ایران؛ دغدغه اصلی «فیلسوف ایرانشهر» / کجا قرار داریم؟
طباطبائی که در طول دوران فکری خود مجادلات تندی با منتقدان خود داشت و روشنفکران دینی و چپگرا (از علی شریعتی و عبدالکریم سروش گرفته تا جلال آلاحمد و احسان نراقی و یوسف اباذری) را با تندترین ادبیات مینواخت، در سالهای اخیر بیش از هر زمان دیگر با جریانهای جدیدی که مفهوم تاریخی ایران را به چالش بکشند در نزاع بود.
به گزارش اقتصادنیوز، «فیلسوف ایرانشهر» درگذشت. سیدجواد طباطبائی، هماو که باور داشت «باید از میهن دفاع کرد؛ چه به نام، چه به ننگ»، در بحبوحه امواج طوفانزایی که کیان کشور را درنوردیده، سهشنبه شب، دور از خاک وطن، چشم بر جهان فروبست.
طباطبائی بیستوسوم آذر 1324 (روزهایی که یادآور اشغال خونین تبریز به دست قوای ارتش سرخ بود) در تبریز چشم به جهان گشود. او که در کودکی پدرش را از دست داده بود، نزد کشیشی فرانسوی، زبان فرانسه را آموخت و همزمان با تحصیل، برای فراگیری فلسفه به حوزه علمیه تبریز مراجعت کرد. در سالهای جوانی نیز همزمان با تحصیل در رشته حقوق دانشگاه تهران، نزد جواد مصلح، اسفار ملاصدرا و الهیات شفای ابنسینا را مشق میکرد و در سمینارهای هانری کربن شرکت میجست.
علاقهاش به فلسفه در نهایت او را روانه پاریس کرد و ضمن شرکت در حلقههای لوئی آلتوسر و فرانسوا شاتله، با اخذ درجه ممتاز دکترای دولتی در رشته فلسفه سیاسی فارغالتحصیل شد.
او که پس از سالهای تحصیل به وطن بازگشته و در دانشگاههای شهید بهشتی و تهران مشغول به تدریس و پژوهش شد، در اوایل دهه 70 به اجبار از تدریس در دانشگاه بازماند و به خیل روشنفکران طردشده از آکادمی در ایران پیوست. در همان سالهای طردشدگی از نهادهای آموزشی و پژوهشی وابسته به دولت بود که موفق به دریافت نشان نخل آکادمیک - عالیترین نشان علمی فرانسه - و مدال نقره تحقیقات در علم سیاست از دانشگاه کمبریج شد.
برخی او را «فیلسوف تجدد» دانستهاند و برخی دیگر او را «نظریهپرداز ایرانشهر» خواندهاند. با این همه، تردیدی وجود ندارد که برای طباطبائی مسألهای به نام ایران در کانون همه تحلیلها قرار میگیرد. بیتردید طباطبائی عمر خود را وقف دغدغه تاسیس «تجدد ایرانی» کرده و در این کارزار به مصاف لشکر دانشوران و روشنفکران ایرانی رفته و به تعبیر خود در پی «دریدن پرده پندار و اوهام» ایشان، بوعلیوار کمر همت به شکستن اسطورههای روشنفکری بسته بود. برای طباطبائی پرسش اصلی این بود که ما در کجا قرار داریم و ما با توجه به نزاع سنت و تجدد در چه موقعیتی قرار دارد.
طباطبائی با تکرار این گزاره احمد فردید که «صدر تاریخ ما ذیل تاریخ غرب است»، باور داشت که گذشته غرب آینده ماست و تنها از مجرای پرسشهایی که غرب در پایان سدههای میانه و در آغاز دوران جدید طرح کرد، امکان خروج از بحران و بنبست کنونی را خواهیم داشت. به عقیده او تاریخ هر کشور گرهگاههای خاص خود را دارد و نمیتوان بدون توجه به آنها منطق دگرگونیها و وقایع آن را توضیح داد. بدین ترتیب او باور داشت در این مسیر باید توجه داشت «بهجای اینکه مقلدان بحثهای غربی باشیم، نظر خود را به سرشت مواد تاریخ و اندیشه در ایران معطوف کنیم. بدیهی است که در این بازگشت به مواد تاریخ و اندیشه در ایران برای ایضاح سرشت آن مواد به برخی از مفاهیم بحثهای جدید نیاز خواهد بود، اما با تنقیح آن مفاهیم باید بتوان به نظریهپردازی درباره ایران رسید.»
بدین ترتیب او تلاش داشت از طریق نوعی بازگشت و بازاندیشی در سنت به مسأله «انحطاط» پرداخته و دست به «تاسیس تجدد دیگری» زند. به تعبیر مرحوم داوود فیرحی، «کاری که طباطبایی با سنت میکند، همانند کار آهنگری است که آهن گداخته را آنقدر با پتک میکوبد تا شکل بگیرد». با این حال، نزد طباطبائی، نقش یکی از عناصر نظام سنت قدمایی به شکلی مشهودتری اهمیت اساسی تری را در مقایسه با عناصر دیگر در طول تاریخ به عهده داشته است.
به باور او «اندیشه ایرانشهری همچون رشته ناپیدایی است که دوره قدیم ایرانزمین را از دوره باستان تا مقدمات مشروطه به هم پیوند میزند. بخش بزرگی از نوشتههای طباطبائی به تبیین مفهوم اندیشه ایرانشهری، انحطاط، زوال و تصلب سنت در طول تاریخ ایران در سده های میانه میگذرد.
اگر چه هدف طباطبائی از تبیین این مفاهیم، به تعبیر خودش «تاسیس اندیشه سیاسی نوآئین» ی است که در پی تاسیس اندیشه تجدد از مسیر پرسش از سنت است، اما ترتیب آثار به نظر میرسد مسیری متفاوت را پی میگیرد. در واقع اگر چه او در تا نیمه دهه هشتاد در آثار خود این مفاهیم و پروژه تاسیس تجدد را دنبال میکرد اما در نزدیک به دو دهه اخیر به نوعی آن پروژه را ناتمام گذاشته و بیش از هر چیز به تبیین اندیشه ایرانشهری بازگشته بود. این مسألهای بود که باعث شد بخش بزرگی از منتقدان، پروژه او را نوعی «احیای ناسیونالیسم ذاتگرا» بنامند.
طباطبائی که در طول دوران فکری خود مجادلات تندی با منتقدان خود داشت و روشنفکران دینی و چپگرا (از علی شریعتی و عبدالکریم سروش گرفته تا جلال آلاحمد و احسان نراقی و یوسف اباذری) را با تندترین ادبیات مینواخت، در سالهای اخیر بیش از هر زمان دیگر با جریانهای جدیدی که مفهوم تاریخی ایران را به چالش بکشند در نزاع بود.
در یکی از نوشتههای اخیر خود نوشته بود: «ایران به لحاظ تاریخی پیوسته ممالک محروسه بوده است. در ایران همیشه به چند زبان صحبت میشده است. دولتهای ما نیز در مجموع دولتهای بدی بودهاند، اما همین دولتهای بد ما از بسیاری دولتهای پیشرفته اروپایی نظیر فرانسه که پس از پیروزی انقلاب 1789 با یک سیاست فرهنگی خشن همه زبانهای رایج در کشورش را از بین برد و یکسانسازی کرد، بهتر عمل کردهاند.
در فرانسه دهها زبان وجود داشت که انقلاب فرانسه آنها را از میان برداشت، اما تنوع فرهنگی ایران این امکان را داده است که به طور مثال احمد کسروی در اندرونی خانهاش ترکی صحبت کند و در جامعه یکی از نویسندگان طراز اول فارسی باشد. بنابراین تعارضی وجود نداشته است که بخواهد برطرف شود. اما اینکه برخی میگویند شما تحت ستم بودهاید و نمیدانستید که دارند به اجبار زبان فارسی را در مدارس به شما میآموزانند، مسأله جدیدی است که پشتوانه فرهنگی و تاریخی ندارند و نشأت گرفته از ایدئولوژیهای جدید است.
گمان نمیکنم برخی کسانی که این سخنان را میپراکنند مجانی این کار را میکنند. من یکبار گفتم که در ایران همهچیز و همهکس متولی دارد، جز ایران. من در میان دوستان آذری خارج که برخی از آنها حتی از امپریالیسم فارسی و غیره سخن میگویند، هیچیک را ندیدهام که به بچه خود ترکی هم یاد بدهد، اما همینها از پاریس و لندن و نیویوک شعار میدهند که بچههای تبریزی باید ترکی درس بخوانند. اساسی در فرهنگ بشری وجود دارد که اینان میخواهند مدرسه آذری درست کنند و زبان امپریالیستی فارسی را تعطیل کنند؟ کل منابع ادبی موجود آذری را میتوان در دو ترم در دانشگاه برای پانترکیستها تدریس کرد.»
طباطبائی که زاده تبریز بود، همچون اسلافش، کسروی و تقی زاده، همیشه قلبش برای ایران میتپید و تا آخرین روزهای عمر تلاش داشت برای دفاع از کلیت، تمامیت و یکپارچگی ایران با هر خصمی بجنگند؛ چه به نام، چه به ننگ!
همچنین بخوانید