند. از این تعداد مصاحبهای که ما گرفتهایم با شنیدن اسم حضرت رقیه (س) از خودبیخود میشوند. به دلیل اینکه آقایون بسیار غیرتی هستند قضیه اسارت خاندان اهلبیت براشون بسیار سخت بوده است.
در بخشی از متن اشاره شده است که هنگام ورود به هیئت، زائران کلاه خود را از سر برمیدارند و نوعی ادای احترام انجام میدهند. حتی فردی که روایت او نقل شده، تصریح میکند که قصد دارد مسیر پیادهروی را بدون کلاه طی کند. آیا آداب و رسوم دیگری نیز در این میان دارند؟
علاوه بر آداب و رسوم اصطلاحات خاص خودشان را دارند. مثلاً حسینیه را امام بارگاه، ایستگاه صلواتی را سبیل مینامند. یا زمانی اگر بخواهند توبه کنند، با یک دست لاله گوش خود را میگیرند و بعد وارد جایی میشوند.
یا حتی بانوان گهوارهای دارند به نام جولا که به صورت نمادین در امام بارگاه قرار دارد که نذر میکنند مثلاً یک لباسی آورده میشود و بعد میگویند که اگر من صاحب اولاد شدم این لباس برای بچه بعدی برده میشود. همینجوری این داستان ادامه دارد. یا مثلاً به نیت حضرت رقیه (س) گوشواره نقره نذر میکنند که به آن بالیان میگویند.
کتاب شما اگرچه جزو نخستین آثار در حوزه سفرنامهنویسی اربعین محسوب نمیشود، اما از معدود آثاری است که به تجربه زائران غیرایرانی پرداخته و مسیر ورود آنان به ایران و حرکتشان بهسوی عراق را مستند کرده است؛ موضوعی که بهویژه در منابع موجود کمتر مورد توجه قرار گرفته است. با توجه به این جایگاه، چه عاملی موجب شد این موضوع را بهعنوان محور کتاب انتخاب کنید؟ روند شکلگیری ایده، آغاز گردآوری دادهها و مراحل پژوهش از چه زمانی و چگونه شروع شد و تدوین کتاب چه مدت به طول انجامید؟
نکتهای که قابل توجه است، این است که من بهعنوان یک فرد سیستان و بلوچستانی سوژههایی را روایت میکنم که کمتر به آنها پرداخته شده و نگاه ملی دارد.
کتاب قبلی من، چوکان خمینی نیز در همین راستا بود که به جهادسازندگی در سیستان و بلوچستان میپرداخت و حالا این کتاب که به زائران پاکستانی در سیستان و بلوچستان پرداخته است.
حدود 15سال این زوار درحال رفت و آمد از همین مسیر بودند اما کسی اطلاعی نداشت و روایتی از آنان وجود نداشت. به همین دلیل کار نگارش را به صورت داوطلب برعهده گرفتم.
دوستانی در گروه حوزه هنری گفتند که چندین تیم از هرمزگان ارسال کردهاند اما خروجی کاری دیده نشده و دوباره برای نگارش اثر دست به کار شدم. این سفر همراه با مستندساز آقای محمد خالقی صورت گرفت.
بعضی روایتهای این داستان در حین حرکت زائران ضبط شده است. به دلیل مدت اقامت کوتاه آنان در موکبهایی چون الغدیر و شهید بهشتی که برای کشور افغانستان بود زمان محدودی داشتم.
در بین مصاحبهها فقط یک نفر بود که حاج قاسم را بسیار میشناخت و باقی افراد فقط در حد تایید کردن حرفم او را میشناختند اما خاطرهای بیان نکردند.
سوال پرسیدن و جواب گرفتن از آنان بسیار دشوار بود. گاهی اوقات سعی میکردم به عبارتی آنان را آتیشی کنم تا روایتها را بیان کنند. مثلا میگفتم: چقدر پول بگیری از اینجا برمیگردی به خانه؟ همین عبارت باعث میشد که ارادت خودش را به امام حسین (ع) بیا کند.
این مسیری که آنها طی میکنند بسیار سخت است و با هیچ مبلغ مادی اعتقادات و باورهای آنان قابل خریدن نیست.
ورود آنان برخی با اتوبوسهای خودشان است و برخی دیگر با اتوبوسهای ایرانی که در زیباسازی اتوبوسهای خود نیز خلاق هستند. مثلا اسم حضرت ابوالفضل (ع) را نوشتهاند که به زبان خودشان به او قاضی عباس میگویند که البته این قاضی به معنای بلندمرتبه است.
این زائران همانقدر که مظلوم هستند، غریب نیز هستند. خیلی از مردم ما شیعیان پاکستانی را نمیشناسند. تمام تلاش من این بوده است که با این کار تلنگری باشد تا به این گروه از مردم کشور پاکستان نیز توجهای شود.
من در طول نگارش این اثر به زبان اردو مسلط شدم. اردو ترکیبی از زبانهای دیگر است و یک زبان واحد نیست. در جایی از کار سخت میشد که مثلا کسی با زبان سندی در برابر ما قرار میگرفت که باید صحبت میکرد تا به زبان اردو ترجمه شود و بعد زبان اردو به زبان فارسی بازگردد و من آن را ضبط کنم.
نگارش این اثر چهار الی پنج ماه به طول انجامید به دلیل اینکه روایتها باید خواندنی میشدند. در بیان روایتها هیچ زیادهگویی انجام نشده است و اصل روایت برای مخاطب به نگارش درآمده است. بسیاری از این روایتها در آنها معجزه وجود دارد و سعی نکردم هیچ کدام از مطالب را حذف کنم. حتی در ابتدای روایتها آوردهایم که این روایت متعلق به چه کسی است و چه شغلی را دارد تا به عنوان سند در برابر مخاطب قرار دهیم.
در فرایندهای پژوهشی معمولاً نقطهای وجود دارد که با تکرار روایتها، پژوهشگر به مرحله جمعبندی میرسد و روند گردآوری دادهها را پایانیافته تلقی میکند. در جریان گردآوری روایتهای این کتاب، آیا به مرحلهای رسیدید که احساس کنید تکرار دادهها افزایش یافته و زمان پایاندادن به فرایند ثبت روایتهاست؟
خیر این کار را انجام ندادم. چون دنیای پاکستان برای ما ناشناخته بود و در هر مصاحبهای یک دریچه جدید به سوی من باز میشد و هر روایت بخشهای متفاوت خودش را داشت. روایت آخر من متعلق به کسی است که میگوید حسین مرا بس است. که روایت بسیار شیرینی را در خودش جای داده بود.
من در کتاب هم بیان کردهام این روایتها ممکن است افت و خیز داشته باشد اما برای کسی که پاکستان را نمیشناسد میتواند جالب باشد. چون علاوه بر بیان روایتها مخاطبان با فضای اجتماعی مذهبی پاکستان نیز آشنا میشوند. مثلا در یک روایت بیان میشود که در آنجا چیزی به نام سونوگرافی وجود ندارد و اگر بفهمند فرزند در راهشان دختر است ممکن است بعضی از آنان به تبعید از اعراب جاهلیت آن را از بین ببرند و زنده به گور کنند.
آیا میان آیینها و رسوم شیعیان و اهلسنت در بزرگداشت و عزاداری برای امام حسین (ع) تفاوتی وجود دارد؟ یا هر دو گروه به شیوهای مشابه عمل میکنند؟ این پرسش از آن جهت مطرح میشود که در بخشی از کتاب اشاره کردهاید پوشیدن لباس سیاه، بهویژه در دهه نخست محرم، در پاکستان بیشتر نشانهای از هویت شیعیان تلقی میشود. بر همین اساس، مایلم بدانم آیا این تفاوتها صرفاً ظاهری است یا ریشه در پشتوانههای تاریخی و فرهنگی دارد؟
اهل سنت عزاداری خاصی به آن صورت ندارند. در بحث نذری مثلا اگر به حاجتی برسند در سال بعد نذر خود را ادا میکنند. یا آنقدر برایشان عزاداری امام حسین (ع) در اولویت است که اگر کسی از آنان در محرم و صفر فوت کنند صبر میکنند تا عزاداریها تمام شود و بعد آنها را به خاک بسپارند.
این زائران پاکستانی در بحث بهداشت و موارد این چنینی دچار مشکل هستند اما در چنین مسائلی بسیار اعتقادات بالایی دارند. مثلا یکی از آنها گوشی خودش را فروخته بود تا بتواند مادرش را در این مسیر راهی کند. خیلی از آنها ختم قرآن و نماز شب خوانده بودند که بتوانند در این مسیر قرار بگیرند.
با توجه به اینکه مسیر عبور زائران پاکستانی از زاهدان میگذرد، پرسش این است که آنان تا چه اندازه با مراسم، آیینها و رسوم ایرانی در ایام اربعین آشنایی دارند؟ آیا در طول مسیر با این سنتها مواجه میشوند و شناختی از شیوههای برگزاری آیینهای ایرانی پیدا میکنند؟
به آن صورتی که ما با آنان ارتباط گرفتهایم، خیر ارتباطی ندارند. به دلیل اینکه مدت اقامت آنان در آنجا بسیار کم است و فرصت تاثیرگذاری و تاثیر پذیری بسیار پایین است.
آنها در ابتدای ورود عزاداری میکردند و در نهایت کار فرهنگی همان دادن هدایایی مثل تصاویر حضرت امام و حضرت آقا بود که در مواجه با آنها این تصاویر را بوس میکردند و بعد به قولی با یک نعره حیدری به راه خود ادامه میدادند.
یکی از افراد جالب در این مسیر کسی بود که حاج قاسم را میشناخت و او را ژنرال سلیمانی خطاب میکرد. او میگفت تمام اخبار مربوط به حاج قاسم را از اینترنت پیدا میکرد و به گوگل ترنسلیت میداد تا بتواند از اخبار داخل ایران و خاورمیانه که درباره حاج قاسم است اطلاع پیدا کند.
هرکدام از شهرهای کشور پاکستان برای خودش پر از روایتهای متفاوت و قابل توجه است.
در بخش پانویسهای کتاب، توضیحات تکمیلی و اطلاعات زمینهای درباره برخی مفاهیم و مناسک ارائه شده است. با توجه به این موارد، آیا ورود به این موضوع صرفاً پس از آغاز پژوهش شکل گرفت یا پیش از شروع کار نیز به دلیل آشنایی با منطقه و سابقه زیست در سیستان و بلوچستان، اطلاعات اولیه و پیشزمینهای درباره زائران پاکستانی در اختیار داشتید؟
به عنوان معلم در شرقیترین نقطه کشور مشغول به فعالیت هستم؛ در آن منطقه دبیر ریاضی و معاون پرورشی هستم. موقعیت جغرافیایی محل خدمت بهگونهای است که در هر سمت آن چه شمال، چه جنوب و چه شرق مرز قرار دارد و عملاً بخش قابل توجهی از این محدوده از نظر زیستی و اجتماعی نزدیکتر به خاک پاکستان است. منطقهای که پشت سراوان واقع شده و این ویژگیها را میتوان با یک جستوجوی ساده مشاهده کرد.
زندگی در زاهدان نیز سبب شده بخشی از مناسبات فرهنگی و اجتماعی مرتبط با پاکستان برای ما از دوران کودکی آشنا باشد. هرچند اصالت خانوادگی ما سیستانی است، اما سکونت در زاهدان، که شهری با ترکیب جمعیتی متنوع است، باعث شده بسیاری از عناصر فرهنگی برای ما قابل تشخیص باشد. با این حال موضوعات زیادی نیز وجود داشت که همچنان ناشناخته بود و نیاز به بررسی دقیقتر داشت.
در کتاب شما حدود پنجاه روایت گردآوری شده است. مایلم بدانم از میان این روایتها، کدام یک پس از نگارش باعث شد شما احساس رضایت بیشتری داشته باشید و حس کنید که در قبال کتاب و مخاطب، تکلیف خود را بهخوبی انجام دادهاید؟
در آغاز کار تصور مشخصی از اینکه کتاب چه بازخوردی خواهد داشت، نداشتم. تنها امید من این بود که مطالب ثبتشده بتواند تأثیرگذار باشد و وقتی کسی میگوید کتاب را پسندیده است، تنها احساسی که دارم این است که وظیفهام بهنوعی ادا شده است.
در زندگی هر فرد، شخصیتهایی وجود دارند که پس از درگذشتشان همچنان در ذهن و احساس انسان حضور دارند. برای من، شخصیت نخست کتاب، آقای اللهدینو، چنین جایگاهی پیدا کرد. او مرا به یاد پدربزرگم میانداخت؛ فردی که ارادت ویژهای به حضرت ابوالفضل (ع) داشت اما هرگز فرصت زیارت کربلا را پیدا نکرد و در سالهای دهه هشتاد، در حالیکه بیمار بود، از دنیا رفت. هنگامی که با آقای اللهدینو گفتوگو میکردم، گویی در حال صحبت با پدربزرگم بودم. روایت او پس از بیش از سی سال دشواری و رنج، برای من بسیار تأثیرگذار بود و از همان ابتدا در عمق ذهن و احساس من نشست.
عنوان کتاب «شاه است حسین» انتخاب شده است. میخواهم بدانم چرا از این عنوان استفاده کردهاید؟ آیا این عبارت صرفاً یک نام است یا معنای خاص و مفهومی پنهان در دل کتاب دارد که خواننده باید آن را کشف کند؟
در انتخاب عنوان کتاب بحث و بررسی زیادی انجام شد. در نهایت، در یکی از برنامههای تلویزیونی برنامه «محفل» حاج مهدی رسولی به مداحی معروفی اشاره کرد که پاکستانیها با آن شناخته میشوند: شاه است حسین، پادشاه است حسین، دین است حسین، پناه است حسین. همانجا برای من روشن شد که امام حسین (ع) در نگاه زائران پاکستانی و حتی در سراسر شبهقاره، جایگاهی شبیه به پادشاه معنوی دارد. بنابراین، این شعر میتوانست بهترین معرف برای جامعه زائران پاکستانی باشد.
در بخشی از کتاب، بهویژه در قسمت تقدیم به حضرت رقیه (س)، یک کد QR نیز قرار داده شده است تا مخاطب با اسکن آن بتواند نسخه این مداحی را با صدای ندیم سرور از چهرههای شناختهشده مداحی در پاکستان بشنود. هدف این بود که مخاطب علاوه بر روایتها، با بخشی از فضای فرهنگی و آیینی این زائران نیز ارتباط مستقیم برقرار کند.
در مرور متن کتاب، متوجه طیف گستردهای از مشاغل، از مدیران ارشد گرفته تا فروشندگان ماهی و کارگران کارگاهها، در روایتها شدیم. با توجه به این تنوع شغلی و اجتماعی، آیا میتوان گفت همه این افراد با انگیزه زیارت اربعین به این مسیر آمدهاند و تجربهای مشترک از حضور در این مناسک داشتهاند؟
در روند گردآوری روایتها هیچ انتخاب یا گزینش قبلی انجام نشد و هیچگونه دخالت یا جهتدهی در انتخاب افراد وجود نداشت. هر فردی که در آن شرایط به ما میرسید، همان شخص مورد مصاحبه قرار میگرفت. برای نمونه، فردی که شغلش فروش پیتزا بود، در ساعت دو بامداد در محوطهای تاریک با او گفتوگو انجام شد؛ زیرا نگاه او به امام حسین (ع) با بسیاری از افراد دیگر تفاوت داشت و همین تفاوت برای ما اهمیت داشت. در مقابل، فرد دیگری که سفالگری میکرد و همراه همسرش برخی ظروف را پنهانی حمل میکرد، نوع دیگری از مواجهه و باور را ارائه میداد. این اختلاف دیدگاهها عامدانه در متن حفظ شد، زیرا نمیخواستم روایتها محدود به چند قشر مشخص مانند پزشکان یا مدیران باشد. از نظر من امام حسین (ع) متعلق به همه اقشار است و کتاب نیز باید این تنوع را منعکس میکرد.
در یکی از مصاحبهها با فردی روبهرو شدم که عنوان شغلی او برای من کاملاً ناآشنا بود. بیش از یک ساعت مترجم تلاش میکرد مفهوم «اجارهدهنده ابزار ساختمانی» را توضیح دهد تا متوجه شدم منظور او فردی است که بیل و ابزار ساده را بهصورت روزانه اجاره میدهد. همین مواجههها و تنوع تجربهها جذابیتهای کتاب را شکل داد. این روند برای خود من نیز دستاوردهای زیادی داشت و دستکم باعث شد نگاه تازهای نسبت به موضوع و نسبت به خودم پیدا کنم.
آیا در روند جمعآوری روایتها موردی پیش آمد که با وجود انجام گفتوگو و ثبت کامل اطلاعات، تصمیم گرفتید آن روایت در کتاب درج نشود؟ اگر چنین بود، چه معیار یا دلایلی موجب این تصمیم شد؟
در روند جمعآوری روایتها، چنین موردی تقریباً پیش نیامد که مصاحبه انجام شده ولی بهطور کامل کنار گذاشته شود. تنها در یک مورد، یادم هست، به دلیل تکراری بودن محتوا تصمیم گرفتم ادامه ندهیم. موضوع مربوط به فردی بود که زمین را به کارگران اجاره میداد و پیش از آن، روایت مشابهی از فردی دیگر ثبت شده بود. بنابراین تصمیم گرفته شد به سراغ مصاحبه با شخص دیگری برویم تا تنوع روایتها حفظ شود.
در پژوهش مربوط به روایتهای زنان که در دست انجام دارید، آیا نمونهای وجود دارد که با روایتهای این کتاب ارتباط داشته باشد؟ بهعبارت دیگر، آیا امکان دارد این روایتها بهگونهای به هم مرتبط باشند، مانند ارتباط خانوادگی یا اشتراک تجربههای مشابه؟
روایتهای زنان که در حال جمعآوری هستند، مستقل و متفاوت از روایتهای این کتاب هستند و ارتباط خانوادگی یا محتوایی با آنها ندارند. در این میان، نمونهای از مصاحبه با یک پسر نوجوان 16 ساله وجود داشت که کلاس دهم تحصیل میکرد و مصاحبه با او انجام شد، اما وقتی پیشنهاد شد خواهرش نیز برای گفتوگو حضور یابد، به دلیل ملاحظات این مصاحبه انجام نگرفت.
در مصاحبهها با زنان، چه نوع پرسشهایی وجود داشت که باعث میشد آنان از پاسخگویی خودداری کنند یا حاضر به انجام مصاحبه نشوند؟
در برخی مصاحبهها با زنان، محدودیتهای فرهنگی و اجتماعی مشهود بود. برای مثال، از یکی از زنان حاضر در پژوهش پرسیده شد که چرا در این سفر شرکت میکند، اما پاسخ صریحی نداد. بعدها مشخص شد که او به اجبار در دوران عقد با ازدواجی تعیینشده روبهرو بود و هدف سفرش به کربلا رفع این وضعیت بود. درک این زمینهها با کمک مترجم ممکن شد و نشاندهنده اهمیت شرایط اجتماعی و خانوادگی زنان در پاکستان بود. در کشور پاکستان زنان از برادران خود بیشتر از شوهر و پدر خودشان واهمه دارند.
در بخش دیگری از پژوهش، مسائل امنیتی و محدودیتهای ارتباطی نیز به چشم میخورد. با توجه به حساسیتهای امنیتی و فعالیت گسترده سرویسهای اطلاعاتی پاکستان، برخی زائران از اشتراک عکس و اطلاعات خودداری میکردند. با این حال، برخی شمارههای واتساپ جمعآوری شد و در موارد محدود، عکسهایی از سفر در اتوبوس و بین الحرمین دریافت شد.
مصاحبهها با گروههای سنی و حرفهای مختلف انجام شد تا تنوع تجربهها ثبت شود. به عنوان مثال، علاوه بر مصاحبه با افراد مسن، گفتگوهایی با نوجوانان نیز صورت گرفت. در یکی از این مصاحبهها، سه پسر نوجوان، فرزندان یک فروشنده آبمیوه، درباره سفرهای مکرر خود به کربلا صحبت کردند؛ یکی چهار بار، دیگری سه بار و دیگری دو بار به زیارت رفته بود. این تنوع سنی و حرفهای نشاندهنده گستردگی تجربههای زیارتی و تفاوت نگاهها در میان زائران بود.
با توجه به اینکه زبان زائران پاکستانی اردو است، آیا برنامهای برای ترجمه کتاب به این زبان در نظر گرفته شده تا آنها بتوانند خود کتاب را مطالعه کنند؟
پیشنهاد ترجمه کتاب به اردو، با توجه به تجربه و تسلط آقای سمیر جعفری در حوزه مطالعات پاکستان، مطرح شد. ما اصلا محتوایی که بخواهیم با پاکستان در ارتباط باشیم نداریم.
ما ادبیاتی که در سیستان و بلوچستان استفاده میکنیم باید خیلی حساس باشیم. در کتاب چوکان خمینی بیان میکند که سیستان و بلوچستان در قبل از انقلاب اصلا وجود نداشته است. راه و جاده، بهداشت و درمان و مواردی از این قبیل را نداشته است. اما ما در کتاب چوکان خمینی این مبحث را جوری تعریف کردهایم که آن زرآبادی ناراحت نمیشود و از طرفی دیگر تعریف میشود که گروه جهاد سازندگی در اینجا خدمات شایانی انجام دادهاند. یعنی به عبارتی روی لب شمشیر راه رفتن است. در مورد پاکستان هم همین جوری ما تو این کتاب روایت کردهایم که اهل سنت ناراحت نشود و بیشتر به سمت وهابیت نشانه گرفتهایم. تو این کتاب ما رعایت کردیم حتی اهل سنت و همان چیزی که بوده است نشان دادهایم.
با توجه به مدت کوتاهی که از چاپ کتاب گذشته است، بازخوردهای دریافتی نسبت به این اثر را چگونه ارزیابی میکنید؟
بازخوردهای اولیه نسبت به کتاب متفاوت بود. در مراسم رونمایی در زاهدان، بازخوردها چندان رضایتبخش نبود، اما این تجربه نیز آموزنده بود. برخی از مخاطبان کلیدی، از جمله معاون پرورشی استان و مدیرکل، دعوت شده بودند و پس از مراسم، چند نسخه از کتاب از سوی انتشارات سوره مهر برای ارائه به دیگر علاقهمندان ارسال شد. برخی از دوستان و همکاران نیز کتاب را مطالعه کردند. همچنین آقای محمدرضا شهبازی، بهزاد دانشگر، داوود امیریان و پژمان عرب نیز کتاب را مطالعه کردهاند. آقای قزلی نیز کتاب را مطالعه کرده اما هنوز نظری ارائه نکردهاند.